۲۴ آبان ۱۳۸۵

الا ای میر ، اما ...ـ




انتشاراین شعر در نشریهء «روزگارنو» ، درتابستان سال 1990
برای من یاد آور خاطرهء زیبائی است . ـ .....
بدین معنی که استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب طی سفری که
آن روزها به پاریس داشتند، نشریه را دیده ، این شعر را خوانده
و پسندیده بودند واظهار علاقه کرده بودند که سراینده را ببینند. ـ
و به واسطه دوستی این تماس حاصل شد و این اتفاق رخ داد
و افتخار ملاقات ایشان را برای نخستین بار نصیب سراینده کرد.ـ
در این دیدار، استاد زرین کوب از من خواستند که شعر های دیگری
برای ایشان و همسر شان خانم دکتر قمر آریان بخوانم که خواندم
و یاد اظهار محبت ها و لطف های شوق انگیز استاد برای من
از زیبا ترین خاطراتی شدند که تا کنون از لحظاتِ شعر خوانی خود،ـ
در حافظه نگاه داشته ام. ـ
.........
با ید تبعیدی بوده باشید و بیش از بیست سال
سروده باشید و آثار شماهرگز در فضای اجتماعی و زبانی
و فرهنگی جامعهء خودتان انتشار نیافته بوده باشد و در فضای غربت خود
با انواع تنگ چشمی ها و حسدورزی ها و تسویه حساب های سیاسی
وشخصی روبرو بوده وانواع کژذوقی ها وسخن ناشناسی
های برهوتِ پراکندهء غربت، با بی رحمی، شمارا
به جزیرهء کوچکِ تنهائی خودتان رانده بوده باشد، ـ
تا ارزش تأیید های شوق انگیز استاد زرین کوب
برایتان قابل درک گردد. ـ
خوشبختانه دیدارها ، با سفرهای آتی استاد زرین کوب
وهمسر گرامی شان تداوم یافتند وهمواره استاد خواندن شعرهای تازه ای را
درخواست می کردند و در یکی ازسفر های خود تعدادی از غزل های مرا
با خود به ایران بردند که دو سه تای آنها به مروردرنشریه های«کلک» ـ وبعداً
ـ« بخارا» ـ انتشار یافت. و این نخستین باری بود که شعری ازاین سراینده
در ایران منتشر می شد. ـ
..............
ـ (هرچند نام سراینده هیچگاه در لیست اسامی روی جلد نشریه
و در کنار دیگر سرایندگان و نویسندگان دیده نمی شد
و همواره در میان ِ « و چند نقطگان "[و ...]" » بودیم ! ـ که البته قابل درک بود.)ـ
.....................
پس ، با یاد استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب
همراه با درودی به خانم دکتر قمر آریان قصیدهء «الا ای میر ، اما...» ـ
در این صفحات درج می شود : ـ
...................................................................

الا ای میـر ، امــا ... ـ
..........................................
طرح از خاور
.......................
............................................
..................................

الا چشمت به تنگی چشم ِ سوزن

نیرزد کِشتهء عمرت به ارزن

نه هیچت شوق ، الاّ فتنه بر خویش

نه هیچت شغل ، الاّ سجده بر«من» ـ

نهانت چهره پشتِ صورتک ها

بیانت در نهان کردنش الکن

سر اندر برف چونان کبک ِ کُهسار

بر آن سر کِت نخواهد دید یک تن

گـُمانی کِت به مطبخ بر نبیند

نه کس خاکستری ، نی دودِ روزن

گـُمانی کِت نیفتد هرگز از بام

به ناگه طشتِ زرق و حیله و فن

گـُمانی کِت بماند جاودان لال

خروس ِ خُفیه در دستار و دامن

نه بیگاهان برآرد هرگز آواز

نه ناگه برفرازد بال و گردن

گـُمانی کِت حنا ظاهر کند رنگ

به نزد ِ اهل ِ بینش روز ِ روشن

ندانی کِت ندارد رنگ دیری ست

حنا در پیش ِ مرد و کودک و زن

گـُمانی برنخواهد خواست هرگز

فریبت را به فریاد ِ مُطنطن : ـ

خروش ِ طبل ِ آگاهی به بازار

غریو ِ کوس ِ رسوایی به برزن

.............
غلام ِ همّتِ دزدان ِ راهم

کِشان در کوی تقوا نیست مسکن

نه شان از خاکساری بر جبین مُهر

نه شان از راسترویی جامه بر تن

نه شان از دانش و دین نامه بر کف

نه شان دیوان ِ دانایی مدوّن

رهین ِمنـّت ِ اوباش ِ کویم

که یک رنگند و یک رویند و یک فن

نه چون روباهشان دُم در خُم ِ رنگ

که : «هذا بنده بوقلمون ِ گُلشن ـ

انااَلسّیمُرغ ، سیمُرغ ِ مقدّس

انااَلطـّاووس ، طـاووس ِ مُلوّن» ـ


الا ای شیر ، امّا شیر ِ پرچم

الا ای میر ، امـّا میر خرمن

ندانی باد می روبی به جاروب

نبینی آب می کوبی به هاون

یکی بنگر در این آئینهء شعر

که ژرف ِ خویش را بینی مُبرهن

ز بس دهشت دراِستد خونت از موج

زبس پروا بپرّد هوشت از تن

بلرزد پیکرت چون گـُند ِ حلاّج

میان ِ گردبادی آشیان کن


چنین کِت بردریدم پرده از چهر

مگر پنهان شوی در چاه ِ بیژن!ـ
...........................
.......................................................
پاریس ، 20/8/1990
..............

م سحر

هیچ نظری موجود نیست: