۰۹ آذر ۱۳۸۶

فیلسوف الاسلام



فیلســوف الاســـلام و «آنچــه خـــود کــرد!»ـ

بخشـــی از کتـــآب مستطــــآب «گـفتـمــان الــرجــال»ـ

دوبیتـــی هــای فیلســـوف اُلاســـلام ،ـ
حضرتِ ایدئولوگ علیشاهِ مغرب کوب

(همــراه بـــا حــواشــی وتـــوضیــحــات)
................................................................


مو علم ِ مُطلق از تقلید دارُم
ز تعلیماتِ دین ، تأیید دارُم
هنر در بازپرسی و شکنجه
به فرِّ حکمتِ فردید* دارُم !ـ

تفکُّربارهء بیدادی اُم مو
نظرپردازِ استبدادی اُم مو
فلاطونی* فراکِ هایدگر* پوش
به سِلکِ حاج مُلاّ هادی* اُم مو !ـ

مو که سرچشمهء ادراک بودُم
حکیمُ الاَرض، فی الاَفلاک بودُم
به حکم ِ«امرهُم شورا»* در این مُلک
مُشاورباشی ِ ساواک بودُم !ـ

به عُمری در پیِ معلول و علّت
شدُم سنگِ بنای کاخ ِ ذلُت
گَهی صیقلگرِ ساطورِ اسلام
گَهی اندیشه سازِ «شاه و ملّت»* !ـ

حقوق از حق ، مقام از بُت گرفتُم
قبا دادُم به مُلاّ ، کُت گرفتُم
به مشرق ، مشعلِ پیکارِ با غرب
ز مشعلدارِ «دُن کیشوت»* گرفتُم !ـ

سر آوردُم برون از چاهِ هاروت*ـ
که در بازارِ دین گِرد آورُم قوت
سگِ اصحابِ کـَهف *از مو درآموخت
فنون ِ جاهلی در نفی ِطاغوت*!ـ

مو بازرگان ِافکارِ بُلندُم
که از انواع ِ دانش بهره مندُم
تو شیطان باش،امّا مُشتری باش
بخر، امّا مپُرس از موکه چندُم !ـ

زمانی عارفی در جوفِ صوفُم*ـ
گَهی اُستادِ ایوان ِ مخوفُم*ـ
حکیم ِ تاجرُم در کُفر و اسلام
مو کاسبکارِ فکرُم، فیلسوفُم !ـ

مو درویشُم که پیرُم مُقتدر بی
سَماعُم تیز* و شَطحُم* شِرّ و وِر بی
مُرادِ مغرب آموزُم اُلاغی ست
که اُستادش الاغ ِ هایدگر* بی !ـ

زمانی هرچه می دیدُم بدی بود
در ایران ، مغربیّت مُرتدی بود
عرق روسی، فُکـُل «ایو سَن لورانی»*ـ
مرا اندیشه، آلِ احمدی* بود!ـ

زمانی غرب از ایران راندنی بود
نظرگاهُم در این ره خواندنی بود
به جادوی دو برگ از فانون* و سارتر*ـ
مرا نورافکنی تاباندنی بود!ـ

مو که اُستادِ ذوقیّات بودُم
مُرادِ اهل ِمطبوعات بودُم
به امدادِ«عبورازخطِّ»* یونگر*ـ
«خَسی درعرصهء میقات»* بودُم !ـ

مو که سرچشمهء افکارِ بکرُم
بُتِ بُتخانهء اصحابِ فکرُم
گَهی با یونگ* و کافکا* هم پیاله
گهی در کربلا مشغول ِ ذکرُم !ـ

خوش از حزبی گری و خِیلتاشی*ـ
پُلی بستـُم به روشنفکرِ ناشی
به خادم سنجی و خائن تراشی*ـ
شدُم سنگِ ترازودارباشی !ـ

مو در توزین ِ خدمت یا خیانت
به دستِ کینه دادُم با متانت :ـ
امین ِ راستی، سنگِ شریعت
کلیدِ حق، ترازوی دیانت !ـ

به عقلِ کور و چشم ِ بابقوری
شدستُم ـ هم غیابی، هم حضوری ـ
شرف بخشندهء مشروعه خواهان
وکیلِ شیخ فضل اللّه نوری*!ـ

زدُم پیوند ، کاهو با کَـلَم پیچ
لنین بر دین*، شریعت را به گورویچ*ـ
ز طوفانُم چه غیر از باد در دست؟
ز مزروعُم چه اندر دست جُز هیچ؟

نه با قُبح ِ عمَل ، با حُسن ِ نیّات
شدُم اندیشمند از سوربُنیّات*ـ
دکارت* و مالبرانش* و مجلسی* را
زدُم پیوند با ماسینیونیّات*!ـ

ز چسبِ کینه پیوستُم به نیکی
اصولِ دین و رسم ِ بُلشِویکی
لنین بر شیعه ،عاشورا به اُکتُبر
شهادت را به افکارِ چریکی !ـ

رژیم ِ شاه را از بهرِ توبیخ
به تابوتِ حقیقت می زدُم میخ
برای عیش ِ مُلاّ های ایران
شهیدان می فرستادُم به تاریخ* !ـ

به داء اُلفکرِ* مو قُرآن دوا بی
نظرگاهُم سوی «آلِ عبا»* بی
همه ایّام ، عاشورای ایران
همه عالم ، زمینِ کربلا بی* !ـ

محقق بوده یُم در «قلبِ تاریخ»*ـ
که تا سازُم از ایران سلبِ تاریخ
خرِ دجّالِ *عصرُم رخش ِ رستم
سگِ اصحابِ کـَهفـُم* کلبِ* تاریخ !ـ


ز ایّام ِ ازل تا عصرِ حاضر
ز مجموع ِ نوابغ یا نوادر
بلالُم* حجّت و پیرُم ابوذر*ـ
دلِم سلمان* ، سرُم عمّارِ یاسر*ـ

پژوهش کرده در آبِ کـُر*اَستـُم
ز قُم مُلاّ، ز«سوربُن» *دکتُراستـُم
خدا در توبره و خُرما در آخور
نظر بر توبره ، سر در آخوراستـُم *!ـ

افاضاتِ مو رمزی بود و کـُد داشت
نیامد آمد و شد یا نشد داشت
نبرد افکارُم از بیگانه فیضی
ولی سیل ِ فنا بُرد «آنچه خود داشت»* !
ـ


پاریس ، بهار 2004
.....................................................

آنـچـــــه خــــود کـــــرد! ـ

ابتـــدا


نزدیک به چهار سال است که این دوبیتی های طنز آمیز و انتقادی سروده شده اند.ـ
سراینده طی این مدت همواره در نظر داشت تا یادداشت هایی در توضیح و تفسیر و شأن نزول آنها بنویسد تا از دامنهء سوء تعبیرها و سوء تفاهمات احتمالی کاسته شود و به خوانندگانی که درهرحال روزی ، روزگاری این دوبیتی ها را برابر خود خواهند داشت یاد آوری کند که مطالب و مضامین این ابیات نه از سر بلهوسی های شاعرانه یا شیطنت های ذوق ورزانه بلکه تصویری صمیمانه ـ اگرچه گاهی نیشدار و تلخ ـ ازگیرودارهای فکری سراینده اند و ریشه در گرفتاری هایی دارند که ازابتدای نیمهء آخر قرن بسیتم تا امروز جامعهء ایران را در میان دوسنگ آسیای سـُنّت و مدرنیته ، واپس گرایی و پیشرفت، به سایش و فرسایش هولناکی گرفتار داشته است.ـ
امیدوارم سخنانی که در این ابیات طرح می شوند و به ویژه صراحتی که در بیان ِ توضیحات مشاهده می شود رنجش خاطرکسان را فراهم نیاورد و شاگردان و پیروان یا شیفتگان برخی نحله ها و فرقه ها در جامعهء روشنفکری معاصر ایران را آزرده نسازد و چنانچه با خواندن یادداشت های زیر، نادرستی یا کژفهمی درآراء یا دربرداشت های من دیدند به حساب فقر فرهنگی زمانه و جامعه ای بگذارند که ما نیز چون دیگران محصول آنیم و بر ما حَرَجی نیست ، زیرا معلمان فکری و چراغداران فرهنگی و علمی و به قولی« پیشنمازان» جامعهء ما به هر صورت همین اندیشه ورزان و نظریه پردازانی بوده اند که از آنان نام برده می شود. به گفتهء حافظ :ـ
مکن دراین چمنم سرزنش به خودرویی
چنان که پرورشم می دهند می رویم!ـ
از این رو گذشته ای که جوانی و روزگار ما و نسل های پس از ما در آن طی شد ، همانا «آینده» ای بود که همین جنابان پیشقراولان فکری طرح ریزی کرده بودند. درست است که برخی از آنان نیّت خیر داشته اند ، اما نیّت های خیر و صفای باطن آنان همراه خود ِآنان از این جهان رخت بربسته و رفته است اما آنچه برجای مانده است همین محصول تلخ زقوّم وار و کـَبَست کرداری ست که ما امروز درومی کنیم و می چشیم وهزاردریغ که برای آیندگان نیزبه یادگار می گذاریم!
از همهء اینها گذشته قرار نیست تا ما نیز همچون سایرهم وطنانمان که در داخل کشور زنجیرهای اسارت استبداد دینی را برتن و روان خود تجربه می کنند ، زبان درکام کشیم و در بیانِ صریح سخنان خود خسّت به خرج دهیم زیرا ما جان به دربردگان ِ معاصر ایران، در تبعید ناخواستهء خود ، از خانمان وهست ونیست گذشته و از یار ودیار گسسته ایم تا در بیان آزادانهء آراء خود به احدی باج ندهیم و بیم و باکی در دل نپروریم. سیصد گل سرخ و صد گل نصرانی....ـ

امــّا بعــد


این دوبیتی های طنز آمیز در نقد افکار و اندیشه های گروهی از «متفکران » و «روشنفکران» ایران معاصرسروده شده اند. از احمد فردید که به دستاویز انواع شیوه ها، خود را سرحلقهء هایدگرین های سنت پرست و غرب ستیز ایران قرار داده بود بگیرید تا برسید به شاگرد فکری او آل احمد که خود الهام بخش وفرصت ساز ِنظرات مندرس، اما نو نمای شریعتی در جامعه ایران بود و زمینه ساز اقبال عمومی بسیاری از دانشجویان و درس خواندگان ایران دههء پنجاه از افکار بنیاد گرایانه ، آشوبگر و رجعت خواه او گردید که نتیجهء آن را در سال 57 دیدیم و نزدیک به سه دهه است که ملت ایران در جهنم سوزان آن گرفتار است و چشم انداز رستگاری و رهایی از شعله های هراسناک آن همچنان نا روشن و روزگار اهل ایران درمیان قلعهء اسارتباری که فردید وآل احمد و شریعتی از معماران آن به شمار می آیند، همچنان غرقه در سیاهی و دهشت و تباهی استبداد دینی است.ـ
از آن میان فردید درسایهء «بخت کارساز خویش» به درک «دوران پربرکت انقلاب اسلامی» نائل شد و پس از کوشش های ناموفق برای شرکت مستقیم در قدرت سیاسی (نمایندگی مجلس خبرگان و نمایندگی مجلس اسلامی) ، فرصت انواع «خدمتگزاری» را به دست آورد و در مقام « فایلاسوف و حکیم متآله دینی و عالم علم اشتقاق و ماسونولوگ و یهودشناس» ، کرسی استادی فلسفه را در دانشگاه های ایران یا در خانه خود به کارخانهء شکنجه گر سازی و بازپرس پروری حکومت استبداد دینی بدل کرد و در پاسخ منویات و ارادهء حضرت «پیشوا» ، مشتی «تکنوکرات» و حقوق بگیر و پلیس ِ فکری برای تداوم حیات تئوریک و ایدئولوژیک حاکمیت روحانیون شیعه در ایران پرورش داد.از این رو احمد میهنی یزدی معروف به فردید طی دو دهه نخستین انقلاب اسلامی نمایندگی فکری و فلسفی سرسپردگان تحجر و استبداد و ظلم و جور در ایران را از آن خود ساخت و بلا منازع و بی رقیب ، به نماد خدمتگزاری فلسفه به وحشت و توحش در تاریخ معاصر ایران بدل گردید و افسوس که جای شاگرد جنجال گرا و جاه طلب او جلال آل احمد خالی بود تا در کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران » خود ، فصل افتخار آمیزی به «خدمات» ِ این «استاد روشن ضمیر» خویش اختصاص دهد! ـ
اشارات و تلمیحاتی که دراین ابیات رفته اند، به نظرگاه ها و نظریه پردازی های این سه تن (فردید ، آل احمد ، شریعتی) محدود نمی شوند، بل دامن کسان رانیز می گیرند که هرچند در جایگاه فیلسوف یا جامعه شناس نظریه پرداز و اسلام شناس در خدمت دستگاه حاکمهء پیشین بودند و ازاندیشمندان و فکربازان و فکرسازان ِرسمی دستگاه دولتی محسوب می شدند، با این وجود به موازات دیگرهمکاران خود در عرصهء اندیشه ونظر، آیندهء سیاه ایران و ظهور دستگاه جور حاکمیت دینی را زمینه سازی می کردند و حتی در این مسیر شخص اول مملکت یعنی شاه را نیز تا حدودی با خود همراه و همآواز کرده بودند.(ر.ک. یاداشت : ذیل « آنچه خود داشت ...»).ـ
درمیان این عالیجنابان می توان از سید حسین نصر نام برد که یک «فوندامانتالیست» اسلام گرا و معتقد به« مشرب اصالت بازگشت به ریشه و اصل» بود و« ریشه و اصل » را هم مثل سایر آخوند ها در تاریخ هزار و چهارصد ساله پس از اسلام و در دوسه دههء نخست برآمدن شریعت اسلام در صحرای حجاز می دید وهم اکنون نیز سال هاست که درمقام استاد فیلسوف و اسلام شناس در دانشگاه های آمریکا به یمن تألیفاتی که به زبان انگلیسی منتشر کرده ، توانسته است تا به عنوان متفکری مقبول و مرجع ، خود را در میان بسیاری از درس خواندگان بنیادگرا واسلامیست جهان عرب و مسلمان ازجایگاه و موقعیت و «اعتبار»ویژه ای برخوردار سازد. هرچند بنیادگرائی این نواسلامیست های درس خواندهء عرب معاصر درقیاس با بنیاد گرائی هایی از نوع «ملا عمری» و «ملا روح اللهی»، دارای مختصر تفاوت هایی ازنوع «سربریدن با پنبه یا با شمشیر» است.( فوندامانتالیسم بازگانی و شریعتی نیز از همین نوع بود! و آقایان سروش و حجاریان نیز به همین معنا ـ ـ«فوندامانتالیست » هستند!)ـ
آقای نصر این اعتنا و اعتبار نزد اسلام گرا های دنیای عرب را تا آنجا رسانده است که دستگاه حاکمهء ولایت فقیه نیز که روزگاری سایهء ایشان را با تیر می زد و « تیغ روح اللهی » خود را برای بریدن سر جناب ایشان آبدیده و تیز می کرد ، اینک چند سالی است که حضرتشان را گرامی می دارد، برای وی بزرگداشت می گیرد و دعوتنامه ها می فرستد و کنگره ها می گشاید و ستایش نامه ها و جشن نامه ها منتشر می کند.ـ
( پیداست نظامی که در سالهای نخستین انقلاب اسلامی اش ، ملکوتی ترین صدای ایران معاصر را خاموش کرد و حنجرهء سحرانگیز انسانی چون سید جواد ذبیحی را به تیغ رذالت بُرید و نیستان شکوهمندی را که در صوت این مؤذن بزرگ و این استاد بی مانند آواز های عرفانی و مذهبی تعبیه بود به آتش کشید، هرگزنوشیدن جام های پیاپی از خون رئیس دفتر «علیاحضرت شهبانو فرح پهلوی همسر محبوب شاهنشاه آریامهر» را بر خود حرام نمی شمُرد. لابد این مایه بزرگداشت و ستایش و تقدیر که این روز ها از سوی فرزندان خونریز « امام » نثار «شهید زنده» استاد دکتر سید حسین نصر می شود ، کفاره و بهای خونی است که حاکمان فعلی در عالم آرزو و مجاز، روزگاری از فوران رگهای وی نوشیده اند! )ـ
به هر صورت مقصودِ من از ذکر نام این استاد اسلام شناس،آن بود که چشمه ای وگوشه ای ازهمآوازی و همدلی پادشاه سابق را با طرح نظریات اسلامیستی و اندیشه های نو اسلام گرایی در ایران یادآوری کنم و اشاره وار بگویم و بگذرم که دکتر سید حسین نصر رئیس انتصابی (از جانب شخص اعلیحضرت همایونی) مهم ترین دانشگاه علم و تکنولوژی مدرن یعنی دانشگاه آریامهر در ایران بود. یعنی پادشاه وقت ، اداره و ریاست دانشگاهی را بر عهدهء ایشان نهاده بود که نماد توسعهء تکنولوژیک و پیشرفت علوم دقیقه ( ریاضیات ، فیزیک ، مکانیک ، الکترونیک ...) در ایران بود و قاعدتاً مدیریتی را می طلبید که درمنتهای روشمندی، از سوی دانشمندانی برخوردار ازروحیهء ای آزادمنش* و بری از انواع قشریت های مشربی و ایدئولوژیک ، و فارغ از هرگونه درویش مسلکی های رایج در میان ایرانیان اعمال شود.ـ
Esprit libre*
در یک کلام ، دانشگاه صنعتی ایرانی که به سوی مدرنیسم و توسعهء علمی و عقلانی و صنعتی جامعه گام برمی داشت منطقاً و اصولاً می باید از سوی دانشمندانی با وسعت نظر و برخوردار از روحیات کاملاً راسیونل (خرد گرا) و دکارتی اداره می شد، نه از سوی فضلای حوزه دیده یا ندیده ای که دانایی و استعداد و توانایی های فکری و فرهنگی خود را تقدیم به تئولوژی یا تئو سوفی یا انواع دیگر معارف اسلامی می کردند و رؤیا های خوش و شیرین بازگشت به روزهای طلائی مدینةالنبی را در ذهن و روح دانشجویان ودانش آموختگان ایرانی پرورش می دادند!ـ
این کار یک نادانی بود و چوب ِ ویرانگری بود که« پادشاه متجدد» دانسته یا نادانسته درمیان چرخ دنده های پیشرفت و تجدد ایرانی فرو می کرد.ـ
پیداست که با خرد و دانش و پیشرفت و توسعه ، سازگار تر آن می بود که فضلای درویش مسلک و اسلامگرایی همچون دکتر سید حسین نصر به حوزه های علمیه گسیل می شدند تا نگاه و منظر ملایان متحجر عهد بوقی را نسبت به معارف دینی و تاریخ اسلام و اصولاً نسبت به جهان معاصر ارتقاء دهند و روحانیت تنها کشور شیعه مذهب ـ یعنی ایران ـ را به لحاظ فکری برای هماهنگ شدن با مدنیت مدرن ــ که بیش از یک قرن همهء اندیشمندان و مصلحان بزرگ ایران در آرزوی اخذ آن می گداختند ــ مهیا سازند . نه آن که در مقام مدیر ِ درس خواندهء مؤمن و متقی و دیندار ودرویش مسلک یک دانشگاه علمی و صنعتی، و به عنوان نمونهء اعلای یک رئیس و یک استاد محترم و والاجاه فرنگ رفته و فیزیک خوانده ، گرایشات شرعیهء دانشجویان را صیقل زنند و به جای پرورش مهندسان آینده ساز خردگرا و معماران آزاد اندیش ِ ایران مدرن ، برای جامعهء درحال توسعهء ما ، معتقدان نماز خوان و قرآن دان تربیت کنند و دانشجویان ایمان آورده و دل به دین باخته ای بپرورند که انواع اعتراضات صنفی یا خواست های سیاسی خود را نیز از« فیلتر شرع انور» می گذراندند و مبارزات اجتماعی و کوشش در راه کسب حقوق فردی و اجتماعی را به«شیعهء علوی یا صفوی» پیوندمی زدند و سیاست، تنها در عبور از صافی اسلامیت و دین برای آنها معنا می یافت! تا آنجا که حتی برای بالابردن کیفیت تغذیهء خود در رستوران های دانشگاهی به یاد مظلومیت حسین شهید در کربلای مُعّلا می افتادند و به حَرمَله و شمر و یزید لعنت و نفرین می فرستادند!ـ
شمر و یزید و حرمله ای که به یمن تفسیرهای «انقلابی و نئو اسلامیستی» (لنینی یا گورویچی) آن روزگار از سوی برخی قاریان ِ سوربن دیده بدل به اسامی مستعاری شده بودند برای شخص شاه و کارگزاران ِ دستگاه حاکمه و همچون فرمول های جادویی و کُدهای رمزی کارکردی سیاسی و تحریک آمیز و تبلیغاتی یافته بودند و بلاواسطه و آشکارا نام پادشاه وقت و سران حکومت را فرایاد جوانان هیچ ندان و سرخورده وبرآشفته و ایدئولوژی زدهء آن روزگار می آوردند و دکان بلواگری ها و تحریکات طلاب منبری ونوخاستگان ِ پامنبری آنان را بر منابر و مقابر و مساجد و تکایای سراسر ایران رونق می دادند و تخم آشوب می پراکندند!ـ
آیا به طرز شگفتاوری نابجا و خردگریزانه نبود که مثلاً سید حسین نصر رئیس دانشکدهء مهندسی و علوم تکنولوژیک مدرن باشد و در همان زمان دانشکدهء معقول و منقول ــ که ظاهراً روحانیون«بافرهنگ» و«عالم »جهاندیده و«دانش دوست» در آنجا فوق لیسانس و دکترا می گرفتند ــ از وجود امثال ایشان محروم بماند و کرسی استادی دکترسید حسین نصر در دانشکدهء الهیات، نصیب ماتریالیستِ لنین شناس و مارکسولوگ مشهور، جناب دکتر امیرحسین آریانپور گردد؟
و به راستی آیا در ایران آن سالها برنامه و پروژهء اندیشیده و تدارک دیده شده ای موجود بود که در عالم فلسفه بنا را برآن مینهاد تا مکاتب دیر سال و دیرپا و نامتجانس ایدآلیسم و ماتریالیسم را با یکدیگر آشتی دهد؟ و آیا قصد گردانندگان فکری جامعهء آن روزگار ایران آن بود که مثلاً در عرصهء سیاست و جامعه و فرهنگ ، دو مشرب ناهمگون و آشتی ناپذیر مارکسیسم و اسلامیسم سیاسی را به هم پیوند زنند و خطبهء عقد شرعی این دو مکتب را در ایران پادشاهی جاری سازند؟
آیا با منطق ِ سیاستِ فرهنگی و سیاست ِ آموزشی زمانه سازگار بود که مثلاَ اسلامولوگ مؤمنی همچون نصر که در مشرب درویشی و ئآله و تفقه اسلامی مقام و موقعیت و اعتباری بهم رسانده بود و افزون براین ، با تکیه به تیتر دانشگاهی اش در مقام ِفیزیکدانی فرنگ دیده واستادی که تقوی و تدین و«تقدس» خود را به مُهر اعتبار آکادمیک و علمی ممهور و مؤیّد می ساخت وجاذبهء معارف الهی و منش آخوندی خود را نزد دانشجویان علم و صنعت مدرن، خواستنی تر و ستایش آمیزترمی کرد، به ریاست ِ یکی از مهم ترین نهادهای پیشگام و منادی علوم دقیقه و توسعهء دانش و تکنولوژی مدرن (دانشگاه صنعتی آریامهر) فرستاده شود و آن دیگری (آریانپور) که در مکتب« ناخداباور» (آتئیسم) مارکسیستی صاحب نام و شهرتی بود به پایگاه علوم شرعیهء اسلامی و اردوگاه معارف دینی و فقه و الهیات(دانشکدهء معقول و منقول) اعزام گردد؟
آیا حضور نمادین این دو استاد شاخص در دو حوزهء علمی با ماهیتی کاملاً متنافر و ناهمگون به معنای سردرگمی و تشتت فکری وسوراخ دعا گم کردگی گردانندگان فکری نظام پیشین نبود؟
آیا خدمتگزاری این دو استاد ناهمجنس ، در دو نهاد آموزشی نا همساز ، دانسته یا نادانسته ، به قصدحوزوی کردن دانشگاه یا دانشگاهی کردن حوزه های «علمیه» برنامه ریزی شده بود؟
آیا می باید به وجود اراده های نامرئی و مرموزی اندیشید که در مسیرِ اهداف وانگیزه های ناروشنی درکاربودند و طرح و برنامهء ویژه ای را درسیستم آموزشی حکومت وقت به اجراء می نهادند ؟
آیا این امر تنها یک اتفاق ساده بود که سران و پایه گذراران جوان و مسلمانی که در طیف چپ اسلامی آن روزها به جنبش چریکی و اقدام مسلحانه پیوسته بودند و در سازمانهایی همچون «مجاهدین خلق» ، اصول لنینیسم حضرت استالین را با نهج البلاغه امام اول شیعیان آشتی می دادند ، و قرآن خدا را با کاپیتال کارل مارکس در یک ترازو می نهادند؛ همه از مهندسان یا دانشجویان مهندسی و تکنولوژی بودند؟
آیا این نکته فاقد معنا بود وهیچ اندیشه ورز یا هیچ سیاستمداری را در جامعهء ایران به تفکر بر نمی انگیخت و بر نمی انگیزد؟
به هر حال این دوبیتی ها در چنین فضا ی فکری و درحول و حوش ِچنین پرسش هایی سروده شده اند!ـ
و باز در چنین فضای فکری و با چنین نگاه پرسشگری ست که درآن ها به کسانی نیز اشاره می رود که با بهره وری از پیدایش تجدد در ایران و برخوردای از نماد و مرکز حقیقی دانش مدرن ( یعنی دانشگاه) ، به گوشه هایی از علوم معاصر پی برده بودند یا درسایهء بورس های دولتی ـ که غالباً نصیب فرزندان اشراف یا تجار متمکن ایران بعد از مشروطیت می شد ـ به دانشگاه های فرنگستان راهی یافته و بدینگونه افکار و روحیات و خلقیات سُنّت زده و مذهبی و گاه متحجرّخود را به فرمول های ریاضی و فیزیک و ترمو دینامیک و الکترونیک مسلح و مجهّز کرده و به ایران بازگشته بودند تا درجایگاه منتقد ومخالف سیاسی« دِین ِ خود را به مام میهن» ادا کنند و داد ِ «اسلام عزیز» خود را از تجدد کافرکیشی که پای پر آبله و خونینش هنوزبه پشت دروازه های ایران سنت زده و غرقه در جهالت نرسیده بود بستانند. مهندس مهدی بازرگان ، نمونه ای از انواع این طلاب مُکلای فرنگ رفته بود! (سید حسین نصر هم درآمریکا فیزیک خوانده بود) و نیز متآسفانه ، جمع بزرگ «مهندسان» ی که زیر لوای « نهضت آزادی» طی سی سال اخیر خود را میراث دار مهندس بازرگان و مهندس سحابی و امثال آل احمد و شریعتی دانسته و همراه با داعیه ای که در دانش و صنعت و تکنولوژی و خردگرایی مدرن داشته و دارند،هرگز از پذیرش پدرخواندگی و قیمومت روحانیت شیعه شرمگین نبوده اند وهرگز درکنش ها ورفتارهای فکری و فرهنگی و اجتماعی وسیاسی خود تناقضی نیافته اند!ـ
این گروه از دانش آموختگان علوم دقیقه و تکنولوژی ،ضمن تمکین به استیلای سیاسی و قدرت قاهرهء مذهبی که «ملت» ایران را به «امُـّت اسلامی» فرو کاسته و هویت فرهنگی و تاریخی مردم این سرزمین را در کلیّت خود به رسمیت نمی شناسد ، جمع ِخود را همواره «ملی» و«مذهبی» می نامند ولابد قصد دارند تا همچون استاد ترمودینامیک خود مهندس بازرگان این تناقض آشتی ناپذیر را به اعجاز فورمول های فیزیک کوانتُم یا تکنولوژی مدرن رابوتیک و انفورماتیک ـ باز هم به نفع ِ «اسلام ِ عزیز» ــ حل و فصل کنند!!ـ
و به راستی این است نتیجه روحیات و خلقیات شترگاو پلنگی ما ایرانیان که در قرن پرآشوبِ اخیر نتوانستیم تکلیف خودمان را با خودمان و با جهانی که در راه بود و ما را به پذیرش مدنیت جدید ناگزیر می کرد روشن کنیم. هرگز نتوانستیم برای تدارک سرپناهی که می توانست ما را از جهنم تحجر و عقب ماندگی درامان نگاه دارد، بهشت موهومی را که دراسارت سنت برای خود ساخته بودیم رها کنیم ونخواستیم تا دست و پا و اراده و آرزوی خود را از زنجیر های ذهنی قشریت برهانیم واز اسارت خونین و تباهکار تصلـّب و کُهن فکری بیرون آئیم ! بگذریم...ـ

فلاطون = افلاطون

هایدگر
(Martine Heidegger)
مارتین هایدگر ، فیلسوف معاصر آلمانی (1889 ــ 1976 ) ــ که به علت بدفهمی ها و کژاندیشی های چند آخوند مکلا در ماسک روشنفکر ــ انقلاب اسلامی و بدبختی ملت ایران به شدت گره خورده با نام ِ اوست. وی از بزرگترین فیلسوفان معاصر غرب به شمار می رود.ـ
هایدگرظاهراً با حزب نازی روابطی داشته است و از عجایب روزگار است که کسانی در ایران با تفسیر از برخی آثار وی یا به نام و با تحریف فلسفهء هایدگری خدمات گرانبهایی به تسلط «خمینیسم» وحاکمیت استبداد دینی در ایران کرده اند!ـ
وبه هر حال حتی اگر راست و درست نباشد که این استادِ آلمانی به نازیسم خدمت کرده است ، منکر این حقیقت نمی توان شد که پایمردی و همت تعدادی از به اصطلاح پیروان ِ راه گم کردهء ایرانی او به برآمدن و تقویت استبداد دینی و استمرار بیست و هشت سالهء ولایت ِ خودکامهء فقها و استیلای اوباش در عرصه های سیاسی و نظامی و اقتصادی و فرهنگی ایران ، کمک های فراوانی رسانده است. از این رو می توان گفت که اگر مغز و گوهر اندیشه و فلسفهء هایدگری نصیب جامعه و فرهنگ مغربیان شده باشد، (که شده است) قطعاً ، پوست و تفالهء آن به همّت برخی سوراخ دعا گم کردگان کوتاه قد«روشنفکری» در ایران، به کار برخی جولاهگان ِ فکرباف و اندیشه لافی آمده است که ضمن غبارزدودن از تحجر و تصلب دینی ، با برکشیدن و به میدان آوردن اسلامیسم سیاسی ، طناب اسارتباری برای دست و پا و گردن مجروح ایرانیان بافته اند و«کان ذلک عِند اللّه ِ فوزاَ عظیما...»! ـ

حاج ملا هادی
حاج ملا هادی سبزواری فیلسوف و حکیم متأله ایرانی که در قرن نوزدهم می زیست و از آخرین متفکران بزرگ فلسفهء اسلامی در ایران به شمار می رود.ـ

امرهُم شورا بینهُم : ـ
و کارشان را به مشورت یکدیگر انجام می دهند
قران . سورهء42 آیهء38

