این تصویـر** را درسایت «عکاسان ایرانی» یـافتـم
و تصور می کنــم بــا فضــای این شعــر نـاسـازگــار
نیست. پس «بــا اجــازهء» هنرمنــد عکـاس صـــدر
این صفحه قرار گرفت. ـ
.......................................................
دریغـــــا دریــــغ
.....
چــه حسرتی، چه دریغــادریغ پوچ و هبـایی
چه هیچ سویه طریقی به سوی هیچ کجایی ! ـ
خدای را زچه برباد رفت حاصل صد نسل؟
چنین چگونه شد ؟ آخرمگر نبود خدایی ؟
شدند هیزم ِدوزخ به جُرم آن که به دلشان
نبود دوزخیان را جز آرزوی رهـــایـی . ـ
هزار خلعت ننگین بُرید دَرزی * تاریخ
ولی به قامت ِ آزادگـان ندوخت قبــایـی . ـ
چنین چگونـه فکنـدیم پیش ِ پـای عـداوت
دلی که جز به محبّت نمی شنیـد نوایـی ؟
مگر چراغ ِخِرَد مُرده بود اهل ِجهان را
که برنخاست فروغی زعقل ِراهگشایی؟
چه می گذشت که در سر نبود دور زمان را
به غیر دیدهء کوری و گوش ِ ناشنوایی ؟
کنون چه مانده جزاین پاره پاره حسرت ِخونین؟
چه هیچ سویه طریقی به سوی هیچ کجایی!ـ
ـ..
م. سحر