۰۲ فروردین ۱۴۰۳

مقدم نوروز

 



مَقدمِ نوروز



بیا که مَقدمِ نوروز را خُجسته بداریم
به راهِ رفتۀ پیرار و پار ، پا نگذاریم
اگر قلمروِ ظُلمت رهی به روزنه ای داشت
به سوی صبحِ سعادت چرا قدم نشماریم؟
هزار ساله زمستان بس است و جانِ طبیعت
!بهانه ای نپذیرد ز ما که پیکِ بهاریم
زبهر تجربۀ زیستن به رادی و شادی
اگر مجال نباشد در این جهان به چه کاریم؟
چرا ز دفتر تقدیرِ خود غریبه ، چنانیم
که دیگری نگذارد، به خطّ ِ خود بنگاریم
جهان فضا و زمان را به ما سپرده که هرگز
!روان به رنج نسائیم و دل به غم نسپاریم
ز دانه ای که نهان در وجودِ ماست مباد آنک
!به کشتزارِ مَحبّت ، درختِ شوق نکاریم
سفر به بویۀ آزادی است و زین رهِ خونین
به دستِ بسته چه داریم، اگر به دست نیاریم ؟
زما مباد روَد یاد در صحیفۀ تاریخ
!که در عبورِ سواران فرونشسته غباریم
اگر چه از پیِ هر سالِ کُهنه ، سال نوی هست
!رواست ، مَقدمِ نوروز را خُجسته بداریم

م.سحر
پاریس یکم فروردین 1403
بیست مارس 2024

۲۱ اسفند ۱۴۰۲

استعفای عقل

 

 


استعفای عقل

 

قصیده ای  از: م.سحر

 

چهارده سَده پیش از میانِ غارِ حرا

به شغلِ غارت و قتل ، اعتبار داد خدا

شد اَضرِبوا ، هنر و اُقتُلوا ، تقدّس یافت

بشر به همّتِ الله گشت با تقوا

به پاس آن که زمین پر شود ز جور و ستم

از آسمان هدایت ،  فرا رسید ندا: 

که خیز و رُعب بر انگیز  و بر جهان  بستیز

جهاد وَرز و به کشتار باش بی پروا

به دست خشم و غضب تیغ داد نَصّ ِ صریح !

که اینت  آیتِ بُرهان و منطقِ گویا

به رُعب کوش و به اِنذار و خَشیَه و اِرهاب

که رُعب ، مادرِ  نصر است در صفِ هیجا

بزن ، بکوب ، ببُرّ و غنیمت آر به چنگ

که قتل بر تو حلال است و جنگ بر تو روا

بکُش که کُشتۀ تیغ تو دوزخی ست ، ولی

اگر تو کشته شوی در بهشت داری جا !

بکش که حور به آغوش باز پشت در است

به انتظارِ توِ در باغِ  جنَّت اُلمأوا

بکُش که جامِ شرابِ طُهور ، در کفِ شوق

نهاده غِلمان ، تا لب  نهی  بر آن صهبا

مدار باک به صحرا  ز تابش خورشید

که فرشِ توست مُهیّا به سایۀ طوبا

بکُش که عینِ جهادست کُشتنِ کُفّار

بخور که خونِ کسان است شربتِ اعلا

اسیر و بَرده کُن  از کودکانِ  دارُلحَرب

بسوز خانۀ زردُشت  و  کُلبۀ بودا

بکُش هرآنکه نگردد به دعوی ات تسلیم

زخیلِ ملّتِ موسا و اُمّتِ عیسا

تهاجُم تو جهاد است و شادیِ الله

تو برگزیدۀ عرشی و دیگران اَعدا

بُرید باید دست و شکست باید پای

زبهرِ دینِ مُبین ، از یهود  و  از ترسا

به زورِ  نیزه ، ز هر ملّتی  گَزیت ستان

که باوَرش ز تو  بُد دور و راهش از تو جدا

که رسم ِ زندگی اش بود  بر تو نامکشوف

که رازِ معنوی اش بود بر تو ناپیدا

تو از رجالی و خوش بر نساء ، قَواّمون

زهر طرف هوَس آمد به کشتزار درآ !

به رختخواب ، ز نُه ساله نیز در مگُذر

که از رجالی و درخواه،  اگر تُراست هوا

چو نیمِ بیضۀ مرد است قدر و ارزشِ  زن

خوشست اگر کُنی از وی حرمسرا  برپا

شهادتش نپذیری  و ماتَرک ندهی

که قولِ او  تُهی از منطق  است و از معنا

چنین به تازی صحرا نشینِ بادیه گرد

جوازِ کشتار آمد ز گنید مینا

چنین رسید پیام  از سرادقِ ملکوت

نهان به لفظِ عتاب و خطاب دهشت زا :

که جز تو اهل زمین کافرند ، ای مؤمن !

که جز تو اهلِ جهانند کور  ،  ای بینا !

جهان به تهمتِ اسلام ، گشت دارالکفر

جنون ، حکیم شد و عقل داد استعفا

به این بهانه که حق می دهد مرا پیغام

ز سوی عالمِ اعلی به عالمِ سُفلی

به خونِ اهل زمین تشنه گشت لشکرِ ظلم

به حکم قادر یک دین و قاهر یکتا

شگفت آنکه به جز اُقتُلوا نداشت به لب

کلامِ دیگری آن پیکِ آسمان پیما

برای اَسلمو یش تسلموا توقّع داشت

به زخمِ خنجر نادان ز پیکرِ دانا

چنین ، هجومِ توحش جهانروایی یاقت

به ضرب تیغ و تبر ، بر تمدّنی والا !

مگر به چشمِ خِرَد  در رویم  ازین دهلیز

مگر به پای هنرِ ، بگذریم ازین صحرا !

 

م.سحر

8/3/2024

https://msahar.blogspot.com/

۱۴ اسفند ۱۴۰۲

برای ادای دِین !

 


 

برای ادای دِین!      

 

                                                                          م.سحر                                                                           

اینجانب چیزی برای پنهان کردن ندارد !

 

در سفری که پاییز گذشته به مصر داشتم برای ادای احترام بر سر مزار مردی از بزرگان تاریخ کشورم حضور یافتم که علی رغم برخی ضعف ها یا کم و کسری هایی (که دوست یادشمن به درستی یا نادرستی) به او نسبت می دهند پادشاهی عمیقا وطن پرست و دوستدار پیشرفت مردم کشورش به سوی رفاه و توسعه و مدنیت ‌بود!

به فاتحه و روح و حیات پس از مرگ‌اعتقادی ندارم و می دانم که از این اقدام احترام آمیز ، خبری به او نخواهد رسید اما حضور یک سویه ام ‌در یک فضای معنا دار تاریخی یعنی در مقبره محمد رضا شاه که غریبانه درکشوری بیگانه آرمیده است، برای من پاسخی بود به یک نیاز عمیق روحی برای فروکاستن عذاب وجدانی که نسل ما به آن گرفتار شد!

آری از بد روزگار من هم متعلق به نسلی بوده ام که حقیقت را از پشت شیشه کبود افکار و ایدئولوژی هایی می دید که هزاران سال با منافع عالی مردم سرزمین ما ایران فاصله داشت!

بنا بر این ناخواسته و نادانسته شریک در نادانی و ناسپاسی ای بود که بخش وسیعی از مردم کشورم به دام آن افتاده و‌همه کاسه و کوزه ها را بسیار ناعادلانه و ناجوانمردانه از سر نا آگاهی یا در اثر شیفتگی های مرامی و فرقه ای یا حتی به سائقه بلاهت و جهل برسر شاه و خاندان او می شکست و اینگونه عنان اختیار سرنوشت ملت و نسلهای آتی را به پست ترین و ناجوانمرد ترین و عقب افتاده تر ین موجوداتی که در اعماق لجنزار تاریخ کمین کرده و از آنجا سر برآورده بودند می سپرد!

رک و پوست کنده بگویم این ادای احترام یا این زیارت (اسمش راهرچه می خواهید بگذارید!)صرفا به خاطر فرو کاستن از عذاب وجدان شخصی خودم به عنوان فردی از نسلی بود که نفهمید ه بود در کجای جهان ایستاده است و با پیوستن یا همدلی با نیروهای اهریمنی و بدخواه یافریب خوردهٔ کشور ، به ‌دمی یا قدمی یا قلمی (هرکس به فراخور حال و موقعیت و درک و به هدایت فهم یا نافهمی خود)غرقه در این توهم و در این خیال باطل بود که با انقلاب سوسیالیستی یا اسلامی جهان را گلستان خواهد کرد.

و بدین گونه ، در برانداختن خانمان ملت و به باد دادن هست و نیست کشور خود شرکت کرد و با تأسف بسیار هم دنیا را باخت و هم آخرت را!

احترام به و اعاده حیثیت از محمد رضاشاه پهلوی، دین ادا ناشدهٔ بزرگی ست که این نسل به تاریخ و به ملت تاریخی ایران بدهکار است و شرافتمندانه ترین کار آن است که از تداوم دشمنی و کینه توزی بیمار گونه اش نسبت به وقایع تاریخ معاصر (که البته خیلی از آنها تراژیک و تأسفبارند) دست بردارد و در التیام زخمهای سیاسی که دستهای گوناگونی از جمله خود وی نیز در ایجاد آن شرکت داشته است بکوشد


محمد جلالی چیمه (م. سحر)

پاریس. /۳/۲/۲۰۲۴

https://msahar.blogspot.com/