دُن کیشوت
Don Quichotte
قهرمان اول رُمان نامی سروانتس(Miguel de Cervantes1547-1616). نویسندهء بزرگ اسپانیایی است
شخصیت دُن کیشوت در این رمان ـ که همواره به عنوان نخستین رُمان مدرن غرب و یکی از شاهکار های ادبیات جهان محسوب می شود ـ بیانگرانسانی ست که دوران او سپری شده و زمانه، دیگر برای به ظهور رسانیدن و واقعیت دادن به ارزش هایی که بدانها پایبند است و بر آنها اصرار می ورزد سازگارنیست، وتوانایی هایی که دارد و آرزوهایی که در دل می پرورد با ویژگی های دوران همآهنگ نیستند. اما او ساده دل ایدآلیست خوش قلب ولی متوهّمی ست که واقعیت های روزگار خود را نمی پذیرد و بدینگونه اسیر توهمات خود می شود وبرای پاک کردن کشور از« بلیات» و «دفع خطر» از جامعه ، به جنگ آسیاب های بادی و به مصاف دشمنان خیالی دیگری می رود که درتصورات خام ودر رؤیا پردازی های بی بنیاد برای خود ساخته بوده است . سروانتس بانوشتن این رما ن می خواست تا قصه ها و افسانه پردازی های پهلوانی و«شهسواری» رایج دراسپانیای روزگار خویش را به ریشخند گیرد. وی با این انگیزه رمانی آفریده است که به اعجاز هنر، ابعاد فراگیر و جهان شمول زندگی و روحیات و پیچیدگی های روانی انسان را با طنزی توأم با اندوه و روایتی بلیغ و شیوا به نمایش می نهد و نیز درسایهء شخصیت اصلی داستان (دُن کیشوت) شکست و نامرادی آرزو ها و انگیزه های جاه طلبانهء اسپانیای قرن شانزدهم را روایت می کند.ـ
دُن کیشوت سروانتس مردیست اصیل و نیک سیرت و آرمان خواه ، اما مرد واقعیت هایی ست که تنها در ذهن اوموجودیت دارند. مجموعهء ارزش هایی که وی به پاس آنها جامهء رزم می پوشد و برای آنها تا پای جان فداکاری می کند درجامعهء معاصر او به سکه های بی مقداری ماننده اند که مدتهاست از رواج افتاده و به قول عبید زاکانی به «مذهب منسوخ» بدل شده اند.ـ
اینجاست که تراژدی این قهرمان اصیل و فداکار و بلند نظر، اما خوش خیال و ساده لوح سوداوی مزاج به یک کمدی ترحم انگیزی بدل می گردد که به کار خنداندن اهل روزگار می آید و مایهء تفریح خاطر انسان هایی ست که دیگر دیریست تا با اخلاقیات و اصول و ارزش های پیشین وداع گفته اند و به پیروان «مذهب مختار» پیوسته اند !ـ
در هرصورت آنچه جناب دُن کیشوت نوع ایرانی روزگار ما را ـ که در این دوبیتی ها به جنابشان اشارتی رفته است ـ با دُن کیشوت اصیل و شجاع و خوش قلب سروانتس مشابهتی می بخشد و قیاس کردنی می سازد، نه صداقت و سلامت وشجاعت و اصالت این قهرمان رمانسک اسپانیایی، بلکه احساس ترحم طنزآلودی ست که از تماشای سرگذشت این هردو درآدمی برانگیخته می شود
اختلاف دیگری که میان دُن کیشوت سروانتس و دُن کیشوت وطنی می توان یافت همان اصالتی است که در وجود و شخصیت شهسوار رؤیاپرور و خیالپرداز سودا زدهء اسپانیایی آشکارا می درخشد. دُن کیشوت سروانتس ، خود، استادِ خویش و مراد و معیار خویش و قائم به ذات خویش است اما دُن کیشوت وطنی مقلِـّد مفلوکی ست که وِرد ِ خود را از خواجه و پیر و مراد خود به خوبی آموخته است و با زیر و زبر و تمدید و تشدید و تجوید آن کاملاً آشناست اما به قول ملای روم « سوراخ دعا گم کرده» است :ـ
آن یکی در وقت استنجا بگفت
که مرا با باد جنتّ دار جُفت
گفت شخصی : «خوب وِرد آورده ای
لیک سوراخ ِ دُعا گم کرده ای !»ـ

اندیشه ساز شاه و ملت
محمد رضا شاه پهلوی بسیار علاقه داشت ، تا مجموعهء رفرم هایی که با هدایت و رهبری ایشان از سال 1342 به نام «انقلاب سفید» در ایران طرح و اجراء شده بود ازیک دستگاه فکری و نظری منسجم برخوردار شود و در چارچوب یک «تئوری فلسفی یا جامعه شناسانه» تدوین و تشریح گردد!ـ
از این رو پادشاه وقت گاه و بیگاه این تمایل قلبی را با «اندیشه و رزان» و «اندیشه سازان» درمیان می گذاشت:ـ
گویا یکی از توقعاتی که ایشان از «انجمن فلسفهء شاهنشاهی» داشتند ، همین تدوین تئوری برای «انقلاب سفید» و دادن انسجام نظری به پروژهء حاکمیت تک حزبی «رستاخیز» بود.ـ
البته این «انجمن» فرصت اجرای منویات پادشاه را نیافت ، اما پس از برآمدن حاکمیت جدید ،«انجمن فلسفهء شاهنشاهی» نیز همچون بنادر و مساجد و مقابر ،به فرمان «اَسلـَموا تـَسلـَموا» گردن نهاد و نام و هویت خود را به «اسلام عزیز» تسلیم کرد و با نام «انجمن فلسفهء اسلامی» ، درپناه «انقلاب خمینیستی» به اجرای منویات و فرامین پیشوایان استبداد دینی کوشید و به توجیه و انتظام و تزیین نظری و فکری و فرهنگی نظام حاکم پرداخت.ـ

چاه هاروت
اشاره است به افسانهء هاروت و ماروت و چنانکه از قصص قرانی و اسطوره های سامی بر می آید : هاروت و ماروت دوفرشته بوده اند که بر زمین آمده و به جرم گناهی که از آنان سرزده بوده است محکوم و در چاه بابل آویخته شده بوده اند. در این ابیات منظور از چاه هاروت همان چاه بابل است که اسارتگاه این دو فرشتهء بد اقبال ِاعصار اساطیری محسوب می شود.ـ

اصحاب کهف و سگ اصحاب کهف
نیز در اساطیر سامی و قصص قرآن از اصحاب کهف چنین سخن به میان آمده است که :ـ
اصحاب کهف جمعی از مردمان بودند که به رغم «دقیانوس» پادشاه جبار روزگار خود به خدای یگانه باور داشتند واز سر ترس ،«تقیه» می کردند و اعتقاد خود را از این حاکم جابر نهان می داشتند وآنچنان از بیم وی در رنج بودند که سرانجام همراه با سگ خویش به غاری گریختند و به خواب ژرف ِ سیصد ساله ای فرو رفتند و سگ آنان بر درِغار آنچنان خفته بود که گویی نگاهبانی بیداراست . سرانجام به معجزتی ازخواب برخاستند و پنداشتند که ساعتی بیشتر از خواب آنان نگذشته است.ـ
پس با سکه هایی که از عهد دقیانوس در کف داشتند به شهررفتند تا قوت لایموتی فراهم سازند و چنین بود که جهان پیرامون را باز نشناختند زیرا جهان دیگر گونه بود و سکه های دقیانوسی آنان از رواج افتاده بود. پس به غار خویش برگشتند و دیگر کسی از آنان خبری نیافت.ـ

طـــاغــوت
طاغوت ظاهراً نام بتی بوده یا مرادف با بُت انگاشته می شده است .ـمعروف ترین آیهء قرآنی
ـ(سورهء 2 ، آیهء 256 ) که درآن وآژهء طاغوت به کاررفته است چنین است:ـ
لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
در دين هيچ اجبارى نيست و راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است پس هر كس به طاغوت كفر ورزد وبه خدا ایمان آورد به یقین به دستاويزى استوار كه آن را گسستن نيست چنگ زده است و خداوندشنواى داناست.ـ
ظاهراً به دستاویز این آیهء قرانی (که اتفاقاً از آیات مداراجویانه و بلند نظر قرآن محسوب ست) بوده است که واژهء «طاغوت» نیزهمراه با یای نسبتی که برآن افزوده می شد ، مانند بسیاری کلمات دیگربار سیاسی یافت و به اسباب و ابزار سرکوبگری نوخاستگانی بدل شد که اسلامیسم سیاسی را وسیلهء کسب قدرت کرده بودند و برخی نظریه پردازان مزور و فکر فروش رانیز به استخدام خود درآورده بودند تا برای آنان دستگاه نظری انقلابی و اسلامی فراهم آورند..ظاهراً هدف این بود تا در برابر و در رقابت با طرفداران طیف چپ ایران [که به دستگاه واژگانی ِخاص خود مجهز بودند و همواره از طبقات« پرولتاریا» و« بورژوازی» و «خرده بورژوازی» و «وابسته» و «امپریالیسم» و «کمپرادور» دم می زدند و کلید همهء مشکلات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی را در فرمولهای کُد بندی شدهء مارکسیستی (به روایت استالینی یا مائویی) در اختیارخود داشتند] ، واژگان «انقلابی» برخاسته از «فرهنگ اسلامی و دینی» تدارک دیده شود و در سایهء آن، پروژهء حاکمیت روحانیون شیعه ـ که از سال ها پیش در نمک نظریهء« ولایت فقیه» خوابانده شده بود ـ جلوه و جلایی نو نما و جامعه شناسانه یا فلسفی بیابد و لقای بدیمن وهیأت دهشتناک حکومت دینی به سرخاب سفیداب واژگانی که تا آن زمان در سطح جامعه رواجی نداشت و به ذهن و زبان مردم ایران راه نیافته بود ، مقبول و پذیرفتنی گردد و اینچنین، به لشگر سِحر شده و نادان دسته های حزب اللهی اعتماد به نفس تئوریک و«سوسیولوژیک» عطا شود.ـ
احمد فردید استاد و سردستهء مُتفلسفان نان به نرخ روزخوری بود که به گرد کرسی استادی اش و زیر کسای کسب و کار فلسفی اش شاگردان جور و واجوری غذای فکری تناول می کردند و حاجت روحی اغناء می فرمودند و برای ساختن بهشت دنیوی و خانهء اُخروی خود خشت می زدند و می فلسفیدند و آجرپاره بر سر ملت ایران می کوفتند!ـ
یکی ازآن آجر پاره ها واژهء سیاسی شده و ایدئولوژیک شده و«انقلابی» شدهء«طاغوت» بود که از دستکارهای سوغاتی حضرت استادی و حواریون ایشان محسوب می شد. به هر حال این کلمهء قرآنی در کنار بسیاری واژگان کهن و آرکائیک مربوط به معارف دینی و تئولوژیک ، غبار زدائی تئوریک شده وبه دستگاه نظری فکرسازان و ایدئولوژی فروشان قدرت خواه یا فرصت طلب راه یافته و همچون کوکتل مولو تُف یا کلاشنیکوف، به چماق سرکوب طبقهء متوسط و مردم درس خوانده و به اصطلاح متجدد ایران تبدیل شده بودند.ـ
بنا بر این ، «مارک» رذیلانهء «طاغوتی» که در سالهای پس از 57 تا اواخر دههء 60 برای سرکوب ملت ایران ساخته و رایج کرده بودند ، واژه ای تحقیرآمیز و مردم آزار بود و به انسانهایی اطلاق می شد که تمیز لباس می پوشیدند ، موزیک گوش می دادند، به تئآتر می رفتند یا به هر حال اوضاع اقتصادی و معیشتی شان با رفتار و فرهنگ و شیوهء زیست اجتماعی آنان همآهنگی داشت و به زبانی دیگر شهروندان ِ متجدد و مدرن ایران بودند. اطلاق ِ این واژهء نفرت انگیز به برخی از ایرانیان، هرگز ارتباطی به تمکـّـُن مالی و تموّل طبقاتی آنان نداشت زیرا هرگز به «شرخرها» ی مؤمن نماو گردن کلفت های خرپول و قمه کش میدان بار یا پای تاسرشکمان پشمآلو و بی فرهنگ بازار سنتی اطلاق نشد! واعتبروا یا اولوالابصار!ـ

صوف
صوف یعنی: پشم و یکی از معانی صوفی همان پشمینه پوش است. درجوف صوفُم یعنی:لای پشم هستم و نیز یعنی: پشمینه پوش و صوفی هستم.ـ

ایوان مخوف
نخستین تزار و مستبد دهشت آور و خوف انگیز روسیه طی سالهای 1547 تا 1584.ـ

ایو سن لوران
Ives Saint Laurent

طراح و مُد ساز بزرگ فرانسوی در دوران معاصر

جلال آل احمد
این نویسنده پرآوازهء بی نیاز از معرفی ست با اینهمه از آنجا که من در حاشیهء یکی از سروده های خود به نام «خسی در میقات» که نزدیک به ده سال پیش نوشته شده است ، تأثیرات بازدارنده و منفی افکار آل احمد را درایران سال های 40تا 50 مطرح ساخته بوده ام (......) نقل دوباره آن سخنان را درجهت تصریح و توضیح برخی از دوبیتی هایی که پیش رو دارید ، بی مناسبت نمی یابم :ـ
« این نویسنده که طی یکی دو دهه از تاریخ معاصر ایران ، جلوداری (یا به اصطلاح اهل تسنن،امامتِ) بخشی از روشنفکران را از آنُ خود کرده بودو تألیفی نیزدربارهء جامعهء روشنفکری ایران به چاپ رسانده بود ، گاه از سوی برخی پیروانش با عنوان ستایشگرانه «جلال آل قلم » یاد می شد. گروهی ، به حق او را یکی از پایه گذاران یا زمینه سازان حکومت دینی در ایران معاصر می دانند.ـ
پرچم داری او در مقام یکی از روشنفکران متنفذ زمانهء خود بر ضدّ ارزش های والایی که ثمرهء نبوغ و فداکاری روشنفکران ِ بی بدیل ِ صدرمشروطیت و مبارزات و مجاهداتِ اندیشمندان ِ بزرگ تاریخ ایران بود و نوحه گری ملامنشانهء وی اندر«مظلومیت ِ شیخ فضل الله نوری»و مشروعهء ناکام ِ اوباش ِ عصر قاجاری و نیز طرح گفتارهایی سراپا آلوده به هذیان و سرگشتگی فکری، زیر عنوان «غرب زدگی» و ایده های بی بنیادی از نوع «آنچه خود داشت»، اینها همه و نیز استعدادِ ذوقی او و بیان ِ مُهیّج و روان و عام رُبای قلم روزنامه نگارانه اش از او وکیل ِِ مُبرّزی ساخت که با تردستی خاصی، دفاع از «اساطیرالاولین» و جهل ِ بومی و قشریت ِ ریشه دار انتقامجو و حضور و استمرارِ واپس ماندگی ِ فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی را جامهء مبارزه با نئوکلنیالیسم می پوشانید وبدینگونه کسب قدرت سیاسی را به بهای اتحاد با ویرانگر ترین نمایندگان روحانیت شیعه ، مباح و مشروع می شمرد و به نیروهای آزادیخواه جامعه تجویز و تبلیغ می کرد.ـ
متأسفانه کوشش های وی از سوی تنی چند «سوراخ دعا گم کردهء» دیگر پیگیری شد و منبر ها و قلم های ملایان ِ مُکلای دیگری را جسور کرد که آموخته های مکاتب روضه خوانی عالم تشیع را به نوعی از لنین گرایی« مبتذل پیوند کرده بودند و پیراهن ِ ارغوانی ِ مضحکی از واژگان و مصطلحاتِ جامعه شناسی فرنگی بر او پوشانیده و همچون صدا و اندیشه ای نونما و آزادی طلب وعدالتخواه، زیر گنبدِ دوّار ِذهنیتِ دیکتاتور زدهء جامعهء سخن نا شنیده وعطشناکِ جوانان ِایرانی به فغان درآورده بودند و بدینگونه برای «لشکر شهدا»ی بعدی سربازگیری می کردند.ـ
نویسندهء این سخنان ، خود یکی از هزاران دانشجوی عطشان ِهیچ ندانی بود که در آن سال های پرهیجان و در آن ایام که مَطلع ِ حادثات ِ دُرُشتناک و آبستن ِ سرنوشتی نفرین شده برای نسل ما و نسل های بعد بود، جزواتِ رایج آقایان را همراه با نخود و عدس و ماش و قوطی کبریت، از بقالی های تعاونی دانشجویی به سکّهء بی مقداری می خرید و با وَلعِ رازناکی می خواند و آدامس ِ نفرت از قدرتِ سیاسی روز را به دندان می خائید.ـ
و چنین بود که «تفکر آل احمدی »سرانجام به غوغای حوزه ها و منابر و مقابرو مناره ها و مرده شوخانه ها پیوست و در یک فضای مساعد فرهنگی ـ سیاسی ، اجتماعی و در یک موقعیتِ بین المللی مناسب ، غول تاریک اندیشی و جهالت را از شیشه جهانید و خیمهء سیاه فقیه را بر سراسر ایران فرا گُسترد!ـ
البته این نویسندهء نامدار، درلحظهء صعودِ ستارهء اقبال حکام نورسیده درحیات نبود وسعادت صحبت ِ آنان و درک ظلمت ِ شبِ یلداشان را نیافت واگرچه نام و میراث ِ فکری او مدتها در زُمرهء زینت آلاتِ«عجوزه عروس ِهزاردامادِ» قدرتبانوی اسلامی روزبود، ومنقل برادر را پر آتش تر و چادرنماز همسر را سیاه تر می کرد ، با اینهمه بخت با وی یار شد که سالی چند پیش از برپا شدن ِ «هنگامهء بزرگ» و واقعیت یافتن ِ«وحشت ِبزرگ»ی که دیکتاتورنمای پیشین زمینه سازی کرده بود، با وجدانی نامعذّب از جهان رخت بربست و این سخن ِ بهار زبان حال وی شد که گفته بود :ـ
« القصّه وطن را به دو چشم ِ نگران
رفتیم و سپردیم به هنگامه گران !»ـ
[ م.س. ، (حاشیه ای بر قصیدهء «خس ِ میقات» ) ، پاریس ، سپتامبر 1998]
این قصیده ، همراه با یادداشت و تفسیر به نشانی های زیر قابل دریافت است:ـ
http://www.ayandehnegar.org/page1.php?news_id=3110
یا در اینجا:ـ
http://sokhanhaakebaayad.blogspot.com/2007/04/blog-post.html

فانون (فرانتز فانون)ـ
Frantz Fanon(1925-1961)
فرانتز فانون نویسنده و روانکاو و فیلسوف مارتینیکی الاصل فرانسوی بود . فانون در جنبش مقاومت فرانسه و درمبارزات ضد نازی شرکت فعال داشت . همچنین وی به همت فکر و دانش و قلم و قدم ِ خویش از مبارزات ضد استعماری مردم الجزایر در برابر دولت فرانسه حمایت می کرد . فانون از چهره های شاخص نویسندگان متعهد قرن بیستم اروپا محسوب است و از روشنفکران نامی جنبش تیر موندیستی (طرفداری از جهان سوم) در غرب است.ـ
کتاب« دوزخیان زمین» وی که با مقدمهء ژان پل سارتر به چاپ رسید بسیارمشهور است .ـ

سارتر (ژان پُل سارتر)ـ
Jean Paul Sartre (1905-1980)
نویسنده و فیلسوف و روشنفکربزرگ فرانسوی در قرن بیستم .ـ
یونگر (ارنست یونگر)ـ
Ernst Jünger(1895-1998)
نویسنده، محقق و روشنفکر آلمانی

عبور ازخط
«عبور از خط» نام کتاب کوچکی ست از ارنست یونگر ، نویسندهء آلمانی که دکتر محمود هومن استاد فلسفه بر جلال آل احمد فرو خوانده و آل احمد ترجمهء ایشان را تحریر و بازنویسی کرده است.ـ
ظاهراً مضمون این کتاب که از دیدگاه یک نویسنده روشنفکر آلمانی در زمینهء «نقد مدرنیته »نوشته شده بوده است ، در طرح مضامین کتاب «غربزدگی » آل احمد بی تأثیر نبوده است.ـ

خسی در میقات
نام کتابی است از جلال ال احمد
این کتاب گزارشی است خالصانه از یک روشنفکر عرق خور، با سابقهءآتئیستی وعضویت در یک حزب کمونیستی که در حول و حوش چهل و پنج شش سالگی فیلش یاد هندوستان کرده و دعوت حق را برای زیارت خانهء خدا لبیک گفته بوده است.ـ
این نویسندهء که مترجم یا اهل ناخنک به برخی از آثار سارتر و یونگر و ژید نیز بود ـ چنانکه از نام کتابش برمی آید ـ وجود «کوچک و ناچیز» خود را در« دمونستراسیون بزرگ اسلامی ی صحرای حجاز» ، به هنگام طواف خانهء خدا و رجم شیطان رجیم ، همچون« خسی» یافته بوده است «در میقات» .ـ

یونگ
Carl Gustav Jung(1875-1961)
کارل گوستاو یونگ محقق متفکر و روانشناس سویسی است که پس از فروید ، از بزرگترین عالمان علم روانکاوی مغرب به شمار است. پژوهش ها و آثار بسیار مهمی در زمینهء دانش روان شناسی ،انسان شناسی ، میتولوژی و مذهب از وی بر جای مانده است. یکی از تألیفات مشهور او کتابی ست به نام «انسان و نُماد های او».ـ

کافکا
Frantz Kafka (1883-1924)
کافکا ، زادهء پراک (چکسلواکی) ست و یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم اروپا به شمار می رود. جنبش سور رئالیسم در ادبیات وهنر غرب (که چند سالی پس از مرگ وی به ظهور رسید و رواج یافت ) از او تأثیر فروان برده است . آثار کافکا همواره از سوی منتقدان غربی، پیشگام و راهگشای رمان مدرن شمرده شده است. او در داستان های خود به تشریح و توصیف رنج و ترس در وجود فیزیکی و روانی آدمی پرداخته و به طنزی تلخ و سیاه در اعماق روح انسان کاوش کرده است.ـ

خیلتاش
رئیس خیل ، رئیس گروه ، سردسته ، سرگروه ، عضو یک خیل یا یک لشکر و نیز فرمانده سپاه یا لشکر

خادم سنجی و خائن تراشی
اشاره است به مضمون وموضوع کتابی به نام «درخدمت یا خیانت روشنفکران» ، که جلال آل احمد در ارزیابی جامعه روشنفکری ایران در اواخر دههء 40 منتشر کرده بود.ـ

شیخ فضل الله نوری
روحانی متحجر و سختگیر دوران مشروطیت. او با تمام قوا در مقابل مشروطیت ایران قد علم کرد و در کنار لیاخوف روسی از محمد علی میرزا ، شاه مستبد قاجاری حمایت و در سرکوبی آزادی خواهان با وی همدستی کرد . او شعار «مشروعه » خواهی را در برابر مشروطه طلبی آزادیخواهان مطرح ساخته بود و مقصود وی از «مشروعه» حکومت شرع و همان ولایت ملایان بود. یعنی در راه برقراری همان نوع حکومتی می کوشید که حدود 80 سال بعد در ایران به رهبری شاگرد مکار و قدرت طلب وی سید روح الله موسوی خمینی در ایران برقرار شد و هستی چندین نسل از ایرانیان را برباد داد.ـ
پس از شکست محمد علی شاه و پیروزی آزادی خواهان صدر مشروطیت ، برای نخستین بار در تاریخ کشور ما مجتهد متحجر و آیت الله مستبدی به حق در دادگاه مشروطیت ایران محاکمه و به مجازات اعدام محکوم شد و فرمان عدالت در حق وی به اجرا درآمد.ـ
آل احمد در کتاب غربزدگی خود وکالت شیخ فضل الله را با صراحت توأم با جسارت خاصی بر عهده گرفت و در حالی که بزرگان صدر مشروطیت را متهم می ساخت در تبرئهء این شیخ جاهل و گمراه و مستبد کوشید !ـ

لنین و دین
لنینیسم طی دو دهنهء 1340 و 1350 برای بخشی از ایرانیان شیفتهء انقلاب ، به خصوص برای عده ای از جوانان داروی شفابخشی انگاشته می شد که یک شبه همهء زخم های ناسور و بیماری های کهن را شفا خواهد بخشید.ـ
چنین بود مشق های رونویسی شدهء افکار لنینی را که به قلم استالین یا حقوق بگیران فکری شوروی استالینی ترویج می شد، مستقیماً از زراّدخانه های ایدئولوژیک نشر «پروگرس» به فارسی الکنی برگردانده و روانهء ایران می ساختند تا دانش اموزان ایرانی ِ مدارس یا دانشگاه های ایران یا خارج ایران( در کنفدراسیون جهانی) ، آنها را همچون وِرد جادوگران حفظ کنند و به لولهء تفنگ یا به دستگیرهء نارنجک های خیالی یا واقعی خود بدمند و «خلق های ستمدیدهء خاور » و« پرولتاریا»ی ایران و جهان را از «ستم ارباب» و استثمار «بورژوازی کمپرادور» نجات بخشند.ـ
در این میان جالب تر از همه روش آن دسته از طلاب علوم شرعیه بود که به دانشگاه ها راه یافته و برخی با برخورداری از بورس های دولتی یا امکانات مالی مشروع یا نامشروع «حاج آق والد» محترم به خارجَه رفته بودند و لباده و عبا را به کت و کراوات بدل ساخته بودند! با این وجود ، همان مضامین عهد بوقی طلاب «علوم دینی» را در زرورق اصطلاحات لنینی یا برخی از متفکران اسم و رسم دار غربی همچون ژرژ گورویچ ، سارتر ، امه سزر ، فرانتز فانون یا دیگر نویسندگان تیرموندیست اروپایی به کودکان و جوانان نوبالغ جامعهء دیکتاتور زده و بی اطلاع ایران عرضه می کردند و سربازان «انقلاب دینی» را آموزش می دادند! و در یک کلام تئوری «انقلاب لنینی را» با اسلام شیعی انطباق می دادند و در خدمت «انقلاب دینی» مصادره به مطلوب می کردند!ـ
زدم پیوند کاهو با کلم پیچ ، لنین بر دین ، شریعت را به گورویچ.ـ

گورویچ
(George Gurvitch 1894 -1965)
ژرژ گورویچ یکی از جامعه شناسان نامدار روسی الاصل فرانسوی قرن بیستم بود . وی در زمینهء «جامعه شناسی شناخت» از پیروان و میراث داران «مارسل موس» بود و در اعتلای این رشته از دانش جامعه شناسی کوشیده است . ژرژ گورویچ همچنین یکی از پایه کذاران و پیش برندگان «جامعه شناسی حقوق» است.ـ

شریعت و گورویچ
علی شریعتی همواره برخی از اظهارات خود را در زمینه ء مسائل اجتماعی وسیاسی ونیز در تفسیرهای نونمایی که از«تشیع علوی یا صفوی» ارائه می کرد ،با ذکر نام برخی دانشمندان یا نویسندگان مغرب زمینی رونقی و رنگ و لعابی می بخشید. درمیان این نویسندگان واندیشمندان ، ژرژ گورویچ فرانسوی از جایگاه خاصی برخورداربود و یکی از ارجاعات ایشان محسوب می شد! البته شرق شناسان و اسلامولوگ هایی همچون لویی ماسینیون، هانری کُربن و ژاک برگ در کنار نویسنسدگان تیرموندیست (جهان سوم گرای) فرانسوی زبان همچون فرانتز فانون و ژان پل سارتر، آلبر کامو و دیگر روشنفکران آلا مُد عصر، نام های معتبر و خوش آهنگ و متجددی بودند که کالاهای «نو حوزوی» و «نو اسلامیستی» شریعتی را جلوه و جلایی دانشجو پسند می دادند و ذائقه و دماغ ِ برخی درس خواندگان کم سواد و دیکتاتور زده و سرخورده را (که نویسندهء این سخنان نیز یکی از آنان بود ) تر و معطر می داشتند و روئیدن ریش های انبوه برچهرهء جوانان سحر شدهء دوران را موجه و«دلپذیر» می ساختند ودعوت تشرّف به اسلامیسم سیاسی مکنون در مواعظ گوناگون و بی شمار ایشان رابا استقبال بسیاری از جوانان و دانشجویان آرمانخواه و به جان آمدهء آن روزگار ایران روبرو می ساختند و صحنه ومنبر «حسینیه » های «متجدد» و نونوارشده را به تریبون های جذاب و «مدرن نما» یی جهت«ارشاد» دختران و پسران سال های دههء 50بدل می کردند!ـ

سوربُنیــّات:ـ
La Sorbonne منسوب به دانشگاه سوربُن
آنچه که در سوربُن (دانشگاه مشهورفرانسوی) آموزش می دهند

دکارت
(René Descartes 1596-1650)
ریاضیدان و فیلسوف بزرگ فرانسوی.ـ
او از پایه گذاران« مکتب اصالت عقل» است و کتاب معروف او به نام «گفتار در روش » طرحی نو در تاریخ فلسفهء غرب درافکنده است.ـ

مالبرانش
Nicolas Malebranche(1638-1715)
فیلسوف ، عالم الهیات ، فیزیکدان و ریاضی دان فرانسوی . اوازشاگردان برجستهء دکارت و پیرو فلسفهء اصالت عقل بود .ـ

مجلسی (ملا محمد باقر مجلسی)ـ
ازبرجسته ترین روحانیون عصر صفوی واز مراجع بزرگ تشیع جدید و ازمهم ترین نظام دهندگان فکری شیعه رسمی و دولتی در دوران صفویه است . معروفترین کتاب وی« بحار الانوار» نام دارد.ـ

ماسینیون (لویی ماسینیون)ـ
(Louis Massignon 1883-1962)
شرق شناس و اسلامولوگ بزرگ فرانسوی در دوران معاصر. ماسینیون به ویژه به خاطر تحقیقات و آثار مهمی که در بارهء حسین بن منصور حلاج نوشته است ، شهرتی عالم گیر دارد. کتابی نیز در بارهء زندگی و سرگذشت سلمان فارسی نوشته است به نام «سلمان پاک» .ـ

شهید ان می فرستادم به تاریخ
اشاره است به یکی از کلمات قصار علی شریعتی که گفته بود:« شهید قلبِ تاریخ است» و البته دراین عبارت، ظاهراً منظور از «قلب تاریخ » همان «دل ِ تاریخ» یعنی کانون و نقطهء مرکزی تاریخ بود.اما با روزگاری که طی دوران حاکمیت سی سالهء اسلامیسم سیاسی بر ایران و برملت ایران رفت و بانگریستن به محشر کبرایی که در سایهء شهادت خواهی ها و شهید سازی ها و شهیدبازی ها برپاشد، تصور می رود که مفهوم حقیقی ی واژهء «قلب» در این شعار پرطرفدار «سیاسی ـ عبادی» همانا معنای دوم این کلمه بوده است . بنا بر این ، در این جملهء خبری، مراد از « قلب تاریخ » قاعتاً می باید «تحریف تاریخ» و مقلوب و معیوب کردن تاریخ بوده باشد
و البته به قول اهل حوزه ها: «واللهِ اعلم به حقائق الامور!»ـ

داءالفــکر
داء یعنی بیماری و داء الفکر همان بیماری فکر و اندیشه است.ـ

آل عبـــا
منظور از آل عبا همان « اهل بیت» پیامبر اسلام است که بر مبنای تفسیر های شیعی از آیهء «تطهیر» یعنی آیهء سی و سوم ازسورهء سی و سوم قرآن(الاحزاب) استنتاج شده است. روایتی نیز در تأیید این استباط به نام «حدیث کسا» از پیامبر نقل می کنند . برطبق این روایت : روزی پیامبر اسلام ، علی و فاطمه و حسن و حسین را زیر عبا یا کسای یمانی یا یمنی (علی را طرف راست ، فاطمه را طرف چپ و حسن و حسین را جلو خویش) جای می دهد وآنان را «اهل البیت» خویش می خواند و دربرابر خدای خوداز آنان به دعای خیر یادمی کند.ـ
از این رو شیعیان محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین را «پنج تن آل عبا» می نامند.ـ

همه ایاّم ، عاشورای ایران
همه عالم زمین کربلا بی
اشاره است به عبارت عربی مشهوری که می گوید :ـ
کلّ یوم ٍ عاشورا و کُــّل ارض ٍ کربلا
این جمله ای ست که کما بیش روضه خوانان و محدثان و روایتگران مذهب تشیع در طول سده ها بر زبان می آوردند اما اتفاقی که در این دو سه دههء آخر قرن بیستم افتاد آن بود که کوششگران سیاسی کردن دین ونظریه پردازان انقلابی وچریکی کردن تشیع در ایران به این عبارت بار سیاسی و ایدئولوژیک عطا کردند.همانگونه که امر کاملاً مذهبی «شهادت » حسین (امام سوم شیعیان) در صحرای کربلا را یک امر سیاسی کردند.ـ
ـ به نظراهل تشیع «شهادت امام حسین در کربلا» امر داوطلبانه و مظلومانه ای بود که حسین بن علی آن را آگاهانه و به طیب خاطر انتخاب کرده بود تا در روز رستاخیز، شفاعت امت پیامبر را عهده دار شود امابرخی مفسران دانشگاه رفته و لنین خوانده که از تیرموندیسم آلامُد روزگار و اسلامیسم سیاسی، آش نادرهمجوشی پخته بودند، این مفهوم «شهادت » شیعی را با انتخاب سیاسی چریکان جوانی ـ که غالباً از جنبش های پارتیزانی چپ لنینیست و گواریست آمریکای لاتین متأثر بودند ـ مقایسه می کردند و هردو را در یک سبد و سر یک سفرهء انقلابی می نهادند!ـ
به هر حال این عبارت بسیار مورد علاقهء سازمانهای سیاسی چپ اسلامیست و به ویژه بسیار مورد علاقهء علی شریعتی بود و کم کم در آستانه سال 1357 به یک شعار کوبندهء سیاسی بدل شد و بسیاری از دیوار های کوچه و خیابان های ایران راانباشت.ـ
شعار دیگری هم این عبارت مشهور را کامل می کرد و آن کلمهء قصاری بود که گویا علی شریعتی اختراع کرده بود بدین گونه:« شهید قلب تاریخ است» و ما اندکی بالا تر به آن اشاره کردیم.ـ
قلب تاریخ
ر.ک. : به توضیح بالا، ذیل ِ : «شهیدان می فرستادم به تاریخ»ـ
دراین دوبیتی دومین معنای عبارت«قلب تاریخ» یعنی«تحریف وتقلب درتاریخ» قطعیت بیشتری دارد.ـ

