وز عالَمی تو یا رقمِ ایدآلِ من؟
می بینمت مُدام و نمی بینمت که جُز
با دیدنت جواب نیابد سؤال ِ من
خواهم در آسمانِ تو پرواز کرد و لیک
باز است بامِ نیلی و بسته ست بال ِ من
زندانی ِ گذشته و آینده دامِ هول
باری در این میانه چنین است حالِ من
زیرا محال نیست امیدِ محالِ من
غُربت ربود و غرب، مجالِ جوانی ام
تا کِی کند گذار نسیمِ شمالِ من !؟
بُگذشت سالیان و مجالی فراهم است
مگذار تا هَبا شود این یک مجالِ من
مگذار با صلایِ بهاری که می رسد
امسالِ من بَرَد حَسد از پارسالِ من
آینده در کمالِ وفاداری است و مِهر
حاشا که در گذشته بمیرد کمالِ من
همچون گُلی به پای تو افکندم این غزل
باشد که از بَرَم نَرَمی ای غزال ِ من
جُز روشنی چه رُست ز سوز و گدازِ شمع ؟
جُز شعرِ خوش چه می دَمَد از اِشتعالِ من؟
م.سحر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر