۰۶ اردیبهشت ۱۳۸۸

پهلوان می رسد ز راه دراز...ـ

ایـن شعـــر در بهمـن 57 ســروده شــده است
.....................................................
پـهــلـوان مــی رســد ز راهِ دراز
................................................................

...............................................................
شاعر در آن روزها بیست هفت سال داشت . یک سال و نیم پیش از آن ایران را برای ادامهء تحصیل به قصد پاریس ترک گفته بود و دانشجوی رشتهء جامعه شناسی در دانشگاه پاریس دهم (نانتر) بود .ـ این شعر در نخستین کتاب وی که با نام «یاد آر زشمع مرده یاد آر! » در سال هزار و سیصد و پنجاه و هشت در پاریس انتشار یافته است.ـ انتشار مجدد آن جهت آگاهی جوانانی ست که آن روز ها را ندیده اند و نیز محض اطلاع کسانی ست که همهء ایرانیان را در آن خودکشی بزرگ ملی شریک می شمارند!ـ


بیچاره ملتی که نیاز به قهرمان داشته باشد
برتولد برشت.ـ

پهلوان می رسد ز راه ِ دراز
خلق بر مقدمش فشاند خون
و بر امواج ساده لوحی قوم
می زند اشتیاق ، راه ِ جنون :ـ

که برآمد فلق به بستر شب
وفروریخت کاخ وحشت را
اینک از راه می رسد خورشید
که بسوزد خیام ِ ظلمت را

پهلوان می رسد ، قراری نیست
خلق را تا که کاروان گذرد
پیشوازان در انتظار ِ ره اند
تا سوار از دل ِ زمان گذرد

پیشوازان چراغ قافله ها
جانشان شعله ، خونشان ایثار
جامه شان چاک در برابر سُرب
دلشان بارگاه ِ ابر ِ بهار

پهلوان می رسد ز راه دراز:ـ
تا چه دارد که باید اینان را؟
چه دهد ؟ آفتاب می خواهند
آفتابی که شاید اینان را!ـ

رهزنان ِ ظلام بردندش
آنچه بود از فضیلت ِ دیرین
این زمان آفتاب می خواهند
تا بتابد به ظلمت ِ دیرین

پهلوان می رسد ز راه ِ دراز
جویرگ ها به هدیه می آرند
قطرهء آخرین ِ گـُل ها را
و به ره باغ ِ لاله می کارند!ـ

خلق را شوق برمی آشوبد
هیجان جامه می درد در باد :ـ
که درآمد فرشته ، دیو ببست
تا که از بندمان کند آزاد !ـ

دست ها جنگلی ست در دریا
که بر او آب ، جان ِ انسان هاست
دست ها می زند جوانه سوی
آفتابی که سخت ناپیداست.ـ

پهلوان می رسد ز راه ِ دراز
همرکابان بر او حباب شده
می رسد تا حجاب ها بدرد
خود ولی خویش را حجاب شده !ـ

پهلوان انتظار می شکند
خلق را ، تا قرار دریابد
پرده ء ابر می زند به کنار
تا که شب زنده دار دریابد :ـ

که پس ِ پرده نیست خورشیدی
وآنچه بود ، انتظاربود، آری
انتظار ، انتظار بود و دگر
دل ِ شب زنده دار بود ، آری

پهلوان می رسد ز راه دراز
تیغ برمی کشد که : آمده ام
و منم آن که در کشاکش راه
بند بر پای رهزنان زده ام !ـ

پهلوان می رسد و قافله ها
به ره خویش می روند ولی
شبروان چون همیشه دام ِ ره اند
شب مگر پایدار مانده؟ بلی !ـ

شب به جا مانده ، شبروان بیدار
خلق را آفتاب مانده دریغ
بانگ ِ گلدسته ها اذان ِ صبوح
و خروس ِ سحر نخواهده ، دریغ !ـ

***

پهلوان می گذشت و می آمد
پهلوان می نشست و برمی خاست
خلق اما در این نشست و گذشت
درد را داروی دگر می خواست !ـ
....................................


پاریس ، نیمهء دوم بهمن ماه سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت
محمد جلالی چیمه ( دانشجوی جامعه شناسی و تئاتر) ـ

...........................................................................

۰۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

حاشیه ای بر یک خبر

آزادی زندانی سیاسی و مشکل «هویت طلبی» در ایران




این تصویر ، به گمانم نشان گر جنگ شاه اسماعیل صفوی با عثمانی هاست
واین شمشیر که به سینهء دشمن فرو رفته شمشیری ست که از تمامیت ارضی ایران در برابر ترکان عثمانی بیگانه دفاع می کرده است. ـ
پس به نام « ترک »و به نام «عنصرتُرک» حرف از هویت طلبی زدن و با تکیه بر انواع ایدئولوژی های وارداتی حساب ایرانیان غیرتمند آذربایجانی ما را از حساب بقیهء هم وطنان آنان جدا کردن بیشتر به یک شوخی تمسخر انگیز شبیه است که تنها در یک اوضاع آشفته ء دستپخت دوران منحط حکومت ملایان می تواند به وضعیت ِ تراژیک بدل شود .ـ
در یک وضعیت دموکراتیک و آرام که سیاست، کارسیاستمداران فرهیخته باشد و مذهب کار ملایان حوزه دیده ، چنین سخنانی و چنین دعوی هایی خریدار پیدا نمی کنند و گرفتاری برای ملت ایران فراهم نمی آورند. ـ
.........................................................................................................
اما بعد
در حاشیه یک خبر
خبر مربوط به یک سال پیش و در ارتباط با زندانی شدن چند تن از جوانان ایرانی آذربایجان بود به خاطر فعالیت های سیاسی و به واسطهء کوشش هایی که خود آن را «هویت طلبی» نامیده اند.ـ
البته این واژگان «هویت طلبی » و «هویت طلب» هم دستپخت کسانی ست که در این روزگار آشفته ، در جستجوی ساختن دستاویزها و بهانه های ایدئولوژیک و تئوریک خاص خود هستند تا از آب گل آلودی که حکومت سی سالهء استبداد دینی در مسیل ها و مصب های ویران شدهء اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و ملی ایران به راه انداخته ماهی منافع خود را بگیرند و مطبخ سیاسی خود را بگشایند و رونقی بدهند و اجاق خود را پر دود کنند و همراه با مدافعان و فرمانگزاران خارجی خود، بر سر سفرهء مسائل به اصطلاح ملی و قومی بنشینند و ریش و سبیلی چرب کنند. ـ

باید دانست که هویت ایرانیان هرگز از سوی هییچ نیروی داخلی ایرانی تهدید نشده بوده است و هرگز این بخش یا آن بخش ازمردم این سرزمین، این گروه یا آن گروه از اقوام و خویشاوندان ایرانی خود رابه سلب هویت از این بخش یا آن بخش و این قوم یا آن قوم دیگر ایرانی متهم نکرده بوده اند زیرا هرگز هویت ایرانی و ریشه دار خود را در معرض تهدید از سوی هم وطنان خود ندیده و در طول تاریخ پردامنهء این سرزمین اصولا چنین مسئله ای مطرح نبوده است و اگر بوده است همواره در برابر دشمنان خارجی و بیگانگان بوده است و نه در برابر این بخش یا آن بخش از هم وطنان ایرانی. ـ

هویت خواهی و نگرانی برای حفظ هویت ، در ایران تنها در روزگارانی به جد مطرح می شده است که بیگانگان پشت دروازهء ایران و درحال فرو ریختن دیوارهای ملی این کشور بوده اند. مثلا در روزگار حملهء اسکندر یا در روزگار حملهء شوم عرب های بیابان گرد که به نام دین تازهء خود به ایران هجوم آوردند و در روزگار حمله قبایل وحشی و خونریز مغول ها تاتارها یا سلطه جویی ترکان یغماگر. ـ

درچنین دوران هایی مسئلهء هویت برای ایرانیان طرح می شده است و کوشش آنان برای حفظ این هویت ملی و فرهنگی و استمرار تاریخی ایرانیان در تاریخ این سرزمین ثبت است وشاهنامهء فردوسی طوسی تنها یک نمونه از این کوشش های حفظ هویت یا به قول این نوخاستگان سیاسی امروز «هویت طلبی» ست. این بحث دامنه دار است و قصدوارد شدن به آن را فعلاً ندارم. تنها به این نکته اشاره می کنم که چنین واژه ای در فرهنگ سیاسی امروز برخوردار از یک پیشداوری نظریه پردازانه و ایدئولوژیک است و به قصد بهره برداری های سیاسی ، چنانکه افتد و دانید ، مطرح شده و در بوق و کرناهای تبلیغاتی رنگارنگ و سوپرمدرن معاصر در ایران دمیده و ترویج می شود.ـ

این اصطلاح جعلی ست و هیچ خاستگاه عمیق فرهنگی و ملی ندارد واز هیچ آرمان اجتماعی اصیلی که ریشه در تاریخ ملت ایران داشته باشد ، مایه نمی برد، بنا بر این تا اطلاع ثانوی و تا زمانی که اهل فن یعنی دانشواران جامعه شناس و تاریخدان ایرانی دقیقاً درباره چند و چون آن توضیح نداده اند و از ریشه و خاستگاه و نژاد و رنگ و خون این اصطلاح نورسیده پرده برنداشته اند می باید آن را به جِدّ نگرفت و همچون بسیاری از اصطلاحاتی که زرّادخانه های ایدئولوژیک روسیهء سرخ شوروی در هشتاد نود سال اخیر می ساخت و میان ایرانیان رواج میداد (مثل ایران «کثیر المله» «حق تعیین سرنوشت» «خلق» «خلق های ایران» «ملل ساکن ایران» «شاعریا فیلسوف خلق های خاور» و امثالهم) ، این اصطلاح «هویت طلب » و «هویت طلبی» را هم می باید مشکوک و وارداتی تلقی کرد و در گفتمانهای سیاسی رایج به آن اعتباری نبخشید و آن را ابزار سیاست ورزی و سیاست بازی های رایج قرار نداد (همچنان که بسیاری از چپول های سابق همچنان در ارگانهای تشکیلاتی و سایت های وابسته و پیوستهء خود به رواج و جا انداختن این مفهوم وارداتی مشغولند!) .ـ
زیرا ملت ایران از هرقوم یا گروه یا ایل یا عشیره که بوده باشند مردمان بی هویتی نیستند که حالا بخواهند «هویت گم کرده» یا «هویت ربوده شدهء» خود را از کسی طلب کنند و اصولاً از این اصطلاح و این «مفهوم» که صرفاً به جهت پیش بردن برخی دعوی های سیاسی ساخته شده بوی اهانت به مردم ایران نیز به مشام می رسد اگر نیک در آن نگریسته شود و این البته نظر اینجانب است. ـ

اما یادداشت فوق مقدمه ای ست برای درج یک مطلب کوتاه که من حدود یک سال پیش در حاشیهء خبر دستگیری چند «هویت طلب» نوشته بودم. از آنجا که مضمون این یاداشت را همچنان یکی از مسائل مهم مبتلا به اجتماعی و سیاسی ایران می دانم و از آنجا که مدت ها پیش وعده داده بودم که گهگاه ، برخی از حاشیه هایی را که درکنار این مطلب یا آن ادعا ، در صفحهء مربوط به نظر دهی های این سایت یا آن سایت نوشته ام در همین اوراق درج خواهم کرد ، به حکم وفای به عهد، دوستداران را به خواندن یادداشت زیر فرا می خوانم.ـ

ساده و بی شیله و پیله نوشته شده همچنانکه حال و هوای سخن روایی و بیان شفاهی حکم می کرده است. بنا بر این خوب یا بد هرچه هست اظهار نظری ست و بس. ـ
..........................................................................

این مطلب یادداشتی ست کوتاه که درحاشیهء مقاله ای در بارهء دستگیر و زندانی شدن به اصطلاح «هویت طلب های آذری» نوشته شده بود ، و به دلائلی که توضیح داده شد مجدداً در همینجا درج می شود:
..................................................
احدی نباید در هیچ کجای دنیا و به خصوص در ایران به خاطر عقاید و افکارش زندانی باشد این اصل اساسی ست. ـ
اما برای دست یافتن به این اصل اساسی جامعه نیازمند به یک حکومت دموکراتیک انسان گراست. و چنین حکومتی برقرار نخواهد شد ، مگر آنکه بساط حکومت دینی ولایت فقیه و حاکمیت مشترک ملایان و اوباش و بازاریان جاهل سنتی و خودفروشان تکنوکراسی مدرن که به پیچ و مهره های درهمجوش نظام دینی و ماشین اقتصادی و سیاسی او بدل شده اند ، در ایران برچیده شود و بر اساس قانون، قدرت سیاسی و گیتیانه (این جهانی Temporel)از دست صنف ملا که برای امور دینی و اخروی تربیت می شوند بیرون آید و مشتی شکمبارهء آزمند نعلین پوش به مساجد و مقبره ها فرستاده شوند تا به شغلی بپردازند که برای آن ساخته شده اند ! ـ
این شرط اول هرگونه تحولی در ایران است و هیچ انسان شریفی نمی تواند آن را نفی کند! ـ
اما نویسندهء این سطور ضمن ابراز همدردی با خانوادهء این زندانیان و آرزوی آزادی آنان، ناگزیر است که حقایقی را در این زمینه طرح کند. ـ


حقیقت آن است که دار و دستهء پان ترکیستی «وارلیق» به رهبری یک پان تورک شناخته شده و دست پروردهء ترکیه یعنی آقای دکتر جواد هیأت ، در بیست وشش هفت سال اخیر ، بد جوری با این نظام سرکوبگر دینی پیوند داشته اند و باسیاست های فکری و پایه ای و مسائل ایدئولوژیک نظام مربوط بوده اند . ـ
زیرا یک نوع اتحاد ضمنی میان ایدئولوژی پان اسلامیستی و فوندامانتالیسم اسلام سیاسی با پان تورکیسم برقرار بوده است. ـ
هدف اتحاد شوم پان اسلامیسم و پانتورکیسم ، کوبیدن تاریخ و فرهنگ پیش از اسلام ایران بود. ـ
ملاها با پرچم اسلامیسم سیاسی قصد اسلامیزاسیون کامل و حذف عناصر ایرانی غیر اسلامی را در سر داشتند و ازاین رو به تحریفگران تاریخ ایران به نفع اسلامیسم نیازمند بودند. ـ
آقایان پان تورک ها هم که همواره خود را دشمنان گذشتهء فرهنگ و تاریخ ایران می دانند و در این زمینه میراث بر ایدئولوژیک عثمانی ها و پان تورک های ترکیهء آتاتورکی هستند ، داوطلب همکاری در این پروژهء تخریب تاریخ و فرهنگ ایران شدند. ـ
یک موجود بیمایهء فریبزن و دروغ کرداری به نام ناصر پورپیرار هم صاف از کمیتهء مرکزی حزب توده سردرآورد و به موازات یا همراه با اینان در این پروژهء برنامه ریزی شدهء ضد ایرانی شرکت کرد. ـ
هدایت این شبکه ها و تأمین بودجهء آنان مستقیماً از سوی دایره های امنیتی نظام اسلامی تأمین می شد و سال هال دوام داشت. ـ
کتاب های متعدد تاریخی تألیف شد. کتاب های متعدد پان عرب ها و ضد ایرانیانی که با بودجهء عرب های حاشیه خلیج فارس تألیف شده بودبه نام مبارزه با« شوینزم فارس» یا «پان فارسیسم» یاحرف های دهان پرکن دیگری ازین قبیل ترجمه و مقدمه نویسی می شد و پورپیراری که صاحب انتشاراتی و کاغذ مفت وزارت ارشاد بود آنرا چاپ و توزیع می کرد. ـ
بعد جلسات به اصطلاح فرهنگی و سخنرانی بود که در این دانشکده یا در آن آموزشگاه برقرار می شد و به اصطلاح نویسندگان ومترجمین این تولیدات ضد ایرانی البته زیر نظر و تحت حمایت سیاست ویژه و دایره های ویژه آزادانه برای دانشجویان سخنرانی ها می کردند و از «ستم ملی» و «پان ایرانیسم» و« ظلم رضا شاه» و «خیانت کورش کبیر» و «جنایت دکتر افشار» و« کفر و زندقهء دکتر زرین کوب» و «ضد زن بودن و آنتی فمینیسم ابوالقاسم طوسی» داد سخن ها می دادند. ـ
یکی از مهم ترین کوشندگان چنین سیاست فرهنگی رذیلانه همین آقای ترک شیفتهء ترک پرورده که سال هاست خواب تکه پاره شدن ایران را می بیند ، یعنی آقای دکتر جود هیأت بود.که البته در زمان شاه هم بنا به گفتهء آزادگانی چون دکتر ساعدی با ساواک همکاری کرده بود. ـ
از این رو وارلیقیان خیلی هاشان آگاهانه و برخی نیز به واسطهء عشق به زبان مادری ـ که کاملا مشروع است ـ آلت دست چنین سیاستی شده اند و برای وحدت «پان اسلامیسزم پان تورکی» (ترکیبی از ایدئولوژی کمالیست ها و عثمانی ها)کارکرده اند و سید علی خامنه ای هم همراهی کرده و دست نوازش به سر و گوش گردانندگانش کشیده است و همه اسناد آن که در مقالات و نوشته ها و سخنرانی ها بروز کرده موجود و در همین انترنت قابل دسترسی است. ـ
اما دوسه سالی ست که این شجرهء خبیثه سرانجام میوهء تلخ خودش را به بار آورده و نغمه های جدایی در پوشش آزادی زبان و رسمی کردن زبان رنگ و نوا و جلوه و جلایی تازه یافته. ـ
این سیاست ضدملی و ضدایرانی که هدفش تضعیف ملیت و تاریخ و فرهنگ ایران به نفع اسلامیسم بود، در خوزستان نوستالژی امارت خواهی شیخ خزعلی را در برخی عرب زبان ها بیدار کرد و زمینه نفاق ها فراهم شد و پترودلار عرب های همسایه و تلویزیون ها و رسانه ها و حقوق بشر خواهی های آنها را به کار انداخت و آشوبی درگرفت و دست خون آلود آخوند راهم خون آلوده تر ساخت. زنگ خطر زده شد. همین وضع در بلوچستان هم پیش آمد و در کردستان هم که زمینهء قبلی داشت. ـ
در آذربایجان هم شاگردان و دست پروردگان همین آقایان هیأت و صدیق و زهتابی ودیگران(که چندین آخوند و طلبهء پان ترک حوزه دیده راهم شامل می شود) یعنی میراث داران پان تورکی و بازماندگان و نوکران باقروف و فرقه چی های پیشه وری و ورشکستگان توده ایسم در سازمان اکثریت ، که به اعتقادات نژادپرستی ترک گراییده اند ، شیپور هاشان را پر باد تر از پیش دمیدند و بابک خرمدین را به بوزغوت چسباندند و طلب وصول نشدهء باقروف را از مردم ایران مطالبه کردند و برخی نمکدان شکنان یاوه باف راهم که هست و نیستشان را مدیون این کشور و این مردمند باخود همدست کردند و قلمها تیز شد و امثال براهنی ها هم تقاضای «آزادی ملت های ایران و تشکیل اتحاد جماهیر ایران» را کردند. ـ
ظاهراً آخوند ها و متفکرین ابله امنیتی آنها این روزها فهمیده اند ــ وامیدوارم چنین باشد ــ که خاک پلیدی به سر خودشان می کرده اند و بازی با آتشی که در این سی سال راه انداخته اند نه تنها ایران را تکه پاره می کند بلکه حکومت آنها را هم به لجنزاری که ساخته اند فروخواهد برد. ـ
این است که گویا به قول معروف دوزاری شان افتاده. گویا احتمالاًبرخی از آنان فهمیده اند که ایران یک تمامیت ملی و تاریخی است و با یک دین آن هم شاخه ای از یک دین ، آنهم به نمایندگی گروهی از روحانیان این شاخهء دینی نمی شود کشور ایران را حفظ کرد. ـ
ایران همین است که از بدو پیدایشش تا امروز شده است و می شود. ـ


ممکن است آخوندها هم فهمیده باشند که :ایران با شکست قادسیه ایران نشده و بدون درنظر داشتن کل تاریخ ایران و کلیت فرهنگی آن شامل ادیان مذاهب فولکلور ها ، فرهنگ ها و خلاصهء همهء تولیدات مدنی و تاریخی و فرهنگی سه هزار سالهء این سرزمین نمی شود کشوری مثل ایران را حفظ کرد. که امیدوارم فهمیده باشند! ـ
اما راه مبارزه با این اغتشاشات فکری و فرهنگی که مسئول اصلی اش همین نظام و شخص سید علی خامنه ای ست ، سرکوب و زندان نیست . ـ
باید افکار آزاد باشند تا نویسندگان ، محققان ، مورخان ، ادیبان همه حرف ها را بزنند. آنوقت دست جواد هیأت ها(که سالها پزشگ معالج شخص شخیص ولی فقیه بوده اند) رو خواهد شد و پور پیرار ها سوراخ موش خواهند خرید.ـ
اما برای رسیدن به چنین روزی یعنی برای آمدن روزگاری که همهء اهل فکر و اندیشه همهء حرف ها رابزنند ، کشور به وجود آزادی و دموکراسی نیازمند است و در اینجاست که باز برمی گردیم به سر خانهء اصلی و به سخنی که در ابتدای این یاداشت عنوان کردیم. ـ
گفت : پس کی این پرنده پرواز خواهد کرد؟
گفت : وقتی بهار بیاید
گفت کی بهار می آید؟
گفت : وقتی پرنده به پرواز درآید
و این تراژدی ایرانیان روزگار ما و تراژدی کشور ماست.ـ
یکبار دیگر برای آزادی همهء زندانیان فکری و عقیدتی همه جای دنیا به خصوص ایران ، آرزوی آزادی دارم! ـ


م.سحر. پاریس 2008 .4

اعلامیه جهانی حقوق بشر


اجرای تصویری اعلامیهء جهانی حقوق بشر
در یک کلیپ به زبان فارسی

۲۸ فروردین ۱۳۸۸

پیش بینی دکتـر محمــد مصدق



لطفاً این متن را بخوانید و سپس با خود بیندیشید که:ـ

آیا واقعاً سزاوار است تا ملتی که در سالهای 1950 تا 53 چنین نخست وزیری داشته بوده است، در سالهای 2000ــ2009 سرنوشت کشورش را به موجوداتی همچون احمدی نژادها و موسوی ها و خاتمی ها و خامنه ای ها و رفسنجانی ها بسپارد؟

و به راستی چگونه بود که برخی مدعیان میراث داری مصدق در سال 1979 آنگونه خفت بار و گدا گونه به پاریس آمدند و زیر درخت سیب خزیدند تا به دست رهبر ارتجاع ایران بوسه زنند؟
چرا باید چنین ملتی به یکباره اینهمه بدبخت شود؟

بخوانید لطفاً سخنان دکتر محمد مصدق را

گفتگوی شادروان دکتر مصدق با آندره بریسو، خبرنگار فرانسوی در 15 ژوئیه 1951
مصدق به من گفت: در مورد ملی کردن نفت رودرروی انگلیسی ها قرار گرفته است و گفتگویش با هریمن، رئیس جمهور آمریکا و جنگ سازمان های جاسوسی علیه ایران را پیش کشید. ـ
پس از لحظاتی افزود: من پیر شده ام. فکر نمیکنم به سن هشتاد برسم (در آن زمان 71 ساله بود و 87 سال عمر کرد). شاید هرگز نتوانم به آنچه برای کشورم آرزو میکنم جامه عمل بپوشانم ولی مطمئنم دیگران خواهند آمد، که پس از من این کار ها را به انجام خواهند رسانید. آنها امپریالیست ها و شوروی ها را بیرون خواهند کرد. شاه را یا از بین میبرند و یا اخراج میکنند. او با این که نرم خوست، آرزوی بزرگش این است که جای کورش را بگیرد و همه کاره مملکت شود. فکر نمیکنم حزب توده قادر به گرفتن و حفظ قدرت باشد. همینطور ارتش را توانا برای بر خاستن و بر پایی یک نظام دیکتاتوری نمی بینم. امیدوارم سر کرده های شیعه قصد جدی برای ورود به عرصه سیاست نداشته باشند. اگر چنین شود، ایران در آستانه وضعیت فاجعه آمیزی قرار خواهد گرفت که بدوا همسایگان ایران (عراق، سوریه و اردن) را در حالت جنگی با ما قرار میدهد. من واقعا از این تشکیلات مذهبی هراس دارم. درست است که ما مسلمان هستیم، ولی در واقع عرب نسیتیم و رودرروی سنی ها قرار داریم. بدین ترتیب تشکیلات آخوند های شیعه با آن سلسله مراتب و امکانات اگر به قدرت دست یابد، ما در داخل مواجه با انقلابی خونین خواهیم شد و در خارج باید نتایج جهاد علیه عراق و اردن و سوریه را تحمل کنیم. فکر نمیکنم مصر و حتا اسرائیل مداخله کنند. به هر حال اگر این فرض آخری تحقق پیدا کند، یک آیت اللهی وارد عرصه میشود و نهضتی مالامال از نفرت علیه غرب و حتا ضد یهود و در دشمنی با عرب های سنی راه خواهد انداخت و ای بسا که خیابان ها جای جسد و خون خواهد شد






. Andre Brissaud, le Crapouillot. Nouvelle serie. Decembre 1986, La France

۲۶ فروردین ۱۳۸۸


.. برای هموطن عزیزم «حنــا جــان» ـ

نخستین بـُزغالهء شبیه سازی شدهء ایران


...............................................................................

خبرگزاری فارس :

ـ
مسئول پايگاه تحقيقات علوم سلولی اصفهان گفت : ايران بعد از كانادا،‌ چين، انگلستان و آمريكا به عنوان پنجمين كشور دنيا صبح امروز موفق به شبيه‌ سازی بزغاله شد.‌ نخستين بزغاله ايران و خاورميانه بعد از رويانا (‌گوسفند شبيه‌سازی شده‌) صبح امروز در پژوهشكده رويان اصفهان متولد شد. مسئول پايگاه تحقيقات علوم سلولی اصفهان خاطرنشان كرد: اكثر بزغاله‌های موجود در گله‌ها به رنگ سياه و خاكستري هستند اما به دليل ماده بودن برغاله شبيه‌سازی شده اين بزغاله به رنگ سفيد و حنايی است و
نام وی را «حــنــــــا» گذاشته ایم ! ـ

...........................................................................................................

حنـــــــــــــــــــا جـــــــــان


ای حنا جان که سخت زیبایی
بچهء شهر نصف دنیایی

گرچه دیر آمدی و بی مادر
قدمت خوش به شهر ذوق و هنر

ازیتیمی منال و بی پدری
کز پدر دار های دهر سری

پدرت می شود به مقبولی
پایگاه علوم سلولی

مادرت می شود امیر بزرگ
تا به جانت طمع نبندد گرگ

غم مخور گر ز روی دادگری
بُز نکرده ست بر سرت پدری

نـّـره بـُز روی مادرت نفتاد
ماده بـُز نطفه ات نبُرد و نزاد

پدرت علم و مادرت کار است
دست بالای دست بسیار است

ای حناجان خوش آمدی به دیار
با خدا باش و هیچ غصه مدار

با خدا باش تا بزرگ شوی
در امان از هجوم گرگ شوی

ای که بزغاله ای مسلمانی
صاحب پاسپورت ایرانی

راستی را که نیک خوشبختی
وارثِ دین و لایق ِ تختی

خوانده آن دکتر کُپی کارت
آیه درگوش ِآیه انبارت

آیه درگوش دار و شیر بنوش
شیر خر همچو می دلیر بنوش

شیر خر خور که مست ِ مست شوی
فارغ از آنچه بود و هست شوی

فارغ از عقل و هوش و آگاهی
تا در اسطبل خود کنی شاهی

وینچنین ذوق ِ شیرخرنوشت
غم عالم کند فراموشت

ببَرد از تو بادِ بی خبری
یادِ بی مادری و بی پدری

کافران گر ترا نظر نزنند
بادِ کفرت به گوش کر نزنند

نوَزَد گر هجوم ِ فرهنگی
به دلت ابر و باد ِ دلتنگی

بد گمانت به اهل ِ دین نکند
اصفهان ِ تو را اوین نکند

پایگاه ِ علوم ِ سلـّولی
نزند بر تو شاخ ِمعزولی

آفرینندهء تو از دیوار
نگریزد به شهرِ استکبار

بـُز زرّین شوی، زرنگ شوی
رشگ ِ بـُزغالهء فرنگ شوی

دوسه ماهی بمان و شاد بمان
برهمین اصل و این نژاد بمان

تو «خودی» باش و لامُروّت باش
مؤمنی در میان ِاُمّت باش

گر دُمت راست گشت و سُم بستی
دیگر از حلقهء بلارستی !ـ

می خوری آش ِ گرم و آب ِهویج
می شوی عضو ریشدار بسیج

دوسه سالی بسیج خواهی بود
غرق آب هویج خواهی بود

بعد ، بی امتحان و بی کنکور
آش ِ دانش خوری و نان تنور

می شوی دکتری مسلسل بند
میر ِ بـُزغاله های دانشمند

خود، خدا را چه دیده ای شاید
ظُلم بر دانشت بیفزاید! ـ

شایدت معجزی کـُنَد ناگاه
حجتُ الـَحق، رئیس ِ دانشگاه

بشود در سه سال ِ آینده
نام «دکتر حنا» ت زیبنده

حال بزغاله جان حنایی باش
با خدا باش ، هرچه خواهی باش

تا ترا دست حق فقیه کند
عالمی را به تو شبیه کند!ـ

ای حنا جان خوش آمدی به دیار
لیسَ فی الدّار ، غَیر ِهو دَیّار!ـ

..............................................................................

م.سحر

پاریس 15.4.2009

.............................................................................

۲۵ فروردین ۱۳۸۸

مقاله ای از باقر پرهام در باره«قمار در محراب» ـ

نقد و بررسی «قمار در محراب» ـ

ســــــرودهء : م.سحـــــر

نوشتـــهء : بـاقــر پــرهــام


برای خواندن به «ایران نامه » یا روی تصویراشاره کنید
.................................................................

۲۳ فروردین ۱۳۸۸

یک فیلم کوتاه انیمیشن

.......................

آی آدم ها ...


