۰۲ اسفند ۱۳۹۳

بی شرمی را درهم شکنیم «!Écrasons l’Infâme »

بی‌شرمی را درهم شکنیم 

سخنی از آندره کنت اسپونویل


 فیلسوف نامدار معاصر فرانسه پس از فاجعه شارلی ابدو 
ترجمه : م.سحر



 «آن‌ها رفیقان ما بودند  ... »
دوستی که این جمله را به من می‌گفت، شخصاً هیچ یک از کارکنان شارلی ابدو را نمی‌شناخت.
من هم همینطور هیچ یک از آنان راپیش ازین  نمی‌شناختم.
با این وجود ،  آن‌ها روزگار درازی همراهان ما بودند (تا آنجا که به کابو و ولینسکی مربوط می‌شود از دوران نوجوانی ما) و آنهم با چه شیوهء خوش طبعانه و با لطفی.
گویی  ازآشنایان نزدیک ما شده بودند.
ازین رو در این ماجرا، اندوه و دهشت به هم می‌آمیزند و گاهی هم نه چنان که مارا از عذاب وجدان بی‌نصیب بگذارند:
آیا نمی‌دانستیم و آیا نمی‌توانستیم  بیشتر از این‌ها از آنان پشتیبانی کنیم؟
من اکنون شارلی ابدو را آبونه شده ام همچون هزاران تن دیگر در میان ما، اما از این پیش‌تر چه کرده‌ایم؟
بعضی کسان، ابلهانه، آن‌ها را به عنوان «اسلام هراس» (اسلاموفوب) ملامت می‌کردند.
و می باید گفت که خودِ این کلمه «اسلام هراس» ،  فریب دهنده است.
اگر نفرت یا تحقیر مسلمانان از آن برداشت شود، محتوای این واژه چیزی به جز شکلی از نژادپرستی (راسیسم) نیست، اگرچه همه انواع راسیسم نفرت انگیز ند.
و البته در این باب ،  تنها یک احمق می‌تواند ولینسکی و کابو شارب و تینیوس را مظنون به حساب آورد.
 اما چنانکه معنای «اسلام هراسی» (اسلاموفوبی )  را انتقاد از اسلام و ردّ اسلام و خواست مبارزه با اسلام بدانیم، در چنین صورتی دست به یک انتخاب ایدئولوژیک زده‌ایم. انتخابی همانقدر قابل قبول که در مورد ایدئولوژی‌های دیگر  صدق می‌کند.
ما البته همه حق داریم ضد فاشیست باشیم، ضد کمونیست باشیم، ضد لیبرالیسم باشیم ...
پس ، بر مبنای  چگونه  استدلالی حق نخواهیم داشت که  مخالف  مسیحیت باشیم (نیچه را ملاحظه بفرمایید!) یا  مخالف اسلام؟

با همۀ این‌ها، به هیچ وجه این  موضوع ، مضمون  اصلی مبارزه‌ای که گروه شارلی ابدو به پیش می‌بردند نبود.
این واقعیت که پرداختن به دین  موضوع  دلخواه  و کار اصلی آن‌ها نبوده به سرعت بر همگان آشکار شده است.
اما مقر و مکان معاندان و مخالفان آنان  جای دیگری بود:
معاند و بدخواه آنان نه مذاهب به طور کلی و نه یک مذهب خاص ،  بلکه تعصب (فاناتیسم) بود با هر خدایی که مدعی آن می بودند.
حقیقت امر این است که  آنان  به شیوۀ  خاص خود، مبارزۀ بزرگان عصر روشنایی را تداوم می‌بخشیدند، مبارزه ولتر و دیدرو را.
ولتر همواره  علاقمند به تکرار جملۀ «بی‌شرمی (ننگ) را درهم شکنیم!»  بود.
بی‌شرمی برای او تعصب (فاناتیسم) بود، به ویژه در عصر کاتولیک .
این امر که امروزه تعصب (فاناتیسم) غالبا، کنش مسلمانان شده بوده  باشد، دلیل بر آن نمی‌شود که مبارزه بر ضد تعصب (فاناتیسم) تعطیل گردد.
ونیز مسلّماً دلیل بر آن نیز  نمی‌شود که به چنین بهانه ای  ملیون‌ها مسلمان درجهان مورد نفرت واقع شوند درحالی که خود آن‌ها از نخستین قربانیان تعصب‌اند.
دشمنان تغییر شکل داده‌اند، اما مبارزه‌‌ همان است و می‌باید ادامه یابد.
شعاراین مبارزه  همچنان  همان سخن ولتر است :  بی‌شرمی را درهم بشکنیم.

پس از دهشت و اندوه چه می‌باید کرد؟
کاری که می‌باید کرد، عبارت از تقویت اراده برای پیگیری همین مبارزه است یعنی پیگیری  مبارزۀ کشته شدگانی که ما اکنون در سوگ آن‌ها می‌گرییم.
 و این همانا مبارزۀ ماست!
وفادار به شارلی بودن، به معنای آن است که می باید پیکار آنان پیگیری شود  و این پیکار  پیش و بیش از آنکه با اندوه و نفرت توأم  باشد ، می باید  در عین شادی و شوخی و طنز تداوم یابد.
این قاتلان پلشت، نخواهند توانست مانع از آن شوند که ما زندگی را همچنان  دوست بداریم، آزادی را همچنان دوست بداریم و خندیدن را همچنان دوست بداریم.
کفر گویی جزئی از حقوق بشر است. طنز و شوخی ازفضیلت‌های شهروند!

...................................................
André Comte-Sponville *
 ( بی شرمی را درهم شکنیم  / سخنی از ولتر) «Écrasons l’Infâme !» **
نقل از کتاب
Nous sommes CHARLIE
...................................................
پاریس  ۲۱/۲/۲۰۱۵
م.س

۲۳ بهمن ۱۳۹۳

بازیچۀ شقاوت و تخریب




 بازیچۀ شقاوت و تخریب
قصیده‌  از :  م. سحر

دین وامدارِ جهلِ عوام است
زین رو به دستِ جهل، زمام است
عزّت، ذلیل و عقل، به رنج است
نکبت مَدید و جهل، مُدام است
انسان به دام ِ وحشت و کین است
ایران اسیرِ حفظِ نظام است
خون در مقام زُهد، حلال است
می‌در مرامِ شیخ، حرام است
زجر و شکنجه، حُکمِ الهی
بابی ز علمِ فقه و کلام است
نامردمی به جامۀ دین است
دین، خونِ آدمی ش به جام است
خوش می‌کِشد قطارِ سیاست
سیرش به سرزمین ِ ظلام است
زینسان که لوحِ نام به ننگ است
نشگِفت از آنکه ننگ، به نام است
وینگونه با کمند ِ رذالت
آزادگی فکنده به دام است
خُرّم، نه آنکه غیرِ کنیز است
خوشدل، نه آنکه غیرِ غلام است
شرم و شرف نشسته به زنجیر
تیغِ ستم، برون ز نیام است
نسلی فتاده در بُنِ مذبح
گردن نهاده زیرِ حسام است
با عصر، آنچه هست، جدال است
با دهر، آنچه نیست، سلام است
تقدیرِ ملتی به گروگان
بیداد را زمانه به کام است
بازیچۀ شقاوت و تخریب
دین است و مذهب است ومرام است ! 
.......................
م. سحر
پاریس ۱۲. ۲. ۲۰۱۵

۲۰ بهمن ۱۳۹۳

وطن / یک غزل












وطن
 غزل تازه‌ای از: م. سحر

چنین که در رَهِ دین می‌رود به باد، وطن
به دین مباد کُنَد هرگز اعتماد، وطن ! 
که هرچه رفت بر این آب و خاک، از دین رفت
در این هواست که در آتش اوفتاد، وطن !
هزاره هاست ز دین است اگر بدین زاری ست
اسیرِ فتنه و آزردۀ عناد، وطن !
هزاره هاست ز جهل است اگر چنین مغلوب
به قیدِ دین شده تسلیمِ انقیاد، وطن !
مهِل که تاجرِ دین از وطن، متاع کُنَد
متاغِ دکّۀ دینبارگان مباد وطن !
تو زادۀ وطنی، این وطن به دین مفروش
ترا اجازۀ سوداگری نداد وطن !
وطن به مُدّعی ی دین مده که بدعهدی ـ
چنو به خاک، نمی‌آورَد به یاد، وطن !
اگرچه از همه سو دشمنانِ دیرین داشت
نداشت دشمن، ازین گونه بد نهاد، وطن !
مباد تا ز تو یاد آورَد به بدیُمنی
که بودی و ز وجودت نبود شاد، وطن !
تو زادۀ وطنی، این هُنر مبر از یاد
که جز به خدمتِ آزادی‌ات نزاد، وطن !

م. سحر
پاریس ۹/۲/۲۰۱۵


۱۷ بهمن ۱۳۹۳

Islamisme politique et la tragédie de Charlie hebdo


در باره اسلام سیاسی و فاجعۀ شارلی ابدو
محمد جلالی چیمه (م.سحر)                                      


1
طرح سخن

پیش از آغاز سخن می باید گفت که : فاجعه ای که در نشریه طنز آمیز فرانسوی  شارلی ابدو پیش آمد و در سوپر مارکت ویژهء یهودیان در پاریس  تداوم یافت  ابعاد گوناگون و گسترده ای  دارد و طرح مسائل و مشکلاتی که منجر به چنین فاجعه ای شده و نتایجی که این واقعه در فرانسه و به طورکلی درجهان معاصر در پی خواهد داشت آنچنان پر دامنه است که به بررسی ها و سمینار ها و کولوک های گوناگون  از سوی اهل تخصص نیازمند است.
زیرا موضوعی ست که  در باره آن می توان زمینۀ بسیار  وسیعی را در نظر آورد  و دارای  گسترۀ  پر دامنه ای ست که  از آن سوی اسلام به مثابه دینی بر آمده از فرهنگ قبیله ای اعراب حجاز وحیره در قرن هفتم میلادی ،همراه با قوانین و کد ها و روابط اجتماعی و سیاسی وفضاهای  روحانی و متافیزکی  اش تا این سوی مدرنیته در همۀ  ابعادش و با همه جوانبش در زمینه های اقتصادی و سیاسی و  ژئو پلیتیک  اجتماعی  و فرهنگی و دینی را شامل می  شود .
خلاصه آن که این موضوع یکی  از حساس ترین مسائل  جهان معاصر است.
 زیرا موضوع برخورد  مدرنیته و اسلام در میان است که  به نظر می رسد  با یکدیگر سر آشتی ندارند و گویی از دو بنمایه متعارض و متنافر سرچشمه می گیرند.
 از این رو یکی  در مخاصمت و کین توزی با  دیگری ، به سماجت  و پرخاشگرانه  می کوشد  تا بر تری سنن کهن و  ارزش های  رو به افول  خود را با تکیه به زور و اجبار  سیاسی و نظامی به  مردمانی  بقبولاند که  با تکیه بر عوامل  روانی و فرهنگی و عواطف دینی ( و البته سیاسی )  به طور سنتی بر آنها  احاطه  و سروری داشته است.
مردمانی که خواه و ناخواه  در جهان مدرن زندگی می کنند و در معرض تأثیر و تأثرات گریزناپذیرِ عظیمی هستند  که در ابعاد علمی صنعتی روانی  ، فکری ، عاطفی ، ذوقی و  فرهنگی سراسر زندگی  آنها را احاطه کرده و ذرات وجود شان را  از لحظۀ  نطفه بستن در بطن مادر، تا آخرین سنگی که بر گورهاشان قرار می گیرد زیر تأثیر خود دارند.
بدین گونه اسلامیسم سیاسی  واکنشی ست به تمدن فراگیر مدرن که از هزاران طریق روی باورمندان  و مؤمنان تأثیر می نهد  .
به نظر می رسد که  پیش و بیش  از همه  بیم از  کف دادن  تسلط روحی و فرهنگی بر مردم  سنت زدۀ  جوامع مسلمان نشین است که متولیان دین و ابزار سازان از دین را به واکنش مهارگسیخته  در برابر مظاهر فرهنگ غرب وبر ضد  برتری سیاسی و نظامی و فکری و ارگانیزاسیونل  تمدن مدرن برانگیخته است.
 مرگ بر غرب و شعار کودکانۀ  و  واکنشی ی «غرب زدگی»  ناشی از این احساس عدم اعتماد به خود و احساس  افول موقعیت سروری  متولیان و مراجع دینی بر مردم سنت زده بومی ست که همه اینها  در صد الی  صد و پنجاه سال اخیر  مولد  کینه و حقد و روسانتیمان  بوده اند.
چنین وضعیتی در دنیای معاصر ،  بخش عظیمی از مردم کشور های مسلمان نشین را به درد و رنج و گرفتاری مزمنی دچار کرده است که می باید در حوزه پاتولوژی اجتماعی  و روانی در سطح کره خاکی  و در کنتکست تاریخی دنیای معاصر در همهء ابعادش مورد مطالعه قرار گیرد .
تروریسم هم نهایی ترین و آخرین  مرحله این خشونت و تهاجم و پرخاشگری ست که  واکنش  اهل دین  و متعصبان و قشریون مسلمانانی ست  که در برابر غرب و مظاهر تمدن مدرن خود را  خلع سلاح فکری و فرهنگی  می بینند  و در عین حال  از مدرنترین محصولات تکنولوژی کشتار  ساخته همین مغرب زمین بهره می برند تا با توسل به خونریزی و بمب افکنی در میان مردم ایجاد رعب کنند و از طریق رعب حضور سیاسی خود و تمایل و علاقۀ  آتشین  توأم با سماجت خود را  به کسب یا به  حفظ قدرت  سیاسی ،  به نام دین مبین اسلام به کرسی بنشانند . شعارمحبوب روحانیت حاکم که  بیش از سه دهه در ایران شعار النصر بالرعب  سر داده اند  در همین معناست.
اگرچه موتور نیرو دهنده  و انگیزه های اصلی تروریست های اسلامی معمولا توهمات هذیان آلودی هستند که به مؤمنان شستشوی مغزی شده  و قشری و کم سواد  القاء شده اند .
این گونه افراد  در پی وعدۀ بهشتی موهوم و خیال پردازانه همراه با  زندگانی جاوید پر عیش و نوش در کنار حور و غلمان در دار باقی(آخرت)  به  ارتکاب جنایت در دار فانی  (دنیا) سوق داده می شوند.

2
اسلامیسم و دوپاره بینی ی  تمدن مدرن

اسلامیست های قدرت طلب ، در عین دشمنی با تمدن غرب  حاصل این تمدن را به دوبخش  تقسیم می کنند  :
 بخشی را مستحب و حلال می دانند و بخش دیگر آن را  مطلقاً حرام  می شمارند  زیرا به بخش نخستین آن نیازمندند  اما  بخش دیگر ، از نگاهِ دوبینِ  آنان مستحق نابودی ست.
بخش اول  آنچه  حاصل  تمدن مدرن است و  اسلام گرایان از آن سود می برند و خود را به آن نیازمند می دانند و در خدمت منافع قدرت خود به کار می گیرند ، همانا  بخش تکنولوژی و صنایع و تجارت است .
 یعنی آنچه که حاصل علوم دقیقه (ریاضی و فیزیک و شیمی ) ست. ظاهرا عقل سود پرست  ابزاری انگیزانندۀ آنان  در این انتخاب  است.
  زیرا ظاهراً  دریافته اند که بدون بهره گیری از  صنایع و محصولات فنی به خصوص  بدون دست یابی به تکنولوزی تسلیحاتی  مغرب زمین ،  (و اگر ممکن  شد  دستیابی به سلاح های کشتارگر جمعی  ) ،عرض اندام نظامی و فیزیکی در مقابل آنچه که فرهنگ غرب یا غرب زدگی می نامند  غیر ممکن خواهد بود.
اسلامیسم سیاسی  به سلاح های مدرن  غرب نیاز مبرم دارد و بدون این سلاح ها که در ازای نفت (که از بد حادثه یا حُسن بخت که لابد خود آنها به حساب عنایت الهی می گذارند از آن برخوردارند )  در اختیار آنان قرار می گیرد  هیچ یک از گروه های قدرت طلب  اسلامی و هیچ یک از حکومت های اسلام گرا قادر به اظهار وجود نخواهند بود.
 اما با بخش دوم که اساسی ترین نیمه این تمدن است ،  دشمنی آشتی ناپذیر دارند:
 آنان علوم انسانی و علم الاجتماع و فلسفه و جامعه شناسی و آنچه که نتیجه اش رسیدن به جامعه ای معقول انسانی و دموکراتیک است را بر نمی تابند  و با دانش  و بینشی که حقوق اولیه انسان در جوامع پیشرفته به واسطه آنها کسب شده  و همان  از آن برخوردارند میانه ای ندارند.
 آنها این بخش اساسی تمدن مدرن را شیطانی می نامند و در اینجاست که اسلام آنان با دموکراسی و حقوق بشر سازگار نیست.
آنها بخش اساسی تمدن غرب را نفی و انکار می کنند اما در خرید تسلیحات و برای  وارد کردن  تازه ترین ابزار و اسباب تکنولوژبکی که بتواند آنان را  در سرکوب ملت ها و در سلطه گری بر مردم کشور های خود مجهز کند سر از پا نمی شناسند .
نکته جالب در این است که آنها به کل غافلند که« بخش حلال ومستحبی» که آنها در ازای پترودلار از غرب وارد می کنند نتیجه و ثمرهء همان بخشی ست که آنان «حرام و شیطانی» می شمارند.
 آنها نمی فهمند یا نمی خواهند بفهمند که پیشرفت های علمی و تکنولوژیک در روند داد و ستدی متقابل و در پیوند جدایی ناپذیر با علوم انسانی و علوم اجتماعی و فلسفه در غرب شکل گرفته است .
 آنها نمی فهمند که فیزیک مدرن و شیمی مدرن در بطن علوم انسانی نطفه بسته ودر گهواره فلسفه  و علوم عقلی  پرورش یافته است.
آنها با سماجت بی معنایی می کوشند تا  با همان  سلاحی به جنگ مظاهر غرب بروند که خود غرب در اختیار آنها نهاده  است.
آنها با دوپاره کردن غرب و تکیه کردن به  بخشی از همین غرب (صنعت و تکنولوژی ) برای مقابله با بخش اساسی تر همان غرب (تمدن ، دموکراسی قانون آزادی و همه آن چیز هایی که محصول فلسفه و علوم انسانی ست)  دچار یک تناقض بزرگ  اُنتولوژیک* و وجودی  در برابر غرب  می شوند.  تناقضی کُشنده و ویرانگر.
 اما به این حقیقت آگاه نیستند و این همان  جهالت  مطلقی ست که آنان  را ناتوان از درک حقیقت دنیای مدرن و تمدن معاصر کرده است.
البته این نکته خود بحث مفصلی ست که در اینجا فرصت پرداختن به آن نیست .

3
تعارض اسلام تمدنی با اسلام آغازین

اسلامیست ها  مبانی نظری سیاست ها  و پروژه قدرتشان را مستقیما به قرآن و سنت و دهه های نخستین هجرت  متصل  می کنند  و  اسلام دینی و غیر زمانمند  ، یعنی  اسلام سالهای وحی و رولاسیون * را ابزار کسب قدرت سیاسی امروزی و زمانمند (تامپورل*) خود   قرار می دهند ، اگرچه درمواقع لزوم و اضطرار ، از اسلام تمدنی و محصولات فرهنگی تاریخ اجتماعی و سیاسی جوامع مسلمان نیز استفادۀ  ابزاری می کنند.

 در دوران جدید   که ما ایرانیان  مشروطیت را  آغاز دوران مدرنتیۀ خود می شماریم  ، چنین برنامه ای در شعار مشروعه خواهی شیخ فضل الله نوری متجلی می شد و این نخستین و  آشکار ترین رودر رویی اسلامیسم با تمدن مدرن در کشور ما بود.
اسلامیست های سیاسی خدای مسلمانان قرن پانزده هجری (سده های بیستم و بیست و یکم مسیحی) را که محصول  تحولات  فکری و  تفاسیری نظری  (هرمنوتیک*) و عاطفی و ذوقی و روحانی در میان اقوام و ملل گوناگون با فرهنگ ها و جهانبینی های گوناگون  طی  14 قرن بوده است به بایگانی تاریخ می سپارند  و معنا و معنویت عارفانه (میستیک*)  و عواطف انسانی  و ذوقی و مشربی و اخلاقی و رفتاری ای  را  نادیده می گیرند  که حاصل تاریخ درازی  به اندازه چهارده قرن و  در  برخورد و مراوه و داد و ستد  با چندین تمدن  و در مسیر تلاش سده های متمادی فرهنگسازان و عرفا و تئولوگ* ها و فلاسفه و هنرمندان بومی جوامع مسلمان نشین  بوده و  لا اقل  در چهار زبان عربی و فارسی و ترکی و اردو  تبلور  یافته و در عرصه ای بسیار وسیع ،  دست کم  شامل سه قاره آسیا (هند و ایران و آسیای مرکزی تا مرز چین  و نیز قفقاز ) و آفریقا ، تونس و مصر و یمن و مراکش و الجزایر و سایر کشورهای آن سامان و بخشی از اروپا یعنی از آسیای صغیر و روم شرقی  تا اسپانیا  و مرز اروپای شرقی  قوام یافته و به بار نشسته بوده است .

4
تبار شناسی الله اکبر در دو گویش و دو معنا

اسلامیست ها و بنیادگرایان  هنگامی که شعار الله اکبر را در کنتکست تهاجمی و تروریستی به کار می برند مقصودشان آن است که الله من  از خدای تو بر تر است.
آن‌ها نمی‌گویند خدا بزرگ است.(1) می‌گویند الله بزرگ‌ ترین است یعنی در میان همنوعان خود بزرگ‌ تر ین ست. زیرا اگر می‌خواستند بگویند الله بزرگ است می‌گفتند اللهُ کبیرٌ و نه «الله ُ اکبر».
اکبر (به معنای بزرگ ‌ترین) صفت عالی ست یعنی صفتی که یک شیئی یا یک کس را به یک یا چند شیی یا یک یا چندکس از‌‌ همان جنس ، برتری می‌دهد و بزرگی او را مطلق و بی‌چون چرا می‌شمارد (بزرگ‌ ترین در میان هم جنسان خود).
 بنا بر این «الله اکبر» یعنی «الله» درمیان بقیهء همجنسان خود (بت‌های دیگر کعبه) بزرگ‌ ترین است مثلا از لات و منات و عزی و ازهمه بت‌ها هم بزرگ ‌تر است.
 این بوده است معنایی که در ریشه و منشاء این شعار «الله اکبر» وجود داشته است.
 از هنگامی که الله در بین مسلمانان به عنوان خدای یکتا (تنهای خدای واحد  خالق  مدیر و مُدبر و کریم و قسیم و وسیم و جسیم و قاصم و جبار....) شناخته و پرستش شد این شعار باقی ماند اما صفت عالی «اکبر» رد و اثر  بُن و سرآغاز  و منشاء این شعار را در خود مضمر و متمکن  نگاه داشت و از میان باور‌های کهن دوران بت پرستی اعراب بدوی همچون استخوانی لای زخم، در میان ادعیه و اوراد اسلامی باقی ماند.
 شعار «الله اکبر» یعنی خدای ما الله بزرگ ‌ترین خداهاست.
 در این شعار آثار باور به پلی تئیسم *(چند خداباوری) همچنان به وضوح دیده می‌شود و خود به نوعی اعتراف به وجود خدایان چند گانه یعنی به پذیرش دیگر بت‌های خانه کعبه است (منتها در مرتبهء پائین‌تر).
 بنا بر این برخلاف تصور اسلامیست های قشری و متعصب شعاری صد درصد توحیدی هم محسوب نمی شود ، زیرا تصور وجود خدایان را در همین صفت عالی « اکبر» مدغم و تعبیه کرده است . زیرا دستور زبان عربی که  قطعاَ بر ظهور قرآن مقدم است این واقعیت را بر ملا کرده است.
  به هرحال  عبارت قرآنی « اللهُ اکبر»  در عرصه تئولوژی*(الهیات) و اعتقادات دینی مردم مطرح است و هرکسی بر مبنای باور‌های دینی و عواطف میستیک (عارفانه و سرّ آگین )  فردی خود تعبیر و معنای خود را از  این شعار  در تصور خود دارد.
 همچنین  پیامبر اسلام  در معنای همین شعار( « الله اکبر») و در تقویت و تآیید آن از زبان قرآن به اعراب‌ می‌گفت «قولوا لا اله الا الله تفلحوا»
بگوئید خدائی جز الله نیست تا رستگار شوید.
ونکتهٔ مهم  دیگر آنکه در جریان تاریخ و پیدایش و رشد الهیات اسلامی اندک اندک «الله»  درکنار و در رقابت ایدئولوژیک و دینی  با «یهوه»  و« پدر» ( که همراه با« پسر» و «روح القدُس» یکی از ابعاد سه گانۀ خدا در سنت انجیلی ست) قرار داده شد .
 هنگامی که اسلامیست ها در یک کنتکست  تهاجمی و جهاد گرایانه و تروریستی  شعار «الله و اکبر» سر می دهند می خواهند بگویند که الله من از یهوۀ تو  ای یهودی واز « پدر» (خدا در مسیحیت)  تو ای مسیحی  بزرگتر است و این  منم که  حق دارم و تو باید نابود بشوی.
 یعنی خدایت را از سر راه خدای من بردار یا آماده کشته شدن باش!
این است معنای الله اکبر تروریست های اسلامی!
 بدین گونه طرح این شعار در دوران معاصر و طنین افکندن شدن آن  از سوی اسلامیست هایی  که در پی قدرت سیاسی و برتری طلبی بر مردم اند ، حاوی معنایی تهاجمی و رعب آور است.
 وقتی برادران کواشی و همدست آنان « قلوبعلی»  پنج هنرمند بزرگ جهانی را با هفت تن دیگر  در شارلی ابدو  و پنج مشتری بی گناه سوپر مارکت یهودی را به تیربار می بندند و «الله  اکبر» می گویند در واقع  حرف  اصلی  شان آن است که خدای من برتر از خدای توست و این گلوله ها و این ماشهء کلاشنیکُف  هم دلیل و برهانش.
می خواهند بگویند که من حق دارم و تو حق نداری.
همین تجربه را ایرانی ها با  گروه های به اصطلاح حزب اللهی داشتند در سال های 57 و 58 و 59 ، هنگامی که صدای مخالفی یا پرسشگری  از کسی برمی خاست ,  یا نعرۀ «الله و اکبر» از حلقوم  آنان بلند می شد یا یک نفر از آنان  اسم خمینی را به میان می آورد و دیگران را به صلواة فرستادن تهییج می کرد و همه اینها برای آن بود که صدای مخالفان و پرسش کنندگان  در خشونت صدای  صلوات و نعرۀ اللهُ اکبر اسلامیست های خمینی گرا گم شود و طرف مقابل و صدای مخالف  به خفقان دچار شود.
 به هر حال  ، میان « الله اکبر»  داعشی ها و بن لادنی ها و خمینیست ها  و آن « الله اکبر»ی که بر زبان عرفای بزرگ ایران و شاعرانی چون سعدی و عطار و مولوی و حافظ جاری می شد  1400 سال تمدن بشری فاصله است.
خدای حافظ که می گوید :
آسایش دوگیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا
و خدای سعدی که می گوید :
چگونه شکر این منت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم
و خدای عارف ایرانی شیخ  ابوالحسن خرقانی که بر سردرخانگاه خود می نویسد
هرکه در این سرای آید ، نانش دهید و از نامش مپرسید ، چه هرکه بر درگاه خدا به جان ارزد بر خوان بوالحسن به نان ارزد...
و خدای ملتی که رایج ترین ضرب المثلش می گوید :
می بخور ، منبر بسوزان مردم آزاری مکن ؛
خدای کسانی نیست که در پی آنند که  دینشان را به ضربت شمشیر و در دوران جدید به نیروی بمب و کلاشنیکف (یا در شکنجه گاههاشان  به ضرب شیاف پتاسیم و داروی روان گردان  ) بر جهان بگسترانند!

5
آینده ای در گذشته

  واقعیت آن است که اسلامیسم سیاسی به نفع «الله کعبه»  ، خدای تمدن اسلامی را ترک گفته است.
  زیرا پروژه سیاسی و برنامه حکومتی اسلامیست ها تنها به اتکای خدای کعبه و قانون اساسی او یعنی قرآن و سنت نبوی قابل حصول ، واجد مشروعیت  و قابل اجراست .
 زیرا یک اسلام گرا بدون تکیه بر قرآن نمی تواند اسلام گرایی اش را به اجرا درآورد.
مدینه فاضله و آرمانشهری که  اسلامیست های خشونت ورز برای آیندۀ  جوامع مسلمان در نظر دارند از لحاظ تاریخی در گذشته ای بسیار دور یعنی در 1400 سال پیش واقع شده و خدای سرنمونی آنان خدای تمدن اسلامی نیست بلکه خدای اسلام بدوی و آغازین  است.
اتفاقاً سلفی نیز درست  به همین معناست .
سلفی یعنی پیروی از اسلاف که مقصود همان مسلمانان دوران آغازین است و شک نکنید که آن اسلام ناب محمدی هم که خمینیست ها  کوشیده اند و می کوشند بر ملت ایران تحمیل کنند به همین معناست.
البته باید گفت که انقلاب مشروطیت ایران و نیز رفرم هایی که در روزگار محمدرضاشاهی  صورت گرفتند، ایران را به مرحله ای بازگشت ناپذیر  رسانده بودند وگرنه اسلامیست های حاکم بر ایران در برنامه های شوم خمینیستی توفیق افزونتری می یافتند  و ما ایرانیان همین امروز در مملکتی معادل عربستان سعودی می زیستیم.
کوتاه سخن آن که پیروان اسلام سیاسی چهارده قرن تمدنی را که به درست یا غلط نام اسلامی بر اوست از سر راه قدرت خود جارو می کنند  تا یک راست به سرچشمه اصلی وحی دست بیابند و بر کرسی پیامبر و نخستین خلفای او تکیه زنند.
همچنین بود که  خمینی خود را جانشین پیمبر می پنداشت و جوانان ایران را به نام بنی قریظه می کشت وبن لادن هم تصور می کرد که سربازان رسول الله را به ربودن هواپیما هایی گسیل داشته است که می باید تورهای بزرگ نیویورک را بر سر مردم بی گناه این شهر ویران سازند و  ابوبکر بغدادی هم شیعیان و ایزدی ها و کردها را به نام  «مردم بی دین دارالحرب»  می کشد. و برادران کواشی هم بر این اغتقاد بوده اند که از سوی رسول الله به دفتر چارلی ابدو فرستاده شده اند.
این یک واقعیت تراژیک است که اسلامیسم یعنی اسلام سیاسی نزد قدرت طلبان متعصب و خشک اندیش  یک راست از قرآن و محمد و علی و عمر و ابی بکر و عثمان ملهم است و اسلام امپراطوری و تمدن اسلامی را نیر  گهگاه  و ریاکارانه به عنوان ابزارکارسازی به کمک  می طلبد .
والبته همچنان که اقای مجتهد  شبستری(2) و نیز روحانی شیعهء عراقی  ایاد جمال الدین(3) اخیرا این حقیقت را  با صدای بلند اعلام کرده اند فقه شیعه و سنی هم با این گونه خشونت ها و ظلم ها تناقضی ندارند و می توانند تروریسم و  بیدادگری و قتل های سیاسی  بن لادنی و ابوبکر بغدادی و طالبانی و خمینیستی را هم توجیه کنند، همچنان که تا امروز توجیه کرده اند.

6
 انکارگرایی در اسلام سیاسی

آندره کنت اسپونویل *  فیلسوف نامدار معاصر فرانسوی که  کتابی در زمینه فرهنگ مفاهیم فلسفی انتشار داده، در مقالۀ ای  منتشر شده در لوموند ویژه مذهب(4)  ، اینگونه به  توضیح  مفهوم  فوندامانتالیسم *و انتگریسم* و آرکائیسم* می پردازد:
« فوندامانتالیسم (بنیادگرایی) انتگریسم (جزمیت گرایی بنیادی) و آرکائسم (عتیق گرایی)، این ها  سه شکل گوناگون از نگاسیونیسم* (انکارگری و نفی گرایی)، هستند که قصدشان نفی وزن و نقش تاریخ و نیز نادیده گرفتن دستاورد‌های علوم انسانی ست.»
کنت اسپونویل در ادامه  سخنان  زیر را اضافه می کند :
«فوندامانتالیست‌ها خود را صاحبان حقیقت مطلق و کلید داران ازل و ابد می‌انگارند. آن‌ها بر این باورند که چنین موقعیتی به آنان اجازه می‌دهد تا بقیه بودنی‌ها را خوار بشمارند و تحقیر کنند.
آنان باورهای اعتقادی خود را با دانش و دانایی اشتباه می‌گیرند و این‌‌ همان واقعیتی ست که آن‌ها را تبدیل به جاهلان و احمق‌ها می‌کند.»
وی در ادامه می‌گوید :
 «امروز هرکسی می‌تواند اثرات آن را مشاهده کند. بنیادگرایی و تعصب همواره گرایش به پیوستن با یکدیگر دارند.
اگر چنین است که حقیقت یکبار برای همیشه و مستقل از موقعیت و ظرف تاریخی و در شکلی غیر قابل انعطاف نازل و آشکار شده است، دیگر به حساب آوردن تحولات جوامع و انواع شناخت‌های انسان به چه کار می‌آیند؟
و اینگونه است که ما به عهد عتیق رجعت داده می‌شویم (برای کهن‌ترین مذهب‌ها) یا به قرون وسطی  (برای اسلام).
یعنی «بازگشت به آینده»: آینده‌ای که پسِ پشت ما قرار دارد! و این‌‌ همان کنسرواتیسم* (حفاظت باوری) دُگماتیسم *(جزم باوری) و اُبسکورانتیسم *(تاریک اندیشی) ست.»

***

در اینجا می خواهم برسم به موضوع چارلی ابدو و چند کلامی در حول و حوش این تراژدی تلخ  به عرض برسانم
آنچه  ازین پس خواهم گفت بر اساس سخنانی  یادداشت شده اند که برخی هم وطنان  اینجا و آنجا  در ارتباط با این موضوع خطیر گفته یا نوشته اند
منظورم کسانی ست که  هم اکنون یا در طیف مذهبی مدرن نما و اصلاح طلب مذهبی هستند  یا صرفا طرفداران نظام اسلامیستی  حاکم بر ایرانند
و البته  کسانی نیز در میان آنها یافت می شوند  که روزگاری در فضای سیاسی و فکری چپ جولان می داده اند  و امروز به حکم  این که : حرف مرد یکی ست ،  همچنان بر عقاید مندرس پیشین  استوار ایستاده اند.

7
بد است اما...  ، اخ است اما...

در اطراف ماجرای چارلی ابدو یکی از پدیده های شگفتی که  پدیدار شد همین مواضع بینابینی و خیر الامور اوسطها ،   نزد برخی از ایرانیان بود
این دسته از هموطنان ، پنهانکارانه ـ والبته  ناشیانه ـ سعی  می کردند  تا رضایت قلبی خودشان را از این که « کافری چند   به تیر غیب  گرفتار شده »  اند از دیگران  پنهان کنند .  
هرچند آن تیرهای غیبی از اسلحه خانه داعشی ها آمده بوده باشد.
اینگونه افراد ،  متأسفانه نمی توانند بفهمند که پیشرفت و تمدن مدرن و حقوق انسانی و فردی و اجتماعی که خودشان هم به وفور در اروپا  و آمریکا از آن برخوردار می شوند، در ارتباط مستقیم با همان مدادی ست که کابو و ولینسکی  و شارب و یارانش  در دست داشته اند.
متأسفانه این دسته از هموطنان  به دلایل قابل تأمل و شایان مطالعه ، آنجا ها که می باید داوری قاطعانه داشت،  در انتخاب میان قاتل و قربانی  درمی مانند  و«اما و اگر»  می آورند  تا از بیان حقیقت بگریزند  زیرا منافع فرقه  ای و ایدئولوژیک و سیاسی خود را در ارتباط با نظام حاکم بر ایران ،  از روشن شدن حقیقت برتر یا سودمند تر می شمارند
آنها  برای آزادی بیان مرز تعیین می کنند و مرجعشان و معیار مرزگذارشان  هم مقدسات دینی خودشان یا منافع سیاسی و فرقه ای آنان است.
آنها مفاهیم سوسیولوژیک  و فلسفی و به طور کلی علوم اجتماعی را نیز دستمایه نظر پردازی هایی  می کنند که می باید کهنگی فرقه ای و فرصت طلبانه  آنان را استتار کند  ازین رو به قول حافظ  :
خرقه پوشی شان تنها از پی دینداری نیست   بلکه   پرده ای   ست که  بر سر صد عیب نهان می پوشند. (5)
باری ،
  نمی توان برابری خواه بود  و همچنان  دینِ خود را از دین،  یا ، بی دینیِ  دیگران برتر پنداشت و بدینگونه خود را نسبت  به دیگران ذیحق تر شمرد و خود را شایسته تر برای  برخورداری از نعمت های دنیاوی  و رستگاری اخروی به شمار آورد.
واقعیت آنست که نمی توان آزادیخواه بود  و درعین حال کتابی را که چندین  قرن پیش از آسمان آمده برنامه سیاسی خود  در هزاره سوم میلادی شمرد و آن را منبع و مرجع باید ها و نباید ها و قوانینی دانست که می باید درجامعه معاصر پیاده  و نه تنها به اهل شهر و وطن خود که  به کل  بشریت  تحمیل شود.
نمی شود به حقوق بشر معتقد بود  و در عین حال جامعه انسانی  را به کافر  و دیندار به نماز خوان و بی نماز ، به حجاب دار و بی حجاب ، به  خودی و غیر خودی تقسیم کرد و  جمعی را به فضلِ دین ،  برخوردار از امتیازات ویژه معنوی و مادی دانست  و ثروت ملتی را به پای آنان ریخت ، اما  برخی دیگر را به   نام کفر،  غریبه  و بیرون از مدار حق و مستحق طرد کردن  شمرد .
واقعیت آن است که  زیر سلطه  اسلام سیاسی نمی توان غیر مسلمانان  را شهروندان متساوی الحقوق با مسلمانان دانست  و اصولا  در اسلام سیاسی نه حق که تکلیف است که  فرمانفرماست.
 اصولا مفاهیم  سیاسی و علوم اجتماعی و علوم  انسانی مدرن  دارای شناسنامه و تبار شناسی و هویت تاریخی و فرهنگی و سیاسی خودشا نند و از حوزۀ  ایمان و باور  به دگم های مذهبی که اسلام سیاسی بر  آن ها  متکی ست به کلی بیرون اند.

حق آن است که این مفاهیم  از ما نیستند  و اصولا در زمینهء  فرهنگی مربوط به کشورهای اسلامی  متولد نشده اند و رشد نکرده اند و تاریخ ایران و تاریخ عرب و فرهنگ عربی و اسلامی  بستر آنها نبوده است. ما آنها را ترجمه می کنیم اما متأسفانه نمی فهمیم ، به قصد اهلی کردن  آن مفاهیم ، به آنها دست می اندازیم و بدین گونه غالبا آنها را ویران یا از معنا تهی می کنیم ،  زیرا یا نمی دانیم چیستند  یا خود آگاه و ناخود آگاه  بر آنها بر می شوریم و دست به تحریف آنها می زنیم.  تحریفی که غالبا  از سرِ کین ورزی وعداوت است  ست.
 بدینسان ، به ویژه اسلام گراهایی که خود را «نواندیش یا روشنفکر دینی» نیز می نامند ، (همچنان که همین عناوین را مصادره کرده اند) ، این مفاهیم  را هم مصادره و از محتوی تهی می کنند  تا  به نام آزادی ،  بر ضد آزادی و به نام دموکراسی و حقوق قانونی بر ضد دموکراسی و حقوق قانونی انسانها از  آنها بهره برند.
طی سی و پنج سال حکومت ملاها ، حضرات روشنفکر دینی و نواندیش دینی ، کار دیگری جز مصادرۀ این مفاهیم به قصد تخریب آنها و به قصد  مسخ  کردن آنها  به نفع تداوم حکومت دینی در ایران و ودر سایر کشورهای مسلمان نشین ، نکرده اند.
آنها حتی مارکسیم و لنینیسم و ماتریالیسم و چه گواریسم را هم آسوده نگذاشته اند و برخی از مفاهیم سیاسی و جامعه شناسانۀ  آنان را نیز  مصادره کرده و آنها را  به اسلام و به آنچه تشیع سرخ علوی می نامند  چسبانده اند و منافع سیاسی آنراهم برده اند یا به جیب  روحانیتی ریخته اند که هم اکنون 35 سال است بساط ولایت فقیهش  (یعنی قیمومت بر صغا و محجور) را بر جامعه ایران گسترده  و ریشۀ ایران و ایرانیت را سوزانده است.
 به هر حال   این «اما و اگر» گویی ها ی برخی مؤمنان (هرچند خود را  نوجو و اصلاح طلب و نو اندیش و  نئواسلام گرا می نامند ) ریشه درچنین  ذهنیتی و درچنین  فرهنگی دارد.
 البته « اما و اگر » گویی های آن گروه از به اصطلاح  گرایندگان به طیف چپ غیر مسلمان یا چپ مسلمان که دهها سال  یا با آنان بوده اند یا افکار چپ گرایانه خود را تبدیل به چرخ گاری آنها کرده بوده اند نیز چندان از چنین فرهنگی  به دور نیست.
شگفت  آن است که اینگونه برادران ناتنی یا رضاعی هرچند با یکدیگر اختلاف های عریان و نمایان نیز داشته بوده باشند سر انجام در جایی یکدیگر را باز می یابند و عهد اخوت بر سر موضوعی با یکدیگر تجدید می کنند. یکی از آنها در همین اما و اگر گویی هایی رخ نمود که در برابر تراژدی شارلی ابدو از خود بروز دادند.

8
وعظ  اندر  تعارض آزادی و اخلاق

برای نمونه یکی از ازین هموطنان گروه دوم  در مقاله ای  شرحی طویل اندر آزادی نگاشته بود و سپس به صحرای کربلای اخلاق زده بود و چیزهایی گفته بود ازین قبیل که : بله« از نظر آزادی بیان نویسندگان و ترسیم گران چارلی ابدو حق داشته اند،  چرا که ترسیم کاریکاتور  حق قانونی آنها بوده است ، اما از نظر اخلاقی حق نداشته اند» و چیزهایی ازین دست ...

نمی خواهم  این گونه  هم وطنان را برنجانم اما به اتکاء تجربه شخصی می توانم با اطمینان کامل شهادت بدهم که   بیشتر نوجوانان دبیرستانی فرانسه چه عرب تبار باشند  ، چه ترک تبار ، چه ایرانی تبار ، (جوانان فرانسوی الاصل که جای خود دارند ) ، خیلی خیلی بهتر ازبسیاری از روشنفکران دینی و مدافعان به اصطلاح چپ آنها می دانند آزادی یعنی چه!
 زیرا آزادی برای آنها یک فرهنگ است نه تئوری و از همان کودکستان هم در رفتار هم در روش و هم در نظر آنرا می آموزند .
در کار شارلی ابدو  و نزد کاریکاتوریست های  او که برخی از آنها هفتاد هشتاد ساله بوده اند ، هیچ امر غیر اخلاقی صورت نگرفته است .
شایسته تر آن است که مقاله نویس ایرانی ما هم  ، معلم اخلاق کابو و ولینسکی نشود .
آنها فرزندان مولیر و رابله و ولترند . به  کابو و پلانتو و ولینسکی و هونوره و شارب  درس  اخلاق نمی توان داد . زیرا آنها آنچه را که می باید در خانه و در  مدرسه و درجامعه خود آموخته اند و از ما بی نیازند.  چنین شیوه ای حقیقتاً صورت خوشی ندارد . ای کاش ما می توانستیم به آنها درس بدهیم که اگر چنین می بود وضعیت ما به گونه ای دیگر می بود!
زیرا آنچه من و شما می خواهیم در زمینه آزادی و اخلاق به آنها یاد بدهیم،  متأسفانه رونویسی دست پنجم سخنان از فیلتر چپ و راست و اسلامیسم گذشته ای ست که پدران و پدر بزرگان آنها  ازاسپینوزا و  روسو و مونتسکیو و توکویل و دالامبر و ولتر و دیدرو و کندرسه و کانت آموخته بوده اند و به فرزندانشان هم منتقل کرده اند.
آنها تاریخ مصور طنزآمیز فرانسه و جهان در قرن بیستم و اوائل قرن بیست و یکم اند.
از این ها گذشته به فرض محال که  مداد آنها لغزشی داشته  و از خط و مرزی که شما برای اخلاق می نهی  اندکی سُر خورده است ، آیا انصافا این منطبق بر اخلاق و سازگار با وجدان روشنفکری یک  نویسندۀ ایرانی  ست که به داوری بنشیند و سخن از اخلاق بگوید و به قول سرمقاله نویس چارلی ابدو به طور ضمنی و اندکی شرمسارانه  روش تروریستی توتالیتاریست های اسلامی را توجیه کند؟(6)

