۰۵ آذر ۱۳۹۳

بی هیچ اظهار نظر

بی هیچ اظهار نظر

نقل از «بولتن نیوز» یکی از ارگانهای حکومتی استبداد دینی

برای داوری اهل درک و فهم 

برای خواندن لطفا با تیتر اشاره کنید

۲۷ آبان ۱۳۹۳

غزل برای میم سحرجان!

........................................................

حیف از تو...

حیف از تو که خوشگل نشدی میم سحرجان
نُقلِ تر محفل نشدی میم سحر جان
پیش از همه اِستاده تر ازسرو سرودی
اما متحول نشدی میم سحر جان
یعنی به سوی مردم دون از پی تکریم
با سر متمایل نشدی میم سحر جان
تا اهل جهالت بنشانند به دوشت
با جهل به محمل نشدی میم سحرجان
یک عمر غم غربت و یک عمر جدایی
افسردت و باطل نشدی میم سحر جان
جز در ره آزادی میهن نسرودی
مرعوب قبایل نشدی میم سحرجان
فریاد تو مُشتی به دهانِ خفقان بود
یک ره متزلزل نشدی میم سحرجان
جسمی به سفر بودی و جانی به حضر ، لیک
از قافله غافل نشدی میم سحرجان
تقدیر ، شدن بود و شدی زی شدن اما
حیف از تو که خوشگل نشدی میم سحر جان

م.سحر
16/11/2014


۲۶ آبان ۱۳۹۳

داعشیگری و اسلامیسم سیاسی (بخش دوم)ـ


داعشیگری و اسلامیسم سیاسی
 (بخش دوم و نهایی)                         

                      محمد جلالی چیمه ( م.سحر)






اسلام امپراطوری که سیادت نسبی عرب بر مسلمانان بود و در دوسلسله بزرگ امویان و عباسیان تبلور می‌یافت (عثمانی‌ها ترک بودند) دیگ درهم جوشی ست که تاریخ بار نهاده و عناصر گوناگونی را در آن جوشانده است که به تمدن اسلامی نامبردار شده است.

این دیگ تاریخی عناصر گوناگون و فراوانی از ایرانی و هندی و رومی و قوام گوناگون آسیای مرکزی و ترک و مغول و ا آسیای صغیر گرفته تا عناصر گوناگون از تمدن‌های کهنسال مصر و بین النهرین و آفریقا را با یکدیگر درهم جوشانده و هرچه از سالهای نخستین برآمدن اسلام و فتوحات عرب فاصله گرفته‌ایم این دیگ جوشان تاریخی و تمدنی و دینی ، مواد و بنشن و ارزاق عربی‌اش را کاسته و کمرنگ‌ تر کرده، اما همچنان با بهره گیری از شیوه‌ها و تکنیک‌های گوناگون تصاحب و مصادرۀ فرهنگی و با توسل به تعبیرها و تفاسیر و تأویل ها و نیز با تکیه بر سنت جعل احادیث و از طریق نسبت‌ها و افسانه های غالبا بی بنیاد و رنگارنگی که به پیامبر و خلفا و ائمه می‌بسته اند ، چاشنی عربیت این آش درهم جوش را حفظ می کرده است.

و البته چنین پروسه ای با تکیه بر خاصیت اوراد گون و جادویی کلام قرآنی با بهره گیری کارساز و تعیین کنندۀ لحن و زبان عرب که در بخش اول این نوشته به آن اشاره داشتیم ، قوام یافته و طی زمانی طولانی به کوشش پی در پی و آگاهانه ملایان و فقیهان و به اصطلاح «عالمان علوم دینی »، عربی گویی و عربی خوانی خاصه بر منابر و هنگام وعظ یا طی مراسم آئینی (مثل زیارتنامه خوانی یا ادعیه و متونی که به ائمه نسبت داده اند) نزد مؤمنان و معتقدان ، به زبان اسرار آمیز عالم غیب اعتلا یافته است.

(این را نیز بگویم که «عالم علوم دینی» یک مفهوم پارادوکسیکال ست که همواره سرچشمهء بسیاری از تباهی ها و سردرگمی ها و واپس ماندگی ها در جوامع سنتی مسلمان نشین بوده ، زیرا تکیه بر افسانه و خرافه و اوهام داشته و مطلقاً با دانش به عنوان برترین ابزار شناسایی پدیده ها بی ارتباط بوده و بدین گونه موجب تخلیط میان علم ، به عنوان دانش جدید و «علوم دینی » که همواره ابزار تسلط اهل دین و شاغلان به این شغل بی درد سر و آب و نان دار ، بر وجدانیات مردم به شمار می آمده و طی اعصار متوالی حافظان سُنت انحصار آنرا درکف داشته اند .

این واقعیت تأسف بار که در جوامع سنتی همچون ایران ، داعیان و مدعیان دین را «عالم» یا«علامه» یا «اهل علم» می خوانند و موضوع و مشغولیات ذهنی آنان نیز «علم» و «علوم دینی» خوانده می شود ، همواره مانع بزرگی در این جوامع برای درک و دریافت دقیق معنای علم و فهمیدن معنای حقیقی دانش به عنوان بنیادی ترین ابزارعقلانی شناخت جهان بوده است .

باید دانست که : با ورود تجدد از دروازه های شرق سنت زدۀ مسلمان نشین ، متأسفانه جوامع مسلمان نتوانستند یا منافع کلانِ صنف روحانیت و حافظان سنت اجازه ندادند تا مردم درک کنند که موضوع علم غیر از دین و ایمان دینی ست ودریغا تا همین امروز به کُنه این حقیقت پی نبرده اند که دین و علم از یک سنخ نیستند و موضوع ایمان از موضوع علم جداست و «عالم علوم دینی» یک مفهوم مغالطه انگیز متناقض نما و عوامفریبانه است و متولیان دین عناوین « علم و علامه و علما و علوم دینی» را برای فریفتن عوام و رونق دادن بازار خویش مصادره و غصب کرده اند !

و بر همین مبنا و به تأثیر از همین سوء تفاهم است که هنوز هم برخی درس خوانده های علوم جدید که گرفتار ایمان مذهبی خویشند می کوشند تا آموخته های سطحی خود را در زمینۀ دانشهای جدید ـ چه در حوزۀ علوم دقیقه ، چه در دایرۀ علوم انسانی ـ درخدمت توجیه ایمان مذهبی و افسانه ها و اساطیر فرهنگ دینی به کار اندازند و از این رهگذر تا امروز خسارت های جبران ناپذیر و غیر قابل درمان به ملت ایران و به سعادت نسل های آتی در این کشور زده اند که خود داستان پر آب چشمِ دیگری ست. دکاتره و مهندسان دهه های اخیر و میراثداران نَسَبی یا مریدان مکتبی یا حزبی آنان مشهور تر از آنند که از آنها نام برده شود. )

***

باری برای بازگشت به اصل سخن ، گفتیم که :

آنچه حاصل این مطبخ تاریخی بوده ، پدیدهء دیگری ست که اگرچه نام اسلام یا فرهنگ اسلامی یا تمدن اسلامی بر اوست ، با اینهمه به غایت از اسلام آغازین فاصله دارد تا آنجا که می‌توان گفت : آنچه سیاستبازان و ایدئولوگ های متحجر و قدرت طلب مسلمان« اسلام ناب محمدی» می نامند به کل با آنچه فرهنگ و تمدن اسلامی نامیده شده ، بی‌ارتباط و در بسیاری موارد با آن در تناقض است .

زیرا این تمدن و فرهنگ ساختهء تاریخی 14 قرنی ست که با غلیان و جوشش و کوشش ژرف و گستردۀ تاریخی فرهنگی ملل گوناگون (عرب زبان و غیر عرب زبان) همراه بوده است.

تاریخی که در طی آن آفرینشهای متنوع روحانی (اسپریتوئل) عرفانی (میستیک ) فلسفی ، ادبی ، فرهنگی ـ هنری (معماری کاشیکاری تزیین وگچ بری ها و خوشنویسی و تذهیب و موسیقی و بسیاری پدیده های ذوقی دیگر اسطوره ای (میتولوژیک) دینی ، سیاسی ، زبانی ، آئینی و نیز سنن رفتاری روانشناسانه و قومی ملت های گوناگون ـ آنهم در پهنۀ بسیار وسیعی از جغرافیای این کرهء خاکی ـ رخ داده اند که پدید آورندهء میراث عظیم و ژرف و گسترده ای در زمینه تمدن و فرهنگ بوده و می باید آن را از آن پدیدۀ قبیله ای که به زبان عرب های بدوی در میان عشایر ساده و بدوی و خشن ِ حجاز و حیره دردهه ها نخستین سالهای قرن هفتم میلادی در صحرای خشک و لم یزرع و تمدن ندیدۀ عربستان پیدایش یافته بود و بر میراث یهودیت و قصص بین النهرین و میتولوژی توراتی و نیز بر سنن کهنسال بومی قبایل صحراگرد عرب تکیه داشت ، جدا و منتزع دانست.

میراث فرهنگی و تمدنی اسلام امپراطوری پیشتر و بیشتر از آن که به اسلام آغازین (اسلام ناب محمدی) مرتبط باشد حاصل برخورد ها و کوشش ها و جوشش های ژرف و دور و درازی ست که در میان ملل مغلوب (به لحاظ نظامی و سیاسی ، نه فرهنگی و تمدنی ) اما صاحب تاریخ و دارای مدنیتی کهنسال به وقوع پبوست و موجد آفریده های فکری و فرهنگی وهنری فلسفی و علمی و عرفانی و روحانی تازه ای شد که قرنها با بدویت آغازین اسلام حجاز و حیره فاصله دارند و عمیقا از عوالم سنتی و فکری و فرهنگی و آئینی عرب بیابانگرد ( که فردوسی در نامه رستم فرخزاد به برادرش آنها درا توصیف می کند ) بیگانه اند.

(اسلام آغازین ـ اسلام ناب محمدی ـ هنر را نمی شناسد با موسیقی و رقض بیگانه و دشمن است نقاشی را حرام می شمارد و با صورتگری همچون مجسمه سازی و تئاتر خصومتی بنیادین دارد. میراث ادبی او هم جز آنچه که مسلمانان آنرا « ادب جاهلیت» خوانده اند چیز دیگری نیست. میراثی که بر شعرواره های ساده لوحانۀ عرب بدوی تکیه داشته و اشعاری (قصاید هجویه یا فخریه یا ارجوزه) بوده اند مبتنی بر تفاخر و رجز خوانی های قبیله ای و خونی که حتی در صحت و سُقم وجود پیش از اسلامی آنان تردید هایی هست و بنا به گزارش برخی مورخان شعرا آن قصاید را می سروده اند و بر دیوار خانه کعبه می آویخته اند!)

آن پدیدۀ مهاجم و توسعه طلب دینی که با بعثت محمد عرب در غار حرا ظهور یافت و قبایل صحرا گرد و پراکنده عرب را متحد کرد و به آنان سروری سیاسی داد و با شعار لا اله الا الله و الله اکبر (شعار داعشی ها طالبان ها و خمینیست ها) از شبه جزیره عربی به کشورهای همسایه سرازیر شد و به نام اسلام و به قیمت اسارت ملل همجوار اعراب اموی و عباسی را خلافت و سیادت داد و بدینگونه طی جنگ ها و تهاجمات و سرکوب گری های گوناگون (مالیاتی [جزیه] ، ایدئولوژیک [تحمیل مراسم آئینی و ریتوئل عرب به مردمان غیر عرب ] و سیاسی و نظامی [فرستادن حکام خونخوار و سرکوبگرو تحمیل خطبه خوانی ها به مردم از طریق امرای محلی ]) عنصر عرب را بر عنصر ایران و روم وهند (که در کنار چین و بین النهرین و مصر سه گاهوارۀ اصلی تمدن بشری بودند ) ، برای زمانی طولانی غلبه و سیطره سیاسی و نظامی بخشید باری چنین پدیده ای مطلقا با آنچه بعد ها تمدن و فرهنگ اسلامی نامیده شده یکی نیست ، سهل است در بسیاری موارد با آن در تناقض ودر تضاد آشتی ناپذیر است .

(این پدیده حتی موفق شد تا زبان حوزه های بزرگ تمدن های کهنی همچون بین النهرین و آشور (عراق و سوریه) و مصر و یمن و بخش های مهمی از آفریقای شمالی را به نفع زبان عربی حجاز و حیره (زبان مهاجمان بادیه گرد) از میان بردارد ، اگرچه ـ خسارت های بسیار زد ـ خوشبختانه در ایران و هند و روم درزمینۀ امحاء کامل زبان ، چندان توفیقی نیافت و می توان گفت که ازین بابت ملایان ایرانی ناخرسند و حسرت به دل باقی مانده اند و اگر می شنویم که فردوسی را لعن می کنند [مطهری و امثال او] یا زبان فارسی را زبان اهل جهنم و زبان عربی را زبان اهل بهشت می نامند ناشی از این شکست تاریخی شیفتگان و مسخ شدگان فکری و ایدئولوژیک عنصر عرب در ایران است.)

از این رو درۀ عمیقی میان اسلام تمدنی واسلام سیاسی (آغازین / ناب محمدی ) فاصله انداخته است.

و چنین است که اگر قرار بازگشت به صدر اسلام در میان باشد و اگر قرار شود که مسلمانان به چیز ی بازگردند که محمد از زبان جبرئیل می‌گفت یا به چیزهایی که جاعلان حدیث ونگاهبانان سنت از قول او نقل می‌کنند،

واگر قرار شود ، مردم مسلمان امروز به فرامینی بازگردند که خلفای چهارگانه می‌گفتند و می‌کردند و چنانچه هم سو با اهداف سیاست بازان خشک اندیش و شوم و قشری و شیفتگان اسلامیسم جهانروا (سرسپردگان به بین الملل اسلامیستی) در دوران ما، قرار بر آن باشد که نُرم‌ها و کد‌ها و قواعد و قوانین و فرامینی را که آن‌ها (صحابۀ پیامبر عرب و گردانندگان مدینةالنبی) در دهه های نخست هجری مجری می‌داشتند ، به اجرا درآیند، تا بدین طریق ، « اسلام عزیز و اسلام ناب محمدی» پیاده شده باشد، بی‌تردید می‌باید گردن همهء بزرگان فرهنگ ورزان و هنرمندان و عارفان و شاعران و فیلسوفان و دانشمندان و معماران و صورتگران تاریخ دوران اسلامی به تیغ داعش (در انواع ایرانی، افغانی ، عرب و پاکستانی اش) سپرده شود.

