۰۷ فروردین ۱۳۹۸

مزن باران

Aucune description de photo disponible.



ی




مزن باران * 
که شیحان میرِمایند!      م.سحر

مزن باران که راهت بی مسیل است
وطن جولانگه قومی رذیل است
فقیه پَست بر اُمّت ، امام است
وقیحِ دزد بر ملت وکیل است

مزن باران که جنگل ها تبه شد
به نام دین ، جهان بیداد گه شد
به گِردِ سفرۀ خونین ِ غارت
شرافت بی بها چون خاک ره شد

مزن باران که دشمن کینه ها توخت
زتابِ کینه اش خاک وطن سوخت
که آز اهل ِ دین راهِ تو را بست
نمکزار آفرید و ثروت اندوخت

مزن باران که سنگ و صخره خسته ست
رهت سوی قنات و برکه بسته ست
نخواهی ریخت در کاریز و جوبار
که دامِ رهزنان ، سدّ ِ شکسته ست

مزن باران ، عطش خوشتر که سیلاب
که در سیلاب ، کس را نیست پایاب * *!
درختان مسیرت را بریدند
رهی برجا نماند الاّ به غرقاب

مزن باران که ویران گشته کاریز
نماند ست از گذرگاهش اثر نیز
چنان در سنگلاخِ غم فرو ریخت
که ماند افسانه ای از خاک زرخیر

مزن باران که کژ راهه ست خاکت
شده ویران مسیرِ تابناکت 
نمی روید به راهت باغساری
نمی خندد گُلی با جانِ پاکت !

مزن باران که شیخان ، میرِ مایند
به دعوی تیغِ دین ، دستِ خدایند
ترا گر چشمه گردی ، می فروشند
ترا گر برکه گردی ، می ربایند!

.........................................

یادداشت :

یادداشت :
*  سی و هفت سال پیش شعری سروده بودم به نام «بزن باران»
بخش هایی از آن  شعر را خواننده ای به اسم حبیب خوانده بود و چون نام سراینده را نیاورده بود این شعر در ایران به سالها  به نام کسان دیگر انتشار می یافت.
اما این شعر  تازه که نباریدن از باران طلب می کند ، متأثر از طغیانی ست که این روزها  آسمان ، برزمین کرده و هستی بسیاری از مردم شهر هاواستانهای ایران در خود فرو برده است.
در شعر پیشین که در سال 1360 سروده شده بود، آرزوی باریدن باران نمادی بود برای  برآمدن آفتاب و برپا شدن رنگین کمان صلح و آزادی و آبادانی در وطن ما .
 با توجه به آنچه  در این سالها بر کشور ما رفته است و می رود ، این شعربه شکلی نمادین می خواهد بگوید که شب همچنان شب است و حکام ظلمت  با ویران کردن طبیعت و نابود کردن درختان و ساختن راه در مسیر سیلاب ،   گذرگاه بارانی را که به قول سعدی در لطافت طبعش خلاف نیست سد کرده ، راه او را به سوی کاریز ها و چشمه سار ها و برکه ها و تالاب ها بسته اند و قطرات پاک و حیات بخش آنرا به جانب   سیلاب زار ها سوق داده اند و بدینگونه هستی مردم ایران را درمهلکه افکنده اند.
باری راهزنانی که جنگلهای ملی شدۀ ایران را طی 40 سال  غارت کردند و گروه های مافیایی درحکومت  پای تا سر شکمانی  که تنها  با سودای  اندوزی  وچپاول ثروت ملی طی سال های پی در پی، دست به  سد سازی  های بی رویه  و مطالعه نشده زده اند  مسئولان اصلی این خشم طبیعتند.
  این سیل ها،  درواقع حاصل خیانت های  بی وقفه آزمندان  ویرانگر و زیاده خواه حکومت دینی در حق  فضای حیاتی ایران و در حق  محیط زیست  این سرزمین  بوده و پاسخ خشم آلود طبیعت خیانت دیده به جنگل خواری ها و سد سازی های زیان آور ی هستند  که فارغ از هرگونه اهداف  وطن خواهانه و بی اعتنایی مطلق به منافع ملی  در ایران جریان داشته و همچنان جریان دارند!
......................................
** پایاب یعنی تاب و توان
و نیز یعین پای آب (کنار نهر یا جوی یا حوض)

..........................................................
م.سحر
26.3.2019
http://msahar.blogspot.com

۱۳ اسفند ۱۳۹۷

تازه ترین غزل م.سحر





تازه ترین غزل م.سحر



زینسان که عمرمی گذرد در دیارمن

هرسال غمگنانه تر آید بهار من
هرلحظه جامه نو کند اندوه کهنه ام
هردم زمن کناره کند غمگسار من
زینسان که خوش به خواب ابد رفت آفتاب
بی روزن است خلوت ِ شبهای تارمن
با این گِرِه که حادثه در کار ها فکند
کی راه زی فلاح بَرَد کارزار من ؟
باری ست سهمگین و مرا پیکری نحیف
این پیکر ست از من و این بار، بارِ من 
ای ره نشینِ یاد ، چنان رفته ای که باد 
ترسم به دامنت نرساند غبارِ من !
ترسم که پیک گم شده نتواند از دلت
آرامش آورد به دل بی قرار من !
ما سرشکستگان زمانیم و عاشقیم
ای من فدای این دلِ اندوهبار من 
ظلمت به نام روشنی آمد به بامِ روز
وینگونه رفت روشنی از روزگار من

م.سحر

3.3.2019
پاریس



۱۱ اسفند ۱۳۹۷

چند قطعه کوتاه اندر اوصاف روزگار ما




چند قطعه کوتاه
 اندر اوصاف روزگار ما       
                                           

لچکداران سکولار

سکولار را با لچک کار نیست

لچکدار هرگز سکولار نیست
ترا تا لچک پوشش سر بوَد
سکولاریت نامیسّر بود
اگر وعده هایت بود معتبر،
نخست آن لچک را برون کن زسر
لچک را مکن خفیه گاه شپش
روزالوکزامبورگی ات پیشکش !

22.2.2019
روسوفیلان

روسوفیلان روسیاهی کاشتند
آبرو دادند و ننگ  انباشتند
گر چنین تیغِ  رذیلان تیز هست
دستکارِ روسوفیلان نیز هست
گر به باغِ ما نمی آید بهار
کرده بادِ سیبری بر وی گذار
دشمنی با غرب ، دستاویز بود
خدمتِ روسی غرورانگیز بود
گر وطن شد دوزخِ ایرانیان
روسوفیلی نیز بود از بانیان
21 .2. 2019                                           


اندر استعفای وزیر


شنیدم داد استعفا وزیری

وزیر سر به راهِ سربه زیری
دوساعت بعد،  شیخش داد  دستور
که باید یا بمانی ، یا بمیری !
وزیر از ترس، تنبان زرد فرمود
چنان چون آهویی از ترس شیری 
به یک ضربِ تشر ، تشریف، نو شد
به فرمان حقیری بر حقیری !
1.3.2019                                                                     


اندر باب نطق تازه سروش


بازهم نطقِ تازه کرد سروش
به طنینی که کوه  زاید  موش
سخنی جاهلانه گفت چنان 
که جهالت براو گشود آغوش
که رذالت ستود، روحش را
که دنائت ز شوق، رفت ازهوش
تا به تطهیر قاتلی خونخوار
ننگ وکشتار را نهد سرپوش ؛
گفت: « از دولت هخامنشی
زان سوی هگمتانه ، تا رِی و شوش ، 
رهبری باسواد و فاضل تر
چون خمینی ندیده است سروش !»


راستی را که درنهاد کسی 
شمعِ  وجدان اگر شود  خاموش 
نه شرف ماند  و نه آدمیت
بی شرف را نه چشم هست و نه گوش !
1.3.2019                                                                     

م.سحر
پاریس  دوم مارس 2019