۰۸ مرداد ۱۳۹۲

حق مُسلـّم




حق مُسلـّم




ما که در بلوای دین ، بردوش، پرچم داشتیم
یاعلی گویان هوای ابن مُلجم داشتیم

دست در اوقاف و سر در سفرهء سهم امام
تاجِ سلطانی به فرقِ شیخنا کم داشتیم

از خدا دم می ز دیم اما زشیطان بیشتر 
بار کین های کُهن بر دل  ز آدم داشتیم

رهروان راهِ بوسفیان و حجّاج و شُریح 
دشمنی های عرب  با کشور جم داشتیم

حّقِ انسانیت از ایرانیان کردیم سلب 
زان که بر ابزار دین ، حق مُسلـّم داشتیم

شیخ فضل الله نوری رهنمامان بود و خوش 
چشم و گوش دل بر آن «گاو مجّسم» داشتیم

بهرِ ترویجِ  ستم ،  روزی که از ماه آمدیم
حُکمِ جباّر و کلید هردو عالم داشتیم

جهل را بر دانش و بیداد را بر عدل و داد 
کین به مِهر و وَحش بر انسان مُقدّم داشتیم

پشت بر آیاتِ رحمت تکیه بر احکامِ رُعب 
بر کلامِ «اقتلوا» ایمانِ محکم داشتیم

آنچه کز نامردمی ها در تصور می گذشت
بیش و کم در شبکلاهِ  دین  فراهم داشتیم 

باطنی ظالم تر از چنگیز  و حجّاج و نرون
ظاهری در جلدِ ابراهیمِ ادهم داشتیم

در رهِ  ویرانی ایران و بسط جور و جهل
پا به پای قاتلان،  گامی مُصمّم داشتیم 

تا زبیخ و بُن براندازیم نسل عشق را
لشگری جرّار و خونریز و مُنظّم داشتیم

هرگز از انسانیت مان غم به دل راهی نیافت
گر غمی مان بود ، از اسلامیت غم داشتیم

کینۀ صدساله مان برسینه  نیشی داشت صعب
شُکر، کز خون جوانان ، نوش و مرهم داشتیم

مرجع روحانیت بودیم و منصوب خدا
تکیه بر ظلم و نصیب از اسم اعظم داشتیم 

زان رفاقت ها که با موسی بن جعفر بودمان
بس عدوات ها که با عیسی بن مریم داشتیم

دامن و دستار ما آلوده بود اما چه باک؟
زان که از بهر طهارت آب زمزم داشتیم




م.سحر



30/7/2013


...........................................................



یادداشت :

* این شعر با دیدن دوبیت زیر از شاعر جوانی به نام محمد رضا طاهری سروده شد 

...................................

عشق را در قلبمان با کینه توام داشتیم
از علی گفتیم و در خود ابن ملجم داشتیم
نانمان چون با کباب دین و تقوا چرب شد
رستگاری را برای خود مسلّم داشتیم

۰۷ مرداد ۱۳۹۲

هویت خواهی یا هویت زدایی؟






هویت خواهی یا هویت زدایی؟
پاسخی دیگر به تفرقه افکنان
                              (محمد جلالی چیمه  (م.سحر                

مقاله‌ای که  می خوانید از میان یادداشت های انتشار نایافتۀ  پیشین من  انتخاب  و تدوین شده است .
درواقع پس از دیدن  نوشتۀ ظاهر الصلاح و تحریک آمیزی که اخیر از سوی سایت بی بی سی  به قلم شخصی با نام( واقعی یا مستعار؟)  شاهد علوی،  زیر عنوان «سیاست چند زبانی در ایران؛ ضرورت اخلاقی یا انتخاب سیاسی؟» انتشار یافته بود ، به سراغ این یادداشت ها رفتم  و مطلب   زیر را تدوین کردم تا ضمن بیان برخی حقایق تاریخی و اجتماعی و فرهنگی و زبانی ما ایرانیان ،  پاسخی هرچند کوتاه نیز  به آن مقالۀ سُست وعوامفریبانه و  تکراری  داده بوده باشم.  
مقاله ای که آشکارا  به تبلیغ  افکار غرض آلود و تفرقه افکنانۀ پان ترکیست ها و سایر هم پیمانان قوم گرای آنها  می پرداخت و در حقیقت حاوی همان سخنانی بود که  سالها در سایت ها و رسانه های  و تلویزیون های تجزیه طلبان نوشته و گفته می شود و البته کسی جز خود آنان نمی خواند .
 اما  این بار از تریبونی انتشار یافته و به میان  ایران مردم فرستاده می شد که گردانندگان رسانهء شهیر و فراگیر و قدرتمند  بی بی سی با دست و دلبازی تمام در اختیار نویسنده (یا نویسندگان ) نهاده بودند. م.س
..................................................................

این روز‌ها کسانی از مساوات زبانی دم می زنند و خواهان «فدرالیسم برای ایران » اند که زمینه‌های ذهنی و فکری آنان همگی ـ با مختصر تفاوت‌هایی به لحاظ شدت و ضعف یا افراط و تفریط ـ  بر تئوری‌های شناخته شدۀ «ملت سازی» در  دوران جدید بنا شده است .
ذهنیت و هدف‌های سیاسی این کسان ـ کمابیش ـ بر دیسکورس‌ها و گفتمان‌هایی تکیه دارند که :

۱ـ ایران را «کثیر المله» می‌خوانند.
معنای این واژهء ترکیبی عربی آن است که ایران فاقد یک ملت به نام ملت ایران است و سرزمینی ست  و منطقه‌ای ست  جغرافیایی ،  که مصنوعا و به طور ناعادلانه ، به واسطه زور نظامی  «ملت‌ها» و «کشور‌ها» ی گوناگونی را در خود جای داده است .
آری واژۀ « کثیر المله » معنای دیگری جز اینکه گفته شد ندارد و ذهن کسانی که چنین صفتی را برای ایران قطعی می‌شمارند و برنامه‌ها و هدف‌های سیاسیشان را حول چنین محوری سامان می‌دهند،  نهایتا آرزومند فروپاشیدن وحدت ملی و سر زمینی این کشورند، هرچند در پسِ  اما و اگر‌ها و آری و نه‌ها  یا در خواستها  و مطالبات به ظاهر معقولِ  زبانی و فرهنگی پنهان می‌شوند .
چنین طرز فکری خواه و ناخواه به باوری می‌انجامد که بر مبنای آن :  این سرزمین «مصنوعی» به واسطه تسلط و برتری زورمدارانه یک «قوم» یا «ملت غالب» (که آنرا نخست «قوم فارس» و سپس «ملت فارس» خوانده‌اند) اداره می‌شود. و این تصور را نزد آنان بدل به یک دُگم نظری می کند  که  برطبق آن  گویا :« قوم  یا ملت»  غالبی زبان و فرهنگ خود را به سایر «ملت‌ها» تحمیل کرده و «زبان وفرهنگ» آن‌ها را به زور نظامی و سیاسی از میدان به در کرده است .
این است لُبّ و چکیدۀ مفهوم واژۀ «کثیرالمله !»
آن‌ها که با بهره گیری از پشت هم اندازی یا لکنت زبان یا پنهان شدن پشت مظلوم نمایی‌های قومی  یا پشت واژگان مدرن علوم اجتماعی از طریق کاربردِ صورتکِ های انسان گرایی و حقوق بشر، می‌کوشند تا این واژه را رنگ و جلای دیگری جز آنکه گفته شد ،  بدهند مُتقلبانِ سیاسی و بدخواهانِ یک پارچگی ایرانند. متأسفانه  اکثر این گونه افراد برخاسته از شمال غربی ایرانند ، یعنی  لهجۀ آذری دارند اما نه آذری اصیل ، بلکه با لحن خاصی  سخن می گویند که در آمیخته با تحفه های غرض ورزانهء سیاسی و  نظری  باکو یا آنکاراست!
البته کردهای وابسته به احزاب خیال‌پرداز و مرتبط با اکراد ترک و عراقی و سوری هم در میان آن‌ها هستند و به ویژه عرب‌هایی که در ارتباط مستقیم با فکر و سرمایه دولت‌های معارض و متعرض عربی منطقه‌اند. آن‌ها  در روزگار پیشین  از بعثی‌ها الهام می‌گرفتند و در این سال‌ها منبع الهام و اکرامشان  ، تشویق و تفقد ِ شیخ‌های نفتی خلیج فارس و عرب‌های عقب مانده سعودی ست.

۲ــ نظر‌پردازی ایدئولوژیک
بُنمایه نظریات ایدئولوژیک و فکری آن‌ها (اگر آن را چه در انواع رنگ‌ها و نیرنگ‌ها پنهان می‌کنند) مدعی ست که :
همۀ آنچه که  به لحاظ تاریخی در ایران شکل گرفته و در واقع پایه و بنیاد و سنگ بنا و آجر و ملات  تیر و سقف و ستون و ترکیب و تزئین کاخ فرهنگ و تمدن دوسه هزاره‌ای ایرانیان به شمار می‌رفته است :
 یعنی همهء آنچه که حاصل اندیشه و ذوق و فرهنگ  و دانش وزبان و عرفان و معنویت ایرانیان است و درجلوه‌های ادبی علمی فکری هنری و ذوقی (مینیاتور‌ها فرسک‌ها کاشیکاری‌ها و معماری‌ها و موسیقی‌ها و فولکلور‌ها) و معرفتی بروز و ظهور یافته، تنها به این دلیل که زبان فارسی محمل آن‌ها بوده است  و دراین زبان  بیان و ظهور  می یافته   ، متعلق و منحصر به فارسی زبان‌های امروز ایران  است  (که البته طبق فرمول های پیش ساختۀ خود ،  این فارسی زبان را  «ملت فارس» نامیده‌اند).

این ادعا به معنای آن است که هرچه در زمینه ادبیات رخ داده از رودکی سمرقندی و رشید بلخی و رابعه بنت کعب بگیرید تا برسید به بهار و نیما وشهریار و هدایت  و فروغ ،

و در زمینهء نقاشی :
از فرسک‌های دیواری برجامانده از دوران باستان ونگاره‌های برجا مانده بر کوزه‌ها و کاسه‌ها و ابریق‌ها و گلدان‌ها و سفالینه‌های دوسه هزار ساله و نیز نقش‌های شگفتی که به نگارستان مانی (پیامبر ایرانی) منسوب است بگیرید، تاریخ راطی کنید و از مکاتب هرات و اصفهان و تبریز گذرکنید تا برسید به صنیع الملک‌ها و مصورالملک‌ها و کمال الملک و نقاشان معاصر ایران یعنی به محصص‌ها و سپهری‌ها و زنده رودی‌ها و پتگر‌ها و کاتوزیان‌ها و نقاشان ومینیاتوریست‌های بزرگ دیگر (که خیلی‌هاشان خاستگاه آذری دارند ).
و در زمینه انواع خوشنویسی (نسخ وثلث و تعلیق و رقاع و نستعلیق و شکسته و ثلث) :
از میرعلی تبریزی و بایسنقر میرزا و میرزا جعفر تبریزی و میرعلی هروی بگیرید تا برسید به استاد میرخانی و استاد کاوه و امیرخانی و استادان نقاشیخط معاصر همچون محمد احصایی و رضا مافی و شاگردان آنان (که باز هم خیلی‌هاشان ریشه آذری دارند)؛

و در زمینه موسیقی: (جدا از مطربان و سازندگان و رامشگران بی‌و نام ونشان ایران باستان)
از ابن خرداد به وباربد و نکیسا بگیرید و از ابراهیم و اسحق موصلی و فارابی و صفی الدین ارموی و ابوالفرج اصفهانی و رودکی و میرزا عبدالقادر مراغه‌ای و میرزا حسینقلی و پسران ومیرزاعلی اکبر فراهانی و میرزا عبدالله و درویش خان و عارف قزوینی و قمرالملوک و کلنل وزیری اقبال آدر وظلی و خوانساری بگذرید تا برسید به صبا و خالقی و عبادی و علی‌زاده و صد‌ها نامدار و گمنام دیگر (که غالبا خاستگاه آذری دارند ).

و در زمینهء فلسفه و حکمت و اندیشه:
از زرتشت و مانی و  بوذرجمهر و برزویه طبیب بگیرید و از فلاسفه بزرگی همچون فارابی و ابن سینا و ابوریحان بیرونی سهروردی و رازی و ابن مسکویه و خواجه نصیر طوسی و ملاصدرا و دیگران بگذرید تا برسید به میرزا فتحعلی آخوند‌زاده و میرزاآقاخان و طالبوف تبریزی و میرزا آقا تبریزی و  کسروی تبریزی وکاظم زاده ایرانشهر و  تقی‌زاده تبریزی و نیز برسید به دوران پس از محمد علی فروغی و رضا‌زاده شفق تبریزی و دکتر محمد باقر هوشیار و محمد حسن لطفی تبریزی (مترجم برجسته آثار افلاطون) و جواد طباطبایی تبریزی و داریوش شایگان تبریزی و بسیاران دیگر،

این نظریه مدعی ست که همه این آثار و آفریده‌های معنوی و ذوقی و استتیک و خلاقیت‌های هنری و ادبی و اندیشوی، همه این‌ها متعلق به فرهنگ فارسی و «فارس‌ها» یعنی فارسی زبان‌های ایران و به زبان سیاسی ایدئولوژیک آن‌ها متعلق به «ملت فارس» است !
به راستی چنیین نظریه ای  با تجرید کردن ایرانیان از کل ایران و تاریخ ایران و هویت فرهنگی و تمدنی آنان، تنها  به اعتبار ِ گویش‌های محلیشان و با کنارنهادن مردم از تسلسل و تداوم تاریخی و حیات معنوی و فکری و ذوقی و اجتماعی ایرانیان در گذرگاه زمان بر عرصه این بوم  (که نام دیگری جز ایران نداشته)،  چه وظیفه‌ای را  بر عهده گرفته است و به راستی در پی چه منظوری ست؟
پاسخ آن است که :
هیچ !
الا آنکه کمر به غارت هویت و فرهنگ همه ایرانیان بسته است .
زیرا جدا کردن فرد ایرانی به اعتبار گویش او از تاریخ ایران و از فرهنگ ایران چیز دیگری جز راهزنی و سرقتِ هویت اجتماعی و فرهنگی و تاریخی آحاد ایرانیان نیست.
آن‌ها به نام «عنصر ترک» در پی ساختن و فابریکاسیون (تولید صنعتی) «ملت خالص ترک»  در ایرانند.
آن‌ها انسان ایرانی آذری را به تنها بهانه گویش ترکی از همه گذشته او و از هویت تاریخی و مدنی او واز میراث اجداد و نیاکان او جدا می‌خواهند.
آن‌ها درپی تصفیۀ خونی و تسویۀ نژادی هستند و این یک واقعیت بی‌چون و چراست.
چرا؟
زیرا کوششهای بد سگالانۀ  آنان که مبتنی بر یک ایدئولوژی شبه مدرن‌نژاد پرستانه واردتی یعنی پان ترکیسم است (که نظر به اتحاد ترکان جهان دارد) با هدف «فارسی زدایی از مردم کشور ما» درپی« ترک خالص» ساختن از ایرانیانی ست که گویش آذری تنها یکی از ابعاد هویت فرهنگی و تاریخی آنان است.
این گونه نظرپردازی‌ها در پی آنند تا مردم ایران و به ویژه مردم نواحی مرزی کشورما (یعنی آن دسته از اقوام گوناگون ایرانی که از زبان‌ها و گویش‌ها و فولکلور‌ها و فرهنگ‌های ویژه خودشان نیز برخوردارند) را از همهء عناصر ارجمند فرهنگ دیرسال ایرانی و از میراث عظیم و مشترک هزاران سالۀ  مردم این سرزمین تهی و عریان کنند و بدین طریق آنان را به‌نژاد و قوم تک هویتی «خلوص یافته»‌ای که آنرا «ملت کرد» یا «ملت ترک» یا «ملت عرب» خواهند نامید تقلیل دهند.
اینان در پی ساختن «انسان تک ساحتی» هستند و برای این هدف طرحی و پلانی تدارک دیده‌اند که با اجراء  شدن آن، ایرانیان ساکن در نواحی مرزی کشور، هرچیز دیگری می‌توانند باشند الا ایرانی.
این البته همان هدفِ پنهان کسانی ست که در ایران به نام زبان‌ها و گویش‌های رایج در کشور خواستار هویت زدایی و فرهنگ زدایی و تاریخ زدایی از ایرانیان‌اند.
و جالب است که نام این کنشگری (میلیتانتیسم) ایدئولوژیک و سیاسی خود را «هویت طلبی اقوام و ملیت‌ها!!» نام می‌نهند.
  (و این واژهء دست ساز «ملیت‌ها» هم از آن سخن هاست !)
چنین روشی و چنین هدفی و چنین بد سگالی‌های سیاسی و ایدئولوژیک در صورتی که به اجرا درآیند چه می‌کنند؟
هیچ !
الا اینکه :
مثلا به نام کرُد و «ملت کرد»  مردم مناطق کردستان ایران را از حوزهء فرهنگی و تمدنی ایران اخراج می‌کنند. بخش عظیمی از پتانسیل فرهنگی را به نام آنکه ،« او  کُرد است » و «تافته جدا بافته» است از او بازپس می‌گیرند و سهم او را در معماری نقاشی موسیقی رقص و ادبیات ایران از او سلب مبی کنند،
حال آنکه زبان کُردی یک زبان ایرانی ست .اسطوره‌ها و قصه‌های کردی میان فارسی زبانان و لر‌ها و طبری‌ها و گیل‌ها و سایر مردم به ویژه در میان مردم ساکن در نواحی مرکزی ایران مشترکند.
نوروز و مراسم نوروزی،‌‌ همان جلال و شکوهی را برای کردهای ایرانی دارد که برای یک خانوده بمی یا اراکی یا آبادانی.
 موسیقی کردی‌‌ همان موسیقی ایرانی ست و مجموعه ست از آواز‌ها و گوشه‌ها و نغمه‌هایی که در سراسر ایران ، در مقام‌ها و دستگاه‌های موسیقی ایرانی جاری و با آن‌ها هم آواز و هم جنس و هم نوا و هم نامند.
هیچ عنصر غیر ایرانی در میان کرد‌ها نیست !
ممکن است آن‌ها که بواسطه جنگ‌های پیشین  میان ایران صفوی ها  و امپراطوری عثمانی ،  قرن‌ها از ایران جدامانده‌اند ، برخی عناصر عرب یا ترک را درخود جذب کرده بوده باشند اما حتی آن‌ها هم با عناصر فرهنگ و مدنیت ایران بیگانه نیستند.
باری به چنین شیوه‌ای ست که  از کردهای ایرانی خلع تاریخ و خلع فرهنگ و خلع هنرمی کنند:
 زیرا تنها به انگیزه یک ایدئولوژی و یک طرز فکر پیش ساختۀ سیاسی مدرن نما، آنچه را که به همه ایرانیان تعلق دارد، از اقوام منتسب به خویش باز پس می‌گیرند تا آن را به «فارس‌ها»  یعنی فارسی زبان‌های امروزی ایران بسپرند و این به معنای فقیر کردن و چپاول فرهنگی و هویتی اقوام ایران است.
 (واژه فارس ها هم غلط مصطلحی ست که نیک به کار جاعلان فکری و سیاسی آمده وکابرد رایجی در نظرپردازی های سیاسی آنان یافته است ).
ازین رو  گویا ترین  مثالی که می‌توان برای رفتار و اهداف این گونه کسان آورد همانا مثال «دوستی خاله خرسه» است.

به همین گونه  ــ و حتی غلیظ‌ تر و خطرناک‌ تر و بنیان سوز‌تر از این ــ  روش و گفتار  و رفتار پان ترک‌های ایرانی ست که قلم و قدم را  بیش از دیگران  به جولان می آورند و جوش اغراض سیاسی نهفته در این گونه نظرپردازی ها را می زنند .
بی شک ، آنان به نام «عنصر ترک»  و به نام ترک زبانی، در پی خلوص نژادی و قومی هستند  ، چنانچه  به مقاصد شوم خود دست یابند خواهند کوشید تا رابطه مردم آذری زبان ایران را با تاریخ و فرهنگ مشترک که قسمت اعظم آن ساخته پدران و اجداد خود آنان بوده استت قطع کنند.
هم امروز هم همهء حسرت و غصه آنها در این است که چرا پادشاهان ترک نژاد و مغول تبار که هزار سال بر این کشور فرمانروایی کرده اند ، و فرصت و زور کافی داشته اند ، ریشهء زبان فارسی را برنکنده بوده اند  !
پان ترک‌ها با طرح شعار‌هایی از نوع :  
«زبان فارسی زبان ستمگران است !»  
«فارس‌ها زبان خودشان را به ما تحمیل کرده‌اند !»
«فرهنگ و زبان فارسی قاتل زبان‌ها و فرهنگ‌های دیگر است !»
«ملت فارس از زمان رضاشاه خودش را بر «ملیت‌ها» (منظورشان‌‌ همان «ملت‌ها» ست) تحمیل کرده !»
«آموزش سراسری به زبان فارسی با زور و فشار حکومت فارس‌ها بر ما تحمیل شده!»
می‌کوشند تا نقش طبیعی و تاریخساز زبان فارسی در سراسر تسلط هزار سالۀ شاهان ترک تبار و مغول تبار را انکار کنند و بدین گونه رسماَ خواهان قطع رابطهء مردم آذری زبان ایران با تاریخ و هویت مشترک و فرهنگ دیرسال ایرانند.
تاریخ و فرهنگ دیرسالی که همواره و تا همین امروز نقش ایرانیان آذری در ساختن آن اهمیت اساسی و تعیین کننده  داشته و می‌توان گفت که بخش اعظمی از میراث فرهنگی ایرانیان به پشتوانه و در سایه حمایت و تشویق دولتها و حکومت هایی در طول تاریخ شکل گرفته است که شاهان و امیران برخاسته از سلسه‌های ترک زبان یا مغول تبار نمایندگی می‌کرده‌اند.
آن‌ها می‌خواهند که مردم ایران به یک باره فراموش کنند که زبان فارسی محمل فرهنگ و مدنیت آن‌ها بوده و رشته پیوند ملی و تاریخی همۀ باشندگان این سرزمین است.
آنان سخن از« ملت‌ها» در ایران می‌گویند و‌گاه برای لاپوشانی صورتک‌های گوناگون می‌سازند و از آن جمله به واژۀ «ملیت»‌ها متوسل می‌شوند تاهدف اصلی خود را پس ِپشت این واژه پنهان سازند.
البته «ملیت‌ها» از نظر لفظ با واژۀ «ملت‌ها» اندکی تفاوت دارد (ملت اسم و ملیت صفت است)  اما به لحاظ معنا ، نزد مصرف کنندگان و نظریه پرداز فکری آنان این هردوواژه  معنای کاملا مترادفی یافته اند ،  یعنی صفت را به جای اسم نشانده اند و هرکجا سخن از «ملیت ها» ها می گویند مقصودشان همان «ملت ها» ست!  
آن‌ها با تبلیغ و ترویج عباراتی از نوع:
 «ما راه چارۀ جلوگیری از مشکل تجزیه طلبی را نه در تسلط یک فرهنگ و یک زبان (منظور فرهنگ ایران و زبان فارسی ست و غرض آنان از «تسلط» نیز تدریس زبان فارسی به عنوان زبان آموزش ملی و زبان مشترک همۀ ایرانیان است) بلکه در کسب رعایت تساوی زبانی، حقوق فرهنگی برای همهء اقوام و ملت‌ها می‌دانیم».
 (معلوم نیست که از نظر آنان در این جا ، چه کسی «اقوام» و چه کسی «ملت‌ها» شمرده می‌شود.)
در این عبارت که از یک بیانیه سیاسی مطالباتی زیر نام آذری‌های کانادا با امضاء چند تن از کوشندگان سیاست‌های پان ترکیستی از آن جمله رضا براهنی نقل شد، به روشنی مجموعۀ میراث فرهنگی و تاریخی و مدنی ایرانیان سراسر کشور سخاوتمندانه به «فارس‌ها» یا به قول آنان به «ملت فارس» تفویض شده است.
و همانطور که پیش ازین اشاره کرده‌ام در چنین طرز فکری ، آفریده های تمدنی همۀ ایرانیان ، از آن سر آمویه بگیرید  تا این طرف ارس و ازآن سوی رودکی و شهید بلخی تا این سوی شهریار و ساعدی،  میراث فرهنگی فارس ها شمرده می شود  و جزء تمدن آنها محسوبست و  لابد مردم آذربایجان ، حسب الامر بیانیه نویسان پان ترک، می‌باید به یکباره از بخش اعظم هویت و وجود و ذهن و روح و ناخودآگاه قومی و ملی خود دست بشویند و  در ازای رسیدن به  «خلوص کامل  ترکی»  و« تُرکیت پذیری هجده عیاری»، این  «ماتَرَک» بی‌چون و چرای فارسی زبان‌ها را به آنان  تسلیم کنند!
این یعنی بی‌هویت سازی مردم ایران به انگیزه های شوم و برنامه ریزی شدۀ  ملت سازی و در نتیجه برای تجزیۀ ایران .
با کمال تأسف ، پشت این حرف‌های عوامفریبانه با ظاهر مساوات جویانه، پروژۀ فروریختن همبستگی ملی  ایرانیان  و جنگ برادر کشی و درهم آشفتگی‌های صد سالۀ آتی ریخته‌گری می‌شوند!
زیرا این گونه سخنان با  رونما و جلد  فریبندۀ مظلوم نما که با ملودی زیبایی از لالایی مادربرای کودک در گهواره همراه‌اند، هدفی ایران شکنانه را پی می‌گیرند و زیان همۀ ایرانیان را از پی سود عده‌ای خرد باخته و‌نژاد گرای قومی وجهۀ همت خود قرار می‌دهند !
چنین برنامه‌ای از آنجا که رؤیای آینده‌ای با خلوص قومی و نژادی در دل دارد و سودای ایجاد حکومتک‌های منطقه‌ای معارض با ایران و متخاصم با یکپارچگی سرزمینی این کشور در سر می‌پرورد، یک برنامه ضد وطنی و ضد ایرانی و ضد انسانی ست !
چنین پرژه ای، برای خالص سازی مردم آذری زبان،  در منطقه خود ناگزیر است که دستورات و احکام بخشنامه ای  زیر را به آنان دیکته کند !
۱ـ زبان فارسی را دور بریزید !
۲ـ آموزش فرهنگ ایران که زبان فارسی عمده‌ترین محمل آن بوده است را در مدارس آذری نشین (وکردنشین و عرب نشین) تعطیل کنید !
۳ـ تاریخ «مقلوب» و جانبدارانه ای را که «فارس»‌ها به ما تحمیل کرده‌اند بسوزانید و از نو تاریخ تازه‌ای برای «ملت» نوساخته و نوبنیادِ خود تدارک و تدوین کنید !
۴ـ تا می‌توانید بر ضد فارسی و فارسی زبانان کینه پراکنی کنید  زیرا  شما برای حفظ «ملت» ریخته‌گری شدۀ نو بنیادِ خود به« دیگری»  سازی و« دیگری» ستیزی نیازمندید  و بدون وجود یک  «دشمن اصلی » بناتان بی سقف و ستون خواهد ماند . ازین رو ، تنها و «بهترین دشمنی»  که می‌تواند هدف ملت سازانه ما را در ایران تضمین کند، همانا  زبان فارسی ست که می باید بیش از  عناصر دیگر  نشانه تیر تهمت و کینه ورزی واقع شود !
۵ـ هرچه راکه رنگ و اثری از ایرانیت دارد، از فرهنگ و فولکلور و آئین‌ها و مراسم و رفتارهای اجتماعی و انسانی خود بزدائید تا خلوص قومی و« تُرکیت» نژادی و زبانی  تقطیر شدۀ شما تقویت شود!
۵ـ کتاب‌های سعدی و حافظ و مولوی و خیام و به ویژه فردوسی را بسوزانید تا «تُرکیّت»  شما از آلودگی فکری و ذوقی و ادبی و هنری و فرهنگی مکنون در این آثار درامان بماند!

می‌توان ده‌ها آرزوی شوم و ضد ملی و ضد مردمی ازین گونه را در توهمات و خیالپردازی‌های بیمارگونه و در ذهن و ضمیر متوهمان ایدئولوژی زدۀ  پان ترک و پان عرب سراغ گرفت و به فهرست چنین بخشنامه تحکم آمیز و فاشیست مآبانۀ احتمالی ی آیندۀ  دولت نوبنیادِ  ترک در جنوب ِارس افزود.
پیداست که اغراقی درکار نیست و با کمال تأسف ،چنین خواب و خیالات تیره و مشئومی پسِ پشت چنین افکاری نهفته و در کارند.
آن‌ها که ایران را «کثیر المله» می‌گویند، چنانچه  بگویند که «تجزیه طلب نیستند» ،  قطعاً تقیّه می‌کنند و بی شک منتظر روزی هستند که امکان عمل بیشتری و فضای مساعد تری فراچنگ آورند!
آن‌ها که رشد زبان‌های دیگر (که البته به جای خود و در موقعیت اجتماعی و سیاسی ممکن ،  خواست برحقی هم هست) را معطوف به حذف زبان فارسی از آموزش ملی می‌دانند واز میان بردن زبان مشترک را که رشته پیوند ملی و فرهنگی ایرانیان است نخستین سنگ بنای کاخ رؤیاهای نژادی و خونی  خود می‌شمارند، شک نکنید که تجزیه طلبند و به حقوقدانی و بشرپرستی و فمینیسم گرایی یا سوسیالیسم جویی آنان نیز  توجهی نکنید که این‌ها همه ابزاری ست  برای رسیدن به‌‌ همان هدف ایران شکنانه‌ و نه بیشتر از آن !
فارسی زدایی در مناطق مرزی ایران یک معنا بیش ندار و آن معنا ایران زدایی است و بس  !
البته چنین ایران زدایی‌ها یی نزدِ آنان به صراحت عنوان نمی‌شوند.
پان ترک‌ها هم برخاسته از همین فرهنگ شیعی و آخوندی هستند و تقیه و تزویر و فریبکاری را همچون ملایان  کاملا از حفظ‌ اند.
آن‌ها برنامه‌های شوم و هدف‌های ایران گریزانۀ خود را در زرورق مطالبات دموکراتیک و حقوق بشری و پلورالیته فرهنگی و زبانی عرضه می کنند  و  با ظاهری خوشنما و انسانی و فریبنده به پیش می‌برند!
پیش ازین نیز اشاره کردم که شگفتی روزگار و  جسارت ِ فریب و جعل و دروغ در این است که برنامه هویت زدایی از ایرانیان ، که جز  ایرانیت زدایی از آنان نیست را زیر نام «هویت خواهی» به بازار روز می آورند و مقصودشان از شعاری که می‌گوید: «هارای هارای من ترکم» آن است که  بگویند: «هارای هارای من ایرانی نیستم».
درواقع این گونه کنشگران ایدئولوژیک و اینگونه غرض ورزان سیاسی حرفه‌ای، ایران زدایی از مردم  را هویت طلبی ترکی و عربی نام نهاده‌اند!
پان ترک‌ها با اینگونه پیگیری‌های فعال و پر سماجت سیاسی و تشکیلاتی و رسانه‌ای و با بهره گیری از امکانات تبلیغ بین المللی که قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای با دست باز در اختیار آنان می‌نهند، قصد دارند تا اگر بشود:
آنچه را که عثمانی‌ها طی صد‌ها سال و ضمن جنگهای بی‌شمار خود نتوانستند از شاهان ترک تباری همچون شاه اسماعیل و شاه عباس و شاه طهماسب صفوی و نادر شاه افشار بگیرند و به خاک عثمانی ضمیمه کنند،
 یا آنچه را که روس‌ها پس از آن شکست‌های ننگین و اسارتبار فتحعلیشاه یا  در ماجرای فرقه چی‌ها به مدد چکمه پوشان ارتش سرخ استالینی ،  نتوانستند به متصرفات امپراطوری روس پیوند زنند،
 این آقایان به مدد ایدئولوژی معجزه گر پان ترکی و به پشتوانه سیاسی و مالی و رسانه‌ای و امنیتی بیگانگان و با بهانه ظاهر فریبِ  مطالبات مربوط به تنوع زبانی و فرهنگی ، به نام «ملت ترک» یا «ملیت ترک» از ایران جدا سازند تا در وقت ممکن و مطلوب، « فتوحات»  خود را به ترکیه یا به باکو واگذار کنند!
باری با کمال تأسف صاحبان این گونه افکار برای دست یافتن به چنین موقعیتی و رسیدن به چنین روزی ست که پشم ها می چینند  و نخ ها می ریسند تا گلیمِ بختِ سیاه و شوم «ملت»‌هایی را ببافند که قرار است طبق طرحی پیش ساخته و  به کوشش آنان با همکاری بیگانگان  پس از فروپاشی ایران در نواحی مرزی این کشور سه هزار ساله ایجاد شود.
 و این یعنی خیانت :
نخست خیانت به انسان:
 چون انگیزه و هدف آنان هزاران سال از سعادت آدمی و برخلاف ادعا‌های کرکننده‌شان ازحقوق بشر و از آزادی مردم سرزمین ما فاصله دارد.
سپس خیانت به ایران:
زیرا عده‌ای که خودشان پرورش یافته و بالیدۀ این سرزمین‌اند و بیش از دیگران از مواهب آموزش سراسری و ملی برخوردار شده‌اند و مالیات مردم فرو دست و گرسنه  سراسر ایران خرج دوکتور و پروفسور و مهندس و تاجر و مالدار و محتشم  شدن آن‌ها شده بوده است، نه تنها عرق ملی و میهنی خود را ازکف داده‌اند، بلکه به  سُنت دیرین و میراث ارجمند ِ پداران خود نیز پشت کرده اند زیرا ایراندوستی و رشادت در راه وطن مشترک همواره  از روزگار دیرین (از خرمدینان بگیرید تا برسید به مشروطه خواهان)   رسم آذربایجانیان بوده و این خطه  از دیرباز  سرچشمه و خاستگاه میهن پرستی و عرق ملی  شمرده می شده است.
وسپس خیانت به مردم آذربایجان :
زیرا این گونه پان ترک‌ها  مدعی اند که برای پیگیری منافع آن‌هاست که  سینه چاک می‌دهند و برای آنهاست که پستان به تنور می‌چسبانند وبرای سعادت آنهاست  اشگ تمساح می‌ریزند!
با این وجود چنانکه گفته شد ،  هدف‌ها و انگیزه‌ها و کنش‌ها و کوشش‌های تباهکارانه آن‌ها  بی شک ،  خیانت به مردم آذربایجان است زیرا بر آن سرند تا به نام دشمنی با زبان فارسی و به نام خلوص ترکی، تاریخ و فرهنگ و هویت مشترک ایرانی را از آن‌ها باز پس گیرند و رابطۀ  آن‌ها را با بخش مهمی از هویت فرهنگی و تاریخیشان قطع کنند و باز می‌گویم  که:  آن‌ها بر آن سرند تا با ایران زدایی از مردم آذری زبان کشور ما، از آنان هویت زدایی کنند!
به یک جملهء دیگر از آن بیانیهء نامبرده که زیر عنوان «آذربایجانی‌های مقیم کانادا» منتشرکرده‌اند توجه کنید تا اندکی به عمق افکار آنان راه بیابید :
می‌گویند :
«اقوام و ملیت‌های تحت ستم ایران همیشه در خانۀ خود در تبعید هویتی، زبانی و فرهنگی به سر برده‌اند».
معنای این سخن آن است که در طول تاریخ، شمس و نظامی گنجوی و مهستی گنجوی و سهروردی و شبستری و قطران و خاقانی و اوحدی مراغه‌ای و همام تبریزی و صائب و شهریار و صد‌ها نویسنده و شاعر دیگر در تبعید هویتی بوده‌اند و این سخن یک انسان ایران دوست نیست بلکه منتج از افکار پان ترک‌هایی ست که به قول جواد طباطبایی تبریزی «بلاهت و بی‌سوادی» را به هم درآمیخته‌اند.
به راستی آیا می‌شود ایرانی بود و به یکباره همۀ میراث فرهنگی و زبانی و مدنی این سرزمین را که طی هزار و صد سال در زبان فارسی آنهم در سرزمینی که زیر سیطرهء سلسله‌های ترک بوده است (و درمیان این پادشاهان ترک کم نبوده‌اند کسانی که شاعر بوده‌اند و از خود دیوانی و اثری در زبان فارسی بر جای نهاده‌اند)، از آنِ «ملتی غالب» به نام «ملت فارس» دانست؟
آیا می‌شود که به یکباره همۀ سازندگان و آفرینندگان این فرهنگ و این تمدن را از شهر و دیار و زادگاه‌شان اخراج کرد و بر پیشانی همه آنان  ، مُهر و نشان و داغِ «فارسگرا» و «فارس شده » و «متفارس» و «فارسیزه» و امثالهم کوبید؟
به راستی آیا رویتان می‌شود در روی شمس و صائب نگاه کنید و به آنان با چنین لحنی سخن گویید؟
چه کسی به شما اجازه می‌دهد که شمس را از تبریز و مولوی را از قونیه اخراج کنید و آنان را به شیراز و لار و سایر نواحی استان فارس بفرستید و بر آنان مأمور بگمارید وسخت مراقب باشید که با قشقائیان و ترک‌های شیرازی مخلوط نشوند تا شما به راحتی و با اعتماد به نفسِ تئوریک و ایدئولوژیک بتوانید آن‌ها را «ملت فارس» بنامید؟
به نام کدام سیاست و نظرگاه فکری و مرامی ست که شما به خودتان اجازه می‌دهید تا زیر نقاب دفاع از تنوع زبانی و دفاع از فرهنگ و هویت قومی، ملت ایران را به خلع فرهنگی و بی‌هویتی مطلق سوق دهید و در میان آنان و دوسه هزار سال تاریخ مشترک آنان گسست و انقطاع ایجاد کنید و نام آن را «هویت طلبی» ترک بگذارید!؟