اولین گروه نیز قطعا شاعران و سپس هنرمندان خواهند بود زیرا هم درسنت محمدی قتل شاعر نمونه‌ای تاریخی دارد و هم خود قرآن در‌‌ همان سالهای نخستین ، شاعران را گمراهان نامیده زیرا در سوره الشعراء گفته است که شاعران از گمراهان پیروی می‌کنند: الشعراء یتبعون هم الغاوون و یقولون ما لا تفعلون :

وچنانچه قرار شود که قرآن و سنت ، در تمامیت آن در جامعه امروز به عنوان اسوه و مدل و نمونه اعلای قانون الهی و اخلاقی و دینی مرعی و اجراء گردد ، به راحتی رجوع به چنین آیه ای می‌تواند شاعران را به فتوای یک ملای خشک اندیش مثل خمینی یا جنتی یا مصباح یزدی یا ملا عمر یا بن لادن یا ابوبکر بغدادی یا عباسی مدنی الجزایری یا یکی از این ماموت های صاحب فتوای مصری به کُشتن بدهد.

بدینگونه فاجعۀ حذف حضور معنوی و فکری و ذوقی شاعران ، این سازندگان تاریخ «فرهنگ اسلامی» ، چنانچه از بد روزگار (که متأسفانه نامحتمل هم نیست) به فتوای مُدعیان اسلام ناب محمدی در میان مسلمانان رخ دهد ، می تواند بخش اساسی و اعظم آنچه را که به نام تمدن و فرهنگ اسلامی شهرت یافته است نابود کند یا به فراموشخانه تاریخ بسپارد .

زیرا این فرهنگ و این تمدن (تا آنجا که به حوزه زبان فارسی مربوط می شود و به هیچ وجه نقش آن در این« تمدن و فرهنگ» بیشتر و گسترده تر از زبان عربی نباشد ، کمتر از آن نیست ) ، در بخش غالب خود ساخته شاعران و هنرمندان بوده است.

اگر قرار باشد در حوزهء فرهنگی زبان فارسی، اسلام بدوی و آغازین (که ملایان و متشرعین و اسلامیست های قشری آنرا نمایندگی می کنند) قدرت سیاسی و نظامی را تصاحب کند و ارادء مدعیان چنین اسلامی به هر قیمت بر پیاده کردن آنچه قرآن گفته است (نص کتاب آسمانی ) و آنچه محمد کرده است (سنت مبتنی بر احادیث و روایات و تواریخ جعلی ملایان و فقها) مقرر شود ، پیداست که در چنین صورتی سعدی و سخنان او، حافظ و سخنان او مولوی و سخنان او، خیام و سخنان او، همچنان که رازی بیرونی ابن سینا، سهروردی، و حتی آنها که به عربی نوشته اند همچون ابن خلدون، ابن رشد و کسانی ازین دست ، همه نابود کردنی و مستحق قتل و تخریب آثار خواهند بود.

زیرا داعشیسم و خمینیسم و طالبانیسم (که در آفرینش ز یک گوهرند !) به گوهر نمی‌توانند با آنان سر آشتی داشته باشند، زیرا آنچه آنان ساخته‌اند بی‌ارتباط با اسلام ناب محمدی و اسلام عزیز یعنی اسلام سیاسی دوران تسلط یافته در روزگار ماست.

ایدئولوژی اسلامیسم ناب گرا ، وجود این فاصلۀ ۱۴۰۰ سالۀ دور و دراز را نادیده می‌انگارد و یکراست می‌خواهد از امروز به دهۀ نخستین هجری پل بزند.

با نگاهی به گفتار و به خطابه‌ها و نظرپردازی‌های سران جمهوری اسلامی، درمی یابیم که اینان همواره با تصورات و هذیان ‌های ناشی از رؤیا پروری‌های خود مشغول و غریق توهماتی هستند که ریشه در دهه‌های نخستین هجری در صحرای حجاز دارد.

جنگ اقتصادی و سیاسی و معارضات هسته‌ای آن‌ها را با جهان غرب بنگرید:

یک روز می‌گویند ما امروز در« شرایط خیبر» هستیم یک روز خود را در دوران «اُحُد» می‌بینند و یک زمان می‌گویند که ما در وضعیت« شعب ابی طالب» به سر می‌بریم.

انگار نه انگار که ماجرای اُحُد و شعب ابی طالب و جنگ ها و معارضات خیبر و خندق ، در فضا زمان اسطوره ای و تخیلی (انتامپورل) حضور دارند ونه در واقعیت خطیر دوران پیچیدهء معاصر ما ، در حالی که داستان تقابل و رو در رویی خطرناک حکومتی که به نام دین بر ایرانیان فرمانفرمایی یافته و سرنوشت ملتی در دست اوست با منافع عالی قدرت های بزرگ جهانی و منطقه ای، یک امر واقعی ست و یک حقیقت زنده و ملموس بوده و در زمان و زمانه ای واقعی جریان دارد و بناگزیر بهای گزاف این توهمات و این رؤیاپردازی های سیاسی ـ ایدئولوژیک مبتنی بر توهم را ملتی می پردازند که حق حاکمیت از آنان ربوده شده و در پوشش حکومتی کهنه اندیش و واپس گرا نمایندگی سیاسی آنان به نام انقلاب اسلامی ، اما به عُنف و به جبر مصادره شده ست .

و اینچنین است که هیچ یک از حاکمان دینی ، این مدعیان بازگشت به اسلام ناب محمدی (آغازین) و این چاوشان و کاروانسالاران ناکجا آباد گم شده در غبار های اساطیری (مدینةالنبی) ، توجه ندارند که این کشتی شکسته و بی لنگری که اینچنین در اقیانوس آشفته و طوفانی دنیای معاصر کژ می شود و مژ می شود کشتی مردم محنت کشیده و رنجدیدهء ایران است که هرلحظه بیم آن می رود تا همراه با سرنشینانش وهمراه با میراث تاریخی و مدنی و ملی اش و همراه با سعادت نسل های آینده اش ، یک جا به کام امواج درهم کوبندۀ تنازعات پرخطر دوران معاصر فرو رود .

اینجاست که تأسفی ژرف سراپای وجود ایرانیان را فرامی گیرد از این که نتوانستند در یک موقعیت دورانساز و خطیر تفاوت میان مذهب و سیاست را دریابند واینگونه با سپردن عنان سرنوشت خود به ملایانی که برای سیاست وادارهء مملکت پرورش نیافته بودند ایمان دینی خود را تبدیل به طناب دار خود کردند و سرنوشت میهن تاریخی و تمدن درخشان خود را و آرمان های آزادیخواهانه یکصد و پنجاه سالۀ پدران و فرزندان خود را در محراب توهم و تخیل دینمداران جاه طلب و نادان و بی وطن قربانی کردند و همۀ هست و نیست و بود و نبود خود را به گرو گان نزد مشتی مدعی آزمند دین نهادند که به هیج نمی اندیشد الا به« حفظ نظام » یعنی به حفظ قدرت مطلقه و انحصاری به نام «ولایت فقیه» در دست صنف روحانیت شیعه و به هر قیمت ممکن!

باری حاکمانی که در جهان معاصر ما در پی پیاده کردن « اسلام ناب» اند بی تردید در توهماتی غرقه اند که به یک جهان اساطیری بر باد رفته تعلق دارد یا در بهترین حالت خود ، در تاریکنای تاریخی گنگ و وهم آلود و ناشناخته به جستجوی اشباحی هستند که رد و اثری ملموس از آنان باقی نمانده است.

اما این گونه خاطرات و این گونه مراجعات وهم آلود در دست شیفتگان قدرت در میان مردم خرافی و نا آگاه و دل سپرده به جهالت بومی ، کارسازند و نقش تعیین کننده و ملموس در انگیزش و بسیج عوام دارند و می توانند به جنون عمومی میدان دهند تا برای زمان محدودی هم که شده است ، جلادان خود را در جلد قدیسان بیابند و ساطور قصابی را در پس شال آنان تیغۀ مقدس کاردی بینگارند که گویا قرار شده است آن عدالت موعود ازلی و الهی را به تساوی میان مردمی تقسیم کند که در ظلمتی طویل و ظلمی مدید زیسته اند.

چنین بود هنگامی که خمینی می‌گفت : «این‌ها بنی قریظه‌اند، آن‌ها را بکشید!» خود را در مدینهء دهۀ نخستین هجرت و در مقام محمد می‌دید و خلخالی را و لاجوردی را در مقام علی بن ابی طالب و زبیر بن عوام .

با چنین روحیه و در چنین هذیاناتی بود که دستور قتل عام جوانان بی‌گناه ایران را صادر می‌کرد.



***

باری ،

اندیشهء ناب گرایی اسلامی در ایران با سید جمال اسد آبادی و در موقعیت تدافعی در تقابل با جهش غرب ودر برابر وزش طوفان مدرنیته، با نگاهی به گذشته و در پی اوتوپیایی گم شده در غبار قرون آغاز شد.

باشیخ فضل الله نوری، بازهم در تقابل و معارضه با تجدد و قانون خواهی و آزادیخواهی تب و تابی یافت و با علی شریعتی و بازرگان و طالقانی (باقرآن درصحنه) جان تازه‌ای گرفت (فرصت توضیح نکته آخری نیست) وبا داعشیسم خمینی و بازماندگان گروه تروریستی فدائیان اسلام ، به نام امام زمان و فقه شیعه برتخت خلافت در تهران نشست و آرمان او بازگشت به‌‌ همان بهشت گم شده بود و جاری کردن قواعد و کد‌ها و نُرم‌ها و دستورالعمل‌هایی که پیش از شکل گیری تمدن اسلامی در صدر اسلام و در یک زمینۀ اجتماعی غرق در بدویت عرضه شده بودند.

یعنی بازگشت به‌‌ همان اسلام ناب محمدی: اسلام عزیز: یعنی داعشیسم پیش از تولد پدیدهء اخیر عراق و شام.



***



باید گفت که اگر خمینی‌گری نتوانست آن تصورات و آن آرزو‌های هذیان آلود خود را که اسلام ناب محمدی می‌نامید آنطور که می‌خواست پیاده کند ، دلایل جامعه شناسانه و تاریخی و سیاسی داشت که در اینجا فرصت توضیخ آن نیست. اما خلاصه وار می‌توان اشاره کرد که :

۱ـ خمینیست‌ها (یا داعشی‌های وطنی) بر انقلابی سوار شدند و بر آن مهار زدند که صد درصد از آنِ آن‌ها نبود بلکه نیروهای اجتماعی متکثر و اندیشه‌های سیاسی گوناگون و متنوع مدرن، از لیبرال و سوسیالیست و انواع چپ‌های معاصر بگیرید تا ملی گرایان و وارثان فکری و فرهنگی انقلاب مشروطیت ایران و روشنفکران آزادیخواه در آن شرکت داشتند.

خمینیست‌ها نمی‌توانستند به یکباره همه چیز را مصادره کنند.

گروه‌های وسیع و گوناگونی از مردم ایران که در این انقلاب شرکت کرده بودند، آرمان‌ها و خواست‌هایی داشتند که از‌‌ همان آغاز نمی‌شد آن‌ها را به کل نادیده انگاشت.

۲ـ جامعه ایران، جامعه‌ای نسبتاً توسعه یافته بود، وارث انقلاب آزادی خواهانه و قانون خواهانه و تجدد طلبانهء مشروطیت و برخوردار از نهادهای مدرنی بود که مطلقاَ با افکار و ایده‌ها و آرزوهای اسلام گرایان بنیاد گرا یعنی خمینیست ها تناسبی نداشت.

خمینیست‌های در شرایطی که انقلاب ۵۷ اتفاق افتاد نمی‌توانستند تفکیک قوا را نادیده بگیرند. نمی‌توانستند آموزش سراسری را تعطیل کنند.

نمی‌توانستند زنان را که در انقلاب شرکت وسیع داشتند به خانه‌ها بفرستند.

این‌ها و خیلی از موانع اجتماعی مدنی فرهنگی و سیاسی دیگر اجازه نمی‌دادند که از همان آغاز داعشیسم پنهان در خمینیگری به طور کامل بروز کند و به تمام و کمال به اجرا درآید.

درست است که اژدهای افسرده در اثر تابش آفتابِ بغدادی و صحرای کربلایی ی انقلاب رمقی یافته بود اما همچنان از غم بی‌آلتی افسرده بود زیرا آن ابزار و اسباب پیاده کردن اسلام عزیز در روزهای نخستین انقلاب فراهم نبودند. آناکرونیسم تاریخی ، اجتماعی و فرهنگی به اجرای کامل منویات خمینیگری اجازۀ عمل نمی داد.

با این حال باید گفت که داعشی‌گری مستور در خمینیگری درحد توان خود تا امروز کوشیده است که خودش را در جلوه‌های گوناگون چماق سرکوب و آنچه که فشار« امتِ همیشه در صحنه » می‌نامند یا از آن به «غیرت حزب الله» و لباس شخصی‌ها یا «عاشقان ولایت » یا «آمران به معروف و ناهیان عن المنکر» تعبیر می‌کنند در کشور ما پیاده کند یا از طریق توسل به «مجلس قانونگزار» ، داعشیسم قانونیت یافتۀ خود را به واسطه نیروهای سرکوبگر مسلح یا فرصت طلبان مواجب گیر فکری و یدی در جامعه به اجرا درآورد و در این زمینه است که دست ِ زندانبانان و شکنجه گران و بازپرسان و قاضیان مسخ شده و قساوتگر شرع را کاملا باز گذاشته و کلید بیت المال را با دست و دلبازی تمام به خزانه دار و صندوقدار آنان سپرده تا سخاوتمندانه از کیسه ملت ، بذل و خرج سرکوب همان ملت کنند.

ـ پیاده کردن شعار اسلامیستی اما ضد انسانی « النصر بالرُعب» از طریق اعدام‌های بیشمار و روزانه و بلا انقطاعی که برای تضمین تداوم وحشت و حس ترس در مردم ـ چه در میادین و چه در کوچه ها و چهار راه ها به واسطهء جر اثقال ها یا داربست ها به اجرا در می‌آیند، و نیزپیگیری و مجری داشتن شیوه هایی نفرت بار از نوع :

ـ قطع دست و پا به نام مبارزه با سرقت،

ـ قانون عصر حجری حمورابی ـ توراتی قصاص،

ـ وجود سنگسار به نام حفظ عفت و عصمت،

ونیز:

ـ تقسیم قبیله‌ای کشور و اهداء امتیازات و پُست‌ها به خاندان‌های« خودی» ،

ـ ازدواج‌های فامیلی و تقسیم قبیله‌ای و تقسیم قدرت و مکنت و ثروت عمومی مردم ، میان اقوام و میان ملا‌ها و ملا‌زاده‌ها،

ـ موروثی کردن پست‌ها و مراتب کشوری و فرهنگی و علمی ،

ـ وجود شورای شیوخ که به تشریف‌ها و عناوین نخبگان و خبرگان و صالحان نیز آراسته‌اند،

ـ وجود خلیفه‌ای که به او مقام معظم رهبری و نایب امام زمان نیز گفته می‌شود،

ـ مصادرۀ قوۀ قضائیه به نفع صنف روحانیت و تصاحب کامل قوه مقننه از طریق انتصابات پیش از انتخابات (نظارت استصوابی) درست‌‌ همان سبک و سیاق و روش اسلام ابتدایی و آغازین است.‌‌

همان اسلام ناب محمدی ست که به جامعۀ نسبتا متجدد ایران تحمیل کرده‌اند .



نکته جالب و اعجاب انگیز در آن است که حکومت های اسلامیستی ، نهاد‌های مدرن دولتی را در خدمت تثبیت و تحکیم نظام ایدئولوژیک خود به کار انداخته‌اند یعنی میراث مدرنیت را در خدمت حکومتی مبتی برسنت‌های قبیله‌ای اسلام آغازین به کار می‌برند .

آنان از مواهب بر آمده از عصر روشنگری «غرب شیطانی» یعنی از فنون انتظام و تمشیت امور مملکت ، یعنی نهادهای کشوری ، (تقسیم قوا و از روش های مدرن سازماندهی بوروکراتیک و نظامی و امنیتی و رسانه ای) به طور کامل برخوردار می شوند بدون آن که هرگز به ریشه ها و علل وجودی این نهادها اندیشیده یا اصولاً از آنها اطلاعی داشته یا علاقه ای واعتقادی به درک ماهیت اندیشه ها و فلسفه ها و دانش هایی نشان بدهند که پدیدآورندۀ آنها بوده است و بی آن که بدانند یا بخواهند بدانند ، این کاخ پُرشکوه و شوکت دانش و تکنولوژی را که به تمام و کمال از آن بهرمندند ، بر بنیان آنها پی ریزی شده بوده است.

(بیهوده نیست که آنها از جر اثقال های مدرن که پدیده ای تکنولوژیک و برآمده از دانش جدید است واز آغاز برای ساختن و برای توسعه آبادانی و تمدن و رفاه انسان ها اختراع شده و تکامل یافته ، از ان با وقاحت و جهالت تمام ، برای آویختن انسانها استفاده می کنند.

آنها همچنان که قادر به شناخت فونکسیون واقعی پدیده های مدرن نیستند مطلقا نمی دانند که فلسفه و فرهنگ و دانشی که این پدیده ها را تبدیل به کالای تجارتی کرده و در ازای نفت و گاز آنها را در اختیار موجودات عصر حجری چون ایشان نهاده است بر چه شالوه ای پی ریزی شده و ریشه در کجا و در چه ها دارد؟ )

چنین است که از یک سو بسیار دست و دلبازانه و با آزمندی تمام ـ اگرچه ناشیانه و مضحکه بار ـ از نهاد های اداری مدرن مربوط به سازماندهی کشوری یعنی از میراث مدرنیتۀ غربی ـ که با جنبش مشروطیت به ایران راه یافته بود و صد سال تمام انرژی و سرمایه های ملی فراوانی صرف رشد و اعتلای آنها شده بود ـ بهره می برند ( ضمن آن که آنها را به قوت هرچه تمام تر مسخ می کنند و از ریخت می اندازند! ) و از سوی دیگر شب و روز به نام مبارزه با غرب شعار «تهاجم فرهنگی» را تبدیل به چماق کرده اند و بی وقفه بر سر اهل اندیشه و فرهنگ و ذوق و هنر و ادب می کوبند.

از یک سو از مواهب همۀ پدیده هایی که فرهنگ و ذوق و فلسفه ، اندیشه ، دانش و تکنولوژی مدرن غربی عرضه کرده است به نفع قدرت زورمدارانۀ خود و حاکمیت آناکرونیک (ناهم عصر با زمان اکنونی) سود می برند و از سوی دیگر مدام نعره «مرگ بر غرب» و «مرگ بر شیطان بزرگ و کوچک» سر می دهند و این خود یک نشانۀ پاتو لوژیک است که به طرز گویایی از وجود یک بیماری خطرناک و از حضور یک تناقض درونی کشنده در اسلامیسم بنیادگرای سیاسی خبر می دهد .

چرا که اسلامیسم سیاسی (حاکم بر ایران یا افغانستان طالبانی یا نزد گروه های بنیادگرای پاکستانی و عراقی ـ سوری) از سویی همه موجودیتش مدیون غرب است و از سویی دیگر بدون دشنام و نفرین به غرب نمی تواند هویت اسلام گرایانۀ خود راعرضه و با اعتماد به نفس بر آن تکیه کند.

اسلامیسم سیاسی بدون بیان و تظاهر به نفرت از غرب و بدون ابراز کینهء علاج ناپذیر خود نسبت به اندیشه ونسبت به گوهر فکری و فرهنگی تمدن مدرن ، دچار بی هویتی مطلق و گرفتار تزلزل بنیان کن درونی خواهد شد. کانون اصلی بحران چاره ناپذیر اسلام گرایی سیاسی (داعشیسم حداقلی یا حداکثری) در چنین نقطه ای قرار دارد!

اسلامیسم سیاسی درحکومت (یا بیرون از حکومت) به وفور از حاصل تکنولوژی مدرن و دانش جدید که متکی و برخاسته از سیر فرهنگ و فلسفه و دانش غربی ست ( در ازای بذل و مبادلۀ نفت و گازی که حاصل ملیونها سال فعل انفعال شیمیایی و کنش و واکنش عوامل طبیعی و جوی کرهء خاکی بوده و ارتباطی به خدا و پیغمبر ندارد) ، برخوردار می شود و تصور او آن است که همه جهان هستی و ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا وی به هر قیمتی بر مردم این روزگار حکومت کند و به هر قیمتی قوانین عهود عتیق را که بازمانده دوران حمورابی یا میراث دوران های اسطوره ای بین النهرین و دوران های بدویت قبایل و طوایف حجاز و حیره بوده اند در کشورهایی که  تنها گناه مردم  در آنجا مسلمان بودن آنهاست پیاده کند و آنان را در جهنم این مقررات عتیق و پوسیدۀ قرون سپری شده بسوزاند .

آنهم با بهره گیری از ابزار و اسبابی که مدرنیتۀ غربی ـ چه در زمینه سازماندهی کشوری و چه در زمینهء محصولات صنعتی وعلمی به ویژه در زمینۀ تسلیحات وامور نظامی و امنیتی ( در ازای نفت وگازکه از سر اتفاق مالک آنند) دراختیار آنها نهاده است.



***



از اینرو اسلامیسم سیاسی هم با تمام وجود به غرب و محصولات او نیازمند است و هم او را تنها «دشمن شکست ناپذیری » می شمارد که به لحاظ ایدئولوژیک و فرهنگی ، مانع اصلی رسیدن به هدف های واپس گرایانهء خود تلقی می کند.

از آنجا که «غرب» بدون فرهنگ و تفکر و دانش و فلسفه و تمدنش معنا ندارد ، بنیاد گرایی اسلامی (آنگونه که ایرانیان سی و پنج سال است شاهد آنند ) نخست شمشیر خود را برای ذبح «فرهنگ غرب» تیز می کند ومقصود او از «فرهنگ غربی» و «غربزدگی » همانا فکر و فلسفۀ آزادی و آزادی بیان و آزادی اندیشه و آزادی اعتقادات و فکر برابری حقوق زن و مرد و به طور کلی «حقوق بشر» است.

دشمنی اسلامیسم سیاسی با «فرهنگ غرب» ازین بابت است وگرنه با داشتن انواع سلاح های مدرن که به تعبیر قرآنی دست و پای مخالفان را قلم کند یا با اتومبیل های ضد گلوله که قاضیان شرع و شکنجه گران و بازپرسان و قاتلان سیاسی مردم را در امان نگاه دارد یا با تجهیزات سوپرمدرن تکنولوژی پزشگی که ملایان صدو بیست ساله را شفای غاجل داده و عمر صد و پنجاه ساله عطا کند ، هیچ مشکلی ندارد سهل است حاضراست با وجدان آسوده و عاری از هرگونه احساس گناه ، همه منابع ملی و ثروت عمومی را نیز به قیمت گرسنه نگاه داشتن ملت ، صرف وارد کردن این گونه ابزار و آلات از «غرب شیطانی» کند!

برای متولیان اسلامیسم بنیاد گرا ، این فکر و اندیشۀ آزادی خواهانه و حق طلبانه و انسان گرایانهء غربی ست که« نجس» است نه ابزار و آلات سرکوب یا تبلیغ یا شفابخشنده اش .

برای اسلامیسم سیاسی شایسته و درخور عنایت است که سانتریفوژهای غربی در «اُم القرا» بچرخند اما فکر آزادی حاصل فرهنگ ریشه دار غربی نمی باید در هوای خفقان آور و بویناک استبداد دینی متکی بر قیمومت قرون وسطایی ملایان پراکنده بشود!

کوتاه آن که : دشمنی اسلامیسم سیاسی با فرهنگ و اندیشه و فلسفه آزادی ست . اما حاضر است با بذل و بخش ثروت مردم زیر سلطۀ خویش همهء ابزار و ادوات قلدری و حفظ قدرت واسباب سیطرهء سیاسی خود را از غربی ها بخرد و به ام القرای اسلامی خواد وارد کند.

اومخالف میوهء رسیدهء درخت صنعت غربی نیست. او دشمن ریشه درختی ست که درخاک مدرنیتهء غربی رُسته است و علم و صنعت مدرن از میوه های کمال یافتهء آنند.

دشمنی او با اندیشه ها وبا افکاری ست که چنانچه در جامعهء آفت زدۀ استبدادی زیر سلطۀ سیاهکارانۀ او جوانه بزنند و رشد کنند ، خواهند توانست مردم خرافی و خفته را بیدار و آنان را به حقوق حقۀ انسانی و شهروندی و طبیعی شان آگاه و آشنا سازند.

اسلامیسم بنیاد گرا جنبش و جوشش قدرت طلبانهء گروه های خونریز و جاه طلب قشری را در کشور های مسلمان نشین «بیداری اسلامی» می نامد . همچنان که این خواب و کُمای حکومت خواسته و مصنوعی تجدد و توسعهء سیاسی و فرهنگی در ایران را «بیداری اسلام» و «انقلاب اسلامی» نامیدند حال آن که در حادثات بنیان کن سی و پنج سالۀ اخیر نه تنها توده عامه در ایران به بیداری آزادی خواهانه و به پیشرفت به سوی توسعه و تمدن هدایت نشدند ، سهل است آنها را به اعماق خراقه و فرهنگ جهل بردند به نوعی که امروز در بسیاری از موارد ، بسیاری از سنن عقب مانده و بی خردانه و خرافی عصر صفوی و قاجار ها به ایران شهرنشین و امروزی بازگردانده شده و بسیاری از مردم را در تباهی کهنه اندیشی و خرافه گری غرق کرده است .

در حقیقت معنای این «بیداری اسلامی » چیز دیگری نیست جز بردنِ زورمدارانهء فکر آزادی و اندیشه وتوسعه سیاسی وفکری و فرهنگی و علمی ایرانیان به سوی یک کُمای عمدی و مصنوعی که به وسیله حکومت دینی مرحله به مرحله به بهای بسیار گزاف جانی و مالی و اخلاقی و تمدنی برای ملت ایران در این سرزمین پیاده شده است .



***



فکر ِ دشمنی آنها با غرب نیز به ناگزیر دچار تناقضی درونی و مرگبار است .

زیرا

از آنجا که نه آنرا می شناسند و نه به طور ملموسی به آن دسترسی دارند ، به ناگزیر همچون دشمن موهومی مدام نام اورا با دشنام گویی تکرا می کنند در حالی که کف به دهان و انباشته از غیظ و کینه در جامعهء خودی به دنبال « نمایندگان غرب» و « حقوق بگیران فکری و فرهنگی غرب » می گردند تا داد خود از کهتر و مهتر این «غربزدگان و مزد بگیران و جاسوسان » بستانند، وچون هرچه بیشتر می گردند کمتر می یابند به ناچار از سربازان گمنام و نامی امام زمانشان مدد می خواهند و با چراغ «اسلام ناب محمدی در دست» و آدرس خانه و محل کار شاعران و نویسندگان و مترجمان و هنرمندان و محققان و مورخان و در یک کلام فرهنگسازان کشور در بغل ، شمشیر تیز کرده و خونریز خود را به روی مردم با فهم و درک و فهمیده کشور های خود از نیام بیرون می کشد و به قصد گُشت بر کسانی می تازد که آنان را به عنوان عوامل «تهاجم فرهنگی» و مروجان «فرهنگ شیطانی غرب» و مشعلداران «هجوم فرهنگی » در جایگاه متهم نشانده اند.

اینجاست که دشمنی با خارجی قربانی داخلی می دهد و آنهم از میان بهترین و داناترین و فهمیده ترین و انسان دوست ترین و ایرانخواه ترین و دلسوز ترین ایرانیان.

بیهوده نبوده است که بسیاری از شاعران و نویسندگان و هنرمندان و دانشمندان ایران را فراری داده ند بسیاری را زندانی کرده اند و آزار داده اند و بسیاری را دقمرگ کرده اند.

کوچ ملیونی ایرانیان و فرار مغزها خود داستانی ست که کتاب ها می طلبد.

غرب برای اسلامیسم کینه توز در داخل کشور یک جلوه و نماد بیشتر ندارد و آن جلوه و نماد چیز دیگری نیست جز دانایی و عقل و فرهنگ و فرهیختگی وآگاهی و ذوق و هنر.

از این رو مقابله با غرب برای داعشیسم ایرانی ، در مرحلۀ نخست و در ابتدای امر ، مقابله با اهل فرهنگ ومعارضه با اندیشۀ آزادی وعناد با دوستداران توسعۀ فرهنگی و سیاسی است و بس!

(وگرنه به راحتی می توانند با نمایندگان هارترین جهانخواران نیز معامله کنند ، همچنانکه بارها طی سه دهۀ اخیر کرده اند و در اینجا تنها یادآوری یکی از آن «معاملات» ذلتبار ، که تقدیم گروگان های سفارت آمریکا و هدیه کردن آنها به یکی از هارترین و خشن ترین و بدنام ترین نمایندگان سرمایه سالاری مهاجم وجنگ افروز آمریکا یعنی رونالد ریگان در لحظهء پیروزی اش درانتخابات ریاست جمهوری بود، برای خوانندگان کفایت می کند.)

به هر صورت اسلامیسم سیاسی برای «جنگی» که با «غرب » دارد، نیازی به فراتر نهادن پا از داخل کشوری که بر آن تسلط یافته است ندارد ، زیرا همواره «دست های پنهان غرب » را مستور در حاصل تلاش های روشنگر یا فرهنگساز هنرمندان ، نویسندگان و اندیشمندان و دانش پژوهان این کشورها می بیند از این رو ست که در میهن ما شب و روز بلندگوهای خود را به عربده وامیدارد تا بر سر این به اصطلاح کارگزاران و مأموران این «تهاجم فرهنگی» یعنی روشنفکران و فرهنگسازان و آزادیخواهان کشور فریاد بکشند و اتهام بزنند و چوب و چماق فروکوبند.

پیداست که این تناقض کشنده و این بیماری جانکاه در حکومت های اسلامی و در میان صاحبان افکار اسلامیستی علاج پذیر نیست و می باید روزی به نفع مردم سرزمین هایی که اینان بر آن تسلط یافته اند معالجه شود.



***

بنا برآنچه گذشت گفتیم که :

داعشیسم قبل از آنکه در افغانستان تولد یابد و پا بگیرد در ایران خمینی زده به قدرت رسید.

سپس ماجراهای القاعده و جنگ آمریکا و غرب با عراق و سوریه پیش آمد و حفظ منافعی که آمریکایی‌ها و کلا غربی‌ها به دنیال آنند و تضاد و تقابل این منافع با تزاریسم نوخاستۀ روسیۀ پوتینی در کنار قدرت هیولایی و شترگاوپلنگی چین جدید ، با منافع غرب ظهور یافت که پس از فروپاشی جهان دوقطبی پیشین با قدرتی تازه یافته و جهانروا درحال شکل گیری و توسعه است،

همه این‌ها شرایطی را ایجاد کردند که به برآمدن توحش داعشی منجر شده است.

توحشی که آشفتگی و جدال‌های خونین و فاجعه بار سوریۀ بشار اسدی را زمینۀ توسعه افکار اهریمنی خود کرد و به سرعت عراق را درنوردید و هم اکنون کل منطقه بلکه جهان را به مخاطره‌ای بزرگ افکنده است.

دلارهایی که از شیخ‌های نفتی سعودی و امارات رسیدند، سلاح‌های اولترامدرنی که در اختیار آن‌ها نهاده شد و انتقام جویی بازماندگان بعث صدامی که به یاری آن‌ها آمدند و فراهم آمدن بعضی اسباب و ابزار دیگر این اژدهای افسردۀ بین النهرین و شامات را زنده کرده است.

نیروی هولناکی که از غم بی‌آلتی افسرده بود، از افسردگی به در آمده است و هم اکنون داعش نامیده می شود.

روزگاری بود که دیگر صدام حسینی وجود نداشت، انتظام کشوری مثل عراق در اثر تهاجم آمریکایی‌ها از هم گسیخته شده بود آشوب‌ها و آشفتگی‌ها و قتل و کشتارهای بیشمار جان مردم عراق را به لب رسانده بود و تزلزل سیاسی و کُشت و کشتار و ویرانگری در سوریه، موقعیت برآمدن داعش را فراهم ساخته بود.

زمینۀ اجتماعی و فکری اسلامیسم سیاسی هم از همه سو به یُمن قدرت‌های منطقه‌ای و پترو دلارهای ارزان به چنگ آوردۀ آنان فراهم بود :

هم از سوی نظام اسلامیستی آخوند‌ها هم از سوی طالبان‌ها ی افغانی هم از سوی تروریست‌های عرب القاعده‌ای هم به وسیله عربستان سعودی که دهه هاست پرورش دهندهء رادیکالیسم اسلام سلفی و وهابی ست هم از سوی پاکستانی‌ها که کشور پاک‌ها را به لانه زنبور تحجر و تعصب و قشریت بنیاد گرای سلفی و وهابی بدل کرده‌اند و هم از سوی سرمایه داری بزرگ غربی که برای برنامه های درازمدت غارتگری نو استعماری خود اسلام و ذهنیت و خلقیات مسلمانان منطقه را مناسب ترین زمینه برای تحکیم و توسعه نفوذ و قدرت و حضور ابد مدت خود در منطقه ای به شمار می آورد که سه چهارم نفت و گاز جهان در حفره ها و مغاک های زیر زمینی اش خفته اند.



***

به هرحال ،

سخن من در اینجا آن است که آن اژدهای افسرده‌ای که هم اکنون از یخ قرون و اعصار خود بیرون آمده و نام داعش بر خود دارد، هیولایی جهنمی و ضد بشری ست. زیرا

ـ اولا بی‌وطن است و خود را «اسلام وطن» می‌داند و اسلام را دین جهان می‌خواهد و به این معنا جهان وطن است.

ـ در میان آنان نه فقط عراقی و سوری و عرب سعودی و عرب اماراتی بلکه داوطلبانی وجود دارند که از جهان مدرن مغربی یا از جمهوری های سابق شوروی آمده‌اند، یعنی از کسانی نیرو می‌گیرد که اولا نومسلمانند ثانیا اسلامشان نه روحانی و معنوی و فرهنگی که مطلقا سیاسی ست.

و در غالب موارد آمادگی آنان در پیوستن به داعش ناشی از سرخوردگی‌ها یا تعارضات مربوط به جامعه‌ای ست که در آن پرورش یافته‌اند .

برای خیلی از جوانان غربی داعشیگری فرصتی ست آوانتوریستی یا برای فرار از وضعیت نابهنجار روحی و فکری و بسیاری از آنها در معرض فریب کسانی هستند که در جذب جوانان سرخورده به طرف فرقه ها و سکت ها یا عوالم ناشناخته که ظاهری اسرار آمیز و میستیک هم دارند ، کاملا متبحرند .

نیز مساجدی که غربی ها می سازند و منابر آنها را در اختیار ملاهای سلفی و وهابی ای قرار می دهند که از قطر و عربستان و بحرین و کویت به کشور های خود وارد کرده اند ، زمینۀ مساعدی برای جلب و جذب آنان فراهم آورده است.

ـ شر است ، بنا بر خصلت ایدئولوژیک خود و برای انسان و انسانیت مطلقا حرمتی قائل نیست .

ـ به شدت قشری و متعصب و متکی به «اسلام ناب محمدی» یعنی به قرآن و سنت است و بهشت گم شدۀ و اوتوپیای او همان پدیده تاریخی دهه های نخستین صحرای حجازاست و این است قوی‌ترین و خطرناک‌ترین بُعد و مخاطره آور ترین جنبۀ این نیروی مخرب و توسعه طلب .

اتکاء ایدئولوژیک داعش به اسلام ناب گرا و تکیه او بر سنت و فقه اسلامی اورا از نظر مسلمانان مشروعیت می‌بخشد و نیز از این مهم‌تر داعیان و مدعیان و اوتوریته‌های رسمی اسلامی را در برابر آنان خلع سلاح نظری می‌کند.

به ویژه آن که این گروه با مصادره به مطلوبی که از مفهوم خلافت کرده است و سردستۀ خود را خلیفۀ مسلمین نامیده ، ازین طریق نیروی محرکۀ بهره برداری نشده ای را در تصورات و ایماژینر (صور ذهنی) مسلمانان به ویژه اهل تسنن به جوشش و غلیان واداشته و زمینه ای را در محیط های سنتی مردم معتقد و سنی مذهب فراهم اورده است تا جمع وسیعی از این توده های بی شکل و سرخورده و تحقیر شده در طی دهه های متوالی به نوستالژی دوران قدرت و شوکت خلفای اسلام میدان دهند و آرزوهای موهوم و مبهمی را در اندیشه ها و در اعماق ضمیر خود بر انگیزند وبه فردایی که تروریست های خونریز داعشی وعده می دهند امید ببندند.

به هر حال مهم دانستن این حقیقت است که با توجه به تاریخ اسلام و با توجه به فقه شیعی و سنی و با توجه به قرآن و سنت، ایراد اساسی نمی‌توان به رفتار داعش داشت و خشونتهای او را نمی توان ضد اسلامی (در معنای اسلام متشرعان و فقها و اسلام ناب محمدی ) شمرد:



این نکته را برخی از فضلای اسلامی یادآوری کرده‌اند که در میان آنان دوتن شایستهء ذکرند:

نخست آقای مجتهد شبستری اندیشمند اسلامی ست که خطاب به علمای اعلام و فقها می‌گوید:

آنچه که « در جهان حاضر همۀ عقلای عالم را دچار وحشت و اضطراب و تأسف می‌کند خطر مقبول افتادن و شیوع همین مدعاهای تئوریک است. این مدعا‌ها اجازه می‌دهند هرچند وقت یکبار، اینجا و آنجای جهان افراد و گروه‌هایی سربلند کنند و بنام خدا یا هر عنوان دیگر صلح جهانی و همه تنظیمات بین المللی را نابود کنند و همۀ نهادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه‌ها را منهدم سازند، همه جا را به خاک و خون بکشند و خشونت کور و ظلمت سیاسی محض را جانشین همه محاسبات عقلانی و عقلائی در باب سیاست کنند.

حال پادزهر تئوریک این مبناهای تئوریک خطرناک چیست؟ در چهارچوب کلام‌ها و فقه‌های رسمی اسلامی این مبنا‌ها پادزهر تئوریک ندارد چون همه آن‌ها در چهارچوب‌‌ همان کلام و فقه مطرح شده‌اند و قابل توجیه هستند. پادزهر تئوریک در این باب فقط و فقط به رسمیت شناختن «حقوق بشر» است. به رسمیت شناختن این مبنا که در جهان حاضر هیچ انسانی و هیچ گروهی حق ندارد به نام خدا و یا هر عنوان دیگر با قهر و غلبه قیام کند و نظم سیاسی جامعه‌ها و حکومت آن‌ها را در دست بگیرد و یا بر خلاف رأی اکثریت با استبداد و اختناق آن را در دست خود نگاه دارد. تأسیس نظم سیاسی و تعیین قواعد آن و اعمال قدرت سیاسی و حفظ آن، حقوق فرد فرد انسان‌های هرجامعه است و لاغیر. این‌ها حقوق بشر است از آن نظر که بشر است و در همه جهان و همه جامعه‌ها باید به رسمیت شناخته شوند.» *



و دیگری روحانی عرب شیعی آقای ایاد جمال الدین است که من مضمون تقریبی سخنان وی را که در یک ویدئو شنیده‌ام در اینجا نقل می‌کنم:

وی می‌گوید:



«آنچه داعش می‌کند با فقه شیعه و سنی منطبق است. می‌گوید در هزاران مساجد در همه جهان شب و روز دارند تبلیغ خلافت می‌کنند و از همه جای جهان سرباز برای داعشی‌ها جمع می‌شوند. می‌گوید این یک حرکت انترناسیونالیست است. ابعاد فاجعه برمی گردد به متون اسلامی وبه تاریخ اسلام و به فقه شیعه و سنی. می‌گوید انقدر از رحمانیت و صلح در اسلام حرف نزنید بروید تاریخ اسلام و ماجرای قتل‌ها و غارت‌ها و غزوات و فتوحات را مطالعه کنید .می‌گوید غیر از مسیحی و یهودی و صابئین ، دیگران براساس قرآن و فقه شیعه کشتنی هستند. این‌ها یزیدی‌ها را طبق امرقرآن و فقه شیعه و سنی می‌کشند و زنانشان را برده می‌کنند و می‌فروشند.» **



با توجه به این اظهارات نمی‌توان نپذیرفت که آنچه داعشی‌ها کرده‌اند و می‌کنند مطابق قرآن و فقه اسلامی (چه سنی و چه شیعه) نیست.

به قول ایاد جمال الدین آن‌ها یزیدی‌ها را می‌کشند و زنان و دخترانشان را برده می‌کنند و می‌فروشند و این روش آنان ملهم از قرآن و تاریخ صدر اسلام است.

می‌گوید دستور قرآن است که به غیر از اهل کتاب دیگران را بکشید و ایزدی‌ها اهل کتاب نیستند.

به هرحال تاریخ برآمدن و توسعه طلبی اعراب متحد شدهء صدر اسلام نشان داده است که اهل کتاب هم می‌باید جزیه یعنی نوعی« مالیات بددینی » که بی شباهت به باج نیست ، به مهاجمان اشغالگر بدهند تا در کنار هم وطنان مسلمان شدۀ خود که «موالی ِ عجم یعنی نوکر » خوانده می شدند ( در برابر عربِ مولا یعنی سرور) با درد سر کمتری زندگی کنند.

(زرتشتی های ایران تا اواخر قرن نوزدهم میلادی جزیه می دادند تا سرانجام با کوشش و اقدامات بسیاری که از سوی یک پارسی هندی به نام مانکجی لیمجی هاتریا انجام گرفت لغو این مالیات خفتبار که به لحاظ تاریخی نمادی از انقیاد ایران به وسیلۀ اعراب به شمار می آمد به وسیله ناصر الذین شاه قاجار در تیرماه سال 1261 لغو شد. ) ***

تاریخ به ما می‌گوید که همه فتوحات و کشورگشایی‌های آنان از طریق غزوات و جنگ‌ها و کشتار‌های بیرون از حد و مرز و به مدد شعار النصر بالرعب (که بسیار مطلوب و مورد توجه سید علی خامنه‌ای ست و به خوبی در این سی سال آنرا بر ضد ملت ایران به کار گرفته است) صورت می‌گرفته است.

اموال مردم به غارت می‌رفته. زنان و کودکان بَرده می‌شده‌اند و تاریخ و مورخان سلیم به این حقایق شهادت مکرر داده‌اند.

مدل داعشی‌ها همان مجاهدان صدر اسلامند که همه این کار‌ها را کرده‌اند.

آنها می کشند و کشته می شوند تا به بهشت بروند. چه بکشند چه کشته شوند ، به وعدۀ الهی وفا کرده شده است.

هیچ آخوند فقیه شیعی یا سنی نمی‌تواند به این موجود جنایتکار یعنی ابوبکر بغدادی بگوید: روش تو اسلامی نیست. او هزاران دلیل دارد که نه تنها روش و سلوک او منطبق بر اسلام است بلکه روش اسلام ناب محمدی ست.

بنا بر این جهان با یک بلیهء شبه انترناسیونال بسیار خطرناک روبروست که نه تنها مسلمانان بلکه کل جامعۀ بشری را تهدید می‌کند .

می‌باید به هرقیمتی در برابر این گروه تروریست جاهل خونریز ایستاد.

قدرتهای زورمدار غربی و شرقی نادان‌تر از آنند که بفهمند با چه پدیده ای سروکار دارند.

منافع عظیم فعلی و کوتاه مدت آن‌ها به آنان اجازه نمی‌دهد که آیندهء جهان را به روشنی ببینند و اصولاً آن‌ها فرهنگِ درکِ اسلامیسم سیاسی را هم ندارند زیرا چنین اسلامی را نزیسته‌اند.

روزنامه نگاران و حتی اسلامشناسان غربی از درک اسلامیسم سیاسی ناتوانند آنها روانشناسی یک مؤمن قشری و از خود بیگانه(اَلی ینه) شدۀ مسلمانی را که به او وعده صدارت و وکالت یا تسلط بر منابع زیر زمینی صحراها ی عرب و عجم داده شده است نمی فهمند.





آن‌ها روزی می‌فهمند که آسمانخراش‌های نوساخته‌شان در نیویورک یا در لندن فرو ریزد.

روی سخن من با آن‌ها نیست. من در اینجا مقصودم آن است که روشنفکران نویسندگان، روزنامه نگاران، هنرمندان، اندیشه ورزان، نه فقط به عنوان مسلمان، نه فقط به عنوان ایرانی یا عرب یاترک، بلکه به عنوان انسان موظفند که به قلمی یا رقمی یا تصویری یا سخنی یا قدمی، به هرگونه که برای آن‌ها میسر‌ است در برابر این پدیدۀ شوم ضد بشری بایستند.

این پدیده با برآمدن نازیسم در دهۀ ۱۹۳۰ در اروپا قابل قیاس است و صد البته که از آن پدیده هزاربار خطرناک‌تر است زیرا متکی به یک ایدئولوژی دینی بسیار خطرناکی ست که کشتن و کشته شدن هردو نزد او ثواب اخروی شمرده می‌شود و بر یک زمینهء فرهنگی و اجتماعی و قبیله‌ای درگیر سرخوردگی‌ها و همرا ه با رشد ناموزون و قارچ وار عقده‌های حقارت متکی ست و ازمیان جوانان بی‌سواد یا کم سواد و سرخورده‌ای سربازگیری می‌کند که جز کینه و نفرت و انتقام جویی کور چیز دیگری نمی‌شناسند. و در همه جا هستند حتی در اروپا و در همین اطراف و اکناف!



سخن آخر من با غربیان این است که، چنانچه غرب، پدیدۀ داعش را جدی نگیرد، به ناگزیر در ۵۰ یا ۶۰ سال آینده کودکانش را به موزه‌ها خواهد برد تا یاد‌ها دو یادگارهای بزرگ‌ترین جنایات هزاره

سوم را که زیر پرچم لا الاه الا الله در جهان رخ داده است مشاهده کنند و اشک ریزان از برابر سرهای بریده و انسان‌های سوخته عبور کنند و از اینکه پدرانشان در برابر چنین پدیدهء شومی به موقع اقدام نکرده بوده‌اند شرمسار و نفرین بر لب باشند.



در اینجا بی مناسبت نمی دانم تا شعری را که چندی پیش با عنوان «داعش ما» سروده ام برای حُسن ختام در پایان مقالۀ خود بیاورم:

داعش ما



داعش ما امام نامش بود

«اُقتِلوا» زینتِ کلامش بود

ذوالفقار علی به دستش لیک

خون ایرانیان به جامش بود

داعش ما امام سیزدهم

شمر، فرمانده قیامش بود

به زبان، دین و معنویت داشت

به عمل، قصد انهدامش بود

پر جبریل و داس عزراییل

جمله اسبابِ قتل عامش بود

نصّ قرآن نوشته بر ساطور

شاهدِ ظلمِ بی‌لُگامش بود

شخصِ حُجاجِ یوسفِ ثَقَفی

کمترین چاکر و غلامش بود

لاجوردی کنار دستِ یزید

در اوین صاحب حسامش* بود

به کَفی حُکم قتل و هَدم و حدود*

به کَفی تیغِ بی‌نیامش بود

اهل ایران بنی قریظه* و او

بانگ کشتار، طبل بامش بود

گفت لاکن به قُم رَویم ولی

قم او قهرِ بر دوامش بود

به جماران نشست و ویران کرد

پیک خون حامل پیامش بود

دل در ایران نبسته بود، از آنک

آرمان عرب مرامش بود

جنگ و ویرانی و قساوت بود

آنچه شالودهء نظامش بود

داعش ما امام سیزدهم

خون ایرانیان طعامش بود

داعشِ امروز بر‌تر از او نیست

کاین مُرید است و او امامش بود

آنچه طالب به خاک افغان کرد

پا نهادن به رَدِّ گامش بود

و آنچه امروز می‌کند داعش

شیوۀ صبح و ظهر و شامش بود

به شرافت قسم که دین زنجیر

به کَف از بهر انتقامش بود

به عدالت قسم که قرآن نیز

صوت تزویر و قیدِ دامش بود

مرغزن*‌ها به مرگ شد آباد

که گذار زمان به کامش بود

رفت و بیداد، ارثِ جاری اوست

که همین، شغلِ ناتمامش بود

...............................................

حسام= شمشیر/ هدم = نابود کردن / حدود = مجازات دینی / مرغزن= گورستان

بنی قریظه = مردم بومی مدینه که یهودی بودند و به شمشیر قهر نخستین مسلمانان قتل عام شدند

.....................................................................................................................................



یادداشت :





* سخنان مجتهد شبستری را می توانید در این لینک بخوانید

http://www.baharnews.ir/vdch6znk.23nw-dftt2.html

** سخنان روحانی عرب ایاد جمال الدین را در اینجا می توان دید وشنید

https://www.youtube.com/watch?v=Mmx5i6xoehE

*** در این باره به نشانی زیر مراجعه شود

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D9%86%DA%A9%D8%AC%DB%8C_%D9%84%DB%8C%D9%85%D8%AC%DB%8C_%D9%87%D8%A7%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D8%A7#.D9.84.D8.BA.D9.88_.D8.AD.DA.A9.D9.85_.D8.AC.D8.B2.DB.8C.D9.87



م. سحر

۱۵/۱۱/۲۰۱۴

http://msahar.blogspot.fr/








۲۴ آبان ۱۳۹۳

هیچ / غزل













......................................


هــــیــــــــــــچ

مرا تو از دل من بی‌خبر، به هیچ مده !
اگرچه دادی، ازین بیشتر به هیچ مده !
به هیچ می‌دهی و هیچ می‌بری با خویش
مرا به سودِ چنین مختصر به هیچ مده !
چه غیر هیچ ستانی زهیچ خواهانت؟
نظر به هیچ دهندت، نظر به هیچ مده !
نبود هیچت از ین هیچ کار، هیچ هدف
هدف ز هیچ مجوی و هدر به هیچ مده
تو را که عاقبت از بطن هیچ، هیچ نزاد
زیان مخواه و عنان ضرر به هیچ مده !
در این سفر که زهیچت به سوی هیچ برَد
به هیچ مرحله، زادِ سفر به هیچ مده !
شبی دراز نهادی نظر به راهِ سحر
کنون طلیعۀ صبحِ سحر به هیچ مده !

م. سحر

۱۴/۱۱/۲۰۱۴

۲۲ آبان ۱۳۹۳

چاه جهل




















............................................................


چـــــاه جهــــــل

بنگر که اهل ِدین به عداوت
برخاکمان چه سهل فکندند :
از چاله در نیامده ، آسان
ما را به چاه جهل فکندند
کُشتند و از برای اقامت
بر خونِ کُشته ، رحل فکندند



م.سحر
12/11/2014

۱۷ آبان ۱۳۹۳

داعشیگری و بنیادگرایی اسلامی / بخش اول








................................................................................



داعشیگری و بنیاد گرایی اسلامی
 (بخش نخستین)
 محمد جلالی چیمه (م. سحر)



از آغاز سخن بد نیست که یکی از تمثیل‌های مولوی را که در مثنوی آمده یاد آوری کنم :
مولوی در این تمثیل ماجرای مارگیری را روایت می‌کند که در میان یخ و برف کوهستان، اژدهایی یخ آگین و افسرده یافت و به شهر آورد و بساط معرکه گسترد و مردم را به تماشا فرا خواند.
اما آنگاه که آفتاب شهر بر اژد‌ها تابید، یخ‌ها آب شدند و اژد‌ها جان گرفت و به مردم شهر هجوم آورد وبسیاری را زد و از هم درید و کشت و خورد و اول کسی که قربانی کامِ آتشبار او شد، ‌‌‌ همان مارگیر هنگدامه ساز بود!
و این داستان در مثنوی مولانای بزرگ ِ روم و بلخ به تفصیل شرح و بیان شده و من فشردهء سخن مولوی را در همین آغاز سخن از مثنوی نقل می‌کنم :

مارگیری رفت سوی کوهسار
تا بگیرد او به افسون هاش مار
مارگیر اندر زمستان شدید
مار می‌جست اژدهایی مرده دید
او همی مرده گمان بردش ولیک
زنده بود و او ندیدش نیک نیک
او ز سرما‌ها و برف افسرده بود
زنده بود و شکل مرده می‌نمود
تا به بغداد آمد آن هنگامه‌جو
تا نهد هنگامه‌ای بر چارسو
بر لب شط مرد هنگامه نهاد
غلغله در شهر بغداد اوفتاد
مارگیری اژد‌ها آورده است
بوالعجب نادر شکاری کرده است
جمع آمد صد هزاران خام‌ریش
صید او گشته چو او از ابلهیش
و اژد‌ها کز زمهریر افسرده بود
زیر صد گونه پلاس و پرده بود
بسته بودش با رسنهای غلیظ
احتیاطی کرده بودش آن حفیظ
در درنگ انتظار و اتفاق
تافت بر آن مار خورشید عراق
آفتاب گرمسیرش گرم کرد
رفت از اعضای او اخلاط سرد
مرده بود و زنده گشت او از شگفت
اژد‌ها بر خویش جنبیدن گرفت
می‌شکست او بند و زان بانگ بلند
هر طرف می‌رفت چاقاچاق بند
بند‌ها بگسست و بیرون شد ز زیر
اژدهایی زشت غران همچو شیر
در هزیمت بس خلایق کشته شد
از فتاده و کشتگان صد پشته شد
مارگیر از ترس بر جا خشک گشت
که چه آوردم من از کهسار و دشت
گرگ را بیدار کرد آن کور می‌ش
رفت نادان سوی عزرائیل خویش
نفست اژدرهاست او کی مرده است
از غم و بی‌آلتی افسرده است
اژد‌ها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق
تا فسرده می‌بود آن اژدهات
لقمهٔ اویی چو او یابد نجات

