

در چنگ ِ طوفان ، مرغی که بودی
بر بام ِ غُربت ، خوش می سرودی
هم برق و تُندر ، می آزمودت
هم باد و باران می آزمودی
صد آسمان از بی آسمانی
می آفریدی ، در بی حدودی
ره می گشودی زی چشمه ساری
از یادگاری ، در تشنه رودی: ـ
برمی نشاندی باغ و بهاری
ــ نا آشکار از چشم ِ حسودی ــ
از ذات ِ رویش ، طرح و نمادی
وز جان ِ پویش ، بود و نمودی
خوش تکدرختی برمی گزیدی
بر شاخ و برگش پر می گشودی
گاهی نوایی دل می ربودت
گاه از نوایی ، دل می ربودی
با سبزه ، گاهت راز و نیازی
با غنچه ، گاهت گفت و شنودی
از آشیان دور ای مرغ ِ عاشق
خوش می سُرایی ، خوش می سرودی
نفریبدت این بازارگاهان
کازاده از هر بود و نبودی
هیچت نه در دل ، بیم ِ زیانی
هیچت نه در سر ، سودای سودی
پَر بایدت ، پــَر ، پــَر گیر و برپر
آزاده تاری ، آزاده پودی!ـ
..............................................
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر