۰۸ مهر ۱۳۹۰

عاقبت مرگ می بَرد همه را




عاقبت مرگ می بَرد همه را


عاقبت مرگ می بَرد همه را

گرگ تقدیر می درَد همه را

چون زمان، رحم بر نمی تابد

کس ز تیغش امان نمی یابد

بعد ازین رفته ، نوبت بعدی ست

سخن راست ، گفتهء سعدی ست :ـ

ـ«نیک و بد چون همی بباید مُرد

خنک آنکس که گوی نیکی بُرد !»ـ

خُنُک انکس که در مسیر زمان

پیش ِدونان نگشت بندهء نان

جسم ِ آزرده در جهنم سوخت

لیک ، وجدان به سکه ای نفروخت

غم ِعالم چو ابر ِبارانی

شد همه عمر بر وی ارزانی

لیک هرگز نباخت دل به دروغ

یاوه در باورش نیافت فروغ

به زمین شوکرانِ وَهم نکاشت

دست در سفرهء فریب نداشت

نه به دین داد روح یخزده اش

نه خدا شد کلاهِ شعبده اش

نه کسان را سوی سراب کشید

نه بر اوهام ، نقش ِ خواب کشید

خنک آن کس که ظلم پیشه نکرد

بوته اش در فساد ریشه نکرد

خاصه ظلمی که جامهء دین داشت

با خدا بود و بر خدا کین داشت

تا ندیدیم مرگ بعدی را

بازگوییم حرف سعدی را :ـ

ـ«نیک و بد چون همی بباید مُرد

خُنک آنکس که گوی نیکی برد !»ـ

م.سحر

پاریس 30.9.2011



۰۵ مهر ۱۳۹۰

با مدعیان در خشکسالی و دولت دین


با مدعیان در خشکسالی و دولت دین


دولتِ دین


چکمۀ تکبیر

تا دولتِ دین به پاست ، تزویر به پاست

قلّاده به گردن است و زنجیر به پاست

در دل ، حَجَر ُالاَسوَد و شمشیر به دست ؛

قرآن به کف و چکمهِ تکبیر به پاست

قحط ِ وفا

تا دولت دین به کار ، بَد بر کار است

تزویر و دروغ ، سکّه در بازار است

قحط ست وفا و نا پدید است شرف

بیدادگری وزین ترین کردار است

همنشین


گر منبر و تخت همنشینان باشند

مسند طلبان ، خداگزینان باشند

زینگونه شقی ترینِ قدرت خواهان

درجامۀ مُتّقی ترینان باشند ! ـ

دراز دستی

با سلطهء دین ، دروغ و پَستی آمد

کوته فکری ، دراز دستی آمد

نشگِفت ، گر آسمان بخیل است به خاک

زینسان که خدا به خودپرستی آمد

تجارت با خدا

دین حربۀ زور و جهل و غارت کردند

سرهنگی و سرقت و صدارت کردند

نشگِفت، اگر شده ست دریا برهوت

زینگونه که با خدا تجارت کردند ! ـ

نیرنگ

با دولتِ دین جهان بر انسان تنگ است

زیرا که خدا وسیلۀ نیرنگ است

شرم و شرف و شعور و شوق ، ارزش نیست

آزادگی ، آزار و عدالت ، ننگ است

خفقان

با دولت ِدین، درخفقانست انسان

زیر ِ پی ِ جهلش ، استخوانست انسان

در قعر ِ مغاکِ خاک ، پا در زنجیر

پیوسته نظر بر آسمانست انسان

درصفِ بیداد

در دولت ِدین ، راه بر انسان بسته ست

شرم و شرف، از ضمیر و وجدان رسته ست

آزادگی از نیش ِ رذالت خسته ست

چون در صف ِ بیداد ، خدا سردسته ست ! ـ

آلودگی

در دولتِ دین ، هالۀ ماه ، آلوده ست

چون دامن ِ تقوا به گناه آلوده ست

نیکی به رذالت و تقدّس به لجن

حق در کفَن و زُهد به جاه آلوده ست !ـ

شرم ِحدا

در دولت ِ دین خدا به شرم است اندر

دل در خفقان و جان به چرم است اندر

باطل به لحاف ِ گرم و نرم است اندر

حق ، تافته در زمین گرم است اندر ! ـ

قعرِ زمان

خون حنجره شد ، صدا بر او آویزان

دین دار شد و خدا بر او آویزان

در قعر زمان میان امواج مهیب

کشتی بشکست و ما بر او آویزان

گدایی

دین دار شد و جهل ، خدایی می کرد

بر تخت فقیه پادشایی می کرد

در کوی چنین «مدینة الاخلاقی»

فضل و ادب و شرف گدایی می کرد

وعده گاه بهشت

سی سال و سه سال دین به کف خنجر داشت

وز عربده ها گوش ِ دوعالم کر داشت

آن وعده که زی بهشت می داد فقیه

در قعر عدم بود و به دوزخ در داشت


مُدّعیان


دام ِ دغل

ای مُدّعیانِ دین ، اگر دین دارید

از بهر چه ، بر آدمیان کین دارید ؟

دام ِ دغل از خدا و قرآن سازید

وز خلق نه جُز ناله و نفرین دارید !ـ

رحم

ای مدعیان دین به دین رحم کنید

زین فرش ، بر آن عرشِ بَرین رحم کنید

از بهر ِ زمین بر آن خدا بد نکنید

وز بهرِ خدا بر این زمین رحم کنید

هرزه

ای دینورزان ، بس است کین ورزی تان

بیداد ِ درونمرز و برونمرزی تان

هرزید، هزار ساله هرزید و هنوز

آگاه نگشته اید ازین هرزی تان !ـ

شغل

ای مدعی خدا ، بس است این بازی

بر دار و ندار خلق ، دست اندازی

شغلت نه امارت و نه خون ریختن است

آن به که به شغل خویشتن پردازی ! ـ

آزرده

ای مدّعی خدا ، به کیدت مُردیم

در دام ِ تو از خدا و دین آزردیم

پندارـ کژ ِ مات بر این مسند بُرد

مُردیم و ترا به گور ، با خود بُردیم

قتلِ خدا

زینگونه که خنجرِ دغا در مُشتی

ای مُدّعی ی خدا ، خدا را کشتی

دامان ِ فرشتگان به ننگ آلودی

دستار ِ پیمبران به خون آغُشتی

غبطۀ ابلیس

با جور تو اهل فرش آزرد از عرش

بیداد و فریبت آبرو برد از عرش

ابلیس که دلدادهء تلبیست بود

گویند که بر تو غبطه می خورد از عرش



دروغ و خشکسال

1

گویند که داریوش نیکو کردار

درخواست ، دو آرزوی نیک از دادار :

کاین کشورم از دروغ برهان و فریب

وزآفت خشکسالی اش ایمن دار

2

با آن که به آرمانِ ما می شاید

میهن ز دروغ و خشکسال آساید

افسوس ، دروغ بر دروغ افزایند

فریاد که زهدان زمین خشک آید



................................
م.سحر
24.9.2011 و 25 پاریس

http://msahar.blogspot.com/








..............................................................


۳۱ شهریور ۱۳۹۰

الله تو اکبر است؟



الله تو اکبر است؟


با مشاهدهء تصویر جر اثقال (که البته تازگی نداشت و عمر ی به قدمت نظام بد بنیاد استبداد دینی در ایران دارد) و دیدن جوان 17 ساله ای که امروز صبح ( دیروز و فردا می شود پریروز و سال دیگر می شود پارسال و قرن دیگر خواهد شد قرن پیش !) اهل دین ، او را بر آن آویخته بودند رباعی نخستین را نوشتم و سپس رباعیات دیگر نوشته شدند.

حقیقت آن است که شعار« الله اکبر» بیش از همه عبارات قرآنی آلت دست و وسیله قدرت طلبان و کوشندگان اسلامیسم سیاسی بوده است. در این سی و سه چهار سال که ما ایرانیان قربانیان اصلی حکومت دینی و آزمندی و افزون طلبی سیاسی و نظامی و اقتصادی روحانیت شیعه شده ایم ، بیش از دیگر اهالی مناطق مسلمان نشین دریافته ایم که چگونه این جملۀ خبری قرآنی بازیچۀ دست گروههایی شده بوده است که خدا و دین ِ مردم را ابزاری برای کسب و به ویژه وسیلۀ حفظ قدرت می خواسته اند. این شعار را ملایان به مدد عده ای مکلای قشری به میدان مبارزه و انقلاب آوردند و همچون یک چاشنی ایدئولوژیک برای تقویت صبغۀ دینی در مبارزات آزادیخواهانه و استقلال طلبانه ملت ایران به کار بردند و دیده ایم که از آن تاریخ تا امروز ، چه جنایت ها که به مدد این شعار نکرده اند و چه جانهای پاکی که همراه با فریاد این عبارت قرآنی از مردم ایران به ویژه از جوانان ایران نستانده اند. والبته این شعار علاوه بر آن که بازار روحانیت شیعه را در ایران گرم نگاه می داشته ، به مذاق همه اسلامیست ها و بنیاد گرایان اسلامی دنیای معاصر نیز سازگار بوده است . زیرا همانطور که پاسداران استبداد دینی فرزندان مردم ایران را با سر دادن این شعار پای دیوارهای اوین یا قتلگاههای دیگر سوراخ سوراخ می کردند ، به همین طریق ، جنایتکاران طالبانی و آدم کشان اسلام گرای الجزایری و سودانی هم با تبر و شمشیر و کلت و کلاشنیکف ، پیر و جوان را می کشتند و شکم زنان را می دریدند و می دانیم که آدم کشان بن لادن هم با سر دادن همین شعار بود که هواپیما ها را با صدها سرنشین بی گناه به پیکر آسمانخراش هایی می کوفتندکه از هزاران انسان کودک و پیر انباشته بودند. حقیقت آن است که این عبارت قرآنی بیرون از معنای آغازین ِخود و مستقل از مقصد و منظوری که قرآن از آن داشته و دارد ، در دهه های اخیر به شعار جنایت کاران و آدم کشان ِ دوران ما بدل شده است.

