۰۶ مهر ۱۳۹۴

در ستایش حضرت اجل جناب دکتر خر




















................................................................................

در ستایش حضرت اجل جناب دکتر خر


شهر ما مرد با خدا دارد
خر در این شهر دکترا دارد

خر در این شهر باصفای جمیل

هم رئیس است و هم وزیر و وکیل

عرعرستان ما سلامت باد

خریت باد و تا قیامت باد

ای خدا از خدائی ات ممنون

ای خر از دکترائی ات ممنون

صحن مجلس ز پشگلت فرش است

مدرک دکترات از عرش است

با چنین دانش خدا دادی

به تو زیبد مقام استادی

به تو زیبد وکیل ما بودن

حگم فرما و کدخدا بودن

زانکه هم خوش ادا و خوش باری

هم از اسطبل دکترا داری

منصب دکتریت درخورد است

صادر از کمبریج و آکسفورد است

دکترای تو عالم افروز است

چون صدایت رسا تر از گوز است

علم و دانش رهین پشگل توست

عقل علامه عقل کامل توست

دکتری صاحب تکبُرّ باش

به سلامت کنار آخور باش

خوش بچر تا به یمن دولت و دین

جو به راه است و کاه در خورجین

پوزه در آخور سیاست کن

خوش به اهل وطن ریاست کن

تا جهان اینچنین به کام خر است

حضرتت فخر عالم بشر است

دکتری از تو نیست دکتر تر

یا خری از تو سر در آخور تر

سردر آخور بمان که جو داری

نعل زرین و شاخ گوو داری

تیغ در دست و نفت در بازار

گاری ات هست گنجِ پترو دلار

هست دنیای تو سراسر سود

آخرت هم که مِلکِ طلقِ تو بود

کمی از بهر حق لوندی کن

پشگل خویش بسته بندی کن

عرعر ت را بریز در سی دی

همه را ضبط کن به دی وی دی

به جهان وحوش صادر کن

تحفهء نوبر بنادر کن

همه خرهای عالم فانی

جاه جویانِ جهل و نادانی

درس های تو را کنند از بر

که ز علمت شوند دکتر خر

شهروندان شهر ما گردند

چون تو دکترخرِخدا گردند !

تا چنین گول و کودن است بشر

درخور اوست حکمرانی ی خر

پس در این شهر حکمرانی کن

هرچه باخلق می توانی کن

پیر اصطبل و میر آخور باش

رنگ مکتب ندیده دکتر باش

حضرت مستطاب دکتر خر

گاری ات را بزن به دوش بشر

ساده و صاف و صادق است این قوم

مثل آئینۀ دق است این قوم

گرچه نامش بنی بشر باشد

گاه خدمتگزار خر باشد

هوش گهگاه می پرد زسرش

می دهد عقل خویش را به خرش

حال چندی ست شهر ما این است

خر بر او صاحب فرامین است

عرق از هشت چاک او جاری ست

حضرت خر نشسته بر گاریست

دکترایش میان خورجینش

نشئه از مسندِ فرامینش

تا بر آدم ، الاغ گشت سوار


لیس فی الدار غیر هو دیّار!
..................................
م.سحر

26.9.2015



۰۳ مهر ۱۳۹۴

خود کردگان



خودکردگان
.............................

ما در این کشور به نام دین دنائت آفریدیم
خود ز ما بود آنچه کردیم و زما بود آنچه دیدیم
این زمان با خود به نفرینیم و ننگ از کِرده هامان
شرمسار از آنچه کِشتیم و به رنج از آنچه چیدیم
یک شرفمان بود بخشیدیم و دل در جهل بستیم
یک وطنمان بود دادیم و سراب از دین خریدیم
در بروی آرزوی نسلها بستیم و دیریست
دست در دستِ ندامت ، از گشودن نا امیدیم
نیم جانی در تناقض بسته در بند ِتباهی
مُردۀ قانون غار و زندۀ عصر جدیدیم
همچنان کز وهم خود با عقل خود در قهر بودیم
این زمان با آبروی خویش در قهر شدیدم
روسیاهی مان چنان کرده ست کز خود در عذابیم
لیک در آئینهء پندارهامان روسپیدیم
این توحش گربپاید در جهان دیری نپاید
تا ببیند چشم کز دور تمدن ناپدیدیم

م.سحر
17.9.2015
.........................



۳۱ شهریور ۱۳۹۴

سیمین و شیوۀ او در غزل

عکس از م.سحر  / پاریس انجمن ایرانیان وال  دو مارن / 
تابلو  مصدق از قاسم حاجی زاده که آن روزها در محل انجمن نمایشگاه داشت

سیمین و شیوۀ او در غزل
                                                             م. سحر

این سخنان در  19 سپتامبر 2014  طی مراسم بزرگداشت سیمین بهبهانی درسالن فیاپ  پاریس طرح شده اند.
از آنجا که بعضی دوستان بارها متن این گفتار را از من درخواست کرده اند  ، در روز های اخیر اقدام به تایپ آن کردم و اینک به مناسبت نخستین سالگرد سفر فرجامین او  برای نخستین بار در این سایت منتشر می کنم. م.س

خبر آمد که مُرد سیمین جان
رخت ازین خانه بُرد سیمین جان
چشمِ بی خواب ِ آهوی غزلش
مژه بر هم فشرد سیمین جان
روشنی بخش جان والایش
شمع بود و فسرد سیمین جان
می آزادگی به شوق وطن
عشق پیمود و خورد سیمین جان
شعر و اندیشه و دلآوری اش
رهِ عزّت سپرد سیمین جان
اینچنین عاشقی نخواهد مرد
که زنی بود گُرد سیمین جان

درود بر شما و درود بر دوستداران شعر و شخصیت سیمین
قرار شده است که در بارۀ شیوۀ سیمین در غزل سخن بگویم.
متأسفانه فرصت کوتاه است و موضوع سخن گسترده و نیازمند توضیح و تفصیلی ست که زمانی بیشتر از اینها می طلبد ، تا حق مطلب ، چنان که می باید ادا شود.
با این همه درمحدودۀ وقت تعیین شده ، می کوشم تا نکات عمده و اصلی گفتارم را که بیشتر به تحول وزن در شعر سیمین اختصاص  خواهد یافت برای شما بازگو کنم.
اما پیش از پرداختن به آن ، به عنوان مقدمه سخن خود را با ارائۀ  گوشه هایی از نوشتۀ کوتاهی آغاز می کنم که حدود ده سال پیش  در نامه ای خطاب به دوست زنده یاد ، دکتر منوچهر ثابتیان (که مقیم لندن بود) نوشته بودم ، تا بر اساس آن از سوی انجمن قلم ایرانیان در تبعید (پن ایران) نامه ای به زبان انگلیسی تهیه و برای کمیتۀ مسئول جایزۀ ادبی نوبل فرستاده شود.
هدف آن بود که این نهاد و مرجع برجستۀ بین المللی از وجود شاعر و ادیبی بزرگ در زبان فارسی معاصر ، زنی مبارز و آزادی خواه ، انسانی والا و باگوهر همچون سیمین بهبهانی آشنا شود یا اگر آشنا هست ، آشنایی  بیشتری حاصل کند .
کاری که انجام شد و خوشبختانه  نام سیمین برای نخستین بار در میان هیأت داوران جایزه ادبی نوبل مطرح گردید.
در آن نامه آمده بود:
« خانم بهبهانی بی شک بزرگترین غزلسرای  ایران امروز است.
با نگاهی به تاریخ ادبیات ایران ، درخواهیم یافت که شعر ایرانی در زیبا ترین و درخشان ترین و شکوهمند ترین لحظه های خود در غزل فارسی تبلور یافته  و بزرگترین نوابغ تاریخ ادب ما ، زیبا ترین شعرها و ظریف ترین عواطف و اندیشه های خود را در این فرم بیان کرده اند و گفتن ندارد که سعدی و مولوی و حافظ که از بزرگترین شاعران در ادبیات جهان هستند،  در عین حال از غزلسرایان بزرگ شعر فارسی محسوب می شوند و فراموش نکنیم که اصولاً شعر ، مهم ترین و پایه ای ترین عنصر فرهنگ ایران است .
خانم بهبهانی تا سال 1357 که هنوز کاملا به تحول ادبی و شکوفایی نبوغ آسای شعر خود دست نیافته بود ، چندین مجموعه غزل منتشر کرده بود و در همان زمان نیز در کنار شهریار ، سایه ، رهی معیری و عماد خراسانی از غزلسراهای بزرگ محسوب می شد.
اما مهم ترین نکته ای که می باید در بارۀ سیمین بیان کرد آن است که وی با انتشار کتاب «خطی ز سرعت و از آتش» اهل ادب و شعر ایران را شگفت زده کرد.
او مبدع و مبتکر وزن های جدیدی ست که خود به اوزان کلاسیک شعر فارسی افزوده است.
سیمین در فرم و به خصوص در وزن غزل فارسی یک تحول بی سابقه ایجاد کرد و همراه با کشف و بهره گیری از وزن های جدید ، تنوع ریتمیک و موسیقیایی و تنوع زبانی و تنوع مضمون در غزل فارسی به وجود آورد و بنیاد غزل فارسی را دیگرگون ساخت.
این تحول در آثار بعدی او بسیار جدی و آگاهانه دنبال شدتا جایی که کوشش سیمین بهبهانی در متحول ساختن شعر فارسی (در حوزۀ غزل)  را با نوآوری های نیمایوشیج مقایسه کردند و شاعر بزرگ و ادیب نیما شناس معتبری مثل اخوان ثالث سیمین بهبهانی را نیمان غزل نامید.
تحولی که سیمین در اوزان غزل فارسی ایجاد کرده ، موجب شد که اوزان شعر فارسی از نظر کمّی به ابعاد بی سابقه ای دست پیدا کند و طبیعتاَ این تحول کمّی ، به نوبۀ خود یک تحول کیفی را نیز به همراه آورد». *

کشف شگفت انگیز

می توان در بارۀ این تحول کیفی یعنی دربارۀ موضوع و درونمایۀ شعر سیمین و نیز دربارۀ زبان آوری نوآئین او در غزل فارسی سخن فراوان گفت . اما در فرصت محدودی که هم اکنون فراهم است، اجازه بدهید تا دربارۀ کشف شگفت انگیزی که سیمین در زمینۀ وزن شعر فارسی به آن دست یافته و بسیار کم از آن سخن رفته چند کلمه ای بگویم.
مثلاً برای شما بگویم :

ــ چی گفتم؟

گفتم : «مثلاً برای شما بگویم!»

این به خودی خود موزون نیست! 
اما با همین دوجمله  ، دو پایه و بنیان وزن شعری برای ساختن دوغزل در اختیار ماست.

کشفی که سیمین کرده است این است که می شود با همین دوجمله ای که من برای شما گفتم وزن تازه ای برای یک غزل تازه ابداع کرد.
ــ چگونه؟

ــ به این شکل
مثلاً برای شما بگویم   ، که :  چراغ روشنِ خود ، شمایید!

ــ چه شد؟
ــ با افزودن یک عبارت مبتنی بر همان اندازه کمیت سیلابیک و وزنی (یعنی با همان وزن) به عبارت سادۀ پیشین ، مصراع اول شعری ساخته شده که منتظر مصراع بعدی ست:

مثلا برای شما بگویم   ، که : چراغ  روشن خود شمایید !
اگرش به شعلۀ جان بفروزید ، به کمندِ ظلمتِ شب نپایید !

اکنون بیتِ مطلع غزل سروده شد و شاعر با سرودن ابیات بعدی می تواند غزل خود را کامل کند.

جملۀ دومی که گفته بودم چه بود؟

گفتم  :    « این به خودی خود موزون نیست !»

داشتم توضیح می دادم که جملۀ « مثلا برای شما بگویم» به خودی خودش موزون نیست  .
حالا برای این که این جملۀ آخری  ـ که به خودی ِ خود موزون نیست ـ موزون بشود ، شاعری مثل سیمین با آن چه می کند؟
ــ خیلی ساده است  (البته در تئوری!)
اما در عمل،  پهلوانی چون سیمین می طلبد که بر وزن کلاسیک شعر فارسی و عروض و تکیه و ایقاع در کلام ، مسلط باشد و کیفیت و کمیت هجاها را در واژاگانی که با هم ترکیب می شوند یعنی به طور کلی موسیقی  و توازن  سیلابیک و آوایی کلمه را در شکل دادن به  عبارات شعری مثل موم در چنگ خود داشته باشد.

این به خودیِ خود موزون نیست
بایدش که مکرر سازی

( مصراع متولد شد)

تا سرودِ نوآئینت را
وزن تازۀ دیگر سازی

(بیت نخستین یا مطلع شعر هم به دست آمد)

بقیه کار مربوط می شود به هنر و توانایی شاعر در حفظ وزن نوساخته تا مقطع غزل  و این به ورزیدگی و زبان آوری و گوش آوا شناس شاعر بستگی دارد.

این بود سخن من  برای گشودن رمز کاری که سیمین در کشف اوزان تازه یا ابداع اوزان جدید کرده است.
 کشفی که در حقیقت امر ، آزاد شدن وزن شعر فارسی از قوالب محدود و کلاسیک و تعیین شده از سوی عروضیان  سُنتی را به شاعران معاصر نوید داده است و  این ، همان  شیوه ای ست که سیمین مبتکر و استاد آن در دوران ما بود.

چرا نیمای غزل؟

نیما کاری که کرد ، آن بود که به تأثیر از شعر آزاد اروپایی به خصوص شعر فرانسه (سمبلیست ها و شاعران دهۀ  1940ــ 1950 )  وزن را در مقاطع خاصی از مصرع ها شکست. یعنی ضمن آن که پایۀ اصلی وزن و آن بحر عروضی را که در آغاز شعر خود انتخاب کرده بود  حفظ می کرد، خود را ملزم و مقید به نظم مساوی ابیات ندید.
او با بهره گیری آزاد تر از کمیّتِ عروضی وزن شعر خود ، کوشید تا ترکیب تازه ای از وزن در شعر خود به وجود آورد.
او وزن را کنار ننهاد بلکه همان اوزان شناخته شده و به کار برده شدۀ کلاسیک را به شکلی آزاد در عبارت ها و مصراع های کوتاه و بلند خود به کار گرفت.
اما سیمین ضرورتی در کوتاه و بلند کردن مصرع ها نمی دید.
او خود را به تکرار وزن های کهن و اوزان به کار برده شده و مستعمل که غالبا به گوش فارسی زبانان  اهل شعر آشنا می آیند ، نیازمند نمی یافت .
او حرف و سخن خود را در ظرف وزن هایی می ریخت که طبیعت سخن و کمیت هجایی و موسیقایی کلام وی ، به او یادآوری می کردند.
او شعر خود را با عبارتی آغاز می کرد و آن عبارت پایۀ وزن برای شعرسیمین می شد .
درواقع غزل سیمین تابع وزنی بود که در عبارت نخستین شعر سیمین ظاهر می شد و غزل وی تا پایان بر همان مبنا ادامه می یافت.
مثلا این عبارت مشهور تاریخ علم را با خود زمزمه می کرد :
ــ چه می گفت؟

ــ می گفت : « زمین کروی شکل است !»

و این پایۀ غزلی می شد که شاعر در حال سرودن آن بود

می گفت :

زمین کروی شکل است     شنیدی و می دانی
یمین و یسارش نیست    چنین که تو می خوانی
جهت نتوانی جُست      ز اطلس جغرافی
به زخم سرانگشتش     جهت چو بگردانی

(از کتاب یک دریچه آزادی)

نیز مثلا:
روزی که ارتش صدام حسین از شهر هویزه اخراج شده بود ، تیتر روزنامه ها چنین بود:

«هویزه آزاد شد!»

سیمینِ شاعر با خواندن این تیتر خبری ، وزن غزل خود را می یافت و شعر خود را در ادامۀ این خبر می سرود ، که غزلی ست تکان دهنده و زیبا در بارۀ جنگ:

حمید آزاد شد    هویزه آزاد شد
نوشته ها جان گرفت    خطوط فریاد شد
خطوط در چشم من   چو موج لغزنده بود
حمید آزاد شد ،   هویزه آزاد شد
جوانی آنجا رسید  ، نهالِ دیروز ما
که سرو شد  قد کشید ، که شاخ شمشاد شد

بدین گونه سیمین وزن عبارت یا سخنی را که در مطلع شعر خود می آورد می سنجید و آن را پایۀ وزن و آهنگ شعر خود قرار می داد و با تکرار همان وزن در عبارتی دیگر وزن تازه ای می ساخت.
بنا بر این با توجه به شیوۀ او و با دقت در کیفیتی که بالقوه در اوزان شعر فارسی موجود بود و سیمین به کشف آن دست یافت، می توان گفت که : 
وزن برای یک شاعر مسلط بر زبان و بر  اوزان و  به چمّ و خمّ آوایی کلام در زبان فارسی ، هیچ مسئلۀ دست و پا گیر و محدود کننده ای نیست.  زیرا:

ما هرچه بگوییم      آن پایۀ وزن است
هرخوشۀ  موزون    از دانۀ وزن است
اندیشه و احساس  در خانۀ  شعر است
موسیقی و آواز ،  در خانۀ وزن است

(م.س)

یا :
هرچه بگویم  وزن است  روح زبان موزون است
نغمۀ آهنگین در      بطن زبان مکنون است

(م.س)

می بینیم که چگونه سیمین در اثر تجربه و تمرین درازمدت و نیز با اتکاء به ذوق سلیم و مؤانست باموسیقی نهفته درواژه ها و عبارات و نیز به واسطۀ  برخورداری از حساسیت درک موسیقی  در عبارات موزون یا ناموزون ،  توانسته است دریچۀ خلاقیت شاعرانۀ خود را به روی اوزان بکر و دست نخورده در شعر فارسی باز گشاید.
و همین است راز تنوع و رنگارنگی در زبان و آهنگ و وزن در شعر سیمین بهبهانی.
  زیرا دست یابی به این تنوع ریتمیک و این تحول و گشایش در اوزان شعری او ، خواه و ناخواه با تنوع زبانی و مضمونی همراه می شد همچنان که شده است.

کوتاه آن که ، این کشف البته به ظاهر ساده می نماید  و در نگاه نخست ارزش این کشف در آن است که وزن های بکر و تازه ای به اوزان کهن و شناخته شده یا مهجور و دست نخورده افزوده است .
واقعیت آن است که اهمیت این ابداع وزن ، تنها در جنبۀ کمّی و فُرمل (شکل گرایانه) آن نیست .
نتیجۀ این گسترش و توسعه وزن در غزل معاصر فارسی ، گسترش و توسعۀ کیفی آن هم در شکل و هم در محتوای غزل است.
سیمین  بدین گونه توانست مضامین امروزی و سخنانی را که در دل و بر زبان داشت ، تبدیل به وزن غزل کند و به آزادی غیر قابل تصوری در شیوۀ بیان ونیز در زبان خود  شعر دست یابد.

این وزن ها شعر سیمین را از واژگان کلیشه ای و مستعمل  (به کار رفته و تکراری) و به تبَع آن از مفاهیم و اندیشه هایی که پیش ازین در غزل سنتی فارسی به گونه ای خودکار  مکرر می شدند آزاد کرد.
حاصل آن شعر رنگین سیمین است که به عواطف زنانه و به عواطف مادرانه او میدان داد.
 به افکار و اندیشه های آزادی خواهانه و تجدد طلبانه ، انسان باورانه و عدالت جویانۀ او میدان داد و برای جان شیفته و روحیۀ  ظلم ستیز و شخصیت جهل ستیز و شجاعت کم نظیر او فرصت بیان فراهم آورد.
بدین گونه شعر سیمین از زبانِ گشاده و رسایی در توصیف و در بیان نگرانی ها و دغدغه های عاطفی ، ذهنی ، وجودی ، فکری و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی او برخوردار شده است.
این است راز همه نو گویی ها و راز تازگی در سخن سیمین و راز توانایی  خلاق او در آفریدن غزل هایی برخوردار از  کلامی رنگا رنگ و پر طنین و نواگر و متنوع .

تفاوت میان سیمین و نیما

یک نکته هم عرض کنم . و آن این است که :

تفاوت عمده ای میان کشف سیمین و کشف نیما وجود دارد  و آن این است که شکستن وزن های رایج کهن و بهره گیری از آنها به شیوه ای آزاد و فارغ از تعهد و تقید به حفظ برابری افاعیل عروضی در مصرع ها ، خیلی از پیروان متوسط الاحوال نیما را به این گمان انداخت که : کارها ساده شده است و  داشتن یک آشنایی حد اقل  با وزن عروضی و داشتن یک طبع نسبتاً موزون و یک قریحۀ متوسط ، به خودی خود برای شاعر نیمایی شدن کافی ست.
بگذریم از این که برخی از شاگردانِ  شاگردانِ  او این حد اقل آشنایی با وزن عروضی را هم ضروری نمیدانند و تصور می کنند که شعر فارسی از همۀ ابزار و ادواتی که شاعران بزرگ ایران بیش از هزار سال بر آنها تکیه داشتنند و اندیشه های باریک و ظرافت های ذوقی و عاطفی خود را در پرتو و با بهره گیری از آنها بیان می کرده اند  بی نیاز است.
این سوء تفاهم تالی فاسدی داشت و آن این بود که :
بسیاری از پیروان و به ویژه پیروانِ  پیروانِ  نیما، کار را ساده گرفتند و آموختن وزن عروضی و انواع فنون شعر کهن را تا حد استادی و تا حد تسلط  کامل بر اوزان کهن شعر فارسی ضروری ندانستند.
 به ویژه آن که ترجمه های دست و پا شکستۀ  شاعران مشهور غربی و شرقی نیز به کمک این ساده انگاری آمدند و سرودن به سبک همان ترجمه های غالبا کژ ذوقانه و فاقد شیوایی کلام فارسی را عین شعر نو و« شعر ناب » قلمداد کردند.
گفتنی ست که  شاعری همچون شاملو هم  برای گیرا کردن و استحکام بخشیدن به شعر منثور خود (که به تأثیر از شعر نو اروپایی که ترجمۀ «ور لیبر»  یا سطر آزاد است، شعر آزاد نامیده شد)  ، به نثر کهن پناه برد و خود را از توسل به وزن شعر کلاسیک آزاد و خالی از تعهد دانست.*
وی حتی در یک دوره از کار شاعری خود با بهره گیری از دستی که در کار روزنامه نگاری و تأسیس مجلات ادبی پایتخت داشت به انتقاد از شعر کلاسیک و به ویژه  وزن و قافیه در شعر می پرداخت.
 به این سبب نزد بسیاری از پیروان جوان او که اکنون خیلی هاشان دیگر جوان نیستند ، نوعی پیشداوری و بی مهری نسبت به شعر کهن و به ویژه به فرهنگ و دانش شعری قدما به وجود آمده بود که آنان را از مطالعه عمیق و به ویژه از کند و کاو در فنون و ترفندهای  شعر پیشینیان باز می داشت.
بسیاری از شیفتگان و شاگردان و به ویژه شاگردانِ شاگردانِ وی چندان رغبتی به مطالعه آثار قدما نداشتند و این نه تنها آنان را از شعر فارسی ، بلکه از فرهنگ ایران و از ظرافت ها و دقایق و نکته هایی که در زبان فارسی هست و در شعر کهن بروز یافته یا مکنون است ،  دور می کرد و میان آنان و آنچه که حافظ درباره اش گفته بود : هزار نکتۀ باریک تر زمو اینجاست ، فاصله ای ژرف و طولانی ایجاد می کرد.
 و جالب است که طی چندین دهه نشریات ادبی و شعری پایتخت به وسیلۀ این گونه شاگردان و مریدانِ  شیفتۀ شاملو اداره می شد و به نظرمن نقش سازنده ای نداشت سهل است ، ضربات مهلکی به شعر معاصر فارسی وارد آورد.
البته بعد ها شاملو هم  ـ شاید به واسطۀ انس بیشتر با حافظ و درک عمیق تر معجزه وزن و موسیقی کلام نزد این شاعر بزرگ و بی مانند سراسر تاریخ ، و نیز به نظرمن با مشاهدۀ توفیقی که سیمین در سرایش غزل های نوآئین خود یافته بود ـ و سالها شاملو و به تبع وی پیروان و شاگردان در باره آن سکوت می کردندـ   روش پیشین خود را تعدیل کرد و آرام آرام پذیرفت که وزن شعر  به خودی خود ، نه تنها مانعی برای شاعران در سرودن شعر و بیان اندیشه های نو نیست ، بلکه زمینه سازِ درک عمیق تر فضا ها و زبان شاعرانه و اندیشه های باریکی ست که سابقۀ 1100 ساله در ادب فارسی دارد و نوابغ بزرگ مشرق زمین از آن سوی مرزهای آسیای مرکزی و هندوستان گرفته تا مرزهای آروپایی آسیای صغیر ، در آن ذوق و اندیشه و عاطفه ورزیده  و زیبایی های شگفت انگیزی در شعر و سخن آفریده اند.
من حدود بیست سال  پیش طی  یک رباعی  با اشاره به شعر  سیمین  ، اهمیت وزن در شعر فارسی را چنین بیان کرده بودم (که در نشریه روزگار نوچاپ پاریس انتشار یافته است):