9
راست یا دروغ تحقیر مهاجران در فرانسه

در جای دیگر همین نویسنده  طغیان برخی جوان های برخاسته از خانواده مهاجران مسلمان و پیوستن آنها به گروه های اسلامیست تند رو را نتیجۀ تحقیری می خواند که در فرانسه به مهاجران روا داشته اند.
 حقیقت آن است که هیچ تحقیری  از سوی دولت و از سوی مراجع قانونی کشور در قبال جامعه مهاجران  فرانسه وجود خارجی ندارد. و این حقیقت را همهء ایرانیان منصفی  که مقیم فرانسه اند و گرفتار عوارض مزمن  ایدئولوژیک باقی مانده از اردوگاه شوروی اسبق  وجنگ سرد هم  نیستند صادقانه تأیید می کنند.
همه گونه امکانات رفاهی  از قبیل بیمه ، حقوق بیکاری ، امکانات آموزشی و فرهنگی و ورزشی و سایر امتیازات اجتماعی در همان حدی که برای فرانسویان در نظر گرفته شده است ، برای  مسلمانان یا مسلمان زادگان فرانسوی یا ترک تبار و ایرانی تبار نیز فراهم است و احدی از بابت حقوق اجتماعی و حقوق شهروندی مشمول هیچگونه تبعیضی نیست. این یک واقعیت محض است.
 البته نژاد پرستی در جامعه فرانسه هست مثل سایر نقاط اروپا اما ارتباطی به دولت ها و حکومت هایی که در این سی و پنج سال فرانسه را اداره می کرده اند ندارد و هروجدان منصفی که در فرانسه زیسته باشد شهادت خواهد داد که دولت ها ـ چه راست و چه چپ ـ در جهت حل مشکلات مهاجرانی که ملیت فرانسوی یافته اند و درجهت گسترش عدالت اجتماعی ـ تاحدی که سیستم موجود اجازه می داده ـ قدم برمی داشته اند.
وجود افکار نژاد پرستانه مربوط است به برخی گروه های راست افراطی  و دولت هایی که تاکنون سرکار بوده اند با آنان مقابله قانونی کرده اند.
آنچه به هفته نامه شارلی ابدو مربوط است آن است که همه کارکنان ، نویسندگان و کاریکاتوریست های این نشریه بلا استثنا  همواره از مبارزان توسعهء آزادی و عدالت اجتماعی و برابری حقوق انسان ها بوده و از دوستان و مددکاران قلمی و فکری مهاجران محسوب می شده اند.
 ضرورت  کوشش در رفع بی عدالتی های موجود در محله های مهاجر نشین رانویسندگان این نشریه ، در سرمقالۀ نخستین شمارۀ  شارلی ابدو پس از فاجعه به روشنی اعلام کرده اند (7)
 بنا بر این روضه تحقیر مهاجران را در ارتباط با فاجعه شارلی ابدو سر دادن کار ملایان است و نه کار خردمندان راست کردار.
در پاسخ  ادعای  تحقیر فرانسویانی که تبار عربی دارند از سوی این گونه ایرانیانی که دچار عذاب ایدئولوژیک  اند این نکتۀ خبری  نیز گفتنی ست که یک دختر تحصیل کرده سی و دوسه ساله عرب تبار مسلمان (نجاة فالو بلقاسم) همین امروز سخنگوی دولت فرانسوا هولاند است  و در دولت دست راستی  پیشین یعنی در دولت آقای سرکوزی  نیز بانوی جوان مسلمان عرب تبار دیگری به نام رشیدا داتی وزیر دادگستری فرانسه بود.
بنا بر این همه امکاناتی که در فرانسه  برای رشد  آموزشی و فکری و فرهنگی  و شغلی و ورزشی  دیگران موجود است مسلمان تباران نیز به یمن قانون و بی منت  از آن برخوردارند.
فقر و کمبود های ناشی از اختلافات طبقاتی (و نه تبعیض نژادی ) البته در میان خانواده های مهاجر و از جمله عرب تباران مسلمان  وجود دارد ،  و  ناشی از موقعیت ویژه مهاجران است. زیرا  بیشترِ  خانواده های مهاجر  به عنوان کارگران ساده و البته آموزش ندیده و غالبا کم سواد یا بی سواد ،  در جستجوی کار و به دنبال زندگی بهتر مهاجرت کرده اند و فقر و فرو دستی آنها در پیوند با وضعیت  آغازین اجتماعی و اقتصادی آنها در جوامع مهاجرپذیر است و ارتباطی با راسیسم و تبعیض نژادی و ضدیت  با خارجی ها ندارد.
بسیاری از فرانسوی ها هم هستند که در موقعیتی مشابه مهاجران قرار دارند . مشکل در وحله اول طبقاتی ست و در مرحله بعد ناشی از عدم تجانس فرهنگی و کم بود آموزش و شناخت مردمانی ست  که از سرزمینی برای یافتن کار  به سرزمین دیگر می روند.
فقر در میان جامعه مهاجران علل اقتصادی و اجتماعی دارد که نیمی از آنها مربوط به سیستم کلی سرمایه داری لیبرال (که مشمول بومی و غیر بومی ست) و نیم دیگر مربوط به موقعیت فرو دست مهاجران به لحاظ آموزشی و فرهنگی وضعف   توانمندی های  شغلی آنهاست.
به هرحال این پیشداوری که عده ای از ایرانیان دارند و همواره علت کمبود ها یا فرودستی برخی مهاجران را نتیجۀ نژادپرستی و خارجی ستیزی می شمارند  با حقیقت منطبق نیست و بیشتر متأثر از ایدئولوژی ماندگار «ضد امپریالیستی»  دیرین آنهاست. البته خوشبختانه غالب این دوستان و رفقا از «مواهب امپریالیسم» هم به نیکی برخوردارمی شوند (که نوش جانشان) ، اگرچه در نمکدان شکنی ضد امپریالیستی شان مثل فولاد آبدیده اند.
البته راسیسم وجود دارد اما هرگز  یک برنامه دولتی نیست .  قوانین اجتماعی در فرانسه  برای مهاجران که اکثریت مطلق آنها فرانسوی شده اند   همان است  که برای سایر فرانسویان. 
دهها هزار تن از همین عرب تباران در تظاهرات روز یکشنبه 11 ژانویه حضور داشتند که دختران روسری بر سر نیز در میان آنان کم نبود.
البته  بیان  این حقیقت تلخ برای منِ  ایرانی دشوار است  تا دراین زمینه ، کشور خفقان زدۀ  خودمان را  به یاد برخی ازین دوستان بیاورم و به آنها پیشنهاد کنم که بهتر است ، پیش و بیش از آن که نگران تحقیر مردم مهاجر در فرانسه باشید به هم زبانان و هم فرهنگان خود ما یعنی به افغانهایی بیندیشید که زیر یوغ حکومت ملا ها  به شدید ترین ستم ها و تحقیر ها مبتلا بوده اند و سالهاست که ایرانیان ،  باوجدانِ  شرمسار و خجالت زده شاهد  رفتار ظالمانه ای هستند که حکومتگران دینی با  این مردم  مظلوم کرده اند و می کنند.

