۰۸ اسفند ۱۳۸۸

دل من

دل من





درمیان اینهمه آشفتگی و بیداد که فضا پر است از غارغار کلاغان وحشی و هوای شهر به بوی خون آغشته و زمین زیر پای آدمی می گریزد و هرچه هست ، چکاچک کُشت افزار نامردمان و نعره سیاهدلانی ست که خدا و دین و اخلاق را مصادره کرده اند تا به دستاویز آن، کشوری را غارت کنند و ملتی را به زنجیر کشند ، باری در میان این روز بازار دینبارگان انسان کُش ، بگذارید شعری هم برای دل خودم بگویم:ـ
..............................................

دل من شهر دیگری دارد
قلعه ای در برابری دارد

پشت آن شیشه های سرد ِ سکوت
سایه های ستمگری دارد

ره بر او بسته روزگار به دوست
خشگ لب ، گونهء تری دارد

لحظه ها می روند و او تنهاست
لحظه های مُکرّری دارد

دوستی بانهاد او ست قرین
دیده دائم به دلبری دارد

لیک بروی زمانه زنجیریست
دور تنگ و مدوری دارد

مجرمی جاودانه محکوم است
نه وکیل و نه داوری دارد

به حقیقت همین گناهش بس
که وجود ِهنروری دارد

26.2.2010

۰۶ اسفند ۱۳۸۸

ایران خودم سلام و علیکُم




آواز های حاجی فیروز

.
برای کوچـه های بهـــار

چهارشنبه سوری در راه ست.
حاجی فیروزهای جنبش آزادیخواهی ایرانیان ، خودشان را برای جشن های نوروزی

که بی شک امسال استثنایی خواهد بود آماده می کنند. ـ

شاعر تبعیدی، از جانب ِعمو نوروز ، برای آوازهای بهاری

آنها چند بیتی فراهم کرده است که پیشکش یاد جوانانی می کند که در راه آزادی ایران جان خود را نثار کردند. ـ

.........................................

ایران خودم سلام علیکم

ایران خودم سرتو بالا کن

ایران خودم بهار تو راهه

شکوفه شاهده سبزه گواهه

ایران خودم چشمای ماهت

میون آسمون مونده به راهت

ایران خودم دلارونلرزون

بذا بهار بیاد کنار ایوون

ایران خودم هف سینو جور کن

از سفرهء عید غصه رو دور کن

ایران خودم ظلمتو ورچین

سبزی رو بکار کنار پرچین

بذا تا بشکفه سوسن و سنبل

بلبل بشینه رو شاخهء گل

قمری بزنه به زیر آواز

شاعر بشه با دلش غزلساز

مطرب بزنه به سیم سازش

دشمن بشینه روتخم غازش

اردوی غم از مرز تو دورشه

باغ و جنگلت دریای نورشه

ایران خودم سلام علیکم

ایران خودم سرتو بالا کن

بگو تا بچه هات بیان کنارت

شادی بیارن به روزگارت

زیبایی و عشق ونغمه و نور

همه همدم صلح و شادی و شور

بذار یار، لب یارش رو ببوسه

توی جلد ِ سیا ، دلش نپوسه

بذا رو شاخ ِ گل غنچه بخنده

نذار وا نشده لباشو ببنده

بذا چشمه تو جوبار بشه جاری

نذا لباش بخشکه تو صحاری

ایران خودم قربون اسمت

بذا بشکنه اون بند طلسمت

بذا بشکنه این حصار کهنه

دیو کپّه کنه تو غار کهنه

بذار تا از دیار روشنایی

آزادی بیاد به دیدنایی

آزادی برات آب حیاته

واس ِ نوسفرات چترِ نجاته

ایران خودم عشق کبیرم

تو که تو زنجیری ، منم اسیرم

ایران خودم مامای عزیزم

یه جون دارم و اونم به پات می ریزم

ایران خودم عید بهار ه

دل ِ آهوی عشقت بی قراره

دل ِآهوی عشقت تو بیابون

ازین واحه به اون واحه گریزون


ببین آهوی عشقت خون ِ صافش

شتـَک زد به زمینت واس ِ نافش

ببین خنجر کین ، تو دست دیندار

زمینو کرد پر از خون ِ زمین دار

ببین گلات چطو پرپر ِ بادند

پریشون و پیام آورِ دادند

پیام آور آزادی فردا

برا اهل وطن ، شادی فردا

ایران عزیز مام گرامی

روحت شده شرکت سهامی

نام و شرفت رو سکه کردند

زربفت ِدلت رو تکه کردند

دشمنت لباس دین به تن داشت

خاتم از حجاز ، تیغ از یمن داشت

دشمنت رسید با طیلسو نش

آزادی و دین ورد ِ زبونش

اما زیر اون عبای ژنده

مِهر ِ مُرده داشت و کین ِ زنده

جز مرگ نداشت کار و پیشه

وِردش رو لب و خونش به شیشه

صندقچهء دینش زیرِ رونش

امضا می رسید از آسمونش

با چوب ِ تر وپیازِ تندش

خاکت زیر چکمه های جُندش

آزادی می داد به خورد ملت

با زور پیاز و چوب ِ ذلت

شمشیر ستم بر او حمایل

طبعش به فریب و فتنه مایل

آزادی می داد که خون بریزند

سقف از سر بیستون بریزند

آزادی می داد به دارو دسته ش

مور و ملخ ِ رو شاخ نشسته ش

آزادی می داد که حیله و ننگ

بنشونه به پرچم تو خرچنگ

اسمش بشه دورهء ولایت

روزش ستم و شبش جنایت

ایران خودم مام ِ قدیمم

یادت ، نفـَس و غمت ندیمم

آزادی اهل ِ دین ، همینه

با دشمن مُلک هم نشینه

هم کاسهء رهزن و تبه کار

سلطان ِ ولی ، فقیه ِ سردار

ایران خودم سلام علیکم

ایران خودم سرتو بالاکن

ایران خودم توچاه نفتی

زیر بار زور کاش نمی رفتی

تا دولت تو توچنگ دینه

فردای تو بد تر از همینه

تا هستی تو چنگ ِملاست

زیر بار زور کمر تو دولاست

تا دین تو غرقه در سیاست

دشمن میکنه بـِهـِت ریاست

ایران خودم که نازنینی

تا چند اسیر ِ اهل دینی ؟

ایران خودم سبزه دمیده

وقت رفتن غمت رسیده

این دفعه زمستون ِهزاره

وارونه روی خرش سواره

راه رفتنش به پیش روشه

بزا تو لجن ِ خودش ، فروشه

طاووس خدا و پای زشتش

راه دوزخ و شوق ِ بهشتش

چون تیغ ستم دین خداشه

ول کن که جهنم زیر پاشه

بذار از خاک ما گم شه نشونش

زمین آسوده شه از آسمونش

ایران عزیز، وطن ِ کـُهن دیر

بذار تا پاک بشه خاک ِ تو از غیر

بگذار که سیاهی روسیا شه

یک بار دیگه خدا ، خدا شه

این قلعهء جور واژگون شه

خاکش گِل و سقفش آسمون شه

امروز و ببین، برای فردا

تا کشته نشه ندای فردا

ایران خودم سلام علیکم

ایران خودم سرتو بالا کن


..............................................
پاریس 18.2.2010
م.سحر

۰۱ اسفند ۱۳۸۸

بهار می آید



بهــــــــار مـــــی آیـــــــد


به رَه ، آن نامدار می آید
رَه بروبید ، یار می آید
گاه ِ کوچ است این زمستان را
هـِله ، اینک بهار می آید
غم ِ صد ساله می رود با باد
شوق بر شاخسار می آید
زیر آن شاخه های سرخ و سپید
سبزه بر سبزه زار می آید
آن سیـَه دود ِ آه ، می گذرد
ابر ِ اندُهگسار می آید
از طبیعت غبار می روبد
بوم و بر بی غبار می آید
زندگی غنچه وار می خندد
زندگی غنچه وار می آید
می شکوفد درخت ِ شادی و نور
نور ِ ظلمتـشـکار می آید
زخمه ، آزاد می زند بر ساز
نغمه گر، عود و تار می آید
می پرَد مرغ در هوا ، آزاد
وین زمین ، بی حصار می آید
رقص ِ ذرّات ، جشن ِ آزادی ست
زندگی زی دیار می آید
یاد ِ یاران ِ رفته روشن باد
یار، رفته ست و یار می آید !


..........................................................

م.سحر
20.2.2010

۲۸ بهمن ۱۳۸۸

یک رباعی طنز آمیز

طرح از : خاور برای کتاب «گفتمان الرجال» ـ

.................................................

.

ملا چو زمام کار در دست گرفت
.

کار دوجهان چو طبع خود پَست گرفت
.

با منقل و انبُر ِ ولایت بنشست
.

اسلام عزیز داد و یک بست گرفت

................................................

17.2.2010
م.سحر

۲۷ بهمن ۱۳۸۸

چند رباعی به تأثیر از یک رباعی

.............................................................................................

این رباعی رادرفیس بوک به امضای شاعری بنام مسعودآذردیدم


در مکتب تو غیرِ شرر یافت نشد
جز راه فنا ، راه دگر یافت نشد
گشتیم سراپایِ جهان بی تردید
از مذهبِ تو کشنده تر یافت نشد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و این چند رباعی را پشت سرهم زیر آن نوشتم
.
***
از علم و هنر ، ترا اثر یافت نشد
وز آدمیت ترا خبر یافت نشد
در دست تو تا به ریشه کوبی ای شیخ
در بیشهء جان به جز تبر یافت نشد

***
گشتیم و ترا علم و هنر یافت نشد
جز بی خبری ترا خبر یافت نشد
گفتی که فروشندهء خیری لیکن
در حجرهء تو به غیر شرّ یافت نشد

***
دیوار تو را به مِهر ، در ، یافت نشد
جز کین و عداوتت هنر یافت نشد
گفتی که حلالزاده ای معصومی
گشتیم ولی ترا پدر یافت نشد
***
در طبع تو زآدمی اثر یافت نشد
در جلد تو غیر جانور یافت نشد
زان در عجبم که با خدا هم سخنی
اطراف خدا خری دگر یافت نشد؟


***
آنجا که تویی به غیر شر یافت نشد
وز جور مداومت مفر یافت نشد
در وادی ِ سی ساله ی ظلمت الاک
فریاد بلند و گوش کر یافت نشد


***
این هم گزارش دیگری از همان رباعی



آنجا که تویی به غیر شر یافت نشد
وز جور مداومت مفر یافت نشد
در وادی ِ سی ساله ی ظلم و ستمت
جز نالهء اوج و گوش کر یافت نشد
***
در باغ مشجّرت ثمر یافت نشد
جز خار کج وهیزم تر یافت نشد
با همرهی تو جز بلا روی نکرد
در کارگه تو جز خطر یافت نشد

***
ای شیخ زتو خرابتر یافت نشد
وز دادگهت به داد ، در یافت نشد
بر دفتر روزگار گشتیم بسی
شه آری و شیخ دادگر یافت نشد

***
روبه چو تو رند و حیله گر یافت نشد
هیچ از تو فریبکار تر یافت نشد
مرغ شرفت زعرش می آمد لیک
بر بال شرافت تو پر یافت نشد
***
جز بی ثمریت در ثمر یافت نشد
در زردی سکهء تو زر یافت نشد
آتش به جهنم تو عالم را سوخت
در شیر بهشت توشکر یافت نشد

****
..............................................
م.سحر
پاریس 16.2.2010

۲۶ بهمن ۱۳۸۸

صد روزنم از جان به سوی خانه گشوده ست!ـ

این خوشنویسی ، دوبیتی ست از شعر «درخت» من
که چند ماه پیش دوست نا دیده ای در ایران نوشته
و محبت کرده، آن را برای من فرستاده است . ـ

به بهانهء مسدود شدن این اوراق در ایران

ظاهراً چند روزی ست که دشمن ، دریچهء این اوراق را نیز به روی هموطنانم بسته است! نیازی به یاد آوری نیست که سخن هرگز در بند نمی ماند زیرا هزارن دریچهء نافروبستنی از دل ما به سوی میهن گشوده است و همواره گشوده خواهد بود. همین معنا را من سالها پیش در غزلی آورده بودم ، که هم اینک در اینجا مکرر می کنم.ـ


گولید و گمانید که.... ـ


ظلمید و مگر کُشتن و بردن نتوانید

شومید و جز آبادی مدفن نتوانید

بَستیدم اگرچند به دیدار ِ وطن راه

دزدیدن ِ مِهر ِ وطن از من نتوانید

همواره مرا آتش ِ این عشق ، نهان در

قلبی ست که برکندش از تن نتوانید

صد روزنم از جان به سوی خانه گشوده ست

حاشاک فروبستن ِ روزن نتوانید

بیهوده مکوشید به دل کندنم از دوست

کوبیدن ِ این باد به هاون نتوانید

گولید و گـُمانید که صاحبنظرانید

زینرو گذر از تیره به روشن نتوانید

آن روبَه آلوده به رنگید که رفتار

در جلوهء طاووس ِ مُلوّن نتوانید

زنگید و ظلامید ، از آنگونه که خود را

در آینه دیدار ِ مُبرهن نتوانید

در خون ِ سیاووش و اگر لشکر ِ تورید

آسودگی از خشم ِ تهمتن نتوانید!ـ


پاریس ، 11/3/1996
م.سحر

.....................................................................

۲۰ بهمن ۱۳۸۸

بیست و دوم بهمن 88 میعادگاه بزرگ تاریخ ایران ــ بخش اول



...................................................

بهـــــــمـــــــن
کار : نقاش و گرافیست نامی ایرانی
نستور رخشانی (خاور)ـمقیم پاریس
..............................................................................
...............................................................................
بیست و دوم بهمـن 88 میعــادگـاه بـزرگ تـاریخ ایــران
................................................................
بخش اول

1


چند روزی ست که تصور وقوع جنایت برنامه ریزی شده در ایران و اعدام احتمالی جوانانی که در اسارت استبداد دینی به سرمی برند، ذهن مرا به خود مشغول می دارد . ـ
ازین رو،گاهی ازخود می پرسم که آیا روحانیت مستبد حاکم درموقعیتی هست که بتواند همچون سال های دههء شصت یک بار دیگر درایران حمام خون به راه بیندازد؟
و البته پاسخ سؤال خود را همآواز با آرزوی های قلبی خود منفی می یابم و با خود می گویم : « نه!» و برای این پاسخ منفی خود دلیل می آورم : ـ
نخستین دلیل و مهم ترین دلیل من آن است که : ـ
زیرا دیگر روحانیتی درکار نیست ! ـ
زیرا آنچه هست، یک شبکهء بدنامی ست که اگرچه همچنان به جامهء روحانیت و سوار برعراّبه سنت حوزوی مسلط و متکی بر نهاد سابقه دار وکهن مربوط به حرفهء دین است ، دیگر نه آن روحانیت پیشین ، بل قشر اجتماعی آلوده و ملوثی ست که دستی درخون و دستی در فساد غارت و خیانت دارد، اگرچه همچنان نام روحانیت بر اوست ودعوی گستاخانهء نیابت امام زمان و جانشینی پیامبر با او . این قشر حکومتگر سی ساله ، اگرچه اکنون نیز خود را «روحانیت» می نامد ، با اینهمه این نام معادل و مرادف شده است باویژگی های گروهی که دیگر چندان آبرو وحیثیتی برای صنف و فرقهء روحانی باقی ننهاده اند، تا جایی که حتی آن تعداد معدود انسان های نیالوده ای که در این لباس یافت می شوند نیز ، بواسطهء وجود حکومت ملایان، ازحرمت و اعتبار افتاده اند و در میان مردم ایران دیگر برای آنان جایگاه باعزتی باقی نمانده است. ـ
حال آن که در سال های نخست انقلاب ، روحانیت درایران ، به درست یا به نادرست ، جلودارجامعه بود وهدایت جنبشی را برعهده داشت که به نام دین و با وعدهء آزادی و عدالت و راستی و اخلاق و با دعوی امحاء انواع پلیدی ها و برآوردن همهء آرزوهای مادی و معنوی مردم ــ چه این جهانی وچه آن جهانی ــ پا به میدان تاریخ نهاده بود.
در آن روزها جامعه طغیان زده و دگرگونی طلب ایران ، سرنوشت خود را به کسانی وانهاده بود ، که تا آن تاریخ ، حد اقل در محدودهء حافظهء نزدیک ملت ایران ،خونی نریخته بودند و خلاف غیر قابل گذشتی نکرده بودند و از این مهم تر پیشوایی آنان برعهدهء پیرمردی وانهاده شده بود که از نظرگاه سیاسی، اعتماد مردم را جلب کرده و ازنظرگاه معنوی نیز، طی سی سال تدریس در حوزه های علمیهء قم و نجف توانسته بود به چهرهء فرهمندی بدل شود. ـ
به ویژه آن که مدرس فلسفهء اشراق بود و آثار ملا صدرا را تدریس کرده بود و اینچنین وانموده بود که با عارفان حشر و نشری دارد و اهل شعر و غزل و پروردهء فرهنگ بی آزاری و رواداری عرفای بزرگ ایران و شاگرد مکتب عشق و محشور با مولوی و سعدی و عطار و شبستری و سهروردی ست. یعنی باعرفای بی آزار همدل و همزبان است و نه با متشرعین ریاپیشهء بدکردار! ـ
ازین رو سوء ظن ایرانیان را بر نینگیخته بود و کسی تصور نمی کرد که پشت آن چهرهء مردانه و زیبای روحانی کهن سال، فرد خونریز قسی القلب کینه توز و دروغگویی تعبیه است که نه به سعادت بشر می اندیشد و نه دلی در گرو میهن دارد. هیچکس چنین تصوری از سید روح الله خمینی نداشت. ـ

2

در طول سده ها و هزاره ها ، مردمانی با روحیهء شرقی در سرزمین هایی می زیستند که خشونت اقلیمی و تابش تند آفتاب و ناخن خشکی ابر وموقعیت سیاسی ـ جغرافیایی پرمخاطره و رنجبار، آنان را در تقاطع برخورد ها و هجوم قبایل و تیره های وحشی و نیمه وحشی دور ونزدیک قرار داده بود. و بدینگونه پایی بر خاک و دستی بر آسمان و نگاهی به آن سوی جهان محسوس داشتند و همواره در انتظار ظهور منجی، به خدایان و ارواح واجنه و فرشتگان و نیروهای خیالی ماوراء بشری چشم دوخته و دست انابت به امید اجابت بر درگاه آن « ندانم چه ی هرکه هست » برداشته بوده اند. ـ
باری چنین مردمانی روزی از روزهای اواخر قرن بیستم چشم باز می کنند و می بینند و می شنوند که در بوق ها و کرناهای مدرن بین المللی دمیده می شود که : « آنچه قرنها نایاب بود، رسید و رهبر انقلاب ایران آیت اللهی (نشانهء خدا) ست که سالها به نجف اشرف تبعید بوده است و در راه آزادی مردم ایران تلاش میکرده و بر ضد استبداد شاه قدم برمی داشت و بانفوذ استعمار در ستیز بوده است ، هم اکنون درآستانهء آن مدینهء آرمانی ایستاده است ! وان یکاد بخوانید و در فراز کنید!» ـ
پیداست که چنین ملتی عکس منجی منتظر خود و چهرهء« الِف قـّد» *، هزاره ای خود را در ماه خواهد دید، به ویژه آن که بخش مهمی از جامعهء روشنفکری و سکولار و در میان آنان، جمعی از ازکمونیست های ناخدا پرست هم بدلائل سیاسی یا ایدئولوژیک یا به دلیل سرسپردگی به سیاست های کشوری بیگانه، نردبان نهاده و به بام ها برشده بودند تا چهرهء ملایی را که اینک به« امام » بدل شده و عدد ائمّه ی اثنی عشریه را به رقم سیزده رسانده بود ، درماه تماشا کنند. ـ
البته پیداست که در چنین وضعیت تاریخی و با وجود چنین زمینهء روانی و ذهنی و فرهنگی و اجتماعی تصورمردم برآن است و بر آن بود که پیشوای آنان یک سره از بارگاه عرش کبریایی به فرش خاکی فرود آمده ، واز نجف به پاریس و از پاریس به بهشت زهرا طی الارض کرده است تا آرزوهای چندین قرنی آنان را برآورده سازد.ازین رو، وی قهرمان برکشیده ء جامعه ایران و نجات بخش جمعیت بسیط و نامنسجم و توهّم زده ای از اکثریت عوام و بسیاری ازخواص ایرانی به شمار می آمد و ازهرگونه کژی و ناراستی عاری و پیراسته می نمود زیرا از جایگاه وموقعیت انسان کاملی که عرفای ایرانی از آن سخنها گفته بودند برخوردارشده بود و در وجود فرهمند وی ضعفی و درهدف ها و انگیزه های مبهم و ناروشن وی سوء نیتی دیده نمی شد یا دست کم بینایی ملتی که به واسطهء بازی های پیچیدهء روزگار و چشمبندی ها و تردستی های ایدئولوگ ها ونظریه پردازهای جاه طلب و سیاستگران میانمایه و فرصت طلبان بوقلمون صفت به درجهء امت تنزل یافته و مأموم و مفتون امام نورسیدهء خودشده بود، از دیدن ابعاد پنهانی حقیقت تلخ قاصر بود ازین رو برای تأیید و توجیه یا نادیده انگاشتن خطاهای بزرگ و حتی جنایت های غیر قابل تصور وی آمادگی داشت. نگاه ملتی که به امت تنزل یافته بود ، آنچنان به دربان عالم غیب ِ خود خیره بود که فجایع جاری بر عالم محسوس را نمی دید یا اگر می دید آنرا اقدام حق بر ضد باطل ارزیابی می کرد و حاصل دست خدا در آستین امام یا رهبر می انگاشت! ـ
بدین گونه روحانیت شیعهء ایران نماد و نماینده ای داشت که در ردای فرشتگان، برای بیرون راندن دیو، به خانهء ویران در آمده بود و با ورود پرهیجان خود به پهنهء غوغای عوام، دردل یک جوشش و هیجان انقلابی و درمیان کف زدنها و هلهله هایی که بنا به اغراض خاص سیاسی و بین المللی،ازاین سو وآن سوی جهان نثار«رهبرانقلاب» و«امام امت» می شد ، سکان هدایت تنش ها و طغیان های اجتماعی را به دست آورده و عرصهء ایران راجولانگاهی برای عقده گشایی ها و میدانی برای عرضه و ابراز آرزوهای مبهم و نا روشن وحسرت های به هم درتنیده یا کینه کشی و انتقام جویی ازشبهای دیجوراستبداد وشکست و تحقیر کرده بود و چنین بود که همگان را با سخنانی که حلاوتی موقتی اما مسموم داشت ، سرمست می کرد و با جملاتی از نوع «من توگوش این دولت می زنم» توگوشی خوردگان تاریخ را به وجد می آورد و آنان را در اوج لذتی غریزی به سفری وهم آلوده و جادویی درعوالم خلسهء اجتماعی و سیاسی می فرستاد . ـ
پیداست که« منجی کبیر» ی ازین گونه ،هیچ گردی به دامن کبریائی اش نمی نشیند، خاصه در وضعیتی که سنت وصنعت ریشه دار امام سازی و معصوم پردازی ایرانیان، جان و رمقی نو یافته و به روحانیت شیعه فرصتی مناسب داده بود تا برای کسب موقعیت های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و تسخیر انحصاری همهء امتیازات کشوری و لشگری ، دورخیز بردارد. زیرا باد مراد می وزید و زمانه همه آلات و ابزار لازم را برای واقعیت بخشیدن به خواب و خیال و رؤیاهای دور و دراز این قشر ریاکار و خدعه گر** در اختیار آنان نهاده بود.ـ
باری ، چنین رهبر فرهمندی یافته ای ، می توانست به جادوی پیشوایی استثنایی خود ، بسیاری از غبارهای نا ستودنی وبسیاری از نامقبولی های صنف ملایان شیعه را ازمیان بردارد یا نامرئی کند و به زبان دیگر، آب پاکی برآنان بریزد وتا حدود زیادی صنف روحانی را ـ به ظاهرـ ازانواع کج روی ها و بی خردی ها وخرافه پرستی ها وعیب ها بپیراید یا معایب و رذایل آنان را در ردا و جامهء آرمانی و موهوم آن «دین سیاسی شده و انقلاب زده» ای مستور دارد که سیال و ویرانگر برمعابر و گذرگاهها و در دهلیزهای پیچ در پیچ جامعهء متوهم ، غران و دمان به راه افتاده بود . ـ
وچنین بود که به ناگهان ملایان برای خودشان کسی شدند. و یک شبه ، روضه خوان دو تومانی سردار لشگر تظاهرات ملیونی شد. ـ

3

باری ، روحانیت شیعه از سال 1357 تا 1367 از چنین موقعیت اجتماعی و روحی و سیاسی برخوردار بود و آن هالهء تقدّسی که گرد سر رهبرانقلاب حضور مُمتد دهساله داشت وی را هم ازکرامت خود بهره ها می داد . زیرا اکنون دیگر امامی موجود بود که بر امتی فرمانروایی داشت و در جایگاه یک لیدر حزب سیاسی ـ شیعی ، به یک معصوم مقدس و اسطوره ای پرستیدنی و نیمه خدا بدل شده بود .ازین رو آن نیروی جادویی و فرهمندی، همچون گرد افشانی درختان در بهار ، از فراز سر پیشوا به سراغ ملاهای دیگر هم می رفت و بخشی و بهره ای از خود را همچون فیض روح القدس به آنان می بخشید و شاخ عقیم آنان را نیز ازخود بارور می ساخت و بدین طریق، حواریون و کمربستگان و دستبوسان خود را ابهت و اعتبارارزانی می داشت و بسیاری از ملایان همکار و همدست و همکاسه و هم پیمان خود را که اکنون دیگر قاضی شرع شده بودند و تفنگ و مسلسل بر دوش داشتند و وزیر و وکیل بودند و مجالس را تسخیر کرده بودند و پاسدارخانه ها را اداره می کردند و امنیت کده ها و شکنجه گاهها را به سر انگشت قساوت و الهیات می چرخاندند، از« انوارتطهیرگر» خود برخوردار می ساخت و روضه خوان هایی را که به میز ریاست گره خورده بودند و کمر وزارت بسته بودند و به کرسی صدارت نشسته بودند معنویتی سیاسی و کرامتی حکم فرما و اقتداری بی چون و چرا عنایت می کرد و رعبی از آنان دردل رعایا بر می انگیخت که مپرس .
درچنین روحانیتی دیگر یک تغییر کیفیتی حاصل شده بود و ازین پس او نه ازجنس ملای «اهل علم» پیشین بود و نه ماهیتی سرشته از معنویت و اخلاق و دین دروی یافت می شد ، بل به طبقهء برگزیده و برکشیده ء حکومتگری بدل شده بود که چنگال خونین در شریعت فرو برده بود وصاحب زور و زر و احتشام واعتبار دنیاوی شده بود وبه خرج ملت ایران برمدرن ترین خودروهای زرهپوش سواربود و خیل مسلسل بندان به گرداو حلقه می زدند تا وجود رعب آوراو را ازچشم زخم دشمنان پاسداری کنند . ـ
او دیگر نه آن روضه خوان پیشین بلکه مقام مقتدر ومحتشمی بود که به اموال مصادره شدهء مردم تسلط یافته بود و کلید انبارهای ذخایر ارزی مملکت و سرچشمه های عِرضی مردم و منابع ارضی کشوری بزرگ و غنی به نام ایران را به دست آورده بود تاجیب های گل و گشاد و پر ناشدنی خود را به سرعتی برق آسا بینبارد. ـ
به هر حال این زور و زر و نیروی سیاسی نظامی امنیتی ومالی نودولتان روحانی برای حفظ و تقویت بنیان های قدرت و حاکمیت خود به پشتوانه معنویت وایمان کهنسال مردم ، نیازمند بود و از منابع لایزال آن ارتزاق می کرد.
جهان می خورد و مشروع می خورد، آتش جنگ برمی افروخت و به باد شرع شعله ورمی ساخت. شکنجه می کرد و مشروع می کرد. گروگان می گرفت و مشروع می گرفت. بمب در کوچه و بازار شهرهای جهان می نهاد و مشروع می نهاد سر می برید و مشروع می برید .غارت می کرد ومشروع می کرد. ـ
بدینگونه انواع رذالت ها مشروع بودند و مسئول همهء جنایت های سیاسی و نظامی ، شرع انور بود، زیرا فقیه و امام حاکم ، به قاطبهء ملتی که ملیت و ایرانیتش را به نفع اسلامیسم سیاسی مصادره کرده بودند باورانده بود که برآن است تا او را به حول و قوهء الهی وتحت توجهات ولی عصر وامام غایب ـ به زبان خوش یا با تپانچه و پس گردنی ـ به وادی رستگاری دنیوی واخروی بفرستد، ازین روهرآتشی که می سوزانید، آتش شرع بود. ـ
و چنین بود که همهء دستاوردهای تکنولوژی مدرن را درعرصهء فنون قتال و سرکوب به مدد دلارهای نفتی فراهم می آورد تا بواسطهء آن ملتی را کشان کشان و کُشان کُشان به بهشت موعود ِ خویش بَرَد. ـ
آن دست ها که تا آن روزگار، جز دانه ء تسبیح نچیده بودند و جزسجاده نیفکنده بودند ، اینک به مدرن ترین آلات قتل و شکنجه و ارعاب خو می گرفتند و آن بر و دوشی که جز عبا و طیلسان به خود ندیده بود به انواع مسلسل ها و تیربارهای مدرن مجهز ومزین می شد و طبقه ای نو درآمد ِ دینی ـ نظامی ـ جنایی ـ قضایی ـ سیاسی ـ اقتصادی یعنی هیولایی محصول مشترک سنت شرقی و مدرنیتهء غربی شکل می گرفت تا برای سالهای متمادی درپایتخت ایران روی پرچم کشورهایی که در نقش دشمن فرضی ظاهر می شدند ، رژه برود و مرگ بر این و مرگ بر آن بگوید. ـ