اوزان دگرند و کهن و نو دیگر
بر گفتۀ  نو ، وزن نمی بندد در
وین نکته اگر ز من نداری باور
یکبار دگر به شعر سیمین بنگر

البته هستند  بسیاری از شاگردان و شیفتگان ایشان  که هنوز هم  این واقعیت روشن را درنیافته اند یا به عللی که ریشه در ناتوانی آنان  در زمینه ادب فارسی وناتندرستی  ذوق فطری  (یا طبع روان)  آنان دارد قصد پذیرفتن آن را ندارند.

البته چون شاملو نخستین شاعر بعد از نیما بود که از زبان نثر کلاسیک   به خصوص نثر صوفیانه (شرح شطحیات روزبهان بقلی  ، مقالات شمس ، سوانح ابوحامد غزالی ، کشف المحجوب هجویری ، الانسان کامل عزیز الدین نسفی و سایر متون کهن و نامدار صوفیه)  یعنی از  نثر قرن چهارم و پنجم بهره می برد تا شعر آزادِ  متأثر از فرم و مضمون شعر مدرن اروپایی  (به ویژه  چند شاعر فرانسوی همچون آراگون الوار ، روبر دسنوس ، پره ور ،  فدریکو گارسیا لورکا شاعر اسپانیایی   بر او تأثیر فراوان داشته اند !)  ، در کار خود توفیقی یافت و شهرتی به دست آورد و جمع پیروان فراوانی یافت که تقریباَ  همۀ آنها خود را از آموزش فنون عروض و از کارورزی در اوزان  گونه گون و متنوع شعر فارسی  بی نیاز می دانند و غالب آنها  تعمق و کارورزی شاملو در نثر کلاسیک را هم نادیده می گیرند و متأسفانه می توان گفت که در این بُعد از تجربه و تمرین شاعری از  پیروان پیگیر شاملو نبوده اند ، بلکه تنها از شیوۀ نگارش  نیمه منثور  پله کانی او تبعیت می کنند.
کار ساده شده بود و مدل آنها مدلی بود که در جامعه حد اقل میان بسیاری از جوانان دانشگاه دیده به خصوص در میان طرفداران اندیشه های چپ  ـ که از قضا با ادبیات کلاسیک و شعر کهن  فارسی اُنس و الفت چندانی نداشتند و بسیاری از آنها فاقد آن نعمتی بودند که ایرانیان به آن طبع روان و قریحۀ شاعری می گویند ، نمونۀ موفق و نامداری ارزیابی می شد.

