۱۱ فروردین ۱۳۹۱

غزل سیزده به در



غزل سیزده به در           
....................................................................................

باز هم سیزده به در از راه رسید.
این شعر سال پیش را دوباه پیشکش کسانی می کنم
که سبزه هاشان را به نیت آزادی و صلح گره خواهند زد.
.........................................................................................








.....................................................................
ـــــــــــــــــــــــــــــــ


بیا به باغ و چوگل بر چمن خدایی کن 


بنای شادی و عیش آنچنان که شایی کن


به روز سیزده فرودین به بُستان رو


گره به سبزه درافکن گره گشایی کن


مهـِل که دشمن شادیت شادمان گردد 


به شادباش ِ بهاران هنرنمایی کن


به شیخ گو که بگرید به گور اجدادش


تو دوری ِ دل از این دلقک ریایی کن


بهار ، موسم ِ شادی ست شادمان می باش


کران ز دعوی ارباب پارسایی کن


به نغمه دف و تار و نی و کمانچه و چنگ


چو جان ِحافظ و سعدی غزلسرایی کن


مروجان غم اند این ددان مرگ اندیش


تو شادمانه دل اندر ره ِ رهایی کن




........................................................


م.سحر


پاریس 30.3.2010







۰۱ فروردین ۱۳۹۱

نوروز نامدار / نوروز پیروز















نــوروز نـامـدار


۱



نوروز و نوید ِ بخت فیروزی تو

هر جا گذر آوری دل افروزی تو

آن شادی نوشونده آن دانهء شوق
درخاک نیاکان پریروزی تو

۲
نوروزی و پیک نوبهاری مارا
سرماشکنی شکوفه زاری مارا
یکسال ترا چشم به ره داشته‌ایم
تا باز نشاط ِ نوبر آری ما را

۳
ای روز بزرگ، در جهان نامت خوش
زی بستر یاس و نسترن گامت خوش
با صبر ِ بنفشه، شوق ِ سوسن، غم ِ گل
از قافلهء بهار پیغامت خوش

۴
ای خوش‌تر از آن روز کزآن خوش‌تر نیست
نوروزی و خاک بی‌تو بارآور نیست
بی‌نو شدن تو نیست شادی در ابر
بی‌شوق تو چشمه سار خـُنیاگر نیست

۵
نوروز منا زباستان می‌آیی
با خُنچهء نـَقل و داستان می‌آیی
با ما همه روزگار گو کج بازد
شادا که زکوی راستان می‌آیی

۶
نوروز منا به هفت سینت سوگند
بر نوشــدن ِ نـوآفرینت سوگند
یکسان نِگــَرد به کـُفر و دین دیدهء تو
از دین به صفــا تری به دینت سوگند

۷
نام تو و طرف جویبار و لب کشت
یاد تو و طرح باغ و تصویر بهشت
هم برلب «اهل دین» رود در مسجد
هم برلب «اهل کفر» در کنج ِ کِنشت

۸
خوش‌تر ز هزار گنج و نقدینهء ما
نوروزی و نامــدار ِ دیرینهء ما
شادآ که صفای قدمت می‌ستـُرد
گـَرد از دل ما و زنگ از آئینهء ما


……………………………

نــوروز پـیـــــروز


نوروز
روز نو
روزی برای زیستن
روزی برای عشق
روزی برای دانش و آبادی
روزی برای انسان
روزی برای آزادی! ـ
نوروزِ روزگار
سرشار باد از شادی
دور ازهجوم و رخنهء ظلمت
دور از حضور بیدادی! ـ
نوروز دیگری ست جهان را
وین جاودان امید
پیوسته سربلند و روان باد: ـ
انسان ز بند و حلقهء بیداد رَسته باد! ـ
باغ و بهار میهن و همسایه
شاد وشکوه‌مند و شکوفان
در دست ِ صلح و دوستی از هرسو
گل دسته دسته باد
دشمن شکسته باد
زنجیر خسته باد
یاران و رهسپاران را
زی سرزمین مهر
زی آستان آزادی
زی نام سربلندی
دیوارهای گول و سمج
محو و گسسته باد
ویران حصار ناحق باد
گسترده باد آفاق
چشم ِ روان گشوده
فضا پرفروغ باد
جهل از جهان گریزان
دلتنگ باد تاریکی
قحطِ دروغ باد! ـ
شادی نشسته باد
گل دسته دسته باد
زنجیر خسته باد
دشمن شکسته باد
نوروز
روز یاران
بیداران
روز امیدواران
بر ما، من وتو بر اوبر ایشان

شاد و خجسته باد! ـ


.................

http://msahar.blogspot.fr/


۲۹ اسفند ۱۳۹۰

سبزی ما سرخی خون نداست















 سبزی ما سرخی خون ندا ست

هر كسى از ظن خود شد يار سبز
گونه گونه گل دهد گلزار سبز
هادی حرسندی
فصل بهار است و سبزه در راه است و سفره هفت سین هم که بدون سبزه نمی شود. این هم یک قطعه برای «سبز» : چند بیتی ست که در حاشیه  و به تأثیر از شعر هادی در تاریخ
14.6.2010 تحریر شد ه است / م.سحر
 ...........................................................
تا دری زین قلعه بگشاید کسی
سر بباید کوفت بر دیوار سبز

ما ز سبزی سبزه را خوش داشتیم
خیل ملا زادگان دستار سبز

سبزی آنهاست شال اولیا
سبزی ما لیک ، شالیزار سبز

سبزی آنهاست میراث امام
سبزی ما سبزهء گلزار سبز

سبزی آنهاست حفظ این نظام
سبزی ما ، پود سرخ و تار سبز

سبزی آنهاست نقش عنکبوت
چون عَلمَ در دست ِ پرچمدار سبز

سبزی ما نقش خورشید است و شیر
درکف مرد و زن هشیار سبز

سبزی ما سبزی آزادی ست
خار راه ِ نظم استبدادی است

سبزی ما سرخی خون نداست
چشم خونآلود او در راه ِماست









۲۸ اسفند ۱۳۹۰

عید ایرانی





عید ایرانی (چهار ترانه)    م.سحر



عید آمد و ما لختیم

عید آمد و آسمان گریان داریم
چشم نگران و دل بریان داریم
لختیم که اهل دین قبامان برُدند
عوریم که پیرهن ز قرآن داریم

آرزوی باران

عید آمد و اندوه فراوان داریم
چشم ِ نگران به حال ِ ایران داریم
از سیل سی و دوساله‌مان قحطی زاد
زانروست که آرزوی باران داریم

عزم عبور

زان ظلم کز اهل ِ دین به ایران داریم
قوت غم و دردِ کهنه بر خوان داریم
چشمی به ستاره‌ای و عزمی به گذار
زین شبکدهء سیاهکاران داریم

بویهء آزادی

ازوحشت دین دلی هراسان داریم
چون بویهء آزادی انسان داریم
ژرفای شب ایستاده برجای اما
امیّد به خورشید درخشان داریم




این هم ترانه ای ست نوروزی
که همراه با بهترین آرزو‌ها هدیهءنوروزی دوستان باد! ـ


بیداد زمانه را زوالی خوش باد
آزادی و صلح را مجالی خوش باد
سالی نه اگر به شادمانی طی شد
سالی که فرا رسید سالی خوش باد



م.سحر

۲۷ اسفند ۱۳۹۰

هله اینک بهار














هــِله ، اینک بهار ! ...ـ



به رَه ، آن نامدار می آید   
ره بروبید ، یار می آید
گاه ِ کوچ است این زمستان را
هـِله ، اینک بهار می آید
غم ِ صد ساله می رود با باد
شوق بر شاخسار می آید
زیر آن شاخه های سرخ و سپید
سبزه بر سبزه زار می آید
آن سیـَه دود ِ آه ، می گذرد
ابر ِ اندُهگسار می آید
از طبیعت غبار می روبد
بوم و بر بی غبار می آید
زندگی غنچه وار می خندد
زندگی غنچه وار می آید
می شکوفد درخت ِ شادی و نور
نور ِ ظلمتـشـکار می آید
زخمه ، آزاد می زند بر ساز
نغمه گر، عود و تار می آید
می پرَد مرغ در هوا ، آزاد
وین زمین ، بی حصار می آید
رقص ِ ذرّات ، جشن ِ آزادی ست
زندگی زی دیار می آید
یاد ِ یاران ِ رفته روشن باد
یار، رفته ست و یار می آید !ـ

م.سحر
نقاشی از : خاور

عمونوروز





نقل از آهنگر (چاپ لندن) ویژهء
نوروز 1364
این متن همراه با چند تصنیف دیگر( سروده م.سحر)، در نمایشنامه ای به نام
«عمونوروز» (نوشته محسن بلفانی ) در جشن نوروزی کانون نویسندگان ایران در تبعید( نوروز 64 ) در خانه سندیکاهای پاریس اجرا شده 
است.

برای خواندن متن روی تصویر کلیک کنید








۲۵ اسفند ۱۳۹۰

در حدیث روشنفکری و دین



در حدیث روشنفکری و دین
در بارهء «ملی ومذهبی» ، «امت و ملت»،«ایران 
و قرآن» ، «ملت ایران و بین الملل تشیع » و  
 «ازدواج سیاست و دین»  و نکات دیگر... 

از کتاب «داوری یا عریضة النساء» ـ   
   اثر :  م.سحر
...............................................................

بازگشت به عشق باکرگان و مریمان



باز مطلب را زمام از دست شد

حرف ، حرف آورد و راوی مست شد
مستی آمد ، مصلحت از سر پرید
حرف ِ حق را باید از مستان شنید
مریم از روح القُدُس بُد در گله
ساربان خود دور ماند از قافله
شکوه ای بود از زبان ِ مریمان
در خصوص ِ بازی ِ دور ِ زمان !
در خصوص ِ اقتصاد ِ موندیال۳ 
شرکت روح القـُدُس در کسب ِ مال
الغرض روحی که قدسش شر بود
کی هوای مریمش در سر بوَد؟
انتظارِ بیش ازین علاّفی است
یوسف ِ نجـّار ما را کافی است
یوسف ِ نجــار جان یاد ِ تو خوش
شیشهء دل دست ِ پولاد ِ تو خوش !
دکـّهء نجاری ات مأوای ماست
در به ما بگشای، کاینجا جای ماست
ای فدای ضربه های تیشه ات
جان ِ ما غرقست در اندیشه ات
ارّه ات ما را نوازش ها دهد
رَنده ات با عشق سازش ها دهد

یا یوسف نجار ادرکنی ۱!

یوسف ِ نجــّار جان از در درآی
گر نشد زین ره ز راهِ دیگرآی
یوسف ِ نـجـّار از اینسان بی قرار
کـُشتگانت را مَنـِه در انتظار
ای به دستت تخته و میخ و چکـُش
یا دری بگشای یا ما را بُکـُش !
مریمان بـِکر ِ این شهریم ما
جز تو با اهل ِ جهان قهریم ما
شیخ، ما را قفل بر هستی زده ست
دستِ حق در دامن ِ پَستی زده ست
بسته ما را ذهن و حسّ و ذوق و شور
چون وجود ِ زنده ای در قعر گور
گفته کای زن درپی حفظ شرف
باش مدفون مثل گوهر درصدف ١
در صدف زینگونه زندانیم ما
گوهرِ محصورِ مردانیم ما
بشکند گر گوشه ای از این صدف
مردِ ما در لحظه گردد بی شرف 
غیرت و ناموس او ویران شود
مردی اش تاراج بی پیران شود
جـِنّ و اِنسـَش طعنه و تسخـَر زنند۲ 
مُهر بی ناموسی اش برسر زنند
می رود در جرگهء دیـّوث ها
می شود سرخیلِ بی ناموس ها
گفته کای زن کاین حجابت زیبِ تن
هست بس کوبنده تر از خون من ١
زین سبب گر درزی افتد درنقاب
گوشهء چشمی برآید از حجاب
آنهمه کوبندگی درخون مرد
همچو جان بیرون رود از کون مرد
خود ببین اوضاع ناهنجار ما
رحم کن ای یوسف نجار٢ما
ای فدای ضربه های کاری ات
خواب ِ ما محو است در بیداری ات
چشم ِ رؤیامان به ناز شستِ توست
چون کلیدِ قفل ِ ما در دستِ توست
گر توانی اندکی تعجیل کن
انتظار وصل را تسهیل کن
دستِ فنّ و چشم ِ دل درکار کن
حال ِ ما را گوش برگفتار کن
نیش ِ سوهانی بر این دندانه زن
قفل ِ ما را ضربتی جانانه زن !
ضربتِ جانانه ای دندان شکن
تا حسودان را بپرّد جان زتن
تا بمیرد شیخ از فرط ِ حَسد
عشرت ِ ما را به هنگام ِ رصد
یوسف ِ مایی ، خریدار تو ایم
با متاع ِ دل به بازارِ تو ایم
طاقت ِ ما طاق گشت ای جُفت ِ ما
جمله«ادرکنی!» ست صوت وگفت ِما 

هرکه خواهی باش الاّ 

یوسف ِ گم گشتهء نجــّار ِ ما
یار ما شو ، یار ما شو ، یار ِ ما !
ور زنجــّاریت استعفاستی
راستی کن، راستی کن، راستی !
آلتت گر مُحکم و بازو قوی ست
پیش ِ ما نجـّـار و حلواگر یکی ست !
هرکه خواهی باش ، اما خر نباش!
دائم اندرسجده ، تنبان تر نباش !
مطرب و بازیگر و رقــّاص و مست
هرچه خواهی باش، الاّ شیخ ِ پَست !
هرکه خواهی باش، الاّ نانجیب
چون دکانداران ِ دین ، مردم فریب!
چون دُکانداران دین ، انسان ستیز
مؤمن ِ بد دین ، امین ِ دزد و حیز!
گر مکلایی و گر عمامه دار١ 
دین ِمردم را مکن ابزار ِ کار
بهر ِ بسطِ عشرت ِ مبسوط خویش٢
دین ِمردم را مکن کاپوت ِ خویش

در حدیث روشن چُسان

دین که شد بازیچهء «روشن چُسان» ٣ 
کار دست کیست ؟ دست ِ ناکسان!
خامهء« روشن چُسان » زینت گر است
حاصلش تاراج ِ اهل ِ منبر است
نیست ، گر فـَردید گردی یا سروش 
هیچت الاّ پرچم ِ آنان به دوش!
نیست ، گر مرشد شوی یا چکمه پوش
هیچت الاّ حلقهء آنان به گوش!
گر تو خود ژان ژاک روسو یا راسلی۲
دین اگر کِشتِ تو شد ، بی حاصلی !
یوسف ِ مایی ، نه آل ِ احمدی۳
نثرِ خوبت را مکن نذر ِ بَدی !
دفتر از طامات ِ تقلیدی مساز۴
دل به شطحیات ِ فردیدی مباز۵ 
واهِل این شَید افکن جمّاش را
تا درآموزد ادب اوباش را
واهِل این شـَرّ را که بافد شِرّ و وِر
بسته بر قرآن به نام ِ هایدگر ٢ 
واهِل این شیّادِ ازرق پوش ٣ را
تا که چون کوهی بزاید موش را
«عادل» ی را درس ِ حدّادی ۴ دهد
«داوری» ۵ را مُهرِ شیادی دهد
تا کند تعلیم در بازار و کوی
دسته ای انسان نما درّنده خوی
باجگیر و بازجوی و بازپرس
بند بانی اهل تیغ و تیر و قرص
فقه و مذهب را نهد در یک کفه
در کفه ی دیگر ، سیاست ، فلسفه
تا کند خونین تر از نازیگری 
علم و دین را دام ِ قتل ِ دیگری
ریشه کن سازد نهال ِ زنده را
هدیهء ظلمت کند آینده را
یوسف ِ مایی ، مشو دکتر علی١
تا شریعت سردهی بر صندلی 
خوش مدار از بهر ِ پوچ و هیچ را
زینت ِ دین «فانون » ۲و «گورویچ»٣ را 
دین که با فکر لنینی شد عجین
مارکس بوذر گشت و سلمان ، استالین
گر « چه باید کرد؟ !» ۴را قرآن کنی
مسجد و میخانه را ویران کنی !
درج در قرآن « چه باید کرد؟» نیست
انقلاب ِ سرخ و جنگ ِ سرد نیست
استالین کاری به کار ِ دین مکن!
سوسیالیسمت را به دین آذین مکن
سوسیالیسمت را مبر سوی حجاز
بهر هوشیمین۵ میفکن جانماز
با چریکان در میان شهر و دِه
جام ِ کوثر پیش چه گوارا منه
جام کوثر می برد مستی زسر
طالبان را می دهد تیغ و تبر 
طالبان گر از قم و پیشاورند
هردواز یک تخم واز یک مادرند
سختگیران ِ تعصّب کیش را
خیل ِمُلایان جزم اندیش را
گر زقم خیزند یا کابُلستان
فرق چندانی نباشد درمیان
شیعه و سنی ندارد جنس بدَ
هردو می گویند الله ُالصَمَد
طالبان را دستهء خنجر مباش
دکترا ی حوزه و سنگر مباش
یوسف ِ ما باش و عشق آموزه کن
دکترا را وقف ِ آب ِ کوزه کن !
خاصه گر ارزان به چنگ آورده ای
با گلیمی از فرنگ آورده ای
خاصه گر ابزار ِ قـُمپُـز کردی اش۱ 
رُقعه ای باب ِ تعزّز کردی اش !۲ 
خاصه گر بـُلبـُل زبان بر منبری
لیک دکتر در امور ِ دیگری !
کس به پاریست نداد این دکترا
تا کنی وصف ِ شهید ِ کربلا
ای که مُـلاّیان به قُربان ِ قـدَت
این هـُنر میراث بود از مشهدت !
اهل ِ مشهد را به سوربُن ۲ چیست کار؟
مشهد از سوربُن نگیرد اعتبار ! 
اعتبار ِ مشهد از شهر ِ قُم است
ضامنش قبر ِ امام ِ هشتــُم است
آن فـُکـُل را برکـَن و دستار بند
وآنچه با منبر سزد در کار بند!
در فضای قـُدسی ِ روح اُلاَمین٣ 
اشگ ها بستان ز چشم ِ مؤمنین
دکترایت را به آب ِ کـُر بشوی
آنچه می خواهد دل ِ تنگت بگوی !
غیر ازین کردن «سروشی کردن » است ١
زیر ِ گندم ، جو فروشی کردن است ! 
یوسف ِ ما باش و بازرگان نباش
تِرمودینامیک ِ هر دکـّان نباش ! ۲ 
کار دانش کارِ مَکر و حیله نیست
حوزهء قـُم پاتوق ِ گالیله نیست
در فرنگت گر مهندس کرده اند
عقل را کی در تو بی حس کرده اند ۳
آب کـُر را با مهندس نیست کار
ای مهندس ، دست از آب ِ کـُر بدار
ای کوانتــُم خوانده در علم ِ اتُم
آب ِ کـُر واهـِل بر «اهل ِ علم ِ» قــُم
ملت ایران که در چاه اوفتاد
پشت این روشن چُسی راه اوفتاد!
چهرهء پتیارگان در ماه دید
هستی ِ خود را نگون در چاه دید
پس دگر روشن چُسی با دین مکن
جامه بر خود بیش ازین سنگین مکن 
زانکه سنگین جامگی جادو کند
تا مشام ِ عامه را خوشبو کند
گر مشام ِ عامه را خوشبو کنی
علم را بر جهل بـَه بــَه گو کنی 
پس چنین دانشورِ جادو مباش !
جهل را اُستاد ِ بــَه بــَه گو مباش
این مهندسخانهء شرع ِ مُبین 
طرح و بنیادش نه علم است و نه دین !
گر به ظاهر میزبان ِ دانش است
در لباس ِ میزبان ، مهمان کـُش است
حلقهء مفقود ِ استبدادی است
گرچه نامش «نهضتِ آزادی» است
گرچه خود را خوانده «ملی مذهبی» ۱
بسته ملت را به قرآن نبی

ایران قدیم و قرآن جدید است 

(غافل است از آن که ایران قرن ها
پیش تراز مبعث ِ غار حرا
کشور ایرانیان بر خاک بود
خوشه های روشنش بر تاک بود 
ای بسا دینها که دیده ست این وطن
وین صنم را برگزیده ست ، آن سمن۲ 
مهد ِ دین های عدیده ست این زمین
دین برای ماست نی ما بهر دین
هرگز ایران بهر دین ایران نشد
گرچه جز با نام ِ دین ویران نشد

درباب تعارض دین پروری و ملی گری!

مذهب و ملی گری در این دیار
همچو ضدیند ، چون لیل و نهار۲
ملت ایران در ایران دایر است
لیک مذهب بر دو دونیا ناظر است
ملت و امّت دو چیزند و دوکس
این دو راهرگز نبینی هم نفس
دین به دعوی رستگار امت است
لیک ایران خانه یک ملت است
ملتی با شکل ها و رنگ ها 
بامذاهب ، فولکلور ، فرهنگ ها
با تنوع هاش در انواع ذوق
با توکل هاش در اقسام شوق
با توسل هاش در انواع رب
یا تعصب هاش در مهر و غضب
ما نه یک دینیم ، ما یک ملتیم
لیک ازین اُمت شدن در ذلتیم

وای بر احوال ملتی ست که امت شود !

(ملت ایران اگر اُمّت شود
تا قیامت غرقه در محنت شود
زانکه اهل اُمـّتی خود را سوار
می کند بر گــُردهء اهل ِ دیار
هرکه از این اُمت و این دین بود
میهن او را سفره ای رنگین بود
خاصه گر با اهل قدرت همدل است
دستمالِ یزدی اش در منزل است
وانکه از این امت و این قوم نیست
در جهان ، انسان ِ هذاالیوم ١نیست 
خواه شوی حضرت معصومه باش
خواه روشنفکرِ اهل ِحومه باش ! 
خواه آ سیّد حسین ِ نصر ٢باش
خواه ، آقامان ، ولیّ العصر۳باش !
هر نظامی کز خدا دکـّان کند
با خودی و نا خودی یکسان کند
آن «خودی» گردد که با قدرت لمید
پیش اهل ظلم تا زانو خمید
آن «خودی » گردد که کور است و کر است
گاری شیخ الرئیسان را خر است
آن «خودی» گردد که بی وجدان شود
پای تا سر بردهء یک نان شود
آن خودی گردد که تکنوکرات بود
لیک در شطرنج ِ وجدان مات بود
نزد او انسان و اخلاق و شرف
با دلاری چند می شد کف به کف
نزد او اخلاق ، کیف ِ پول بود 
کیف در کف رهنمای غول بود
دیگری ور بوذر و عمــّار۱ شد
از «خودی» بودن نه برخوردار شد

طاعون ما 

این «خودی و ناخودی» طاعون ماست
ننگ خون آلوده ای در خون ماست
زین«خودی و ناخودی» دل تارشد 
دین سراب ِ غول۲ مردمخوار شد 
وینچنین شد « حُرمت ِ ملی» ز دست
«وحدت ملی» به ضربِ دین شکست
آنکه نام ِ ملتی اُمّت نهاد
شیعه یا سُنــی، ز بَد سُنـّت نهاد
سُنّتی شرّ بود این اُمتگری
فرش دین زیر سیاست گُستری
سُنـّتی بود از خیانت بهره مند
زین خیانت ، جان ایران شد نژند۲
دشمن از ما ساخت اُمّت تا زما
وز دیار ما بروبدَ راز ما
شرع و دین را سازد ابزار فسون
روح ما را از بدن راند برون
ریشهء ما را بسوزاند به خاک 
نی نشان مانـَد نه تاکستان نه تاک
نز نیاکان نکته بینی ، نی سخن
قریة ُالاسلام١ گردد این وطن

قریةالاسلام یا بین الملل تشیع

قریة ُالاسلام ِ ١تجار شریف
دینشان دُکـّان و قرآن بند کیف
قریة ُالاسلام گردد این سرای
تا شود ملا بر ایران کدخدای
دشمن از ما کرد اُمـّت اینچنین
خون ملـّت ریخت زیر پای دین
انقلاب از قـُم به دنیا پُست شد
ریشه و بنیادِ ایران سُست شد
حوزهء قم ازلنین شد بهره ور 
فتح ِ انترناسیونالش در نظر٢ 
استراتژ گشت شیخ ِ روضه خوان ٣
شد مُسلسل درکـَفـَش بلبل زبان
از فلسطین وچچن تا مرز چین۴ 
شهر قم شد پایگاه مُسلمین
هرکه در هرجا به قدرت آز داشت 
در کنار شهر قـُم جانباز داشت 
قـُم به وحشت پروری خوشنام شد
در سیاست قبلة ُالاسلام شد
این و آن گشتند از هر سو روان
تا زکشتن، دین کنند ، از دین دکان
شد خمینی پیشوای موندیال
لوچ ها با کاسه نزدش در سئوال
لوچ ها از روس ها دستور خواه
اهل دین از لوچ ها جوینده راه
لوچ ها در «راه رُشد» خویش غرق۱
اهل دین در نهرِ خون تا ریش غرق
اینچنین ایران ما نابود شد
کاروان آرزو ها دود شد 
ضربه خورد ایران زبنیان های خویش
شد نماد روح ِ ایران ، پشم و ریش
بهر غارت کردن ِ ایرانیان
این دکان است این دکان است این دکان!) 

بازگشت به حدیث «ملی ـ مذهبی» و
 ازدواج سیاست و دین

الغرض «احزاب ملی مذهبی»
مکتبی دارند در لا مکتبی
مکتبی مؤمن نمایی نیک نام
هم تجدّد خواه ، هم اهل ِکلام
زانکه ملـّت را به دین پیوسته اند
هم زملـّت هم ز دین وارسته اند
مؤمن و دیندار بودن عیب نیست
لیک کارِ مُلک ، کارِ غیب نیست
کار قدرت با تقدُس جورنیست
قدُس بر کار زمین مزدورنیست!
دستگاه ِ کبریایی پَست نیست
حضرتش را جام ِ خون دردست نیست
نیست قرآنش به کف ساطورتیز
تا کند اهل ِ زمان را ریز ریز
دین به پاس آدمیت آمده ست
خیر انسان هاش نیّت آمده ست
پشتوان مِهر و اخلاق ست دین 
نی عبا پوش ِ قساوت بر زمین
دین گریز آدمی از رنج هاست
از وجود خلق ، رنج آهنج ١هاست
خرّمی بخش ِدل تنگ است گاه
پایگاه ِ ذوق و فرهنگ است گاه
مذهب ارچند از هویّت دور نیست
گاه هم جز وصله ای ناجور نیست
خاصه گر ابزار قدرت سازی اش
با سیاست در میان اندازی اش
دیگر این مذهب نه روحانیت است
بل چماقی ضد انسانیت است
مذهب ِاهل سیاست نیست نور
ظلمت است این ، ظلمتی عریان و عور
مذهب ِاهل ِ سیاست از خدا
هیچ ناموزد به غیر از ناروا
جز هیاهو بهر قدرت یافتن
بند و زنجیر اسارت بافتن
این اله ِ اهل ِ قدرت بر زمین
نیست جز«الله خیر الماکرین»٢ 
این خدا جز قاصم و جبّار نیست
جز قویدستان ، کسی را یار نیست
مـِهر او ابزار دنیا خواری است
کین او شوق ِضعیف آزاری است
مکراو خیر است در دست دَدان
قهر او مِهر است درچنگ بدان
جمله وارونه ست کار این اِله
زانکه شد ابزار مشتی دل سیاه 
نیست جز جبّار و قهّاری شقی۲
آلت ِجمعی به ظاهر مـُتــّقی ۳
درچنین نظمی ز وحشت شوم تر
کس ندیده ست از خدا مظلوم تر 
اینچنین در کار سیـّاسان ِ دهر
کارمذهب کار دندان است و زهر
زهر و دندان گر نیابند انفکاک
آدمی زین زهر خواهدشد هلاک
مکتبِ حزبی که«ملی مذهبی» ست
مسلک آموز تناقض مشربی ست
این تناقض بهر رنگ آمیزی است
نانِ ِ تـُستی ٤ در کنار دیزی است 
کوره رَه پیرای واپس ماندگی ست
فقه را آموزش ِ رانندگی ست
اهل ِ آب و خاک ِ ما محجور از اوست
چشم ِ آگاه ِ تجدّد ، کور از اوست !
ملّت ِ ایران صغار۱ از وی بوَد 
شیخ بر مردم سوار از وی بوَد 
سقف بشکاف این مهندسخانه را
طرح ِ دیگر بفکن این کاشانه را
طالب ِ دینی ، به دین خُرسند باش
ورنه انسان باش و دانشمند باش !
ای نهال ِ لندن و پاریس و بـِرن ٢
درس و مکتب دیدهء علم ِ مُدرن
بورس دادندت که تکنیک آوری
نی برای اهل ِ قـُم خیک آوری
گر به سوربُن رفته ای بهر ِ خدا
راه ِ کج پیموده ای از ابتدا
دانش از قـُرآن اگر می خواستی
قــُم برایت خوشترین مأواستی !
می شدی با وجهی از سهم ِ امام
عالـِم ِ دینی ، در ِ داراُلسلام
پول ِ ملــّت را نمی بُردی به رُم
تا شوی «دُکتر مهندس » بهر ِ قــُم 
پول ِ ملــّت را نمی کردی چنین
صیقل ِ ساطور ِ اسلام ِ مُبین
خلق را علمت نمی بارید زهر
از بُن ِ دندان ِ مـُلایان ِ شهر
خوش نمی پیراست علمت راه ِ فقه 
تا شود ایران ولایتگاه ِ فقه
دین و دانش از دو گوهر مُنتج اند
این بر آن گر بار شُد ، باری کج اند
این دو هرگز درنیامیزد به هم
ور درآمیزی فروریزد به هم
گر درآمیزی تمسخُر بارِ توست
دانشت دکــّان و دین ابزار ِ توست
کی تواند ساخت با علم ِ دقیق
حاصل ِ افسانهء عهد عتیق؟
واهِــل آن افسانه در افسانه گاه
علم را با دین منــه زیرِ کـُلاه !
بر شُـتــُر مگذار دینام و موتور
بهر نان پُختن میاور آب ِ کــُر 
دست بردار از تغار ِ این خمیر
درسی از دکتر فرانـِکشتَــَین گیر! ) ۱

بازهم در شرح ناز یوسفی و نیازمریمی !

یوسف ِ ما باش و سر برسینه ات
هم زُلیخائیم و هم تـَهمینه ات
مریم ِ پاکیم ، بـِکر و بی گناه 
قفل ِ ما بر قول ِ ما باشد گواه!
زانکه هرگز سر نزد در مرز ِما
سوء قصدِ سوزنی بر درزِ ما
درزِ آن زن را که زُهد آموختند
نی به سوزن ، بَل به عفـّت دوختند
درز ِ ما را دستِ حق همراه ِ ماست
عفـّت ِ ما دکتر ِ جراّح ِ ماست
رونق ِ ما بی تو بی آینده است
این متاع ِ ما ترا زیبنده است
این شعار ماست :«ای یوسف بیا!»
ورهمین دم گـَلدیا خوش گـَلدیا ۱
تـُرکی ات گوییم و گر لفظ ِ دری
رفته از یادت به مُلک ِ دیگری،
بی مترجم حال ما را بنگری
رو به راه و پای بر زین آوری
دیده در راهیم ، هان تعجیل کن
وین غیاب ِ کهنه را تعطیل کن
ای وجودت جان ما را تار و پود
«بس دی سَنین غـِیبتین» بشتاب زود!۲ 
گر نیایی ور نیاریمت به کف
گوهر مریم بپوسد در صدف
گوهر مریم هـَبا ٣ گردد به خاک
چون هبا گردی چه ناپاک و چه پاک؟
پس بیا کاین گوهر ما دروصال
تامجالی هست ، دریابد مجال
در رسد تهمینه ای را رستمی
یوسفی را بازیابد مریمی!
ورنیایی بی گمان چنگ ِ رنود
مریمت را از کفـَت خواهد ربود
مریمت را صیغه خواهد کرد دزد
زوجهء ده روزه ای از بهر مُزد
جان ِاو تن می شود تا مُشتری
این یک آید در پس ِ آن دیگری
آیه ای آورده از دُکــّان ِ دین
تا بکوبد مریمی را بر زمین !
تا بسیاید لاشه ای را بر تنی
تا بریزد عـُـقـده ای را در زنی
اینچنین ای یوسف ِ نجّار ِ ما
گر نیایی صعب گردد کار ِ ما
گر نیایی ، نی خِرَد مانـَد ، نه هوش !
قـُلوه ای باقی ست از بهر ِ فروش !
پس بیا تا مریمی در خانه است
اشگ در چشمی در این کاشانه است
ورنه مان چون نفت صادر می کنند
جنس ِ مرغوب ِ بنادر می کنند
جنس ِ مرغوب ِ عجم بهر ِ عرب
در پناه ِ دولت ِ دین ، لُطف ِ رب !

یاد اسارت زن و فرزند ایرانیان در روزگار سلطهء عرب

(این سخن بیداد ِ بی اندازه کرد
داغ ِ فتح ِ تازیان را تازه کرد :
بَردهء جنسی ، کنیز ِ اعجمی١
غیرتی کو تا به چشم آرَد نَمی ؟ 
ای ابولوءلوء دگرباری نظر
درفکن تا چون عرب خوردت جگر!٢ 
تخت را بنگر قرین با منبر است
وین «علی» از آن عُمر دشمن تر است)

.....................
یادداشت ها


معقول یعنی : نقل شده و حکایت شده و خبر داده شده . معقول و منقول ضمناً نام دیگری بود برای دانشکده الهیات و دپارتمانی بود که در آن به علوم دینی (عقلی و نقلی ) پرداخته می شد. درواقع شعبه ای بود از حوزه های علوم دینی در دانشگاه و البته همچنان که همگان دانند. در این سال ها دانشگاه شعبه ای شده است از حوزه ها !
۲ــ مراد و مقتدا : پیشوا و رهبر . 
۳ ــ موندیال : Mondiale ، یعنی جهانی 

۱ ــ ادرکنی : به داد م برس ! مرا دریاب !
١ ــ اشاره است به یکی از شعار های حکومتگران دینی در زمینه ء حجاب اجباری که قصد داشتند و قصد دارند به ضرب و زور چماق و سرنیزه به نیمی از جمعیت ایران یعنی زنان و دختران ایران تحمیل کنند و تحمیل کرده اند .
این شعار چنین بود : « ای خواهر حجاب تو برای تو مثل صدف است برای گوهر» !
۲ ــ طعنه و تسخر زدن : مسخره کردن . دست انداختن
١ ــ یکی دیگر از شعار های انقلابیون کف به دهان ضد آزادی حکومت دینی برای تحمیل حجاب بر مردم ایران این بود : «ای خواهر حجاب تو کوبنده تر از خون من است!»
٢ ــ طبق روایات انجیلی یوسف نجار نام شوهر مریم است .این مرد درحالی با این « باکرهء مقدس» ازدواج می کند که وی از «روح القدُس» باردار بوده است . بنابراین طبق روایات یوسف نجار پدر ظاهری عیسی مسیح محسوب است.

١ ـ مکلا : کلاه دار ، در دوران ما به فوکلی ها و کلاه دار هایی درس خوانده ای گفته می شد و می شود که تفاوت آنها در طرز فکر و روش زندگی در لباسشان بود و اتفاقاً چون آن لباس را به تن نداشتند گمراه کننده تر بودند و نقش و اثر آنها در تخریب به هیچ وجه کمتر از ملایان نبوده است!
٢ـ مبسوط : بسط داده شده ، گسترده ، بسیار ، فراوان.
٣ ـ ترکیب روشن چُس و روشن چُسی و روشن چُسان به قیاس از روشنفکر و روشنفکری و روشنفکران ساخته شده است همراه با عذرخواهی از کسانی که عنوان روشنفکری بر آنان واقعاً برازنده بود و آبروی آن را نبردند.
۲ ــ ژان ژاک روسو از فیلسوفان و جامعه شناسان فرانسوی درعصر روشنگری ست و (برتراند) راسل از فیلسوفان بزرگ انگلستان در قرن بیستم بود.
٣ـ جلال آل احمد: از نویسندگان مشهور معاصر. آل احمد نقش مهمی در انحراف فکری جوانان داشته به ویژه به واسطهء کتاب هایی که با نام های غربزدگی ، خدمت و خیانت روشنفکران و خسی درمیقات نوشته و منتشر کرده بود.
٤ ـ طامات به معنای حرفهای بی سر و ته بی معناست . شطح و طامات از سخنان رمزی و به دور از معنای برخی عرفا نیز می گویند!
۵ــ سید احمد فردید :از مدعیان فلسفه بود نقش مخرب او در خدمت به حکومت دینی پس از انقلاب و شرکت فعال او در تدوین نظری سرکوب و اختناق در دوران حکومت ملا ها مشهور است. می گویند بسیاری از شکنجه گران و بازپرسان حکومت اسلامی در کلاس های وی شرکت می کرده اند و از مریدان و شاگردان وی بودند . .
..........................
٢ــ فیلسوف نامدار معاصر آلمانی . ٣ــ ازرق پوش : آنکه جامه ٔ نیلگون پوشد. || مجازاً، صوفی : پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود. (دهخدا)
۴ و۵ ــ غلامعلی حداد عادل و رضا داوری اردکانی ازشاگردان احمد فردید واز فکرفروشان حکومت استبداد دینی حاکم بر ایرانند که اولی به مقام و جاه و آب و ملک و ریاست مجلس رسید و موردعنایت خاصه بیت ولی امرواقع شد ودومی همچنان به لشت ولشتار کأس وبادیهء حُکام مشغول است و پشم وریش فلسفه می ریسد!

١ ــ دکترعلی: دکتر علی شریعتی . نویسنده باذوق و آشوبگرآژیتاتوری بود که انشای خوبی داشت و از پشتوانهء فرهنگ شیعی برخوردار بود و به تأثیر از برخی نویسندگان تیرموندیست فرانسوی و نیز در پرتو افکار لنینیستی ، همان سخنان روضه خوانها را به قصد تدوین یک ایدئولوژی انقلابی رنگ و لعاب جامعه شناسانه و مدرن میداد و در میان جوانان کم سواد و نیمه مذهبی ترویج می کرد و به تبلیغ سخنانی می پرداخت که پیش از وی رواج و پذیرش آنها را نویسنده ای خوش ذوق اما سیاست زده ، به نام جلال آل احمد و سه چهار تا شبه فیلسوف و ایدئولوگ ـ که با دستگاه حاکم پیشین میانهء خوبی هم داشتند ـ در جامعه ء ایران زمینه سازی کرده بودند.
۲ ـ فرانتز فانون : فرانتز فانون نویسنده و روانکاو و فیلسوف فرانسوی ، از اهالی مارتینیک ویکی از روشنفکران معروف جنبش طرفداری از جهان سوم (تیر موندیست ) بود. 

٣ ـ ژرژ گورویچ : ژرژ گورویچ یکی از جامعه شناسان نامدار روسی الاصل فرانسوی قرن بیستم بود. 
۴ ــ چه باید کرد؟ نام کتاب معروفی است نوشتهء لنین، رهبر انقلاب بلشویکی ١٩١٧ درروسیه .
۵ ــ هوشیمین کمونیست و انقلابی نامدار ویتنامی و از رهبران مبارزات ضد استعماری این کشور. 
................................
۱ ــ قـُمپــُز : باد و بروت و فخرفروشی ، پز دادن و نمایش دادن (داشته یا نداشتهء) تیتری یا موقعیت
۲ ــ تعزّز : عزیز شدن ، گرامی گردانیدن ، ارجمند گردیدن

۲ ــ سوربُن نام دانشگاه معروف پاریس است. یک مارک اعلا برای آرزومندان تیتر دکترا. یک سوربن جدید هم در پاریس هست که ربطی به آن سوربن معروف ندارد !
٣ ــ روح الامین : جبرئیل علیه السلام . روح نام جبرئیل و امین صفت اوست ، و خطاب «امین » از آن یافت که آنچه از کلام خدا میشنید بعینه پیش پیغمبر ادا میکرد. روح القدس . ناموس اکبر. رجوع به روح امین و روح القدس و روح قدسی و ناموس اکبر شود : نزل به الروح الامین . علی قلبک لتکون من المنذرین . (قرآن ١٩٣/۲۶ و ١٩٤)؛ یعنی فرودآورد آن را (قرآن را) آن روح استوار، جبرئیل ، بر دل تو، آن را تا تو از آگاه کنندگان باشی و از ترسانندگان .( نقل از دهخدا)
١ ــ سروش : عبدالکریم سروش از متفکران انقلاب اسلامی ، واز سران جریان فکری و فرهنگی موسوم به روشنفکری دینی!

....................................
۲ ــ اشاره است به کوشش های تأسف بار یک مهندس اروپا رفته و درس تکنولوژی و ترمودینامیک خوانده به نام مهندس بازرگان که در سالهای چهل و پنجاه می کوشید تا احکام و دگم های دینی را با بهره گیری از قوانین علم مدرن توجیه کند یا توضیح دهد. یکی از تلاش های بی ثمر و حتی تلخ ثمر او توجیه حکم فقهی آب کر با بهره گیری از دانش «ترمو دینامیک بود!» این روش همچنان در میان شاگردان او معمول است و این میراث به فرزند مهندس او نیز رسیده و مهندس بازرگان پسرهمچنان راه پدر را پیگیرانه ادامه می دهد!
متأسفانه باید گفت که حسن نیت و خیرخواهی و خوش طینتی این گونه مذهبیون مهندس ودکتر شده و راه و روشی که برگزیده اند ، جوانان این ملک را نه تنها به خیر و صلاحی رهنمون نیست بلکه نظریه پردازی های به ظاهرتجدد خواه وشبه علمی آنان همواره به حساب متحجرین مذهبی و خشک اندیشان حوزه های علمیه ریخته می شود و بهره اصلی کوشش های آنان نصیب متولیان واقعی دین و پاسداران قشریت و خرافات می گردد همچنان که ویرانگران سی سالهء اخیر ، حاصل تلاش های نظری این روشنفکران را مصادره و قدرت جهنمی استبداد دینی خود را بر ایرانیان تحمیل کردند.
۳ــ کرشمهء تو شرابی به عاشقان پیمود که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد! (حافظ) 


۱ ــ « ملی مذهبی » : نامی ست که اعضای یک جریان سیاسی ـ مذهبی دوران معاصر در یکی دو دههء اخیر برخود نهاده اند. بیشترین اعضاء این جنبش سیاسی ـ دینی را مهندسین و درس خوانده های تکنوکراتی تشکیل می دهد که یک پا در حوزه و علوم دینی دارند و یک پا در علوم دقیقه و فنی یا پزشکی. این جریان سیاسی ـ مذهبی می خواهد همانقدر به افکار و روش ها و آرمان های ملایانی از نوع مدرس و کاشانی و طالقانی پایبند باشد که به اندیشهء ملیون و سکولارهایی از نوع دهخدا و مصدق و مشیرالدوله ! از این رو جنبش فکری و جامعهء طرفداران خود را درگیر تناقضی حل ناشدنی کرده است و این تناقض به روشنی از واژهء ملی ـ مذهبی پدیدار است. 
۲ ــ سمن : گل سه برگ . یاسمن . این واژه گاهی با صنم در ترکیباتی مثل سمنبر و سمن پیکر مقارن و هم معنا با صنم نیز به کار رفته است . صنم : بت . کنایه از یار زیبا روی و معشوقه ء نیک چهرهء متناسب پیکر نیز هست! این مصرع یادآور این شعر حافظ است: 
زجیب ِ خرقهء حافظ چه طرف بتوان بست که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد! 
۲ ــ لیل : یعنی شب و نهار : به معنای روز است !

١ ـ هذاالیوم : امروز . این دوران . این زمان 
٢ ــسید حسین نصر : یکی از درس خواندگان تکنوکرات دوران پهلوی بود که موقعیت و جایگاه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خودش را نه به واسطهء فیزیکدانی بلکه به دلیل تسلطش بر علوم دینی و اسلامی بدست آورده بود. این آقا که دکترای فیزیک از دانشگاه های آمریکا داشت ، بیشترین وقت و استعداد و توانایی خود را نه در توسعه علوم دقیقه بلکه در ترویج اسلامیسم در ایران به کار می برد و در جایگاه رئیس دانشگاه پلی تکنیک ایران، همّ و غمـّـش نه وارد کردن دانش و تکنولوژی مدرن و فکر مدرن و عقلانیت مدرن به این کشور بلکه بارآوردن دانشجوهایی نماز خوان و قرآن دان و مؤمن بود. این استاد درویش مشرب و ملای مُکـّلا، در حکومت پیشین علاوه بر ریاست دانشگاه ، ریاست دفتر شهبانو فرح پهلوی را نیز در اختیار داشت و از نزدیکان و نورچشمی های دربار بود. بنا براین ترویج اسلامیسم در دانشگاههای ایران تنها کار مخالفان نظام مثل بازرگان یا آخوند هایی مثل بهشتی یا باهنر یا مطهری که به دانشگاه راه یافته بودند نبودبلکه کار ملا های پاپیون زدهء فیزیکدان و درباری همچون سید حسین نصر هم بود و ملت ایران از همه سو زیر بمباران تحجر و عقب ماندگی قرار داشت. بیهوده نبود که اسلامیست های چپ گرایی که مبارزه مسلحانهء تشکیلاتی را در ایران پایه گذاری کردند ، غالباً دانشجوی تکنولوژی یا از درس خواندگان علوم دقیقه بودند !
۳ ــ ولی العصر: ولی عصر،یکی ازالقاب و عنوان هایی ست که برای امام دوازدهم شیعیان به کار می رود.


۱ ـ بوذر و عمار دوتن از صحابهء پیامبر اسلام و در تقوا و پاکدامنی شهره بودند.
۲ــ غول: غول بیابان و در فرهنگ ایرانی موجودی ست همچون دیو یا جن که گم شدگان بیایان ها را
گمراه می کند و به سراب هدایت می کند. 
دوراز سر آب در این بادیه هشدار تا غول بیابان نفریبد به سرابت (حافظ)
٢ــ نژند : پریشان ، افسرده
................................
١ ــ قریه : دیه و دهکده است و هرجایی که سکونتگاه مردم باشد.مجازاَ به معنای شهر هم به کار رفته
و در در اینجا مقصود آرمانشهر اسلامی یا دولتشهر اسلامی یا اسلامشهر است . 
٢ ــ انترناسیونال : بین المللی ، بین الملل کمونیستی یا بین الملل اسلامی.
٣ــ استراتژ: استراتژیست ، طراح و مغز متفکر در سیاست ها ی کلان یک کشور یا در جنگ های میان دولت ها و کشور ها.
۴ــ چچن : چچنی یکی از مناطق شمال قفقاز و یکی از جمهوری های خودمختار روسیه است و مردم آن اکثراً مسلمان و سنی هستند. پس از فروپاشی شوروی چچنی همواره برسر مسائل قومی و ارضی و خواست های مربوط به استقلال سیاسی و اقتصادی خویش با روسیه درگیر جنگ و کشمکشهای نظامی بوده است.
....................................

۱ ــ راه رشد: « راه رشد غیر سرمایه داری» عنوان یک تئوری دولتی حکومت اتحاد جماهیر شوروی و حزب کمونیست روسیه بود و در طول جنگ سرد به عنوان راهی غیر سرمایه سالارانه برای کشور های درحال توسعه پیشنهاد و تبلیغ می شد. این نظریهء دستوری و دیکته شده درعراق، صدام حسین،در لیبی، قذافی، درالجزیره، بومدین ودر ایران خمینی را پیشوا و مقتدای «راه رشد غیر سرمایه داری» ارزیابی می کرد و احزاب و گروههای مارکسیستی طرفدار روسیه را در سراسر جهان (و از آن جمله در ایران) به حمایت بی چون و چرا از حاکمیت ملایان در ایران بعد از انقلاب برمی انگیخت. 



١ ــ آهنجیدن : بیرون آوردن و بیرون کشیدن است، رنج آهنج: یعنی بیرون آورندهء رنج . 
٢ ــ وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ (سوره 3 آیهء 54)
آنهامكر ورزيدند و خدا مكر در ميان کرد و خداوند بهترين مكرکنندگان است.
۲ـ شقی: سنگدل ، بی رحم ۳ــ متقی: پرهیزکار ، باتقوا
٤ ــ نان تُست .نوعی نان برشته شده فرنگی که معمولاً باکره و مربا به عنوان صبحانه صرف می شود.
...............................
۱ ــ صغار و محجور :اصطلاحی ست فقهی .صغار به معنی خُرد و کوچک و طفل نارس است و نیز به معنی خوار و خواری . محجور : به معنای بازداشته شده و منع کرده شده .ممنوع از تصرف در مال خود. محجورعلیه . بنده ٔ بازداشته شده ( منبع : لغتنامه دهخدا).

٢ــ برن : پایتخت سوئیس.


۱ ــ دکتر فرانکشتین (Le docteur Frankenstein): اشاره است به یک داستان تخیلی نوشته یک نویسنده انگلیسی قرن نوزدهم به نام ماری گلدوین (Mary Wollstonecraft Godwin) و ماجرای دانشمندیست که هیولایی آفرید و به او جان داد ، اما آفریده بر آفرینندهء خود برشورید و هرچه یافت به نابودی کشید تا سرانجام دکتر فرانکشتین به دشواری توانست بر هیولای دست آفریدهء خود چیره گردد و خوشا به حال او که توانست. اما دکتر فرانکشتین های روزگار ما در ایران هیولاشان را به جان مردم انداختند و خود ازین جهان هیولاپرور رخت برکشیدند!
۱ـ خوش گلدیا : خوش آمدی ، الف گلدیا برای زینت است .
۲ ــ بس دی سنّین غیبتین! : غیبت تو دیگر بس است ! ٣ــ هبا : هدر ، نابود.


١ ــ اعجمی : عجم . یعنی ایرانی . عرب ها به ایرانیان می گفتند عجم و عجم یعنی گنگ و زبان ندان در برابر واژهء عرب که در لغت به معنای فصیح و بلیغ و گویندهء سخن رسا ست و این نخستین هدیهء اعراب به ایرانیان بود پس از تسلط بر ایران .

٢ ــ ابولوءلوء : پیروز نهاوندی ، یکی ازهنرمندان ایرانی بود که عرب ها پس از شکست ایرانیان به اسارت و بردگی برده بودند. می گویند پیروزان با دیدن زنان و دختران و شاهزادگان ساسانی که به عنوان کنیز در میان عرب ها خرید و فروش می شدند به شدت متأثر شده بوده و همواره دندان بر دندان می فشرده و دست بر سر کودکان اسیر می کشیده و می گفته است :« عمر جگر مرا خورده است » و مصمم شده است تا عمر را که فرمان جنگ و تسخیر ایران را صادر کرده بود ، به قتل برساند و سرانجام با ضرب خنجری خلیفهء دوم مسلمانان را به قتل رسانده است.مقبره و بارگاهی در نزدیکی کاشان هست که به آرامگاه اوشهرت دارد و مورد احترام مردم است. اخیراً بر اساس سیاستهای جدید برای دلجویی از بنیادگرایان اسلامیست عرب اهل تسنن ، دولت اسلامی در ایران ، بارگاه ابولوءلوء را با سیم خاردار و زنجیر بستند ورود دوستداران و زائرین را به آرمگاه فیروزان ممنوع و آنجا را به یک قرارگاه نظامی مبدل کرده اند! (لابد برای ایجاد صلح و آشتی میان علی و عمر!)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
م.سحر
.................................................