جزیرهء سرگردانی
.......................
ای به هر نـَفـَسی دور از خود ، زی خود ار رَه دیگر دانی
پی بریده برون خواهی زد ، زین جزیرهء سرگردانی
قایقی که نمی سازی را ، بر کرانه نمی خواهی سوخت
درنشسته در این تارستان ، راز ِ ماندن ِ خویش ار دانی
تا قرین ِ مُغاکی زین سان ، زنده زنده به خاکی زین سان
صلح و فتنه بربر بینی ، عشق و کینه برابر دانی
پیش ِ آینه ای بی داور ، یکدمت نه شگفت آید گر
شرّ ِ فاجعه خیر اندیشی ، خیر واقعه را شر دانی
من تو ام ، تو منی ، ما آنان ،وآن «من ِ» تو نمی یارد گفت : ـ
کزچه نقرهء او مس یابی ، وزچه آهن ِ خود زر دانی
همّتی نه و بازویی نه ، کوره ای و ترازویی نه
قـَلعپاره ای و رویی نه ، کیمیاگری از بر دانی
در کِنشتِ زمان کاهن خو ، سجده خواه ِ ضمیری ، زین رو
رستگاری و آزادی را ، در پرستش ِ باور دانی
باوری که به کین درجانت ، پای بسته به سنگستانت
رشک ِ غول ِ بیابان است این ، رهزنی که تو رهبر دانی
پیش ِ مشعلهء آگاهی ، پی بریده و بی همراهی
زین جزیره برون زد خواهی ، زی خود ار ره دیگر دانی ! ـ
پاریس ، 25/5/1999
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر