۰۵ دی ۱۳۹۳

خدا یکی ست



خدا یکی ست

........................

میانِ نطفه، اسیرِ «خدا یکی ست» شدیم
به خاک، پای نهادیم و سر به نیست شدیم !
 «خدا یکی ست» یکی لیست نزدِ شیطان داشت
که ما ز روز نخستین، برون ز لیست شدیم
از آن کسان که به دیدارشان، ضروری بود ـ
نشست و زار، بر احوالشان گریست، شدیم
ر‌ها میانِ زمین و هوا، بر آن باور:
که هردوپا به زمین سخت متّکی ست، شدیم
چنان ز چیستی افتاده است هستی ی ما
که «کیستیم و ندانسته‌ایم چیست؟» شدیم !
 « خدا یکی ست» سلاح فریبکاران بود
اسیرِ پرسشِ «این فتنه کار کیست؟» شدیم !

م. سحر
۲۳/۱۲/۲۰۱۴

۱۰ آذر ۱۳۹۳

8 رباعی



  ۸ رباعی   
  
آموزهء عقل را سراب انگارند
نادانی را دانشِ ناب انگارند
بی‌چون و چرا حقیقتِ مطلق را
انباشته در یکی کتاب انگارند !
□□□
از شعلۀ عقل اگر چراغ افروزی
در پرتو آن به ره نظر بردوزی
خواهی دریافت دعوی دینداری
تعلیم ِ بشر نکرد جز کین توزی
□□□
در کارِ خدا به بوی نان می‌کوشند
در راه و به نهب کاروان می‌کوشند
خود خوانده حقیقتند و مطلق زین روی
بی‌وقفه به نفی  دیگران می‌کوشند
□□□
ناداشتگان، مُدّعی ِ داشته‌اند
خود را اثرِ حقیقت انگاشته‌اند
زانروی متاعِ خویش را تافته‌ای
زربفتِ جدا بافته پنداشته‌اند
□□□
پوچند و خیال علم در سر دارند
هیچند و ز باغِ جهل، نوبر دارند
دربانِ بهشتند ـ به دعوی ـ اما
در کوی جهنم است اگر در دارند !
□□□
جز رنگ و فریب و کید و تزویر نیند
در بی‌هنری جز از مشاهیر نیند
درگیر شرارتند و زین سان دیری ست
الاّک به شغلِ ننگ، درگیر نیند !
□□□
چندین که اسیر جهل خویشی‌ای دل؟
چون روز سیاهِ خود پریشی‌ای دل !
لب دوختۀ کدام رسمی‌ای جان؟
سرباختۀ کدام کیشی‌ای دل؟
□□□
در خون تو چیست، ‌ای که بی‌دشواری
تسلیم حقارتی و ناهمواری؟
از بهرچه جهل از تو سواری گیرد؟
عقل از چه رهایی‌ات نداد از خواری؟

م. سحر
۳۰/۱۱/۲۰۱۴