به راستی آیا شده است که این آقایان و خانمهای پان ترک که چند سالی ست  خود را به عقل فعال پان عرب‌ها و به کمک‌های فکری و تشکیلاتی برخی گروه‌های جدایی خواه کردی   نیز  بدل کرده‌اند،  یک بار از خودشان بپرسند که این «ملت فارس» که از آن سخن می گویند و هویت ملی مستقل از دیگران  برای او کشف و نظریه پردازی می کنند  در کجاست؟
از کجا آمده است و در کدام منطقه سکونت دارد و عناصر تعیین کننده‌ای که از او «ملتی» به نام «ملت فارس» ساخته‌اند به جز زبان فارسی  ، کدام اند ؟
آیا شده است که از خود بپرسند این «ملت قاهر و قهار و استعمارگر و زورمند و زور مدار فارس» ، در طول حیات تاریخی خود به کدام شاه مستبد و سلسلۀ ایلغارچی و شمشیر زن و به کدام سلطان قدرقدرت و قوی شوکت و اعلی مرتبت «پارس تباری» مستظهر و متکی بوده و در طول هزار و صد سال گذشته ، در کدام برهۀ تاریخی ی این کشور ،  شاهی، امیری ، سرهنگی ،  سرداری به نام او و زیر حمایت او شمشیر کشیده است تا فارسی را رواج بدهد و ترکی را از میان بردارد؟
 آخر این همه دروغ و جعل را از کجا می‌آورید؟
آیا این کافی ست که آدمی وقتی در امور مربوط به تصاحب  تریبون و تدارک امکانات بین المللی و انواع کمک‌های  سیاسی و لوجستیکی و مالی بیگانه دستی  و تخصصی داشت و توفیقی یافت، همه این امکانات را در خدمت جعل و دروغ و قلب تاریخ به کار اندازد؟
آن هم با هدف ویران کردن کشور خود و با انگیزه برافروختن آتش نزاع قومی و جنگ برادرکشیدر میان هم وطنان خود؟
کسی به این‌ها بگوید شرم هم واژه‌ای ست که فقط  در قاموس‌ها و لغت نامه‌های فارسی زبان یافت نمی‌شود.
قطعا پان ترک‌های ترکیه هم چنین واژه‌ای در فرهنگ لغات خود دارند.
بد نیست که حد اقل از آنان بیاموزید.
زیرا آن‌ها (پان ترک‌های ترکیه) هرگونه فکری که داشته باشند، دست کم در این واقعیت نمی‌شود تردید  کرد که آنان خواستار شکوه و عظمت برای ترکیه یعنی برای کشور خویش‌اند.
اما شما با ویران کردن ایران به دنبال سعادت و شکوه و جلال  برای کدام دیارید؟
شما که به مام میهن خودتان دهن کجی می‌کنید و برای بردن سهم شیرِ خود با کارد به بریدن پستان گاو مشغولید، در این روزگاران آشفته و سیاه که ملت ما (همه اقوام) در اسارت استبداد دینی به سر می‌برد و  با هزار و یک بدبختی ناشی از حکومت بیدادگر ملایان  دست به گریبان است ،
 آیا هرگز به خود گفته‌اید که روش شما نه انسانی ست و نه قوم خواهانه و نه ایراندوستانه؟
وقت آن است که اندکی به خود بیایید هم میهنان پان ترک و تیشه رو به خودِ من! تبر را دور بیندازید و اگر می توانید نهالی بنشانید!