اما نوآوری سیمین  در قیاس با نوآوری  نیما از جنس دیگری ست.
برای آنکه شاعران بتوانند وزن پایه ای برای غزل یا قطعه یا هرگونه شعر دیگر خود ابداع کنند ، می باید کاملا بر اوزان کلاسیک مسلط باشند و در همۀ  بحور  و اوزان کهن عروضی (همچون سیمین) صاحب تجربه و تمرین بوده باشند.
زیرا وزن های تازه ای که سیمین ساخته است ، اگرچه به ظاهر ساده اند  :
ـ زمین کروی شکل است ـ
اما در عمل کار شاعر را مشمول سخن مشهور حافظ می کنند که گفت :
که عشق آسان نمود اول ، ولی افتاد مشکل ها!
مشکل اصلی در یافتن بخش اول یعنی یافتن وزن پایه ای غزل نیست. مشکل در حفظ وزن آن پایه  و تکرار آن در پایۀ دوم است  و به خصوص مشکل اصلی بعد از ساختن مصراع و بیت نخستین آغاز می شود.
زیرا وزن تازه به دست آمده سابقه و پیشینۀ آوایی در شعر نداشته یا به علت مهجور و متروک بودن، برای شنونده  ناآشناست و گوش شاعر فارسی زبان با آن مأنوس نیست.
از این رو حفظ وزن همان هنری ست که شاعر می باید آنرا به کار ببرد تا از وزن تازه ساخته و تازه بنیاد خود خارج نشود و این بدون ممارست و تمرین و تجربه در اوزان شناخته شدۀ عروض فارسی ممکن نیست.
اگر بخواهم مثالی برای روشن تر شدن مطلب بیاورم  ، می باید بگویم که مسئله شبیه به آن است که یک نوازندۀ موسیقی بدون  آن که دستگاه ها و ردیف کامل موسیقی را نواخته باشد ، بخواهد برای خود قطعه جدیدی در شور یا راست پنجگاه  ابداع کند و درست و بدون غلط بنوازد و خارج نشود.
حفظ وزن های نوآئین به شیوۀ سیمین بدون تجربه و تسلط بر اوزان شناخته شده و بدون برخورداری از گوش موسیقی و توانایی درک ایقاعات و بدون تسلط بر تجزیه و ترکیب هجا ها و افاعیل عروضی ممکن نیست.
تنها یک شاعر مُجرّب و توانا در اوزان کلاسیک فارسی که  گوش آشنایی با موسیقی نهفته در اوزان و با موسیقی کلمات و اُلفتی با ریتم و ترکیب کمّی سیلاب های واژگان و کمّ و کیف آنها دارد ، می تواند سبک سیمین را بیازماید و همراه با مُمارست و تمرین های متمادی به شیوۀ او بسراید .
از این رو کار چندان ساده نیست و پیداست که کارهای دشوار شاگردان کمتری را به خود جلب می کند زیرا معمولا رهروان  تازه کار ترجیح می دهند که سریعاً به مقصد برسند .
 از این رو به دنبال راه های روفته و کوفته اند.
راه هایی که ممکن است کما بیش آنان را به مقصدی که در پی آنند برساند ، اما مطمئناً ماهیچه های آنها را قوی نخواهد کرد  و دست و پای آنها  را با خشونت و زبری خاره سنگ ها و خارهای مغیلان وادی صعب گذر شاعری آشنا نخواهد کرد.
و اتفاقاً گوهر اصلی شعر در همین تجربه ها  در وجود شاعر  نطفه می بندد و  با گذر از راههای دشوار و دهلیز های ناهموار و با ممارست ها  و دست و پنجه نرم کردن ها و گم شدن ها و با پای پر آبله بیرون آمدن های اوست که به زبان  مولوی خون در شعر او بدل به شیر می شود.
سیمین این مسیر را پیموده بود و راز سیمین بودن او هم در همین واقعیت است.
ازین رو سبک سیمین تقلید پذیر نیست، اما مردان و زنان دردمند و با اراده ای که به دنبال شهرت سریع و آسان یاب نیستند و مطالعه و کار و نوشتن و تجربه کردن را یکی از دو اصل ضروری کار شعر می شمارند، ( اصل اول استعداد و ذوق است ، همان که ما ایرانیان به آن طبع شعر می گوئیم.)  می توانند با تسلط یافتن بر شعر کلاسیک فارسی ، از اوزان تجربه شده فرا بگذرند و وزن هایی را که موجود بودند اما متروک مانده اند یا وزن هایی را که سیمین برای شعر های خود ابداع کرده یا وزن هایی که خود آنها خواهند ساخت ، در شعر خود به کار ببرند.
بنا بر این راه شعر سیمین راه دشواری ست  اما با کار و عشق و پشت کار برای جوانان اهل درد و با استعداد و پرکار  و صبور و بی اعتنا به تأیید  یا عدم تأیید  یا سکوت ِ مُدعیان متوسط الاحوال نقد شعر دست یافتنی ست .
 البته  کار فراوان می برد و نیازمند  حوصله و منشی ست به دور از خود نمایی و شهرت طلبی !
فراموش نکنیم که سیمین یک عاشق مادام العمر بود.
این نکته را گفتم تا برای پرسشی که احتمالاً برای برخی از ایرانیان مطرح است  ، یعنی برای این پرسش که « چرا سبک سیمین رواج نیافته است؟»  از پیش پاسخی دادده باشم.
سیمین هنگامی  شعر های  نو آئین خود و حاصل تجربیات تازه خود  را( در کتاب « خطی ز سرعت و از آتش» و سپس «دشت ارژن» ) انتشار داد که شاعر شناخته شد و پذیرفته شده و جا افتاده ای  در میان غزلسرایان نامدار معاصر بود .
به سخن دیگر سیمین  کوشش های راهجویانه  و نوآوری های خود در غزل را زمانی عرضه می کرد  که مراحل والایی از تجربه  خود در غزل کلاسیک را پیموده بود و در سروده های پیشین حود به خوبی نشان داده بود که بر اوزان گوناگون شعر دری تسلط کامل دارد.
ضمنا سیمین اهل موسیقی بود و با خوانندگان و نوازندگان نامدار ایران  همراه و دوست بود.
او خود از ترانه سرایان مشهور سال های قبل از انقلاب بود و برای برخی از بهترین  خوانندگان ایران  ترانه و تصنیف ساخته بود.
آشنایی سیمین با موسیقی یکی دیگر از علل توفیق وی  در روان سرایی و بیان جاری او در اوزان ابداعی اش بود.
می دانیم که در یک شعر موزون ، هجا ها و واژگان منطبق بر افاعیل عروضی  ، به نوعی نقش نوت نویسی  (نوتیفیکاسیون) در موسیقی را بر عهده دارند.
همان قانون مندی که بر موسیقی حکمفرماست  بر افاعیل عروضی و کمّ  و کیفِ هجا ها و ترکیب موزیکال واژگان و آرایش صوتی و ترکیب ضرباهنگ ها (ریتمیک) در عبارات شعری نیز  حاکم اند و ترکیب و کمپوزیسیون واژگان مبتنی بر افاعیل و رابطۀ واژگان با مقدار کمّی هجا ها و جایگاه هریک از آنهاست که کیفیت وزن را می سازد و بیت از آنها پدیدار می شود و این مجموعه ابیاتند که به غزل یا مثنوی بدل می شوند و شعری سروده می شود.