وقتی بیش از پانزده هزار تن از ایرانیان ، به میدان اعدام فراخوانده می شوند تا جان کندن جوان هفده ساله ای را تماشاکنند و از لذت بیمار گونهء کشتن سرشار شوند و با حضور حود شاهد رنج کشیدن و احتضار وهن آلود انسانی باشند که ارباب دین به نام اجرای عدالت بر به جرثقیل آویخته اند و واز این طریق هم در قتل محکوم با دولت و دستگاه قضایی اش شریک شوند و هم لذت انتقام وکبنه و نفرت را با حاکمان و متصدیان «امر عدالت» تقسیم کنند وهنگامی این گونه آدمیان خرد باخته از دیدن صحنه های خشونتبار و موهن و شرمسار کننده ای ازین نوع ، لذت شیطانی می برند و بدین طریق ، گشودن گره های روحی و عقده های سرکوفتۀ فردی و اجتماعی خود را با سر دادن جملهء خبری «الله ُ اکبر» (یعنی خدا بزرگ ترین است !) به اوج می رسانند ، آیا در چنین وضعی و با مشاهدهء چنین حالتی ، ما انسانهای معاصر نسبت به این شعار قرآنی چه احساسی می توانیم داشته باشیم؟

و با دیدن صحنه هایی که در آنها یک تودهء بیمار و تسخیر شده ، آیه ای را فریاد می کنند که به نحو جنایت باری از معنا ی نخستین خود تهی و به ابزار و آلت قتال و مرگ بدل شده است به چه خواهیم اندیشید ؟

در چنین وضعی «الله» در کجا ست؟ و اکبریت او چه معنایی دارد؟

چرا جوان هفده ساله ای که گردن او به طناب آویخته و طناب او به جر اثقال دولتی و دولت او به دین و دین او به فساد و سرکوب و غارت و استبداد وصل است ، می باید در لحظۀ مرگ و در حالت احتضار و در لحظه ای که چشمانش از شدت درد از حدقه بیرون زده شاهد هروله و فریاد هزاران همنوع و هموطن خود باشد که نعره های خود را مثل خنجری به پیکر محتضر او و بر روان زخم خورده و در حال خاموشی او فرو می کوبند تا در لحظهء جان دادن به او حالی کنند که «الله» «اکبر» است و خدا بزرگ ترین است؟

اینجا چه جای نمایش و تصدیق بزرگی ی «الله» است؟ مگر الله جرثقیل است که بزرگ باشد؟

(جرثقیل محصول صنعت و تکنولوژی دنیای معاصر است و یکی از ثمرات گوناگون دانش مدرن است که هدف از اختراع آن ساختن بوده است ، نه ویران کردن و کشتن . سازندگان چنین ابزاری هرگز به مزگ و قتال نمی اندیشیده اند بلکه مقصد آنان توسعه و استکمال مدنیت و فراهم آوردن راحتی و آسایش و دلپذیر تر کردن زندگی برای آدمیان و جامعۀ انسانی بوده است).

به راستی چه پیامی در این عربده های دهشتناک نهفته و این نعرۀ دلخراش موهن در این فضای مرگبار ، حاوی چه حقیقتی و برخوردار از چه نکتۀ اخلاقی یا الاهی یا انسانی یا اجتماعی ست که دستگاه عدالت یک حکومت دینی با ایجاد اینگونه صحنه سازی ها در پی ِ رساندن آن نکته ها و پیام ها، به گوش قربانی و نیز به گوش دیگران بوده باشد؟

به نظر می رسد که قوی ترین و رسا ترین پیامی که در اینگونه نمایش های نامردمی و توحش بار عرضه می شود ، آن است که جهانیان معاینه ببینند که مردم ایران در توحش مطلق غرقند و بربریت استبداد دینی ، جایی برای فرهنگ بزرگی که پروردهء شاعران و عرفای بزرگ این ملت بود، باقی ننهاده است.

سئوال این است که حقیقتاً ، چه عنصر یا عناصری در این سی و سه سال عرصه را بر جنبه های انسان گرا ی فرهنگ و مدنیت ایرانی یعنی بر فتوت و جوانمردی و مردم داری و مدارا و نوعدوستی تنگ کرده است و ارزش هایی را از میدان به در کرده است که در تمدن ایران همواره ازجایگاهی شایسته و والا برخوردار بودند؟

منکوب شد مروت و معدوم شد وفا

زین هردونام ماند چو سیمرغ و کیمیا؟

اینهمه خشونت و نفرت و جهل متمرکز را چه کسی دروجود این هفده هجده هزار جوان بدبخت نادان ایرانی کاشته و انباشته است؟

من علت العلل بیماری را فقط در یک عنصر می بینم: حکومت دینی و استبداد ملایان و عدم وجود آزادی سیاسی در ایران.

اگر ایرانیان در این روزگار ، به درک این واقعیت نرسند و اجازه دهند که ملایان همچنان ، زیان کسان از پی سود خویش بجویند و بابهره گیری از ابزار خدا و دین بر هست و نیست مردم مسلط بمانند و ازهمچنان از آنان سواری بگیرند ،این ته ماندۀ آبرو حیثیتی که میراث چندین قرن کوشش فکر و فرهنگ و ذوق و معرفت گذشتگان و نیاکان ما بوده نیز برباد خواهد رفت و دیگر نه از تاک نشانی خواهد ماند و نه از تاک نشان. این رباعی ها را من با اندیشیدن به این حقیقت تلخ سروده ام. من اگر نیکم اگر بد چمن آرایی هست.

راه دین


گویند که راه ِ دین بوَد راه ِ نجات
دیدیم و چنین نبود باری هیهات !
دیدیم و نبُد ، مگر پدیدآور ِ مرگ
دیدیم و نبُد ، مگر بداندیش ِحیات !!

راه گورستان


الله تو اکبر است ؟ گو اکبر باش
از جمله الاهگان ِ عالم سرباش
این ره که تو می روی به گورستانست

گر بتوانی مرد ِ ره ِ دیگر باش

اکبر تر


الله تو اکبر است؟ اکبر تر باد
حتی ز خدا سر است ؟ گو سر تر باد
ما نیز به کوی دوست راهی داریم
کز راه تو دیگر است و دیگر تر باد !!

بیزار از اکبری


زینسان که به دست اهل دین ، ابزار است
الله تو از اکبری اش بیزار است
اکبر نشد او که جان ستاند از خلق
در خانۀ کینِ تو ، خدا بردار است


دکان اکبر فروشی


الله تو اکبر تر از آن است که بود؟
برتر ز خدای بی نشان است که بود؟
آن اکبری از چه می فروشی با خلق
دکان تو غیر از آن دکان است که بود؟


اکبر فروشی


ای آن که دنی ندیده کس ، چون تو تنی
در عقل فقیری وبه تزویر ، غنی
اکبر مفروش ، ازآنکه در بازار ست
الله من از اکبر تو مستغنی !!


مستغنی از اکبر


ای آن که ندیده کس دنی چون تو تنی
زینگونه به دل فقیر و در معده غنی
اکبر مدَم ابنچنبن به شیپور که هست
الله ، ز صوت ِ اکبرت مستغنی


وحشت الله ازاکبر


زینگونه که اهل دین زند بر سر خویش
الله به وحشت است از اکبر خویش
اندیشه ، ره ِ خِرَد ، کجا پیماید
گر دین، به رهِ خویش نرانَد خر ِخویش؟

خنجر اکبر بر الله

بر بام ِ فریب ، طبل ِ بیگاه زنی
در معبر ِدین ، بر آدمی ، راه زنی
از نام خدا ، دام نهی در ره ِ خلق
خنجر کنی اکبر و بر الله زنی !

دانهء دین


تا اکبر ِ الله به بام آوردی
در شهر ، غم علی الدوام آوردی
زیرا اکبر ، دانۀ دین بود و بدان
از ساده دلان ، صید به دام آوردی

کاسب دین


اکبر صفت ِ عالی الله بود
در دست تو لیک بیرق ِ جاه بود
ابزار از الله و از اکبر سازی
تا کاسب ِ دین به مسند ِ شاه بود

م.سحر

21 و 22 سپتامبر 2011

http://msahar.blogspot.com/