نگذارید دلارا را بکشند!ـ

آزادی آزادی آزادی آزادی آزادی آزادی

فیلـم کـوتـاه انیمـیشـن از«عفـو بین الملـلی»ـ

نشانی این فیلم را در اینجا با یاد دلارا داربی درج می کنم ؛

دختر هنرمند نقاشی ی که در هفده سالگی متهم به همکاری در قتلی شده است و بیش از پنج سال از عمر جوانی خود را در زندان «عدالت ملایان » همراه با دلهرهء مداوم مرگ به سر برده است و اینک قصد دارند تا او را قصاص کنند. همانطور که بهنام زارعی را قصاص کردند و همانطور دهها کودک نگونبخت ایرانی همچون بهنام را در زندان های خود از سیزده سالگی و چارده سالگی به هیجده سالگی رساندند تا به نام قانون حمورابی قصاص خون آنان را بریزند.ـ

به راستی کی این داغ ننگ از پیشانی ملت ایران پاک خواهد شد؟

برای دلارا گریه می کنم و برای بهنام و برای همهء دلاراها و بهنام هایی که رگ زندگانی و شیشهء عمرشان در دست مشتی نادان قسی القلبی ست که سی سال است به نام حاکمیت اسلام، هست و نیست ملت ایر ان را به گروگان گرفته اند وریختن خون ، نماز یومیهء آنان شده است ! ـ

این دوبیت را دوسال پیش برای دلارا سروده بودم.ـ

و این دوبیت راهم یکی دو ماه بعد.ـ
از اینجابه ملاقات دلارا بروید و اگر می توانید برای نجات او قدمی بردارید!ـ

..........................................................................................................


۲۰ فروردین ۱۳۸۸

من رأی می دهم !ـ


این روز ها دوباره بازار «انتخابات» را داغ کرده اند!ـ
واقعا نمی دانم چگونه است که ملتی پس از سی سال تجربه همچنان به این بازی خفت بار و پر تزویر ملایان تن می دهد و یک برنامه ریزی بدخواهانه و ضد مردمی را انتخابات ریاست جمهوری به حساب می آورد؟
نمایش و معرکه ای که بر اساس آن عده ای ماموت عقب ماندهء قسی القلب ِ بی وطن در شورای نگهبان یا در نهاد ولایت فقیه یکی یا دوتن را انتخاب می کنند و خدا و پیغمبر و امام زمان و شخص ولی فقیه و همهء عوامل سرکوبگر امنیتی و نظامی و شبه نظامیان بسیجی شان را به تأیید و حمایت او می فرستند و رأی دادن به وی را بر مردم ساده لوح و غافل تکلیف دینی می شمارند!ـ


به هر حال با خواندن عنوان یکی از مطالب پُر شمار که این روزها خرج انتصابات مسخرهء آخوندها می شود، این چند بیت در حاشیهء آن مطلب تقریر افتاد.ـ


عنوان آن نوشته این بود:ـ
«من رأی می دهم»
واین چندبیت توضیح خواهند داد که«من»چرا وبه«چه کسی»رأی می دهم
.................................................................................................



من رأی می دهم به الاغی که قبل ازین

او را الاغ های دگر رأی داده اند

افسار او کشیده و آورده اند پیش

پالان بادکرده به پشتش نهاده اند

ریشی دراز بر زنخش بسته اند و بند

از پوزه اش به هرزه دُرایی گشاده اند

من رأی می دهم به سگ زرد یا شغال

کاین هردو تخم یک خر و یک خانواده اند

***
این رأی من وظیفهء تاریخی من است

وز روشنای رأی من این خانه روشن است

سی سال رأی داده و خر برگزیده ام

وینگونه استراتژی من مدون است

من رأی می دهم که شود رهنمای خلق

گرگی که در کمین و امینی که رهزنست

محجورم و صغیر م و در کشتزار دین

خارم خلیده در دل و خاکم به خرمن است

*
تا کاروان به شبرو دین واسپرده ایم

خوشبخت خیل رهزن و بیچاره میهن است
...............................................................................
م.سحر
پاریس 8.4.2009

من رأی به کسانی می دهم که ملایان حاکم رأی دادن به آنها را به مردم ایران دیکته و تکلیف می کنند و منصوبان خود را برگزیده گان یک انتخابات قانونی جلوه می دهند. برگزیدگانی که در این سی سال برترین هنرشان آبادکردن گورستانها و سیاهپوش کردن مردم ایران و مسلط کردن فرهنگ شوم ِ ندبه و زاری بر وطن ما ایران بوده است. پس بازهم به خود نمی آیم و از خواب خرگوشی خود بیدار نمی شوم .ـ
من رأی می دهم!ـ

۱۲ فروردین ۱۳۸۸

دونامه از تبریز و افغانستان



دو نامهء سرشار ازمهر ، از جمله نامه هایی که دل مرا در این سالیان دراز غربت گرم نگاه داشته اند :
نخستین نامه از همزبان و همدل و هم فرهنگ بزرگواری از افغانستان و دیگری از هم میهنی پر مهر و میهنپرست از آذربایجان .
....................................................

