۰۹ آبان ۱۳۹۳

اسلام و حقوق بشر








..................................................


اسلام و حقوق بشر
                            م. سحر


اسلام با حقوق بشر سازگار نیست
بذرِ بشر مساعدِ این کشتزار نیست
کاخی که بر تنازع و تبعیض شد بنا
جز برجِ شبروانِ شریعتمدار نیست
آزادی و عدالت ازین بیشه درمخواه
کاین میوه بر درختِ شریعت به بار نیست
حق نزدِ شرع، راه به تکلیف می‌بَرَد
بر مؤمنان گزینشِ حقّ اختیار نیست
گویند: «اهل ذمّهٔ مایند کافران»
بر اهلِ کُفر، جز رهِ ترکِ دیار نیست
تسلیم محض می‌طلبند از تو یا گزیت +
یا مرگ و زین سه راه، رَهی در شمار نیست
زن، نیمِ مرد باشد اگر مؤمنه ست، نیک
ور نه به مُهرِ آدمیت نامدار نیست
همواره در تملّکِ مرد است زن، چو شیئ
اشیاء را به مالکِ خویش افتخار نیست
زن کشتزارِ مرد بوَد نزدِ اهلِ شرع
سدّی به راهِ کشتگر و آبیار نیست
باید که در جوالِ سیَه ،  رو نهان کند
کاینجا جمالِ اهلِ جوال، آشکار نیست
گر ترکِ دین کنی  که به میراث بُرده‌ای
جز راه مرگ و نیستی‌ات رهگذار نیست
گویند از عدالت و گویند از وِداد
وین داد،‌ای شگفت که جز چوبِ دار نیست
ترس است و دهشت است ز میلاد تا وفات
بی‌رُعب اگر نزیست کسی، رستگار نیست
شمشیرشان بهانهٔ داد است و داوری
اما به جز نشانهٔ کین و نِقار نیست
انسان حقوقِ خویش ز انسانیت بَرَد
وین حق ز هیچ مذهب و دین، یادگار نیست
آنان که سروری به توشان دین گرفت نام
دینشان به جز فساد و فریب و شعار نیست


م. سحر
۳۰/۱۰/۲۰۱۴
...............................................................
* ـــ  گزیت = جزیه = باج کافری در حکومت مسلمانان



۰۵ آبان ۱۳۹۳

باران اسید



باران اسید (چند رباعی و دوقطعه)

تقدیم به زنان میهنم  و به همه  قربانیان اسید اسلام گراهای حکومتی


 سورةالاسید

شد معجز امام
در اصفهان پدید
تجدید گشت وحی
اسلام شد جدید
از سوی جبرئیل
این آیه‌ها رسید:
حی علی الفلاح
الفتح بالحدید
حی علی العفاف
النصر بالاسید
..................

ایاّمِ شقاوت است، ایّام ِخدا
وینگونه خدا فتاده در دام «خدا»
پنهان به عبا اسید و خنجر دارد
بدخیمِ زمان به نام اسلام خدا

تا دین به حکومت است، ایام این است
آغاز، فریب بود و فرجام این است
دیریست به دوزخیم با نام ِ بهشت
در کشور ما بهشتِ اسلام این است

وحشت به زمین، از آسمان می‌بارد
باران تباهی به جهان می‌بارد
تامنبر جهل، تخت شاهی گشته ست
اسلام، اسید بر زنان می‌بارد

چون معنویت که رایگان می‌ریزد
اسلام، اسید بر زنان می‌ریزد
تا روی زمین بهشتِ شدّاد شود
میراثِ امام از آسمان می‌ریزد

وحشتکده را به علمِ شیک است نیاز
ملایان را به تاکتیک است نیاز
تا جهل و جنون خیمه زند بر سرشهر
دین را به اسید سولفوریک است نیاز

از تیغ، بُرنده‌تر اسید است اسید
دستآوردِ علمِ جدید است اسید
همسایۀ قرآن مجید است اسید
در بسط عفاف و دین مفید است اسید

آن دین که زکین تکیه به ارعاب کند
ازبخل و حسد منبر و محراب کند
با دست دنائت و رذالت به وطن
بر روی زنان اسید پرتاب کند

قومی که رسالت از رذالت دارد
حکم از کف اصحاب جهالت دارد
از ریختن اسید بر دختر وزن
درخاک وطن کجا خجالت دارد؟

آنقدر به سودِ مرگ قرآن خواندند
تا بستر زنده رود را خشکاندند
بر سی و سه پل آب ببستند اما
تیزاب به چهرۀ زنان افشاندند

اسلام آمد که معنویت بدهد
می‌دان به حضورِ آدمیت بدهد
قانون چماق شرع از گوهر دین
کیفیت برُد تا کمیت بدهد
..............................................
















............................................................
 رسول الاسید

الا ننگِ انسان، ز اعصار دیرین
چه دستی ترا، وز کجا می‌فرستد؟
چنین پوچ مغز ِشقی باوری را
از آفاق ظلمت چرا می‌فرستد؟
ترا مادرِ جهل و کین از بُن غار
چه دَد سیرتی نزد ما می‌فرستد؟
به ترویجِ وحشت به تجویز قرآن
کدامین دنائت ترا می‌فرستند؟
چو آن تیغ ِ نامردمی در کف، آیا
اسیدِ ترا هم خدا می‌فرستد؟
...
چو دین پیشگان گاهِ قدرت گزینند
خدا زآسمان‌ها بلا می‌فرستد

نامردم‌تر از تو در هستی نیست
ورهست به مردمش فرادستی نیست
ای عاری از آدمیت‌ای داعی دین
ابلیس دغا نیز بدین پَستی نیست
............................................
داعی = دعوت کننده / فراخواننده


فردای وطن شطِ ّ جنون خواهد بود
خورشید، روان به نهر ِ خون خواهد بود
انسانیت امروز به خواری دفن است
مدفون‌تر ازین که هست چون خواهد بود؟

شومی ت به بام تو فروخواهد ریخت
تلخی ت به کام تو فروخواهد ریخت
قطعی ست که یک روز اسیدت را خلق
در حلق نظام تو فرو خواهد ریخت

دزدید زما شیخ، خدامان را نیز
برد از دل ما مهر و صفامان را نیز
دیروز ربود آنچه بود از میهن
امروز حریم خانه‌هامان را نیز

اوباش مسلطند بر هستی ِ ما
مستند و به عشرت از فرودستیِ ما
پَستیم که زیر بار زوریم چنین
پس دشمن ما نیست به جز پَستیِ ما

این مردم ناداشت که فرماندارند
درجامۀ اهلِ دین جنایتکارند
امروز مغول وار بتازند اما
روزی برسد که نعش بی‌مقدارند

قومی که رسالت از رذالت دارد
حکم از کف اصحاب جهالت دارد
از ریختن اسید بر دختر وزن
درخاک وطن کجا خجالت دارد؟


۲۱و۲۲و۲۳/۱۰/۲۰۱۴
م.سحر

۲۶ مهر ۱۳۹۳

مُشرف موت

مُشرف موت



مُشرفِ موتی و از مرگ ، شفا می طلبی؟

به حقیقت زبلا ، دفعِ بلا می طلبی !

می برندت که درین مَهلکه گردن بزنند

رحمِ قصاب ز ساطورِ خدا می طلبی !؟

به سرابی که هم امروز عطش ننشاندت

جرعۀ روشنِ فردا ز کجا می طلبی؟

همه پوچست بهاری که در آن نامه بوَد

غنچه از وعدۀ سربسته که را می طلبی؟

دست تاریکی ات از نور چراغ است پدید

به چراغی شبِ پیوسته ، چرا می طلبی؟

گاه ، دُزد ست که با مشعلِ رخشان آید

برحذرباش  که سارق  به سرا می طلبی!

وطن خود به جفاکار ِجنون بخشیدی

وز شریکانِ وی امروز وفا می طلبی ؟

خِشت این دوزخ از آن خاک بهشت است ای دوست

به خطا رامش ازین خِشتِ دغا می طلبی !

«ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم»

نیک دور است ز ما آنچه زما می طلبی !






17/10/2014
م.سحر

۱۷ مهر ۱۳۹۳

اسب تروا

.....................................................................................

اسب تروا

  م.سحر    




این دستۀ سردسته که مسحور خدایند                 اسب تروایند
از دورِ زمان ، خارج و در سِیرِ فضایند               اسبِ تروایند
هم عالِم ِ علمند و هم از عالَمِ غیبند                     انبانۀ عیبند
پیرِ خِرَد ، اما ز خِرَد مانده جدایند                      اسبِ تروایند
دکتر شدۀ لندن و مُلاّ شدۀ قم                          از کیسۀ مردم
با علمِ اتُم ، حاملِ جهلِ فُقهایند                         اسب تروایند
گویند که دیندار و وطنخواه و غیورند              اربابِ شعورند
با ذکر و دعا صاحبِ اندیشه و رایند                  اسبِ تروایند
دیریست که دینشان شده ابزارِ سیاست             از بهرِ ریاست
گردن به فُکُل بسته و در زیرِ عبایند                  اسب تروایند
قُلّک به کمر کرده و تعویذ به بازو                  در پیشِ ترازو
با سکّۀ قلبند و به توزینِ طلایند                      اسبِ تروایند
پیرانِ پوپر خوانده به تأییدِ هابرماس*        با دقّت و وسواس
قرآن به سر افکنده و مشغولِ دعایند                 اسبِ تروایند
با علمِ کپرنیک و انشتین و نیوتن *            سوغاتی ِ سوربُن
زنجیر زنانِ سرِ قبرِ شُهدایند                           اسب تروایند
روشنگری ِ فکر بوَد دعویِ آنان                   این هیچ ندانان
خود ، منشاء تاریکی و روشنگرِ مایند              اسب تروایند
هم راه گشاینده و هم رندِ بلاکِش                 هم کورِ عصاکِش
حاجت به بلامان نه ، که خود عینِ بلایند           اسبِ تروایند
مُرغِ چمنِ ملّت و چهچه زنِ اسلام                      آیینۀ ابهام
هم شِکوه گرِ ظلمت و هم از شُرکایند                   اسب تروایند
دیریست دلِ شاعر ازین قصّه به درد است    با خود به نبرد است
حق ،هو مدد ، ای هجو که درخوردِ هجایند !         اسب تروایند



پاریس 8/10/2014
....................................................................................


یادداشت ها
« اسب تروا» اشاره دارد به داستان اساطیری یونان کهن که در کتاب ایلیاد هومر و آنه ئید ویرژیل از آن سخن رفته و ماجرای جنگ خونین و دراز مدت میان یونان و تروا را حکایت می کند. سر انجام به واسطۀ حیله ای ، یونان در این جنگ پیروز و ترواییان مغلوب می شوند. و ماجرا ازین قرار بوده است که باطولانی شدن محاصره تروا و مقاومت بی نظیر ترواییان سرانجام یونانیان «خُدعَه» می کنند و اسبی چوبین می سازند و جنگاوران ورزیده ای را در آن اسب می نشانند و وانمود می کنند که محاصره را رها کرده و از عرصه نبرد گریخته اند. ترواییان خشنود از فرار یونانیان اسب چوبین را به نشانه غنیمت و پیروزی درجنگ وارد شهر می کنند و به شادمانی مشغول می شوند. از آن سو ، شباهنگام ، سربازان مخفی شده در دل اسب چوبین ، از آن خارج شده و در و دروازه بر یونانیان که بازگشته و منتظر بودند می گشایند و اینگونه تروا به تصرف یونانیان در می آید.

این داستان اسطوره ای همواره تمثیلی بوده است برای اشاره به کسانی که دانسته یا نادانسته راهگشایندهء دشمنان کشور خود می شوند.

* پوپر 

سِر کارل رایموند پوپر(۱۹۰۲ - ۱۹۹۴) فیلسوف و دانشمند اتریشی-انگلیسی

* هابرماس

فیلسوف معاصر آلمانی متولد 1929

* کپرنیک
نیکلاس کپرنیک دانشمند و ستاره شناس بزرگ لهستانی (۱۴۷۳ –۱۵۴۳)
* انشتین

دانشمند ریاضی دان و فیزیک دان شهیر آلمانی در قرن بیستم (۱۸۷۹ - ۱۹۵۵)

* نیوتن 

سر ایزاک نیوتن ، دانشمند بزرگ ریاضی دان ، فیزیکدان و فیلسوف شهیر انگلیسی (1642ــ 1727)

..................................


۱۱ مهر ۱۳۹۳

فراسوی خداشناسی عبدالکریم سروش


فراسوی خداشناسی عبدالکریم سروش

محمد جلالی چیمه (م.سحر)    

                              
چندی پیش  نزدیک دوساعت وقت گذاشتم و به سخنان عبد الکریم سروش که در میان جمعی از ایرانیان در آمریکا در باره خداشناسی سخن می گفت گوش دادم.
ایشان سخنور خوبی هستند و به فارسی روان و رنگین و زینت یافته با اشعار و امثله و ذکر آیات ، هم از قرآن و هم از کتاب مقدس و اناجیل چهارگانه ضمن نقل سخنان دانشمندان غربی و گهگاه به زبان اصلی (غالبا انگلیسی) سخن می گویند و گفتارشان در شکل بیان خالی از لطف و جاذبه نیست اما حقیقت آن است که خیلی هنرمندانه و زیرکانه با پیچ و تاب کلام و با بهره وری از روش های سخنوری که بر آن تسلط دارند شنونده را اسیر و مسحور مفاهیم می کنند و به تونل ها و لابیرنت های فکری می کشانند و بر سر هر پیچی که می رسند ، آگاهانه منظور و مقصوداصلی خود را نیز به گفتار اصلی پیوند می زنند و آنها را آهسته و آرم به ذهن خواننده  منتقل می کنند .
 به شکلی که جریان کلی سخن ایشان که ظاهر متین و رنگینی به آن داده شده است گویی جامهء مشحون از زینت آلاتی ست که در نهایت می باید به آرامی و آهستگی همچون قبا و شنلی مخملین و زردوخت و پر نقش و نگار و ملیله دوزی شده ، بیدخوردگی ها و زنگار زدگی های همان افکار کهنی را بپوشانند که ملایان شیعی نه تنها آنها را به یمن تسلط برمملکت و برخورداری از همه امکانات مالی دولت و پتانسیل ملی رسانه ای و اداری کشور ملیونها برابر سریع تر  از پیش ـ  به خرج ملت ایران ـ  رواج می دهند و  در ذهن ایرانیان فرو می کنند ،  بلکه 34 سال تمام است که برای اجرا کردن و مجری داشتن جبری آنها برجامعه ایران به خشونت تمام  و به  زور اسلحه و شکنجه و کشتار و شلاق و درفش و شیاف پتاسیم به نام  قانون حکومت دینی و نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه همهء آنها را ـ «نه یک کلمه پیش و نه یک کلمه پس !» ـ  به مردم خسران دیدۀ ایران تحمیل می کنند !
آقای سروش خوب از سخن فلاسفه و اندیشمندان و حتی دانشمندان و فیزیکدانان غربی برای اثبات خداشناسی اش بهره می برد اما غرض او از اثبات خدا همانا توجیه تصوری ست که اهل دین از خدا در ذهن انسان ها ایجاد کرده و به دستاویز وی  همواره در طول تاریخ بر مردم چیرگی یافته اند .
مقصود ا و از اثبات وجود خدا ، اثبات وجود همان خدایی ست که طی سده های پیوسته  به مصادره ملایان درآمده و  وبه ابزاری تحت اختیار بی بها ترین  و فریبکار ترین موجودات  بدل شده و اینک  به روزگار ما در دست آنان  به نام قرآن عربی و فقه شیعه انسان ایرانی را تا حد دیوانگان و محجورین برخاک کشور ما تنزل داده و حیثیت انسانی و ایرانیِ تک تک مردم کشور ما را بر باد داده وهست و نیست ملت ایران  و شرافت انسانی و ملی مردم کشور ما را فدای« حفظ نظام » (یعنی حفظ قدرت سیاسی و نظامی ـ مالی ملایان) کرده است !
جناب دکتر سروش ضمن سخنان خود می کوشید تا وجود خدا را اثبات کند ،  اما در سراسر گفتار خود  حتی یک کلمه در باره تناقض خدایی که در پی اثبات او بود  با  آن خدایی نگفت  که کسبه و تجار و  حرفه ای های شغل دین و نیز حاکمان و جابران هزار و چهارصد ساله  به نام خلافت اسلامی در بخش مهمی از جهان  به جور و زور و تزویر  بر انسانیت  اعمال کرده ند !
 وی هرگز نگفت :  خدایی که اثبات وجودش نیازمند به توسل به دهها دانشمند و فیلسوف است  و محتاج تکیه بر فرضیات و استدلالات دور و دراز مبتنی  بر هوش و کوشش  اندیشمندان غربی (میراثدار فکر و فلسفه یونان) است  ـ به راستی ـ  چه ارتباطی  می تواند داشت با  خدای خلفای اموی و عباسی یا فاطمی مصر یا با  عثمانیان آسیاسی صغیر  و چه سنخیتی می تواند داشت با خلافتک های جاری بر کشور خود ما  از نوع حکومت تعصب و فریب و جهل  شاه غازی امیر محمد مبارز در عصر حافظ   یا خلافت  بیدادگرانهء  خمینییه  و میراث داران او که برای نخستین بار در طول تاریخ ،  زیر نام ولاینت مطلقه فقیه ، بساط پلیدترین  و خونریز ترین نوع استبداد صنف ملایان را در کشور ما گسترده اند؟
خدا یی را که جناب سروش  در اثباتش می کوشید، چنان بود که گویی  از قلمرو کنش ها  و رفتارهای اجتماعی و سیاسی دور شده  و از عرصهء تاریخ مجرد گشته و زیر یک  حباب  پاک و زنگار زدودۀ  روحانی (اسپیریتوئل)  قرار داده شده و باتکیه  بر اندیشه ها و کوشش های فکری برخی  فلاسفه یا دانشمندان غربی به ز بانی گاه استدلالی ، گاه عرفانی گاه ذوق ورزانه ، به شنونده معرفی می شد و از همگان دعوت می شد تا در زیر آن حباب استدلال های نظری و فلسفی به مشاهده جمال نورانی وی بپردازند.
آن خدایی که جناب سروش در اثباتش می کوشید خدای فلاسفه و اندیشمندان بود و نه خدای اهل دین و خدای روحانیونی که به قساوت تمام در این سالها جایی برای حضور خدای فیلسوفان در کشور ما باقی ننهاده اند.
متأسفانه ایشان حتی  یک کلمه از وجود تضاد و تنافر میان  خدایی که به این همه  زحمت می باید وجودش را اثبات کرد  با خدایی  سخن نگفت  که ملایان  نمایندگی وی را  و مصادرۀ  مطلق او را  حق  انحصاری  خود می شمرند و صنف خود را مجری منویات او بر زمین می دانند.
 او از عدم سنخیت خدای فلاسفه  با خدایی سخن نگفت که گویا هزار و چهارصد سال پیش بر یک تاجر چهل سالهء عرب زبان در میان اعراب بدوی  ظهور کرده و قواعدی نهاده و آن قواعد را  همچون  یک میراث به کسانی  وا سپرده است که در لباس اهل دین  تنها خود را شارحان و مجریان و متولیان آن قواعد می شمارند و برآنند که  درمقام  برگزیده و نماینده خدا حق دارند تا ابدالآباد آن قواعد را و دستورات را به سلیقهء خود و به تفسیر خود به ضرب و زور دشته و شلاق و شمشیر بر جهانیان اعمال کنند و بدین بهانه مجازند تا انسانیت را به بند کشند.

در نهایت سعی او با همه حسن نیتی که می توانست داشته باشد ، همانا  کوشش در اثبات سخن  و نظریات ملایان بود زیرا از فلسفه می آغازید تا سرانجام به توجیه شرع برسد و درواقع در اثبات وجود خدای فیلسوفان می کوشید تا وجود خدای شرع و لاجرم  ضرورت وجود نمایندگان او و مجریان اوامر و نواهی او بر زمین به اثبات برساند ! کوشش او کوشش همۀ کسانی بود که فلسفه و شیوه های اندیشه استدلالی  را در راه توجیه  الهیات (تئولوژی)  به .خدمت می گیرند
و این البته یک مصادره به مطلوب است که برخی دوستان روشنفکر دینی در فنون آن مجرب و زبردستند. 
آنها از کانت و دکارت کمک می گیرند تا به تأیید خدای خمینی و امیر مبارز الدین محمد و ابوبکر بغدادی و بن لادن برسند !
در واقع ایشان در این سخنان خداشناسانۀ خود  دفاع از مفهوم سنتی دین و دفاع از شرع و دفاع  از تسلط  روحی و فکری و سیاسی یک صنف جاهل و آزمند و خودکامه  (روحانیت)  را بر انسان درگفتاری گنجانده بود که رنگ فلسفی و علمی داشت و هدف اصلی اش را اثبات خدا عنوان کرده بود.
ایشان  حتی در لابلای حرفهایش می کوشید تا روحانیون را انسانهای مفید و درمانگر آلام انسانها وانمود کند. وی به ظرافت و با شیوه ای خفی می کوشید تا فقه شیعه را ارزشمند جلوه گر سازد و با قانون و حقوق انسان که دستاورد تمدن مدرن است در یک ترازو می نهاد.
خلاصه اگر زیباسخن گویی او را و برخی سخنای زیبای او را به کنار نهیم ، چیزی جز توجیه حکومت سی و چهار سالۀ خمینیستی از سخنان او برجای نمی ماند.
می شود جمله به جمله سخنان او را شنید و بر آنجا هایی  که زیرکانه در مواردی سکوت می کند و در مواردی سخنی و فکری را تزریق و تلقین می کند،  انگشت نهاد و به شنوندگان و خوانندگان آراء وی بادآوری کرد.
هنر سروش در مغالطه است و سخنوری اش به لحاظ فرم با علم و فلسفه جدید سازگار است  و در این شیوه از خطیب سلف خویش علی شریعتی استاد تر و پنهان کار تر است اما او نیز چون شریعتی به لحاظ مضمون و محتوی هدفی جزا رنگ آمیزی و تزئین و در نهایت غالب کردن و پذیراندن افکار کهن را به جامعه و به خصوص جوانانی که به سختی مژه هایشان را بر خواب سنگین سنّت و جهل بومی  باز می گشایند ،  ندارد.
ظاهرا او قصد اثبات خدا را داشت اما هیچ فرصتی را فرو نمی نهاد تا یک سیخی به سکولاریسم بزند. او حقوق بشر را نتیجه خداشناسی دانست و فاشیسم را و جنایات قرن بیستم و دو جنگ ویرانگر جهانی را ثمره شوم کسانی دانست که زیرکانه آنها را «سکولارها» می نامید. حال آن که فاشیست ها و نازی ها مذهبی بودند و با کلیسا ارتباط داشتند و کتاب نبرد من هیتلر ـ برخلاف آثار بسیاری از آزادی خواهان و انسان گرایان بزرگ غربی  ـ هرگز در لیست سیاه واتیکان قرار نگرفت .
خلط میان سکولاریسم و خدا ناشناسی یکی از ابزار اوست. تخلیط میان لائیسیته و آتئیسم یکی از حربه های سروش است  که همواره  آخوندها و تسخیر شدگان فکری آنها برضد آزادی و دموکراسی و حقوق انسان به کار می برند.
او به صورتی خفی (در  میان  سطور) کوشید تا دامن کلیسا و مدعیان اسلام را (ازجنگ های صلیبی بگیرید تا امروز یعنی جنگ هشت ساله ایران و عراق و جتگهای بعدی در افغانستان الجزیزه چچن بسنی عراق سوریه لیبی سودان و سایر نقاط جهان) از جنایت و جنگ افروزی پاک کند. موضوع در ظاهر خدا شناسی بود و در باطن تلقین افکاری که اسلامیسم و تداوم حکومت دینی در ایران را توجیه می کرد.
مغلطه های سروش  که به امثال گنجی  و بسیاری از به اصطلاح روشنفکران دینی هم سرایت کرده علارغم ظاهر فاضلانه و نو نما و متکی بر علم و استدلالی که دارد  بسیار خطرناک است و نهایتا به تداوم سلطهء استبداد و تسلسل بیداد دینی  و چیرگی  جهالت و خرافه در ایران منجر می شود.
فرانسوی ها به چنین شیوه هایی دوبل لانگاژ و لانگ دو بوا و سوفیسم می گویند. حتما انگلیسی ها هم معادلی برای آن دارند اما قطعا دینداران آن را زبان دینی و زبان حقیقت اهل دین می نامند و چنانچه در قدرت باشند  آنرا زبان خدا خواهند نامید !