البته مولوی از این تمثیل در پی نتیجه گیری مربوط به اندیشه‌های عارفانه خویش است و مسئله تسلط بر نفس اماره یکی از نکات اصلی و کلیدی قصهء اوست. اما از سوی دیگر با نگاهی عمیق به داستان، خواننده نمی‌تواند به یاد جامعه ایران در سال‌ها ۵۶ و ۵۷ نیفتند و نمی‌شود که وقایع افغانستان دهه هشتاد و نود میلادی و عروج بنیاد گرایی اسلامی که حاصل جنگ سرد و توطئه‌های مربوط به نزاع دو ابرقدرت آن روزگار بودند به یاد آورده نشود و نیز دنبالۀ فاجعه‌ای که در افغانستان شکل گرفت و حاصل آن برآمدن طالبان بود و به ظهور القاعده و توسعه تشکیلاتی گروههای تروریست جهادی در بسیاری از کشورهای مسلمان نشین انجامید و تا همین امروز ادامه یافته به خاطر خطور نکند، همچنان که با خواندن این تمثیل آدمی نمی‌تواند به یاد عراق سالهای دهه ۸۰ و برآمدن هیولای جنگ در ایران و عراق وسپس بدل شدن صدام حسین به نیرویی اهریمنی و مهار ناپذیر در بین النحرین نیفتد !
در هرحال این تمثیل برای ما ایرانیان بسیار پرمعنی و پر رمز و راز است  .
این قصه را‌‌‌ رها کنیم و اندکی به علل و ریشه‌های وقایع هولناکی بیندیشیم که در سه دههء اخیر نه تنها ایران بلکه سراسر خاور میانه و بسیاری از کشور‌های مسلمان نشین را گرفتار آفتی بنیان سوز کرده است :
آفتی به نام اسلامیسم سیاسی !
از اینجا آغاز کنیم که اندیشۀ سیاسی مدرن و فکر پیشرفت و «پروگره» و پیدایش تجدد  ، در فضای فکری و فرهنگی و معنوی جوامع مسلمان نطفه نبست و شکل نگرفت .
جوامع اسلامی در اواسط قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم به طور بسیار جدی‌تر از پیش با نیروی قاطع و درهم کوبنده‌ای روبرو شدند که در لباس استعمار به سراغ آن‌ها آمده بود.
چنین برخوردی البته غیر مترقبه هم نبود. مردم مشرق زمین از قرن شانزدهم و هفدهم حضور فرنگی‌ها و فزونخواهی‌ها و کنجاوی‌های جستجوگرانه آن‌ها را دریافته بودند و با آن آشنایی داشتند.
اما این بار بیگانهء موطلایی با اعجاز عیسوی و عصای موسوی نیرومندی می‌آمد که نتیجه انقلابات بزرگ فکری و علمی و صنعتی در سرزمین‌های ناشناخته ماندهء مغرب زمین بود.
 انقلاباتی که نگرش آدمی را به جهان دگرگون کرده بود و انسان شرقی ما از آن بی‌خبر مانده بود و از بنیاد با آنچه که در غرب گذشته بود و فرنگی را فرنگی کرده بود بیگانه و خالی از هرگونه تصوری بود.
به هر حال این رودررویی، توأم با سرگیجه و اعجاب، شرقی ی مسلمان را با این پرسش روبرو ساخت که «به راستی من کیستم؟»  و چرا میهمان ناخواندهء مغربی اینگونه بر من برتری دارد و اینچنین از من قوی ترست؟
به راستی او کیست؟  و چه کرده است که بر من برتری یافته است؟  و چرا من در برابر او توان مقاومت ندارم؟ و تاب ایستادگی در برابر سلاح‌های گرم او آتشبار‌های کُشنده و اعجاب آور او را نمی‌آورم؟
چرا ناگزیر می‌شوم که او را« صاحب و ارباب»  بخوانم و بر دوش خود سوار کنم یا عرابه اورا با خود بکشم؟
اما این پرسش‌ها بی‌پاسخ می‌ماندند .
نه رهبران وشاهان و شاهزادگان جوامع مسلمان از پسِ چنین پرسشی برمی آمدند و برای آن پاسخ درخوری عرضه می‌کردند و نه میرزایان و مستوفیان و طلاب و فضلا و علمای علوم دینی این جوامع.
این پرسش که: «به راستی چرا او آنچنان قوی ست و چرا من اینگونه ناتوان و ضعیفم؟» طی زمانی نسبتا طولانی بی‌پاسخ مانده بود و این خود مقدمه‌ای بود بر نطفه بستن برخی احساس حقارت‌ها و‌ای بسا بر انگیخته شدن برخی کین توزی‌هایی که در دهه‌های بعد اوج گرفتند و در افکار بعضی از معاصران ما منبع بسیاری بدآموزی‌های فکری و سرگشتگی‌ها و شکست‌های سیاسی شدند.
 مقصودم‌‌ همان بد آموزی‌ها و «سوراخ دعا گم کردگی‌ها» یی ست که سرانجام در واژۀ مشهور و بد یمُن «غرب زدگی» تبلور یافت.
یعنی‌‌ همان مفهوم بی‌محتوایی که حاکی از سطحی نگری و کم سوادی کسانی بود که در محیط‌های روشنفکری یا داتشگاهی  به غلط یا از بدِ روزگار ، نفوذی یافته بودند و همانطور که دیده‌ایم کشور ما در دهه‌های اخیر، همچنان به طرز خفت بار و دردناکی با حاصل سرگشتگی‌ها و نظرپردازی‌های خام اندیشانهء آنان دست به گریبان است.
در هر صورت، آنچه حقیقت داشت آن بود که جامعه و جهان این شاهان و شاهزادگان و میرزایان و مستوفیان و خان‌ها و فضلا از جامعه و جهان آن فرنگی کلاه برسر و شلوارک پوش تپانچه برکمر یک دنیا فاصله داشت.
دره‌ای عمیق به ژرفای یک تاریخ جامعه مسلمان را از محیطی که میهمان ناخوانده در آن پرورش یافته بود جدا می‌کرد.
جامعه مسلمان سنتی در روزگاران گذشتهء خود به کُندی نیم گامِ بطئی به پیش و سه گام شتابناک به پس نهاده بود و تا آنجا که به ایران مربوط می‌شود می‌توان گفت از دوسه قرنِ پیشین ِ خود ،  یعنی از روزگار صفویان نیز تا حدود زیادی  به واپس گراییده بود.
و در بهترین حالت می‌توان گفت که جوامع مسلمان نشین قرن‌ها به‌‌‌ همان شکل و شمایل پیشین خود باقی مانده و در انجمادی که هنوز به آن وقوف نیافته بودند ، به کلی از قافلۀ  پیشرفت و توسعه علمی و فرهنگی و اقتصادی و صنعتی به دور مانده بودند.
حتی می‌توان گفت که نسبت به دوران‌های « گذشتۀ طلایی»  خود دچار قهقرا و بازگشتی رقت بار هم شده بودند
این قهقرا و زوال را می‌شد در اظهاراتِ نویسندگان و فیلسوفان یا در آثار شعرای آنان در قیاس با فرهنگسازان و شاعران و عرفا و فلاسفه پانصد سال و ششصد سال پیش‌تر آنان مشاهده کرد :
مثلا چنانچه نظریات بزرگترین «فلاسفه» اسلامی قرن هفدهم همچون ملا صدرا وقرن نوزدهم یعنی کسانی همچون حاج ملاهادی سبزواری را با بزرگان اندیشه و عرفان و شعر فارسی در سده‌های ۱۱و ۱۲ و ۱۳ میلادی یعنی با کسانی چون رازی ، این سینا ، بیرونی، فردوسی سعدی و حافط قیاس کنیم،  از فرط فاصله‌ای که نشانگر سیر قهقرایی اندیشه در ایران و به طورکلی درجهان اسلام است شگفت زده خواهیم شد.
ملا صدرا در اواسط دوران صفوی و هم عصر با بنیانگذار فلسفه مدرن، یعنی دکارت می‌زیست و کتاب‌های گفتار در روش و مدیتاسیون (تعمق)  دکارت  تقریباً در همان سال وفات وی انتشار یافته بود. یعنی تقریبا هم عصر با پاسکال و هابزبود اما متألهی معتقد به قضا و قدر بود و عرفان کهنسال را با فلسفۀ اشراق با هم در می‌آمیخت و اعتقادات چندان شگفت انگیزی به ویژه  در باره زنان ایراز کرده است که انسان از شنیدن آن دچار شگفتی می‌شود.
حاج ملا هادی سبزواری در روزگاری می‌زیست (۱۷۹۳ ــ ۱۸۷۳) که مدت‌ها بود اروپا از طریق امپراطوری عثمانی یا امپراطوری تزاری وارد ایران شده بود و بسیاری از مسلمانان به ویژه در میان اقشار حاکم ،  با آنان و
 با ویژگی اخلاقی و سلوک و رفتار آن‌ها آشنایی‌هایی هرچند سطحی یافته بودند وآثار تمدن جدید غربی نه فقط شگفتی و اعجاب آنان را بر می‌انگیخت بلکه وحشت به جان سرآمدان و فضلا و اهل فکر در این جوامع می‌افکند
نمونه آن را در ماجرای برخورد شگفت انگیز  حاج ملا هادی سبزواری با دوربین عکاسی ناصر الدین شاه می‌توان مثال آورد.
می‌گویند وقتی ناصر الدین شاه طی  سفری به مشهد  ، در میان راه از او دیدار کرد و دوربین عکاسی  خود را به وی نشان داد و گفت این دستگاهی ست که می‌شود با آن تصویر شخصی را ضبط کرد وی گفت: « این از محالات است زیرا وجود ظِلّ (سایه) قائم به وجود ذی ظِلّ (صاحب سایه) است.» و ممکن نیست بعد از رفتن صاحب سایه، سایه او همچنان باقی بماند!
حال تصور کنید که در یک چنین حالت شگفت زدگی‌ای که برای بزرگترین «فیلسوف» اسلامی آن دوران در برابر غرب پیش آمده بود وضع سایر مسلمانان چگونه می‌توانست بود؟
و چگونه عوالم روحی آنان به لرزه در می‌آمد و دچار وحشت می‌شدند زیرا جهان خود را گرفتار بحران می‌دیدند و باورهای خود را در خطر طوفانهای ناشناختۀ بیان کن می‌یافتند. طوفانی که بعد ها تجدد نام گرفت.
جمعی از آن‌ها که فاضل‌تر بودند یا از طریق همسایه‌ترین کشور مسلمان نشین یعنی امپراطوری عثمانی با پدیده‌های نوی که از مردم مغرب زمبن در زمینه‌های فکری و اندیشه سیاسی می‌رسید آشنا‌تر شده بودند، به این فکر افتادند که : فتور دولت‌های ما ناشی از فتور اسلام است.
بنا بر این می‌باید اتحاد جوامع مسلمان به وجود بیاید و راه چاره در آن است  که دولتهای اسلامی با یکدیگر متحد شوند.
برجسته‌ترین نمایندۀ چنین فکری شخصی بود که تا همین امروز شخصیت او در هاله‌ای از ابهام مانده است.
جمعی او را همچنان افغانی و جمع دیگر همچنان اسدآبادی همدانی و ایرانی می‌دانند (۱۸۳۸ تا   ۱۸۹۷  )
گرچه در آن سال‌ها ایران و حد اقل بخشی از افغانستان تقریبا یک حوزۀ فرهنگی و سیاسی شناخته می‌شدند، زیرا هنوز هرات و برخی از مناطق از دولت ایران منتزع نشده بود.
به هرحال سید جمال دست به کوشش‌های سیاسی و فکری زد و به نشر اندیشه‌های خود در زمینه باز سازی اسلام سیاسی اقدام کرد.
او در پاریس همراه با محمد عبدُه مصری که از مریدان  و شاگردان او محسوب می‌شد روزنامه عروة الوثقی را انتشار می‌داد ومیان لندن و پاریس و مونیخ و مُسکو و قفقاز و عراق و حجاز و اسلامبول و تهران و قاهره در سفر بود و به تبلیغ اتحاد اسلام می‌پرداخت و باسلاطین و حاکمان مسلمان در حال مراودات فکری و نظری بود .
به هر صورت سید جمال فکر اتحاد اسلام را به فکر احیاء اندیشه سیاسی در اسلام ارتقاء داد و بازگشت به اسلام (بنیادگرایی اسلامی) را تنها راه چاره برای پر کردن درّۀ ژرفی معرفی کرد که میان دنیای اسلام و جهش برق آسا و خیره کنندۀ غرب مسیحی (و یهودی ـ مسیحی )  ایجاد شده بود .
بنا بر این، دین موجود در ایران و جهان مسلمان آن روزگار درحال بدل شدن به یک ایدئولوژی سیاسی بود که قرار شده بود به معارضه با دنیای مدرن برود یا برای عرض اندام مسلمانان در برابر عظمت جهش مغرب زمین و خِفتانِ نظری و سلاح فکری بسازد ! زِره
نظر و فکری که اوتوپیای خود را در گذشته‌ای بسیار دور می‌جست و با نگاهی پسِ پشت خویش قصد داشت فاصلۀ درازی را که غرب با او داشت و پیشاپیش وی به سرعت سرسام آوری درحرکت بود پُر کند !
نام این آرزو ی گذشته گرایانه بازگشت به اسلام و رجعت به شریعت محمدی نهاده شده بود !
واز همین نقطه می‌توان اندکی به دلایل اصلی شکست محتوم پروژهء تخیلی و متکی به توهم ایمانی داعیان اتحاد اسلام در قرن نوزدهم پی برد .
جهانی ناشناخته برای شرقیان به سرعت با او درحال سبقت است ،  اما وجدان شرقی ،  دلیل واپس افتادگی خود را در بی‌توجهی مسلمانان به اسلام می‌بیند و با خیال ورزیدن در راه بازگشت به گذشته‌ای گنگ و اساطیری ، قصد رسیدن به رقیب پرتوان و اعجاب انگیز و معمایی خود را دارد که حرکت پر سرعت وی رو به سوی آینده است و
نگاه به گذشتهء خود را دیری ست که به کنار نهاده است.
بنا بر این از‌‌ همان آغاز راه حل اسلامیستی پشت به آینده و رو به گذشته‌ای موهوم و اسطوره‌ای داشت و رقابت و هماوردی او با غربی که از دل باز زایی سر برون آورده بود و عصر روشنی  اش  را طی می‌کرد ، نه تنها مقرون به شکست بلکه محکوم  بود به  خزیدن ِ میان پیله‌های محصور کننده و  اسارت آور  سنت  که به ناگزیر منجر به بر انگیختن  حقد و کینه ای علاج ناپذیر  در برابر غرب پیروزمند می‌شد  و این سرنوشت محتوم همانست که در سالهای اخیر مشاهده شد و جوامع مسلمان را به سوی بن بستی فلاکتبار در برابر تمدن غرب کشانده است.  
باری در ایران سید جمال پیروانی یافته بودکه تروریسم اسلامیستی را پس از حدود ۴۰۰ سال که از برچیده شدن قلعه الموت و فدائیان اسماعیلی می‌گذشت احیا کردند و نخستین ترور سیاسی را با قتل ناصر الدین شاه به اجرا در آوردند.
میرزا رضای کرمانی که در تاریخ ۱۲۷۵ شمسی در شاه عبدالعظیم ناصر الدین شاه را به قتل رساند، خود را شاگرد سید جمال می‌نامید و اقدام خود را اجرای منویات وی می‌شمرد.
کسان دیگری همچون محمد عبده، رشید رضا، حسن البنا و سید قطب که هرچهار تن، مصری بودند از مریدان و شاگردان معنوی و سیاسی چنین مکتبی بودند و از زیر تخم‌هایی بیرون آمده بودند که سید جمال اسدآبادی روی آن‌ها نشسته بود.
آن‌ها همه طرفدار بازگشت به اسلام بودند و بازگشت به اسلام آغازین نام دیگری ست برای آنچه در دوران ما به بنیادگرایی یا فوندامانتالیسم اسلامی شهرت یافته و شعار اصلی او مرگ برغرب در کنار اللهُ اکبر است!
اخوان المسلمین در مصر و فدائیان اسلام در ایران فرزندان چنین اندیشه‌هایی و چنین جنبشی بوده و هستند
ازین رو می‌توان گفت نطفهء داعش در‌‌‌ همان روزگاران بسته می‌شد.
چرا؟
زیرا بازگشت به اسلام آغازین یک معنا بیش نداشت. رجوع به اصل و بنیاد و بازگشت به صدر اسلام و به ویژه به قرآن.
برای توضیح این نکته پرداختن به حقایق زیر ضروری به نظر می‌رسد :