امروز که داشتم برخی کاغذ های پراکنده ام را در یادستان (حافظه) کامپیوتر خود مرور می کردم و برخی نامه ها ی دریافت شده را ورق می زدم به این دونامهء محبت آمیز برخوردم . نامه هایی آنچنان سرشار از مهر که مرا از پاسخ به اینهمه بزرگواری و لطف و تواضع ناتوان می دارند. درهرصورت به نظرم رسید که در این نخستین روزهای بهاری لازم است ست که ضمن درج این دونامه از لطف و بزرگمنشی این دوستان نادیده سپاسگزاری و سالی سرشار ازشادمانی و موفقیت برای آنان آرزو کنم.ـ

نامهء نخست از دوست نادیدهء گرامی ناصر شهی از افغانستان


فرزانه ی ارجمند و شاعر دل ها، محمد جلالی چیمه یا م.سحر
زنده گانی بر شما دراز باد! و امیدوارم روز و روزگارتان نیک اندر نیک باشد.
از مدت هاست که می خواهم به شما نامه ای بنوبسم ولی هربار از خودم می پرسم منی که هنوز هنجار های آغازین ِ نوشتن را نمی دانم چه بنویسم و آنهم به فرهیخت مردی که عمریست در زبان و ادبیات پارسی قلم زده و رنگین کمانی از دست آورد های ادبی را به ارمغان آورده است. در نوشتن به شما آسیمه گی به سراغ ام می اید. زیرا وقتی سخن بر سر بزرگ مردی سخن و اندیشه است،نمیتوان حرف ِ بایسته ای کفت تا او را سزاوار باشد.
دانشمندی گفته است:
مردان ِ بزرگ ، ستون فقرات ِ پیکره ی زنده گی هستند که با علم و دانش و سخن شان،قامت ِ زنده گی را استوار و محکم نگه میدارند.
شما درختی هستید تناور در نخلستان ِ شعرو فرهنگ مدرن امروز مان، زیرا پاره ای از برازنده ترین-و بی گمان ماندگارترین شعر ها و اندیشه های مدرن را آفریده اید. من پیوسته نوشته های شما را در وبیلاگ تان می خوانم و بهره ها می برم. زبان و ادبیات پارسی خوشبخت است که آفرینش گران ِ توانا و بی بدیل ِ چون شما را دارد.
اکنون اجازه دهید تا خودم را اندکی معرفی کنم.
نام من ناصر شهی است و از ماتمکده ای می آیم که نام اش را افغانستان گذاشته اند و از هفت سال بدین سو در کشور هالند زنده گی می کنم.
ما مردمان ِ بدبختی هستیم و چنان می پنداریم که بدبختی همزاد جاودانه ی ما است. استبداد و اختناق دوامدار، اشغال و تجاوز ارتش سرخ اتاد شوروی سابق، جنگ ها و مصیبت های مجاهدین و طالبان مسلمان و اکنون بُمب های چند هزار کیلو گرامه ی پیشوای بزرگ دموکراسی دنیا ایالات متحد امریکا و تازه معلوم نیست که روزگار دیگر چه چهره های زشت اش را به ما نشان خواهد داد.
اخیرا در ویبلاگ تان پارچه شعری را دیدم از دوست شاعرم آغای کاظم کاظمی که خیلی خوشحال شدم. من بدون اجازه ی شما دو پارچه شعر دیگر از شاعر بزرگ سرزمین ما آقای پرتو نادری را برای تان در این ایمیل می نویسم. امیدوارم دیدگاه های تان را در مورد این شعر ها نیز بنویسید.
یار زنده و ایمیل رسنده،
با مهر
ناصر شهی


نامه دوم
از دوست نادیدهء گرامی آقای
رحیم مجاور ویجویه از تبریز


وبا سلامی گرم از زادگاه شمس واز خاستگاه زرتشت از کعبه سرخ جامگان ایرانمان از موطن ستارخانها وباقر خانها از زادگاه شهیده خون پایمال شده ره عدالت
احمد کسروی ...باری از تبریز پیرو مه آلودو محزون ایرانمان به حضور فرزند عارف و برومند وطن (محمد جلالی چیمه)جناب استاد در حین وبگردی به سایت وزین و در خور تعمق و تفکر و تحسین شما بر خوردم لذا به عنوان وظیفه وادب بر آن شدم تادرود این کهن شهره ایرانمان بعنوان یک هم میهن حقیرتان به محضرتان نثار داشته وبرایتان بنگارم که نازنین هم میهنم وطنمان ایران به داشتن وجود فرزندانی همچو شماهاست که استوار و امید وار در برابر ستم تاریخ و روزگار خم به ابرو نیاورده ودر مقابل آسمانها با غرور و سر افرازی نام و وجود شما فرزندان فرزانه اش را همچو ذکرو وردی بر زبان میراندو منتظر آنروز بر دل دارد تای پای شما ها بر روی سینه اش نهاده شود تا از ته اعماق دلش بوسه های آشک آلودش را نثارتان دارد .لذا استاد من ِ حقیر نیز خواستم تا به دین نحو برایتان بنگارم تا بدانید که این آگاهیهای فرهنگیتان در تاریخ جراید میهنمان ثبت خواهد شد و نام شما بزرگوارانمان با عزت و بزرگی و نیکی یاد خواهد شد در آخز ضمن نثار درود به روح بلندو پاک دکتر ساعدی برایتان آرزوی سلامتی وتندرستی و سر افرازی خواهانم ...خرد یارو نگهدارتان ارادتمندتان از تبریز رحیم مجاور ویجویه
پاینده ایران
جمعه.27/10/1387