باری سیمین راه درازی را به آهستگی و پیوستگی طی کرده بود.
او از دانش لازم برای کار و تجربۀ شاعری و نیز از ابزار کار و آنچه که به آنها فنون شاعری گفته می شود کاملاً برخوردار بود و مسیر خود سازی شاعرانه ودست یابی به هنر سخنوری و سرایش را هم زمان با تمرین و کسب آگاهی از ظرایف شعر فارسی و باریک بینی های زبان ورزانه  پی می گرفت.

سیمین در سراسر زندگی شاعرانۀ  خود  دوعنصر اساسی را حتی برای یک لحظه به فراموشی نمی سپرد :
اول عشق  و دوم کار واز  این هردو ، یکی به او بال پرواز می بخشید و دیگری برای وی چونان  سفینه ای بود  چالاک و رهوار که می توانست شاعری چون  او را از میان امواج متلاطم و آشفتۀ زندگی اجتماعی ، آنهم درجهانی و در  دورانی  توانفرسا  بگذراند و نیز می توانست انسان حساس و عاشق  او را  از سکون و ملال  گذرگاه های وجودی اش عبوردهد یا  توش و توان وی را برای پایداری بیشتر  در برابر  تلخی  لحظه های جان شکار زندگی  تقویت کند  و لحظه های دردناک  حاصل از  جدایی ها ی جگر سوز را بر وی آسان تر سازد.
لحظه هایی   که به ناگاه سر می رسند و داغ  در  دلها می کارند و می گذرند .
آری کار پر رنجی ست شاعری  اما هنگامی که به زمزمه و سرود  سراینده  بدل  می شود  از نزدیک ترین همدمان وی واز آرام بخش ترین مرهم ها برای  آلام  اویند  .
 خوشبختانه سیمین  در زندگی  اجتماعی ، عاطفی و انسانی و فرهنگی خود از وجود این  آرام بخش  دیریاب  و دوست داشتنی  برخوردار بود.
پرداختن به شخصیت انسانی و اجتماعی سیمین گفتار دیگری می طلبد
یاد و نامش برقرار و جاودانه باد !

محمد جلالی چیمه (م.سحر)
پاریس سپتامبر 2014
  
...............................................................................................
یادداشت :
*  ــ  بخشی از نامه به کمیته هیأت داوران نوبل ادبی  به قلم  م.سحر
**  ــ
چندی پیش  در سایت  بی بی سی  مقاله ای از  فرج سرکوهی حاوی  سخنان مبالغه آمیزی  درج شده بود در باره احمد  شاملو .
 در این نوشته  منطبق با سنت  تعارفات و گزافه پردازی ها در روزنامه نگاری  ادبی   آقای مقاله نویس محترم  مدعی بود که شاملو یک بار  به واسطه شعر «حماسی»  اش «پس از فردوسی بزرگترین شاعر»  است  و یک بار هم به  خاطر « تغزل » هایش «پس از حافظ بزرگترین  شاعر ایران »  است .
البته ایشان با چنین ادعای مبالغه آمیزی نشان می داد که   اگرچه فردوسی و حافظ را همانقدر اندک و ناکافی شناخته که حماسه و تغزل را  ، با این همه از هنر بزرگ بت تراشی و تبلیغات روزنامه نگارانه برخوردار است و  صاحب استعداد کم نظیری ست در غالیگری! 
پیداست که تنها مریدان فانی فی المراد می توانند چنین بزرگمنشانه و توأم با دست و دلبازی جسورانه و شیدا وشی از حافظ و فردوسی که دوقله دست نایافتنی ادبیات 1100 ساله ایرانند برای مراد خویش مایه بگذارند و هدف پنهان ایدئولوژیک و سیاسی  شان را لباس نقد شعر بپوشاند و ردای حماسه و تغزل فردوسی و حافظ را یک جا  نذر جنبش چریکی دهه های 40 و 50 کنند و  روی شانه مراد خود (هرچند شاعری بزرگ بوده باشد  ) بیندازند.
 قصد من از اشاره به این موضوع یادآوری این نکته بود که :  نقد شعر با نگاه ایدئولوژیک و مسلکی یا متکی  به  شیفتگی های فرهنگ مرید و مرادی که در کشور ما سنتی  دیرین دارد ،  کاری ست که نکردنش بر کردنش اولی ست !  به خصوص از سوی کسانی که سابقه ده بیست سالۀ ادارۀ  یک نشریه ادبی در پایتخت را هم برای خود دارند و قاعدتا می باید این نکته بر آنان واضح . مبرهن بوده باشد !