 با سپری شدن ۱۴۰۰ سالهء زمان از دوران تهاجمات و کشورگشایی‌های عرب حیره و حجاز، تنوع و تکثر فراوانی در دین و در باور‌های اعتقادی مردمان مسلمان ایجاد شده بود.
 این گونه گونی معتقدات دینی که در اشکال مختلف مسلمانی بروز می‌یافت حاصل برخورد اسلام وارداتی  و تهاجمی عرب (همه جا در آغاز اسلام از طریق تهاجم نظامی وارد خاک دیگران می شد : ایران : اعراب صحرای حجاز / هند: سلطان محمود غزنوی و مغول ها و تیموریان / آسیای صغیر : ترک های سلجوقی و در سایر مناطق نیز کما بیش با جنگ ها و غزوه ها  وارد سرزمین های مردم غیر عرب شده بود)  ، با سنن و آداب و فرهنگ‌ها و شیوه‌های زیست مردمانی بود که در مناطق جغرافیایی بسیار وسیعی پراکنده بودند.
 سر زمین‌هایی که از مرز چین آغاز می‌شد و آسیای مرکزی و قفقاز را درمی نوردید و ازهند و ایران به آسیای صغیر وروم می‌رفت و تا آنسوی مرز‌های آفریقا می‌رسید.
. در واقع این تنوعات و گونه گونی‌ها بازتاب برداشت‌ها ی متنوع و متکثر از اسلام و به نام اسلام بود
در هم آشفتگی‌های اعتقادی و پراکندگی‌های مرامی، برخاسته از وجود ملل و نحل مختلفی بودند که از انواع تفاسیر و تأویل‌ها سرچشمه می‌گرفتند و طی داد و ستد‌ها و تأثیر و تأثرات متقابل با اعتقادات و نگرش‌ها و سنت‌ها و آئین های گوناگون بومی و قومی و مذهبی درمی آمیختند وهریک در هرجا چون بت عیار به شکلی در می‌آمدند و قوام دهند یا تشخص بخشندۀ هویت‌های فردی و جمعی یا بومی مردمان گوناگون می‌شدند، به شکلی که می‌توان گفت جنگ هفتاد و دوملت در این میدان بسیار وسیع جغرافیایی و قومی و تمدنی از جنگ هفتصد و بیست ملت هم فرا‌تر برده شده بود: یک اسلام وجود نداشت بلکه اسلام‌ها متنوع و متکثر بودند.
از این رو نظم و نسق و اوتوریته و مرجعی پایدار و اقتدار روحانیتی مقبول همگان در جهان اسلام (مثلا آنچه در کلیسای کاتولیک همواره موجود بوده است) وجود نداشت و هرگز به وجود نیامد.
به سخن دیگر اسلام معین و مشخص مورد اجماع عامه مسلمین به طور کلی غایب بود و پیشوا و امام یا خلیفه‌ای که همگان به او اقتدا کنند در میانه نبود.
تنها «حبل المتینی» که سیاستمداران نظریه‌پرداز مسلمان همچون سید جمال می‌توانستند به مسلمانان معرفی و آنان را با شعار «واعتصمو به حبل الله جمیعا و لاتفرقوا» دعوت کنند، بازگشت به قرآن بود و «سنّت محمدی» که احادیث بی‌شمار و گوناگونی منبع و سرچشمه آن محسوب می‌شدند که این احادیث بی‌شمار و غالبا جعلی و پوشیده در ابهام ناشی از گذشت قرون و اعصار، نیز مورد توافق همهء مسلمانان نبودند وهمچنان مورد توافق کافۀ مسلمین و همۀ فِرَقِ اسلامی  نیستند
ازین رو قرآن و سنت و خاطرات محو و گنگ از تاریخ دهه‌های نخستین مکی و مدنی در دوران محمد و خلفای چهارگانه، تنها کانون قابل دسترس و تنها محل ارجاع و ملجآء و منزلگاهی بود که داعیه داران بازگشت به اسلام می‌توانستند به مسلمانان نشان بدهند و آنان را به سواد آرمانشهر گم شده‌ای که تنها در غبار‌های وهم آلود خاطرات جمعی مسلمانان و در میان افسانه‌ها و اسطوره‌ها همچون سایه‌ای محو  و مِه آلود  حضور داشت رهنمون شوند.
شعار سید جمال و شاگردان وی بازگشت به قرآن و سنت بود و اتفاق را، این‌‌‌ همان «اسلام عزیزی» بود که خمینی می‌گفت و سر انجام به نام انقلاب اسلامی و به نام حق ولایت و قیمومت فقیهان شیعه بر ایرانیان (با هرعقیده و مرام و مذهب که داشتند و دارند ) ، و حق سروری سیاسی ملایان بر مردم ، آنرا به ملت ایران تحمیل کردند.
 حکومت سی و پنج سالهء اسلامی در کشور ما  نتیجۀ فتح دوبارهء ایران از سوی  اسلامیسم بنیادگرا (اسلام عزیز خمینی ) و آغاز انقیاد و اسارتِ  نوین ملت ایران زیر حاکمیت استبداد ولایی (قیمومت) ملایان است.
اسلام عزیزی که مزه و نوبر آنرا بیست سی سالی قبل از انقلاب اسلامی، فدائیان اسلام ـ که همقطاران پیشین آیت الله خمینی بودند و همدستان بعدی وی در حکومت ولایت فقیه شدند ــ با ترور ها و جنایات سیاسی خود  به ملت ایران چشانده بودند.

