۰۷ شهریور ۱۳۹۷

وطن فروش و چند شعر کوتاه دیگر








وطن فروش و چند شعر کوتاه دیگر
     

پنجه افکنده اهلِ دین به وطن
شده کالای شرع ، کودک و زن
رنگِ وجدان نمانده است به جان
رگِ غیرت نمانده است به تن
خزرت را سپرده اند به روس
نیز دریای پارس را به پکن
می فروشند آب و خاکت را
خیلِ قِدیسکانِ تردامن
تا نه مرغی نشنیدت بر شاخ
تا نه سروی برآیدت به چمن
تا شود کویت آشیانۀ جغد
تا شود خانۀ تو بیتِ حَزَن
شده بازارِ دزد ، هستی تو
کی چنین بود معنی ی بودن؟
تا کلید سرای توست چنین
درکفِ غول و قاتل و رهزن؛
به وطن خواهی ات مباز خیال 
به وفاداری اش مگوی سخن
که اگر بر همین روال رود
روزگار ت به کام اهریمن ؛
گل سرخی نرویدت برخاک
که نهد وارثت به روی کفن!


چند شعر کوتاه دیگر

نفت و گاز خزر به روس رسید 
صیدِ دریای فارس چینی شد
وطنت را اجاره دادفقیه
غارتِ کشور تو دینی شد

***

نفرین براهل دین که وطن رابه دین فروخت
وین سرزمین به دشمن این سرزمین فروخت
ننگ آیدم زشیخ که شهری به مسندی
دریا به قایقی و سمندی به زین فروخت

***

دوست با یک دست می کارد ولی
خصم بر بُن می زند با صد تبر
باغبانی درچنین دهشتسرای
حاصلی جز کین نمی آرَد به بر

***

دین،آب وخاک میهنم را می فروشد
سنگ لحد را رنگ گُل را بوی نان را
ای آتش پنهان زخاکستربرون آی
تا خوش بسوزانی بساط خائنان را

م.سحر
 28.8.2018
پاریس



۲۹ مرداد ۱۳۹۷

با وطن/ م.سحر




با وطن



ای وطن ای غرقه در وهن وجنون
با لجن آلوده درامواج خون
پس کی از این رنج خواهی شد رها ؟
پس کی از این ننگ می آیی برون؟
***
ای وطن ای غرقه در گرداب ِکین
زاهلِ دینت داغِ لعنت برجبین
کی شوی آزاد ازین زندان جهل؟
کی رها گردی ز چنگِ اهلِ دین؟
***
ای وطن دین،قاتلِ جان تو بود
گشته پنهان، پشتّ ایمانِ توبود
تا به بن کوبد ترا از راه وهم
با تبر در قصد وجدان تو بود
***
ای وطن ای زیرپای بی وطن
گشته بر اهل وطن بیت الحَزَن
وینچنین آزادی انسان شده ست
درتو ارزانتر زمزد گورکن؟
(یادآورشعری ازشاملو)
***
ای وطن ای عرصۀ بیداد ها
سرزمین ظلم و استبداد ها
گوش آزادی در این محنت سرا
از چه روبسته ست برفریاد ها؟
***
ای وطن ای خاکِ دامنگیر ما
نقشِ جان بر لوحۀ تقدیر ما
هرگز از یادِ تو دل نتوان برید
گرچه مفتولِ تو شد زنجیرِ ما
***
ای وطن رنج تو کی زایل شود؟
کی طلسم جور و کین باطل شود؟
راستی ، تا چند می باید چنین
خاک تو از اشک هامان گِل شود؟
***
ای وطن خوبان به خاک افتاده اند
جان و وجدان را به ذِلت داده اند
زانکه در میدانِ نکبت زادگی
مردمِ بی شرم «آقازاده» اند!
***
ای وطن ، دین، سهل و آسان می کُشد
می کِشد شمشیر و انسان می کُشد
رفته بر تخت و ز منبر کرده دار
گاه پیدا،گاه پنهان می کُشد
***


ای وطن تا اهلِ دین بر تخت شد
زندگی بر نسلِ انسان سخت شد
مردمِ افتاده ای در بند ماند
ملتِ آزاده ای بدبخت شد
***
ای وطن در جامۀ پیغمبری
مرد دین دارد سرِغارتگری
این عنان دادن به دستِ رهزنان
بارِ ذلّت بود و کارِ سرسری
***
ای وطن دشمن میان جانِ توست
آتشِ کینش در آتشدانِ توست
حکمِ دینش خنجری در آستین
دستِ او در خونِ فرزندان توست
***
ای وطن در عرصۀ این سرزمین
عاقبت برما شکست آورد دین
زانکه ایمان ، در کمینِ عقل ما
تیغِ کین بودش نهان در آستین
***
ای وطن تاریخ ایران قلب شد
شیر، اسد ، ماهی ، سمَک، سگ، کلب شد
شیخِ دون بر تخت شاهی تکیه کرد
معنیِ ایران از ایران سلب شد
  ***
ای وطن ای نقشِ دائم در خیال
غفلت از یادِ توام امری محال
از چه رو زینگونه گشت این خاکِ عشق
عرصه ای جولانگه گرگ و شغال ؟
***
ای وطن دردِ تو بی اندازه است
در غمت ما را هزار آوازه است
بردلِ دلبستگانت هرزمان
زآتشِ بیداد ، داغی تازه است
***
ای وطن هم دریمین هم دریسار
دشمنانِ جانشکارت بیشمار
هریکی با تیشه ای دربیشه ای
از نهالی می تراشد چوبِ دار
***
ای وطن ای کشت بی حاصل شده
باغبان از رونقت غافل شده
عاطل افشانده ست بذرت را به خاک
گنجِ رنجت بر زمین باطل شده

م.سحر 
27/7/ 2018
پاریس