م. سحر
پاریس ۲۷/۷/۲۰۱۳

۰۴ مرداد ۱۳۹۲

درباره لودگی‌های اخیر یک سبزقبا م.سحر


..............................................


درباره لودگی‌های اخیر یک سبزقبا


م.سحر




گویا یکی از لطیفه‌پردازان لودۀ سراپا سبزپوش در یکی از رسانه‌های خارج از کشوری جناح نیمه مغلوب حکومتی (نیمه
 مغلوب می‌گویم چون ظاهرا تصورشان بر این است که نیمی از مغلوبیت هشت ساله شان را اخیرا در زیر عبای یکی از نوچگان و دست پروردگان امنیتی سید علی خامنه‌ای احیاء کرده‌اند! ازین رو به بوی بازگشت به دامن پرمهر خاندان بهرمانی چمدان هاشان را بسته و «اسب تروا » شان را زین کرده اند. چنین باد!)، در یکی از نمک پرانی‌های اخیر روزانه و آن لاینش زیر عنوان «مملکت گل بلبل و شمع و پروانه» به غلظت حضور «شعر در ایران اشاره کرده و از این که رد و اثر شعر در همه جا دیده می‌شود و «فی الواقع شعر در کشور عزیز ما ایران موضوع مهمی است» به تمسخر نخست از «پوزیسیون» و دربار سیدعلی و همکاسه‌های سابق خودش حداد عادل و میرشکاک و قزوه نامی یاد آورده و سپس به «اپوزیسیون» پرداخته و بدون هیچ دلیلی از من و مقاله من در بارۀ وقایع اخیر مصر نام برده و به صورت زیر لودگی فرموده است: «اپوزیسیون اش هم به شرح ایضا؛ آقای میم سحر شاعر ایرانی مقیم پاریس در مقاله‌ای درباره وضع ایران و مصر نوشته "خوشا به حال مصر"»، و سپس از خانمی یاد کرده که گویا «شاعره‌ای خوش نام» است و گویا رقیب لودگی‌ها و جوک‌سازی خود ایشان در فضای مجازی محسوب می‌شود.ـ
دوستی روز گذشته به من تلفن کرد و گفت این آقا چرا اسم تو را کنار اینها گذاشته و مقاله «مصر» تو چه ارتباطی با حداد عادل و میرشکاک یا این خانم شهیر دارد؟ قصد این آقای طنزنویس چه بوده است؟ مگر نمی‌توانست پاسخ نظرات تو را درباره وقایع «مصر» بدهد و ایرادات مقاله‌ات را بگوید؟ این چه طرز برخورد است؟ من البته پاسخی نداشتم! اما پس از دیدن افاضات این آقای نویسندۀ نظام پرورده و نظام شیفته که استعدادک سابق طنز نویسی‌اش را در سال‌های سفر توریستی به خارج از کشور، قربانی منت‌کشی‌ها و چانه زنی‌ها و دودوزه بازی‌ها و تملق‌گویی‌هایش به حکومت دینی و فدای طعنه زنی و تکه‌پرانی‌های بی‌جایش به مخالفان تبعیدی حکومت کرده است تا جایی که از فرط بی‌محتوایی، هم نوشته‌هایش از طنز سابق تهی شده و هم نثرش به لودگی و بی‌مایه‌گی گراییده است؛ می‌توانم به کوتاهی چنین بگویم:
پاسخ من این است که البته دور از انتظار نیست اگر قلمزنان سی سالهء نظام خمینیستی که سوابق همکاری بادستگاه سرکوب در سال‌های ۶۰ را دارند و دستبوسی نوچگان و دستپروردگان درجه دو و سه ی «امام» شغل روزانه شان بوده، چنانچه فرصت پیدا کنند نیشی هم بزنند به کسی که از همان بهار ۵۷ به قیمت تبعید دائم العمر و قطع رابطه با خانه و آشیانه گفته است:
شیخ این زمان به مسند قدرت خزیده است/شیاد بین که گوش زمان را بریده است
م.سحر بهار ۵۸ یا در همان سال سروده است:ـ
حرام باد به مردان راه خواب امروز/مباد سنگر تزویر بی جواب امروز
یا در سال ۶۰ در قصیده ای صد و اند بیتی سروده است:ـ
 مفسده می‌بارد از عبای خمینی/آینه می‌لرزد از ادای خمینی
...الی آخر. ـ
و زهری هم بریزند.ـ
خوب اگر چنین برخوردهایی آنها را که در آن سال‌ها با برادران فالوده می‌خورده‌اند و در وزارت کشور و ... مصادر امور بوده‌اند، آرام می‌کند و غم غربت چهار پنج ساله آنها را فرومی کاهد، مشکلی نیست. می‌توانند نام م.سحر را کنار هرکه می‌خواهند بگذارند.ـ

اما بد نیست بدانند که گوهر این نام با خون دل و شرافت قلم و عشق به آزادی میهن و سلامت نفس و کار مداوم به دست آمده است و نه از قِبَل تغذیه رایگان از سفره خون آلود نظام خمینیستی و جناح‌های غالب و مغلوب آن. به قول سعدی: سنگ بد گوهر اگر کاسۀ زرین بشکست/قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود!ـ

نام م. سحر حتی در کنار خاتمی و حجاریان و تاج زاده هم سالم می‌ماند و آلودگی پذیر نیست، تا چه برسد به آن که برخی لودگان که قبای سبز به تنشان گریه می‌کند، با هزالی‌های بازاری خود این نام را در کنار همسفرگان بدنام سابق خویش قرار بدهند! آن آقای لوده حتی ارزش آن را نداشت که از او نام ببرم. آنها که باید بدانند خواهند دانست که از که و با که سخن گفته‌ام.ـ
-----