دجّال و خر دجّال
از افسانه ها و تصورات دینی تشیع ، چنین برمی آید که پیش از ظهور «مهدی موعود» یا امام غائب موجود شگفت انگیزی به نام دجال ظهور خواهد کرد که از توانایی های هول آور و عجیب و غریبی برخوردار است . این جناب دجال که یک چشم بر وسط پیشانی خود دارد بر خری سپید سوار خواهد بود که هر گامش به اندازهء یک فرسنگ راه خواهد بود و از هرسر موی وی نغمه ای جادویی و دلربا برخواهد خاست و مردم سست اعتقاد را فریب خواهد داد . از دیگر کرامات حضرت دجّال ان است که هوا به فرمان وی می بارد و زمین به امر او گیاه می رویاند و درحالی که سوار برخر اعجاب آور خود جهان را درمی نوردد عنان کائنات و کلید گنجهای عالم در کف اوست. به اشارتی مردگان را زنده می کند و دعوی خدایی دارد. نیز گویند که غالب پیروان او از یهودیان و زنان بیابانگرد عرب خواهند بود و نیز می گویند : «خوشا بر احوال کسانی که فریب او را نخواهند خورد و خود را برای ساعت «ظهور حضرت مهدی» آماده نگاه خواهند داشت تا در رکاب او شمشیر زنند و با کافران مقاتله و پیکار کنند!»ـ

سگ اصحاب کهف
نیز در اساطیر سامی و قصص قرآن از اصحاب کهف چنین سخن به میان آمده است که :ـ
اصحاب کهف جمعی از مردمان بودند که به رغم «دقیانوس» پادشاه جبار روزگار خود به خدای یگانه باور داشتند واز سر ترس ، اعتقاد خود را از این حاکم جابر نهان می داشتند ، وآنچنان از بیم وی در رنج بودند که سرانجام همراه با سگ خویش به غاری گریختند و و به خواب ژرف ِ سیصد ساله ای فرو رفتند و سگ آنچنان بر در غار خفته بود که گویی نگاهبانی بیداراست . سرانجام به معجزتی ازخواب برخاستند و پنداشتند که ساعتی بیش از خواب آنان نگذشته است.ـ
پس با سکه هایی که از عهد دقیانوس در کف داشتند به شهررفتند تا قوت لایموتی فراهم سازند و چنین بود که جهان پیرامون را باز نشناختند زیرا جهان دیگر گونه بود و سکه های دقیانوسی آنان از رواج افتاده بود. پس به غار خویش برگشتند و دیگر کسی از آنان خبری نیافت.ـ

کلب : یعنی سگ

بلال (بلال حبشی)ـ
میگویند بلال برده ای بوده است اهل حبشه که به آئین محمد گروید و از پیروان وفادار او بوده ونخستین مؤذن صدر اسلام به شمار می آید.ـ

ابوذر
ابوذر غفاری از نزدیکان محمد و از مهاجرین بوده است و آورده اند که پنجمین کسی ست که به اسلام گرویده و همواره از مبلغان صدیق و وفادار پیامبر اسلام به شمار می آمده در جنگهای با وی همراه بوده است. نیز نوشته اند که در دعوای جانشینی و خلافت از طرفداران علی در برابر عثمان و ابوبکر بوده و خلافت معاویه را نپذیرفته ، از این رو در قرائتی که اسلامیسم سیاسی از تاریخ صدر اسلام ارائه می کند ، ابوذر غفاری از «نخستین انقلابیون» اسلامی به شمار می آید!از اینرو میت و اسطورهء ابوذر در ادبیات ایدئولوژیک اسلامگرایان ایرانی ( به ویژه نزد مجاهدین و شریعتی و پیروان) همواره از حرمت و جاذبهء خاصی برخورداربوده است.ـ

سـلمــــان
سلمان فارسی چنان که می گویند اهل کازرون فارس بوده گویا در جوانی از آئین نیاکان خود بریده و به مسیحیت گرویده و درصحرای عرب به بردگی گرفتارشده و با پذیرش اسلام از بردگی رهیده و از خدمتگزاران صدیق و دانای پیامبرمحسوب گشته،درجنگها با وی بوده و مشاورت اوهمواره در فتوحات اسلام کارسازافتاده بوده است. گویا پس ازشکست سپاهیان ایران، به فرمانروایی مداین(پایتخت ساسانیان) فرستاده شده ونیزمی گویند که درتسلط اعراب بر کشورخویش(ایران) نقش اساسی داشته است.ـ
ولابد اگر دیده ایم و می بینیم که کشورما درطول تاریخ درازدامن خود همواره از وجود ذیجود «کاسه های داغ تر ازآش» برخوردار بوده است و اگر دیده ایم و می بینیم که بسیاری ازپیروان عقاید وارداتی، از صاحبان اصلی و از آفرینندگان و صادرکنندگان آن اعتقادات تندرو ترند و تعصب بیشتری می ورزند ، پر بیراه نخواهد بود اگر به مرده ریگی بیاندیشیم که احتمالاَ از سوی انواع گوناگون سلمان فارسی ها به میراث برده ایم و شاید خدای ناخواسته «سلمانیت» از ویژگی های قومی یا ملی ماست ، یا رفتاری و هنجاری ست که همچون بار امانتی از طریق توارث یاانتقال همواره باخود حمل می کنیم؟!ـ
و اگر جز این می بود نه در اسلام زدگی از عرب ها تندرو تر و آتشین مزاج تر می بودیم و نه در لنین گرایی خود گوی سبقت از استالین می ربودیم و به پیروی از آموزه های آنان ایران را کثیرالملّه می شمردیم و تجزیهء وطن و افتراق ملی در کشور خود را «حق ملل در تعیین ِ سرنوشت خویش» به حساب می آوردیم و نه در نقد غرب و مدرنیته از نیچه و هایدگر پیشی می جستیم و دن کیشوت وار انتقام واپسماندگی جهان سومی خود را ازآسیاب های بادی می گرفتیم و نه در زمانه و سرزمینی که حتی سواد روستای مدرنیت در برابر چشمان «روشنفکری» ما جلوه ای و جمالی ننموده بود، سراغ خانهء کدخدای پُست مدرنیت را می گرفتیم و نه بدینگونه که این روزها رایج است هریک از ما در کشور فقیه زده و غارت شده ای چون ایران به تنهایی دعوی بِکـِتی و ویتگن اشتاینی و دِریدایی و لیوتاردی می داشتیم!ـ
و به راستی که درست گفته است «شیخ ابوالمُدرن چپستانی » در همین کتاب مستطاب «گفتمان الرجال»:ـ
موچشمُم از فرنگی زاغ تر بی
خرُم از قبرسی قبــراق تر بی
به هر معبد شُدُم آن کاسه بودُم
که از آش ِ درونش داغ تر بی !ـ

عمّار یاسر
از همراهان پیامبر و ازمهاجرین بوده است. در جنگ ها و زد و خورد های صدر اسلام شرکت داشته و بنا به روایت شیعیان در کشمکش ها و رقابت هایی که بر سر جانشینی محمد و در امر خلافت جریان داشت از یاران علی شمرده می شده و تنها پس از آن که علی به خلافت ابوبکر گردن نهاده است او نیز باخلیفهء اول بیعت کرده است.از این رو وی نیز در میان صحابهء پیامبر، از محبوبیت خاصی نزد شیعیان برخوردار است و در قرائت ها و تفسیر های انقلابی و سیاسی که ازتاریخ اسلام ارائه شده است و می شود عمار یاسر نیز از« اسطوره ها ی انقلابی اسلام» محسوب می شود و چهره ء جذابی ست که همواره مورد ارجاع و اشارهء «ایدئولوگ های لنین خوانده تشیع سرخ علوی» قرار گرفته است و می گیرد!ـ

خدا ، خرما ، توبره آخور
خدا در توبره و خرما در آخور
نظر در توبره ، سر در آخورستــُم
دراین بیت دو ضرب المثل مشهور فارسی با یکدیگر ادغام شده اند:ـ
ــ هم خدا را می خواهد ، هم خرما را
ــ هم از توبره می خورد ، هم از آخور