4

چنین روحانیتی که اینک اختیار تام و تمام قدرت سیاسی ـ نظامی ـ مالی را به نام ولی فقیه از آن ِ خود ساخته بود و از طریق سیاهه ای که به انواع لطایف الحیل، زیر نام قانون اساسی و به نیروی جادویی تکلیف شرعی به تصویب و تأیید « امت » مرعوب ومتوهم رسانده بود، دیگر آن روحانیت پیشین نبود. ـ
نهاد و نمایندگان چنین نهادی اینک به قدرت دهشتناکی مبدل شده بودند که دستی درعرش و اراده ای بر فرش داشتند و برای نخستین بار درتاریخ ایران، قدرت دینی و نیروی روحانی و معنوی علمای دینی و مباشران و منادیان ایمان مردم ، به قدرت قاهرهء سلطانی ونهاد استبداد دیرپای شرقی پیوند خورده بود. ـ
اگر روزی متفکری ایرانی و مسلمان همچون خواجه نظام الملک طوسی گفته بود که : « مُلک همه سلطان راست»***، اینک قانون اساسی حکومت ملایان درایران می گفت که:« ملک و دین و خدا و دنیا و آخرت همه فقیه راست یا «امام» را یا «مقام ولایت امر» راست» . واین یک تغییر عظیم کیفی در نهاد حکومت بود حاصل ، یک اتحاد نا خجسته و ارعاب انگیز دین و دولت به رهبری ملایی که جمعی از هم حجرگان به او درجهء اجتهاد داده بودند و مس ِ حجة الاسلامی وی را به طلای خالص آیت اللهی بدل ساخته و مقام فقیه وصدرالفقها را به اواعطاء و امامت را هم که یکی از اصول تشیع بود و هزار و سیصد سال به دوازده تن منحصر و مربوط می بود ، به سائقهء نقش سیاسی وی و به انگیزهء امری سیاسی همچون مدال افتخار به وی ارزانی داشته و به گردن او آویخته بودند.
چنین قدرت هولناک بی مرز و عنان گسیخته ای پیداست که نیازمند به مشروعیتی هم ارز و هم پایه با خویش است ونیروی مشروعیت بخشی ازین گونه درکشوری همچون ایران ، هرگز نمی تواند ، جز بر سنت ریشه دار دینی تکیه زند و جز از منابع زوال ناپذیر و سفره های گسترده یا برچیدهء زمینی و زیرزمینی آن تغذیه کند. ـ
کوتاه آن که میراث کهنسال دین و تاریخ چهارده قرنی اسلام (تسنن و تشیع هردو) تنها مرجع و منبع برای اکتساب و استخراج این مشروعیت خطیر بود. ـ
چنین بود که روحانیت حکومت یافته درایران خود را صاحب و متولی انقلاب بهمن می دانست و با چنین دعوی انحصارجویانه ای باقی ایرانیان را ـ که خود منشاء و مبداءآن حرکت بزرگ سیاسی و اجتماعی بودند ـ باغی و یاغی و ضد انقلاب می شمرد ، و بی هیچ عذاب وجدانی ، نیابت از آسمان و سیاست بر زمین و وراثت برسر زمین ومیهن ایرانیان را حق انقلابی و درخور شأن و مرتبهء خود می دانست و بس. ـ
در همین مسیر و درجهت استحکام چنین بنایی بود که مقام و شئونات سنتی و دینی خود را هم از نردبان قدرت تا آنجا که توانسته بود بالا برده بود و مستقیما به عرش کبریایی پانهاده و مدعی نیابت امام زمان بود و خود را بی واسطه ، برخوردار از فیوضات ربوبی وانمود می ساخت و قدرت ویرانگری را که به دست آورده بود، رحمت خدا وعنایت رسول خدا وعطیهء ائمهء دوازده گانهء دین می دانست. ـ
و چنین بود که ازین «منابع فیاض مشروعیت بخشنده» ، تا آنجا که نفس داشت ، برداشت می کرد و گاو مقدس تشیع علوی را تا آنجا که می توانست، می دوشید و شیر مشروعیت دینی را خرج حکومت جابرانهء ملایانی می کرد که دیگر نه بنا به خواست خدا، بلکه به تیغ ِبیدریغ ِ اوباش و به ساطور قساوت موجوداتی حاکم بودند که جزبه حراست ازمنافع خود و جز به پاسداری ازموقعیت بادآوردهء خود نمی اندیشیدند و این موقعیت را تکلیف شرعی و خدایی و قانونی خود برای« حفظ نظام» و «حفظ حکومت مقدس اسلامی» نام نهاده بودند. ـ