آنچه سید جمال وعدۀ رجوع به آن را می‌داد‌‌‌ همان پدیدهء نو بنیادی بود که سید قطب در کتابی، نظم و نسق نظری به آن داد و «حکومت اسلامی» ‌اش نامید و طلبه ای به نام  سید علی خامنه‌ای در سالهای دهه ۴۰ آنرا به فارسی ترجمه کرد.
نیز‌‌‌ همان بود که آیت الله خمینی در نجف نشست و به انگیزه واقعیت بخشیدن به رؤیاهای اسلام گرایان سیاسی و شیفتگان  قدرت طلب انقلاب در دوران ما نظریه «ولایت فقیه» خودش را تدوین کرد و سرانجام گوی سبقت را از درس خواندگان مکلا و مستفرنگی که قصد ابزار سیاست کردن از تشیع و تدوین تئوری « انقلاب  سرخ حسینی » ـ در رقابت با مارکسیست‌های انقلابی  ایرانی ـ را داشتند بربود و انگشت تحیّر اهل روشنایی و علم و ادب و سیاست را از چپ و راست به دندان گزیدن واداشت !
و نیز بگویم که شعار سید جمال‌‌‌ ، بیانگر  همان آرمان و انگیزه‌ای بود که علاوه بر قیام خمینیه در ایران، قبایل مسلمان سنتی افغانستان را برانگیخت تا به نیروی سلاح‌ها و دلارهایی که آمریکایی‌ها و عرب‌های سعودی و شیخ‌های نفتی برای ایجاد کمربند سبز اسلامی در برابر توسعه کمونیسم موجود و مقتدر،  در اختیارشان می‌نهادند با روسیه شوروی گلاویز شوند و حکومت اسلامی طالبانی بر پا کنند.
باری این‌ها همه پدران معنوی وسیاسی آن نیروی ویرانگر و جهانسوزی هستند که امروز در گروههای تروریست جهادی بروز یافته و توحشبار‌ترین  و فاجعه آور ترین آن «داعش» نامیده می‌شود.
 البته این داعش اگرچه از پی آن‌ها آمده است اما رفتار و روش او در این زمان کوتاه چنان بوده است که توانسته است «مفهومی جهانروا» از خود به جهانیان عرضه کند که همهء شیوخ و مربیان و پیشوایان معنوی و سیاسی پیشین را شامل شود. این مفهوم‌‌‌ همان داعش و داعشیسم است و این پدیدۀ دیگری نیست جز میوۀ درخت اسلامیسم سیاسی که امروز به نام «داعش» به بار نشسته است !
بنا بر این امروز داعش برازنده‌ترین نام برای کسانی ست که با تدوین یک نظریه سیاسی مهاجم و خشونت ورز در جهت بازگشت به اسلام آغازین کوشیده‌اند و برخی از آن‌ها همچون خمینی و طالبان در بنیاد نهادن حکومت اسلامی بر پایه قرآن و سنت، توفیقی هرچند ناپایدار و محکوم به شکست نیز  یافته‌اند!
چرا می‌باید خمینی و طالبان را پدران معنوی القاعده و داعش دانست و به طریق اولی و بر اساس گفتۀ قرآنی «السابقون والسابقون اُلئک المقُرّبون!» ، اخوان المسلمین و شاگردان سید جمالالدین (محمد عبده، رشید رضا، حسن البّنا و سید قطب) و نیز فدائیان اسلام را پدران معنوی خمینی و طالبان محسوب داشت؟
به یک دلیل ساده و معقول و مشروع:
زیرا ـ اگرچه شنیدن این سخن بر مؤمنان دشوار است اما حقیقتی ست که ـ هم خمینی، هم طالبان و هم داعش آنچه می‌گویند و می‌کنند و آنچه گفتند و کردند همه منطبق برقرآن و سنت نبوی و الهام گرفته از روزگار نطفه بستن نخستین دولت اسلام طی دهه‌های آغازین هجری و یاد آور شیوهء نخستین سرداران عرب طی فتوحات اعراب مسلمان ا ست و به ویژه بنا به شهادت تاریخ، کاملا مننطبق با بیداد امویه و غدر و خودکامگی عباسیان است که خلافت آنان بیش از ۶۰۰ سال به طول انجامیده است.
همه آن‌ها که می‌خواهند به قول خمینی «اسلام عزیز را پیاده کنند» برآنند که تنها با پا نهادن در این «صراط المستقیم !» است که مسلمانان خوشبختی دنیوی و رستگاری اخروی را درک خواهند کرد !
آنان برای هدایت مسلمانان در چنین مسیری و برای سوق دادن آنان به مدینۀ خیالی و آرمان موهوم خود، مدل و سرنمون اسطوره‌ای و مقدسی دارند. چنین سرنمون و مدلی در متن مقدس و در گزارشی ست  که متولیان دین از صدر اسلام ارائه  و از آن  به نام « سنت نبوی » یاد می کنند.
آری برای دلبستگان به اسلام سیاسی و شیفتگان قدرت ، راه درست و انتخاب اصلح ، همانا  بازگشت به قرآن و سنت، به معنای بازگشت به روزهای نخستین شکل گیری اسلام در صحرای حجاز است و این  است تنها مسیر مشروع و ایدآل و مقبول مدعیان و متولیان دین در جهت باز سازی و تکرار آن سرنمون مقدس در روزگار ما و در جامعهء امروزی !
باری، این گونه بنیادگرایان اسلامی (داعشیست‌های هارد یا سُفت یا کم رنگ یا پر رنگ یا به قول مدعیان اصلاحات  حکومتی در ایران «حد اقلی و حد اکثری» ) ،  به خوبی می‌دانند که چنین هدف خطیری (بازگشت به اسلام آغازین) در جوامع امروزی به دلایل آناکرونیک و به دلایل  بازدارندۀ اجتماعی تاریخی سیاسی و فرهنگی متعدد دیگر ، نمی‌تواند جز با شیوه‌ای به غایت خشونت بار یعنی جز ازطریق ایجاد وحشت به پیش گرفته شود و نیک می‌دانند که اقدامات آنان، تنها با تکیه بر احکام قرآنی «رُعب» و «ارهاب»  و« ارعاب» و «استرهاب» و«انذار» و« خوف» و« خشیه» و« اشد العقاب » و « اشدّ العذاب » و «عذاب اُلنار» و امثال این‌ها (که به اشکال مختلف در متن مقدس تکرار و بدل به یک فرهنگ و رفتار روانشناسانهء دینی در جامعهء مسلمانان شده‌اند) ، قرین با «نصر» و «فتح» و «توفیق» تواند بود.
و پیداست که رعب افکنی و ارهاب و ارعاب و انذار و قهر و ابزار سلطه‌گری ساختن از مفاهیمی همچون خوف و خشیه الهی، بنا به توجیهات دنیاوی و غیر دینی یاغیر ایدئولوژیک  ، کار ساده‌ای نیست و در دنیای مدرن نا‌ممکن است و این «هنر» تنها از اهل دین  و به ویژه از متولیان و مراجع دینی ساخته است که می‌توانند به نام خدا و از زبان قرآن سخن بگویند و در جلد ائمه معصوم و اولیا مقدسین و مُقربین بروند و در پیگیری روش‌های ناموجه و خشونتبار ، در مسیر سلطه‌گری و فزونخواهی، خود را  سخنگوی ملکوت اعلا اعلام دارند و اهداف سیاسی معطوف به قدرت و جاه و مکنت دنیاوی را در جامهء اهدف الهی و آسمانی  فرو پوشند و به هاله‌ های  مقدس و متبرک و فریبنده و سِحر کننده  زینت دهند.
ما ایرانیان معاصر لحظه به لحظهء اجرای این روش ها  را در سی و پنج سال اخیر از سوی حاکمیت قیم مآب (ولایی) ملایان آزموده و ثمرات آنها را  به عنوان اشّدِ مجازات زیسته‌ایم !
به هر بهانه و دستاویزی نمی‌توان بر انقلابی که آزادی عدالت شعار اصلی او بوده است سوار شد و میدان را از رقبایی که بیش از آن‌ها برای آزادی و عدالت مایه گداشته بوده‌اند خالی کرد و بی‌محابا و بی‌وقفه به تاخت و تاز پرداخت.
چنین هدفی و چنین انگیزه‌ای می‌باید نخست از قداست دینی برخوردار باشد.
می‌باید پای ائمّۀ اطهار و مقدسات و اسطوره‌های دینی به صفحهء شطرنج سیاست و قدرت باز شود
 تا کسانی که خود را نمایندهء مقدسات و ارزش‌های الهی می‌شمارند بتوانند بی‌رقیب بتازند و دست و پای معارضان و مخالفان یا منتقدان خود را قلم کنند !
ازین رو می‌باید ترس از خدا، نه تنها حریفان سیاسی بلکه مؤمنان تماشاگر و اکثریت خاموش را به ترس از «نمایندگان خدا»  سوق دهد تا اسلامیسم سیاسی قدرت طلبان بنیاد گرا بر جامعه مسلط شود و این پروسه‌ای بود که در ایران به تمام و کمال به اجرا در آمد و همچنان وحشت و ارعاب به نام خدا و ائمه و اولیا از سوی متولیان دین که انحصارگران اصلی الله و ملکوت اعلا و عالم غیب و امام غایب‌اند، برملت ایران و برای تسلط بر مردم و حفظ قدرت حکومتی  به زورمدارانه ترین شکل ممکن اعمال می‌شود.
از اینروست که همهء لحظه‌های خشونت بار در تاریخ دین برجسته می‌شوند و همهء شعار‌های سرکوب گرانه انذار آور، رعب افکن و انتقام جوی مکنون در متن مقدس برجسته می‌شوند و آیات «اُقتلوا هم و قاتلو هم و یقاتلونهم» و آیاتی از نوع: إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلآئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرَّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ کُلَّ بَنَان (ٍ
 ﴿هنگامى که پروردگارت به فرشتگان وحى مى ‏کرد که من با شما هستم پس کسانى را که ایمان آورده ‏اند ثابت‏قدم بدارید به زودى در دل کافران وحشت‏ خواهم افکند پس فراز گردن‌ها را بزنید و همه سرانگشتانشان را قلم کنید! )
یا از نوع «إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ!» در حالیکه خود را در مقام الله نشانده اند ،  بدل به شعار‌های دائمی اسلامیست‌های بنیاد گرا می‌شوند.
قاصم و جبار و جابر و قاهر و قهار و منتقم و این نوع اسامی و القاب الهی و نیز آیات و عبارات فراوانی که حاوی مضامینی ازین  گونه خشونتبار و انتقامجو هستند، تبدیل به گفتار روزانه خشونت و کشتار می‌شوند والبته نیروی سحر کننده و جادویی و سلطه گرانهء آن‌ها در مقدس بودن آن‌ها و در منشاء قرآنی آن‌ها و در مشروعیت بخشی فریبکارانهء دینی آنهاست.
مؤمنان ایرانی (همچنان که مؤمنان ترک و هندی /پاکستانی  و افغانی و....) که عربی نمی‌فهمند
همواره تسخیر شدۀ و مسحور عباراتی عربی (قرآنی یا غیر قرآنی)بوده‌اند که در اذان و نماز خود به کار می‌برند یا در اوراد و ادعیه باخود زمزمه می کنند  اما  معنای آن‌ها را نمی‌دانند .
باری متولیان و اهل دین در طول تاریخ  همواره به این نقطهء حساس و به این «رگ خواب» ایرانی‌ها واقف بوده‌اند و بی‌‌‌‌نهایت از آن بهره برده‌اند و می‌برند.
 در واژه‌های عربی اهل منابر و در عبارات عربی  قرآنی یا غیر قرآنی آنان  نیروی تسخیر گری  نهفته است که  ناشی از تقدس فرازمینی و فرازمانی آنهاست و با آب و تاب تمام ، همواره و به صورت مداوم  رگبار گونه  در فریفتن عوام و در توجیه دینی ی اغراض سیاسی خود، بسیار ماهرانه به کار می‌برند.
چنین راه و روش و چنین فوت و فن‌هایی در ابزار سازی از مفاهیم ترس افکن و ارهاب آور قرآنی ست که
بنیاد گرایان خشونت ورز وشیوهء دهشت آور آن‌ها را  رنگ و جلای دینی و آسمانی می‌دهد و بخش عظیمی از مردم مؤمن را به ویژه در آغاز کار (همچنان که در انقلاب اسلامی ایران دیدیم) فریب می‌دهد و به حمایت از آنان بر می‌انگیزد و آنان را ظلم پذیر وحتی  شریک در ظلم قویدستان نورسیدۀ دینی می‌سازد و نیرو و انرژی آنان را در  ساختن بند و زندان  خود آن‌ها و برای بافتن زنجیر های اسارت  خود آنان  در قلع و قمع آزادی‌های خود آن‌ها به کار می‌برد همچنانکه  طی سی و پنج سال مداوم در  ایران  شاهد آن بوده ایم.
اسلام سیاسی و متولیان آن در کشور‌های سنتی و دیکتاتور زده‌ای که مردم از حد اقل آگاهی‌های سیاسی و فرهنگی بی‌بهره‌اند و هنوز به حقوق طبیعی و انسانی و اجتماعی خود پی نبرده‌اند، بسیار قویدستند،  زیرا تکیهء آن‌ها بر آیات الهی و چیره دستی آنان برای ابزار فریب کردن متون مقدس، آن‌ها را در برابر ایراد‌ها و اعتراضات (داخلی و خارجی) ضد ضربه و مقاوم می‌سازد و توجیه روش‌های سرکوبگرانۀ آنان را به مراتب ساده‌تر و برخوردار از مشروعیت فریبکارانهء دینی می‌کند به ویژه آن که می توانند بخش های مهمی از مردم را به تأیید خود   برانگیزانند!
 بنا بر این می‌باید با تکیه بر متن کتاب الهی، ارعاب و ارهاب و دهشت و ترس به ارزش‌های والا و متعالی دینی بدل شوند تا رهبران سیاسی ـ دینی فارغ از دغدغه و اضطراب ،  و آسوده خاطر از پاسخگویی به بشریت متمدن  به نام نسبی گرایی فرهنگی یا به نام خواست و ارادهء مردم مؤمن  ، بتوانند قتل شهروندان، یا  شکنجه و زندانی کردن و گریزاندن آنان را از زادگاه و سرزمینشان امری مقدس و مشروع جلوه دهند و همگان  را به سکوت وادار سازند.
این‌‌ همان نیروی عنان گسیخته و غیر قابل مهاری ست که با سیاسی کردن دین و با ابزار قدرت ساختن و با ایدئولوژی ساختن ازباور‌ها و ایمان مذهبی مردم در اختیار کنشگران سیاسی بنیادگرو قدرت طلب دینی قرار می‌گیرد و به هیچ وجه از انواع فاشیسم‌های مدرن کم خطر‌تر نیست ، سهل است حتی در مواردی غیر انسانی تر است زیرا شخص خدا و بارگاه الهی را دخیل در شیوه های سرکوبگرانه و ضد انسانی خود می شمارد و «یدالله فق ایدیکم» را از آستین حکومت استبدادی و بیدادگر خود بیرون می آورد و «ذوالفقار علی » را به دست عوامل خونریز خود می دهد.

اینچنین است که ایدئولوژی سازی و پروژۀ سیاسی و حکومتی ساختن از اسلام در روزگار ما نمی‌تواند جز با تکیه بر بنیاد گرایی و جز با نگاهی به گذشتۀ آغازین اسلام انسجام نظری و مشروعیت دینی بیابد و قبول ایمانی بیابد.

نیز باید افزود که یک ایدئولوژی‌ دینی در میان جامعه مسلمان هنگامی توانایی نفوذ و بسیج عمومی خواهد یافت که بتواند آرمانشهر گمشده را در خاطره جمعی مسلمانان احیا و آنان را به سوی چنین «لامکانی» سوق دهد.
 از این رو یاد آوری پیروزی‌های پیامبر اسلام بر «کفار قریش و بنی قریظه» وقبایل گوناگون دیگر عرب در مکه و مدینه و  نیز خاطرۀ فتوحات خلفای چهارگانه و شکست سریع و افسانه آسای دو امپراطوری بزرگ و مقتدر آن روزگار یعنی ایران و روم و نیز نوشدن خاطرات شکوه و شوکت خلفای اموی و عباسی که نزدیک به ۶۰۰ سال به نام اسلام بر بخش عظیمی از جهان متمدن آن روزگار فرمان رانده بودند، می‌توانند در مسلمانان فقر زده و واپس مانده از سیر تحولی روزگار و تحقیر شده در برابر جهش غرب، انگیزه ایجاد کنند و به آرزوهای دور و دراز آنان پر و بال تازه‌ای بدهند و زمینه ساز رؤیا پروری‌های آنان برای بازگشت به بهشت گم شده و بازیابی قدرت سیاسی  گردند.

از سوی دیگر دینی که به ایدئولوژی سیاسی برای کسب قدرت بدل می‌شود، نخست می‌خواهد با اتکا به گوهر اصیل و مورد اجماع عموم در میان مسلمانان نفوذ کند و افکار خود را به آنان بقبولاند و آنان را با پروژه‌هایی که طرح می‌کند همدل و همراه سازد.
ازین رو مدعیان چنین دین سیاسی شده‌ای می‌باید بیشتر از سایر دینداران و مدعیان دین خود را معتقد و پایبند به اسلام آغازین یعنی به قرآن و سنت و به سرنمون‌های روزگار نخستین پیدایش و برآمدن اسلام نشان بدهند
 ازین رو نطفهء رادیکال شدنِ  دینی که بدل به  ایدئولوژی  تسخیر قدرت یا حفظ قدرت  شده  ، از همان آغاز  در بطن آن نهفته است.
چنین است که اسلام ایدئولوژیک چاره‌ای ندارد جز آنکه فوندامانتالیست و بنیادگرا و رادیکال باشد.
اسلام سیاسی می‌باید مجاری اعتقادی و دگم‌های دینی و قواعد و قوانینی را که قصد جاری کردنشان را دارد مستقیماً به سرچشمه اصلی یعنی دهه‌های نخستین هجری در جزیرة العرب وصل کرده و بر آن‌ها تکیه کند و همواره مشروعیت برنامه‌ها، اعتقادات، نُرم‌ها، کُد‌ها و رفتار اجتماعی گردانندگان و فرماندهان خود را با اظهار پایبندی هرچه بیشتری به‌‌‌ همان اسلام آغازین (اسلام ناب محمدی) به دست بیاورد.
مهم‌ترین انگیزه اسلام گرایان سیاسی در بازگشت به «اسلام عزیز و اسلام ناب محمدی» وبازگشت به قرآن و سنت به واسطۀ آن است که چنین بازگشتی به ویژه در جوامع سنت زده و فاقد آگاهی‌های همه گیر سیاسی و فرهنگی نیرو بخش است و توان بسیج عوام را در آنان سرعت  فراوان می‌بخشد.
 از این روچنین انگیزه‌ای در آنان بسیار قویست و از اهمیت حیاتی برخوردار است به این دلیل بنیادی که :
مجموعهء مسلمانان بر سر حقانیت محمد اجماع دارند و به سخنان او و به قرآن و به خلفای چهارگانه اعتقاد دارند. البته به جز شیعیان (دوازده امامی هفت امامی زیدی و سایر فرق شیعه) که فرقه‌هایی در اقلیت‌اند نگاه‌شان به اسلام پس از مرگ پیامبر به گونه‌ای دیگر است. درست است که شیعیان اختلافاتی بر سر خلافت علی با اهل تسنن ـ که اکثریت مطلق مسلمانان را شکل می‌دهند ــ دارند .با اینهمه می‌توانند  بنا به ضرورت، ضمن حفظ اختلافات خود، بر سرحلافت علی با یکدیگر کنار بیایند.

اسلام نخستین (ناب محمدی) با خروج از جزیرة العرب و با بیرون آمدن از صحرای حجاز و با بیرون آمدن
 از میان قبایل متحد شدۀ حول و حوش غار حرا، با سرعت به اسلام امپراطوری و به دین رسمی یک قدرت سیاسی بزرگ تبدیل می‌شود.
امااز‌‌‌ همان آغاز تشکیل خلافت اموی تا امروز که حدود ۱۴۰۰ سال از آن روز‌ها گذشته است، روز به روز و لحظه به لحظه از آنچه اسلام ناب محمدی نام گرفته است و از آن سرنمون نخستین و از آن بهشت گمشدهء محمدی که گاهی از آن به مدینة النبی هم تعبیر می‌کنند، فاصله می‌گیرد.
 زیرا همچنان که در آغاز سخن گفتیم، اسلام با گذشت روزگار و به ضرورت زمان در سرزمینهایی گوناگون مسیرهای متنوعی را طی کرده و شعبه‌ها و شاخه‌ها و ملل و نحل فراوانی از آن سرزده و طی این سده‌های متمادی تاریخ از او چیز و چیزهای دیگری ساخته است.
چیزهایی که از بنیاد با آنچه در دههه‌های آغازین اسلام در مکه و مدینه گذشته بود فاصلۀ عرضی و طولی و عمقی بسیار دارند.
................................................................................
بخش دوم و پایانی این مطلب در اینده نزدیک  نشر خواهد شد.
............................................


یادداشت
این مطلب که در دوبخش عرضه خواهد شد بر اساس متن سخنانی به نگارش در آمده است
که در کادر یک سمینار با شرکت چهار سخنگو در پاریس زیر عنوان
 «داعش، اسلام، غرب، خاورمیانه و مدرنیته» در روز شنبه ۱/۱۱/ ۲۰۱۴ عرضه شده است

م. س