آنچه خود داشت
این عبارت علاوه بر معنای طبیعی خویش یاد آور کتابی است که احسان نراقی نوشته بود و نام آن اشارهء پرمعنایی به بیت مشهور حافظ داشت که می فرمود:ـ
« سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد»ـ
در میان مجموعهء کوناگون و رنگارنگی که در دو دههء آخر حکومت پادشاهی در ایران به کوشش های نظری اشتغال داشتند اگرچه از نحله ها و طیف های ناهمگون و گاه متضاد و متنافر فکری تشکیل یافته بودند و گروهی از آنان در جبههء مخالفان سیاسی نظام و جمعی دیگر در درون حکومت یا در«تعامل» با دستگاه سیاسی حاکم به ورزش اندیشه یا تولید فکر می پرداختند، با اینهمه غالب آنها در یک نقطه اشتراک نظر یافته بودند و همچنانکه پیش از این اشاره شد، پادشاه وقت را نیز بر سر این «نقطه» با خود همراه کرده بودند. محل تلاقی و نقطهء اشتراک این گروه های چندگانهء فکری و روشنفکری در ایران سالهای چهل و پنجاه ظاهراً در همین فرمول جادویی برگرفته از شعر حافظ یعنی در عبارت «آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد» بروز می یافت و متبلور می شد. فرمولی که غیرت بومی را در برابر جهش های حیرت آور و پی در پی مغرب می نهاد و استیصال و درماندگی مشرق زمینی ما رابه پرچم «من آنم» ها و رجز خوانی ها و «پدرم روضهء رضوان...» ها مبدل می کرد . البته طرح عبارت «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد» جنبهء ایجابی داشت و مفهوم سلبی آن در فرمول غوغاگر و عوام فریبانه و مشهور«غربزدگی» ظاهر می شد . به عبارت دیگر شعار «غرب زدگی» صورت سلبی «آنچه خود داشت...» بود که جلوهء «صلح آمیز» تری داشت. «آنچه خود داشت...» جمله ای خبری بود که ایرانیان را دعوت به جستجو در سنت و رجوع به میراث گذشتگان می کرد بی آنکه انگشت اتهامی به جانب دیگران نشانه رود حال آنکه شعار «غرب زدگی» به معنای «لعنت برغرب و مظاهر مدنیت او» بود و نفرت و بیزاری از غرب در آن موج میزد!ـ
و بدین گونه این گروه های گوناگون جامعهء روشنفکری به رغم اختلافات اساسی در شخصیت های فردی و ارزش های فرهنگی و جایگاه اجتماعی و دلبستگی های سیاسی یا ایدئولوژیک خود، کمابیش در یک مسئله هم سخن و هم آواز بودند و این مسئله نیز همان «غرب ستیزی» بود که زیر شعار « بازگشت به خویش» طرح و عنوان می شد و پی آیند و اصولاً هدف ِ دیگری جز نفی ارزش های مدرنیته نداشت !ـ
به هر حال گروهی از پایگاه تحجر و فوندامانتالیسم به غرب می نگریستند وسودای بازگشت به دوران های سپری شده را در سر می پروراندند. از این رو آرمان های مغرب ستیز آنان در کنارعَلَم و کتل هایی بروز و ظهور می یافت که به پاس و در دفاع از ارزش های کهنهء جامعهء ایران و در تقابل و به جهت نفی ارزش های مدرنیت برپا کرده بودند. و از آنجا که این گونه شعار ها در ظاهر خود به جلوه و جلای ضد استعماری آراسته بودند ، ازجاذبهء فراوانی برای جلب عوام برخوردار می شدند و در فریفتن کم سوادان ساده لوحی که ما بودیم و نسل های پیش و پس از ما بودند کارساز می افتادند. زیرا طرح کنندگان آن ها همواره پیشانی خود را به انبُرِ« تقوی ملی» یا« درد دین» داغ می کردند و در«نمازهای دشمن شکن بومی بر ضد بیگانگان » صف می بستند .ـ
جمعی با تکیه بر روحیات درویش مسلکانهء خود به «معنویات شرقی» و «اشراقیات » و «استشراقیات»توجه داشتند و از این دریچه بود که آئینهء خودستایی و سپاسگزاری مبالغه آمیز در برابر هویت شرقی خویش می نهادند و به سائقهء دریافت های کج و معوجی که از متفکران غربی در«نقد مدرنیته» پذیرفته بودند یا به تأثیر ازمکتوباتی که برخی از مغربیان سرخورده یا برخی «مُستشرقین شیفته » و سوداوی [مثل رنه گنون
(René Guénon 1888-1951)ـ فرانسوی که به«شیخ عبدالواحد یحیی» مصری تغییر نام و ملیت داده بود] منتشر می کردند، به حال ِ جهان مدرن وبه حال ارزش های راسیونل (مبتنی بر عقل ) حاکم بر غرب دل می سوزاندند و ، مشکلات خاص جوامع غربی را مشکلات اساسی ما ایرانیان می انگاشتند و اینگونه ذهنیات و حواس گیتی نگر خود را به دستگاه فتوکپی وارونه کاری بدل می ساختند که داعیه نواندیشی و نواندیشه پردازی داشت چرا که بازهم به قول مولانا «سوراخ دعا گم » شده بود!
زیرا جنابان اندیشه ورزان و نظریه پردازان عصر در غالب موارد ، توسعه طلبی سیاسی و اقتصادی سرمایه داری مهاجم غربی و تجاوز استیلاگر استعماری را به ماهیت وجودی غرب و مدنیت مدرن منتسب می داشتند و به جای نقد دولت های استعماری یا راهیابی درجهت مقابلهء سیاسی و ملی دربرابر سیطره جوئی های سیاسی و اقتصادی سرمایه سالاری زمانه ، گرز رستم یا نیزهء ابومسلم برمی داشتند ، زره و خِفتان «بازگشت به خویش » می پوشیدند و به نام مبارزه با «غرب زدگی » به جنگ مدرنیت و دستاورد های فرهنگی و علمی و حقوقی و مدنی جهان مدرن می رفتند.ـ
به هرصورت هچنانکه گفتیم ، هریک از این نحله های فکری ، از شعارهای :«آنچه خود داشت...»(نام کتاب نراقی) «بازگشت به خویش» (نام کتاب شریعتی)، «غرب زدگی»(نام کتاب آل احمد) یا «آسیا در برابر غرب»( نام کتاب داریوش شایگان) تفسیر و تعبیر خود را داشت و هرکسی از ظن خود« یار شرق»یا« دشمن غرب» می شد: برخی از پایگاه تحجرو احساس غربت در جهان مدرن به «غربة الغربیه»ء(رسالهء معروف شیخ شهاب الدین سهروردی) خود گرفتار شده بودند ، برخی با تکیه بر روحیات صوفیانه و درویشیگری «بهشت گم شدهء مشرقی» خود را جستجو می کردند و گروه دیگری در سرمای سوزان جنگ سرد ودرمیدان ستیزه جویی با غرب به جهاد ایدئولوژیک و سیاسی و انترناسیونالیستی خود می اندیشیدند و «امپریالیسم جهانخوار» و «سگ های زنجیری او » را مورد نفرت و عناد قرار داده بودند !ـ
در هر حال همهء این جریانات نظری و فکری در یک نقطه به هم می پیوستند و در یک سخن اشتراک نظر می یافتند: «غرب زدگی » یا «مرگ بر غرب»!ـ
و انقلاب اسلامی از همین نقطه بیرون جوشید و سر برآورد . درست مثل طوفان نوح که از تنور پیرزنی برخاسته بود!ـ
همین اشتراک نظر بود که در سال 1357 به یک اجماع دهشتناک سیاسی و به یک بیعت شوم با گذشته گرایی و تاریک اندیشی بدل شد و انقیاد خفت بار ملت ایران در برابر استبداد روحانیت خودکامه را به ارمغان آورد:ـ
نبُرد افکارُم از بیگانه فیضی
ولی سیل فنا بُرد «آنچه خود داشت»!ـ

م. س . پاریس 28 نوامبر 2007



............................................................
یادآوری:ـ
طرح ها از «خـــــاور» است برای کتاب «گفتمان الرجال»ـ
نقل یا درج آن بدون ذکر مأخذ و نام «خـــاور» مجاز نیست
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
برای چاپ این مطلب به صورت فایل «پی دی اف» می توانید به
این نشانی مراجعه کنید:ـ

۰۷ آذر ۱۳۸۶

غزل «پست مدرن»ـ

ساختارشکن
...................
یک غزل طنز آمیز
برای تفریح خاطر دوستان
...............................................


ترا که نیست قدم های انتظار شکن
کجا رسد ز کفت باده ای خمار شکن ؟

چنان که بود به هر وعده ات هزار فریب
بوَد به هرسر زلفِ کجت هزار شکن

چنان که بر دو لبت آتشی ست دشمن دوست
در آستین تو دستی ست دوستدار شکن

هزار بار ترا بوده ام قرار گذار
هزار بار مرا بوده ای قرار شکن

چگونه زخمهء مهرت زنم به پرده دل
چنین که هرغضبت ضربتی ست تارشکن؟

به کام ِ خصمی و حقا که کاسه لیسان راست
طعام و ماستت ، ای طاغی ِ تغار شکن!ـ

به جلب مهر تو صد سال کار خواهم کرد
چه باک اگر نگذارد رقیب ِ کارشکن؟

تو و اصول پرستان اقتدار گرا
من و رفرم گرایان ِاقتدار شکن

زخشت کهنه بنایی مدرن خواهم ساخت
چه غم که پُست مُدرنی و ساختار شکن ؟
.......................................................
ـ روایت : م. سحر
پاریس زمستان 2005
................................................................
........................
دوست عزیز هنرمندم ، علی تهرانی مضمون و نگاه طنزآمیزاین غزل را پسندیده
وبا صدای گرم خود آن را در آواز ماهور اجراءکرده است. ـ
این آوازرا می توانید از
.
.
بشنوید

۱۶ آبان ۱۳۸۶

روشنفکــــر دیــنـــــی

دوبیتی های مولانا نورالدین، ابن ِ ابی الفََکور



سری لاهوتی و پایی زمینی
مو مشهورُم به روشنفکرِ دینی
گَهی با عاشقانُم هم نوایی
گَهی با قاتلانُم هم نشینی !ـ

به انسان کوبی ِ پوتین و نعلین
شفاعت از خدا خواهُم در این بین ! ـ
مویُم مجموع ِ روشنفکری و دین
انا نَوعاً عجیباً ذوحَیاتِین !* ـ

مو مردم را به خود سالار خواهُم
خدا را بانی ِ این کار خواهُم
اگر گویی:«خدا را صاحبانی ست!» ـ
فراموشیت از این پندار خواهُم ! ـ

به فکرِ ارضی و ذکرِ سَمایی
رهی خواهُم گشودن تا رهایی
ـ «دِریدا»* ی مفاتیح اُلجَنانُم
خوشا ایّام ِ عصرِ روشنایی ! ـ

مو دانشمندِ اخذ و اقتباسُم
رفیق ِ حاکم و غمخوارِ ناسُم
گَهی بوبکر و گاهی بوحنیفه
گَهی قاری، گهی حافظ شناسُم ! ـ

ندیم ِ علم و اخلاق و تـُفنگــُم
ولایت را رفیق ِ چَرس و بَنگــُم
مو بر«فرهنگِ ایران» پاسدارُم
که پشم آلوده ای با فـََرّ و هَنگــُم

مو درویشُم که بیشیّ و کمی را
همین دارُم غم ِ آکادمی *را
ز فرطِ دردِ دین و دردِ فرهنگ
نبینــُم سنگسارِ آدمی را ! ـ

مو در آکادمی جنـّت مکانـُم
قرین با نام و جاه و آب و نانـُم
تبرداران ِ جنگل را اجیرُم
نهال ِعلم و دانش می نشانـُم
ـ ــــــــــــــــــ................ـــــــــــــــــــــــــــــــ م.سحر
ـ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....................پاریس فوریه 2004
..........................................
یکی دو نکته :ـ
1
طرح از خاور است برای کتاب «گفتمان الرجال»ـ
نقل یا درج بدون ذکر مأخذ و نام «خاور »مجاز نیست.ـ
2
این یاداشت ها مربوط به ابیاتی هستند که با ستاره مشخص شده اند:ـ
*
همانا من نوع شگفتی از دوزیستیانم !ـ
*
jacques Derrida
ژاک دریدا فیلسوف معاصر فرانسوی
متأسفانه 6 ماهی بعد از صدور دوبیتی ها،این متفکر «پست مدرنیست»فرانسوی رخت از جهان بربست و به دیار باقی شتافت و این نورالدین ابن ابی الفکور و بسیاری از «منور الفکر»ان استالینیست سابق و اولترا «پست مدرن» لاحق کشورما را یتیم گذاشت. طفلک ها هنوز جامهء سوگ امام از تن بیرون نکرده بودند که در غم این اندیشمند پست مدرنیسم غربی ندبه گر وعزادا شدند!ـ
*
Académie
آکادمی همان فرهنگستان است
و اکنون سال هاست که این مولانا ابن ابی الفکورنیزــ با بهره مندی از همان «امدادها غیبی» که یکــّه بزن های میدان بار را با کوبیدن ِ حلبی پاره ای چند بر شانه ها(علاوه بر اعطای «دکترا») به مقام سرداری و سرلشکری و سپهبدی رسانید ــ اسباب بزرگی فراهم آوره ،عضو و رئیس و معاون فرهنگستان شده و تکیه بر جای بزرگانی چون دهخدا ، سمیعی ، اعتصام الملک
، حکمت ،فروغی ، پیرنیا ، فروزانفر، مصاحب ، مینوی ، پورداوود ، بهار و... زده است. و به راستی که : «فیض روح اللهی» وبی شرمی و دریدگی ِ حکومت ِ جهل
«ـ «اگر باز مدد فرماید سامری هم بکند آنچه مسیحا می کرد!ـ