اگر وطن همه در آتش است نندیشد
کس از میانهء آنان، مگر به حفظ ِ نظام.
(م.سحر) ـ
ادامه دارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت ها
*
به هراَلفی، الِف قدّی درآیو
الِف قـّـدُم که در اَلف آمدستـُم
این بیت منسوب است به باباطاهر و بیانگر اندیشه های هزاره باوری یا میلناریسم در ایران است . بر اساس این باور، مردم گمان می برده اند که در هر یک هزار سال ، نجات بخشی رخ می نماید و پا به میدان می نهد تا انسانها را به رستگاری سوق دهد. ـ
**
تقیه کردن و مکر کردن یک روش پسندیده و یک اصل مشروع و پذیرفته در میان روحانیون شیعی ست.
رهبر انقلاب اسلامی پس از کسب قدرت ، مدام ، آیهء «مکرو ومکر الله والله خیر الماکرین» را تکرار می کرد وبا تکیه بر این عبارت قرآنی ، خدا را مکار می نامید مکر خود را مقدس می شمرد .
و در جواب آنها که می گفتند حصزت آیت الله شما در پاریس حرف دیگری می زدید! ، پاسخ می داد: «لکن مکر می کردیم و تقیه می کردیم». ـ

***سیاستنامه : خواجه نظام الملک طوسی

۱۸ بهمن ۱۳۸۸

جان انسانی مقدس چون خداست ! ـ

این چند بیت را که گوشه ای از منظومهء مثنوی «داوری» ست
.
می توان با صدای خوش دوست هنرمندم علیمحمد تهرانی
.



از چه زینسان بی دریغ از اهل خاک


چون پلیدان می ستانی جان ِ پاک؟


از چه می گیری زمردم بی وداد


آنچه را نتوان به آنان باز داد ؟


آنهمه کشتی به بیداد ِ عسس


می توانی زنده کردن یک مگس؟


چون مَدد در زنده کردن نیستت


این وَلع در جان گرفتن چیستت؟


جان انسانی مقدّس چون خداست


وین سخن را قصّهء خلقت گواست


کشته ای و می زنی هل من مزید


زینهمه یک تن توانی آفرید ؟

.....................................................
از کتاب «داوری یا عریضة النساء»ـ

۱۲ بهمن ۱۳۸۸

دو رباعی دیگر

1
.

تا حُکم ِ خدا فقیه قاتل دارد
.
مقصد به هبا و ره به باطل دارد
.
تا دزد به کاروان ِ دین ، سالار است
.
این قافله ، پای خسته در گــِل دارد !ـ
.
2
.
بر معبر شرع ، دارها می کوبند
.
بر فرق بشر پُتک ِخدا می کوبند
.
نعشی دارند از امامی بردوش
.
کانرا دائم بر سر ما می کوبند!
.
م.سحر
پاریس ، 30.1.2010
.................................................................
ـ