10
توهین ؟ کدام توهین؟
ظاهرا برخی ایرانیان بدون آن که حتی یکبار نشریه شارلی ابدو  یا کاریکاتور های آن را دیده باشند ، تنها به اتکای شایعاتی که در افواه جاری ست  واژۀ «توهین» یا«کاریکاتور توهین آمیز» را تکرار می کنند و ازین طریق به نوعی  این نشریه و ترسیم گران آن را گناهکار یا خاطی می شمرند و این کار نادرستی ست.
 انتقاد یا بیان مبالغه آمیز یک سخن  به ویژه در آثار ذوقی و هنری توهین نیست.
یکی از رایج ترین ابزار بیان هنری مبالغه است.
 اصولا کاریکاتور یعنی غلو کردن در بیان یک مضمون و برجسته کردن  خطوط اصلی معایب و مفاسد مورد نظر هنرمند  .
 در شعر هم چنین است که مبالغه عنصری ست که به شعریت شعر می افزاید.
مبالغه ، خود  یکی از  صنایع بدیعی و از فوت و فن های  شعری در ادبیات کلاسیک فارسی محسوب است و همان چیزی ست که به آن «دروغ » یا «کذب» و به صیغهء مبالغه « اکذب » می نامند.
می گویند هنگامی که  نظامی پسرخود را از شعر گفتن بر حذر می داشت  ، شعرخوب را دروغ ترین سخن می نامید. زیرا می گفت :
درشعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او (8)
یعنی زیبا ترین شعر و بهترین شعر مبالغه آمیز ترین و ازین رو دروغ ترین است.
کاریکاتور هم همین است طنز هم همین است.
 اینها را نمی باید  در ردهء توهین انگاشت.
 هنرمندان برای بیان معایب اجتماعی و فکری و برای انگشت نهادن روی جلوه های ناهنجار قشریت ها و تعصب ها و تاریک اندیشی ها و خرافه ها بعضی خطوط را برجسته می کنند. البته حاصل کار خوش آیند تاریک اندیشان و قشریون نیست و آنها عصبانی می شوند اما هدف خنداندن مردم است در عین آگاه کردن آنان به برخی حقایق . پس توهینی در کار نیست.

آیا انتقاد از رسوم  و عقاید نامعقول و غیر انسانی هم توهین است ؟
چنانچه  پاسخ شما به این پرسش مثبت باشد ،  آیا ،  با پاسخ مثبت خود ، شیوهء پیامبرانی که عقاید کهن و نامعقول پیشینیانشان را نقد می کرده اند زیر سئوال نبرده اید؟
بنا بر این  آیا می باید بت شکنی ابراهیم و نفی بت های سه گانه دیگر خانه کعبه بوسیلهء محمد پیامبر را هم توهین شمرد؟
چه معیاری برای داوری دارند مردمانی که تنها  معتقدات خودشان  را معیار راستی و ناراستی می شمارند و تنها عقاید  خود را محکی برای کشف حقیقت می انگارند ؟
 آیا باورهای جزمی آنان راه  اندیشیدن را بر ذهن اندیشه ورز آنان  نبسته است؟

11
چند پرسش

 به راستی چنانچه  اعتقاداتی  در این قرن بیست و یکم کشتن مردم را به نام قانون شرع توجیه کند.
 دختران ۹ ساله را به زفاف مردان ۴۰ پنجاه ساله بفرستد،
 به نام قانون شرع بریدن دست آفتابه دزد در کشوری که حکام و عمله جات  و چاکران آنان  یک قلم ،  ملیارد ملیارد ثروت ملی را می‌چاپند توجیه کند،
 اعدام کودکان پس از آنکه آن‌ها را درز زندان چند سال شکنجه دادند یک امر عادی به حساب بیاورد،
 با چماق بر سر زنان و دختران بکوبد که باید الا و لِلا توی جوا ل سیاه بروید،
کودک بی سرپرست بی نوایی را به عنوان فرزندخوانده به خانۀ خود بیاورند، اما بر او طمع جنسی بسته ومقصود آن  باشند تا کودک را به سن شرعی برسانند و به نام ازدواج ، با او همبستر شوند ،
 از آن بد‌تر مردان و زنان و کودکان را به گناه بی‌دینی یا اعتقاد به دینی دیگر سر ببرد و دختران و زنان را به بردگی ببرد و بفروشد (نگاه کنید در عراق و سوریه داعش چه می‌گذرد) و زن یا مردی را به جرم عشق سنگباران کند ، آیا  چنین اعتقاذی  به راستی سزاوار حرمت نهادن است؟
اگر محمد (ص) امروز زنده می بود ، با توجه هوش سرشاری که او داشت  و با شناختی که ازجهان امروز  به دست می آورد ، آیا به راستی به چنین عقایدی و به چنین شیوه هایی  و به چنین رفتاری حرمت می نهاد؟ و آیا نخستین کسی که بر باور هایی اینچنین پوسیده و نامنطبق بر نیازهای انسان امروزی بر می شورید خود ِ پیامبر اسلام نمی بود؟
 آیا این به واقع امکان پذیر است که کسانی  بتوانند  به  زور چماق و بمب و کلاشنیکف در میان  مردم  بیگانه و خودی  جلب احترام  کنند؟   یا آبرو  و حیثیت نداشته ای از بازار  بخرند  یا  حیثیتی باقی نمانده را همچون باج خواهان  و زورگیران از  این و آن  مطالبه  کنند ؟.
 به نظر شما  آیا حرفهایی که بسیاری از  آخوند‌ها در تلویزیون های  ایران می‌زنند خنده دار و مضحکه  نیستند؟
آیا  شما هرگز به سخنان پوچ آنها،  به خرافه های نامعقول و زشت  آنها و به حرفهای مستهجن زیر شکمی آنها که  نهایت زنندگی و اهانت (به ویژه در مورد زنان ) در آنها تعبیه است هرگز  نخندیده‌اید؟
از اینها گذشته دلیلی ندارد که به  جهل و فریب  باج داده شود تنها به این  بهانۀ  بی‌پایه که اینها  جزء اعتقادات مردم است.
خوب این اعتقادات از کجا ها آمده اند؟
مگر نه این است که دکانداران دین و خرافه گستران  چنین باورهایی را رواج می دهند زیرا بازار  آنها به چنین متاعی  گرم است و کسب و کار آنها بدون رواج این گونه باور های خرافی و عقل ستیز از رونق خواهد افتاد؟
 روزگاری در دوران غارنشینی انسان‌ها مثل گلۀ گوسفند زندگی می‌کردند و اعقادات عجیب و غریب داشتند مردگانشان را می‌خوردند  یا نزدیکان و کسان  مردگان را نیز همراه با غدای آنان در گور چال می کردند.
به پرستش اشیا و توتم‌های عجیب و غریب معتقد بودند.
 آیا آن اعتقادات امروز درخور احترام‌اند؟
 یا نه !  موضوعی هستند برای بررسی های مردم شناسانه یا پژوهش در تاریخ ادیان یا برای درک دنیا های خیالی انسان های ماقبل تاریخی؟
وقتی به این پرسش ها پاسخ می دهید نخست با  وجدان آرامش طلب  خود مشورت کنید!

12
دیگر، آن که قدیسان هم طراز و متساوی الحقوقند :

  دیگر،  آن که روزنامه  چارلی ابدو مربوط به  جامعه فرانسه است که لا اقل چهار قرن است نقد همه چیز آزاد است. نقد کلیسا و دکانداران دین مثل بقیه انتقادات آزاد است.
کشوری مثل فرانسه نمی تواند دستاوردهای مدنی و قانونی و دموکراتیک کشور خودش را مشروط به اعتقادت مردمانی بکند که در 1400 سال پیش درجا می زنند و زندگی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خود را  با کسانی همآهنگ کند که  هنوز از آبشخور فرهنگی و رفتاری قبایل  عرب بدوی حجاز و حیره الهام می گیرند.
 آن‌ها که آمده‌اند فرانسه و ملیت فرانسوی دارند و زیر پرچم فرانسه و قوانین اساسی و بنیادین فرانسه زندگی می‌کنند  و از همه مواهب قانونی و شهروندی جامعه ای که به آن متعلق اند ،  به کمال برحوردارند و در برابر قوانین آن با دیگران  مساوی‌اند، مگر تافته جدا بافته‌اند که می باید برای سلایق استبداد زده فکری و باورهای کهنه گرایانه آنان حساب جداگانه باز شود  یامگر  قدیسان آن‌ها از مسیح و موسا بالاتر و بلند مرتبه ترند؟
خود پیامبر اسلام از زبان جبرائیل در قرآن  گفته است که « انا بشر مثلکم» . یعنی من انسانی مثل شمایم.
حال آنکه مسیح خدا و فرزند خداست وهرگز در اناجیل چهارگانه از قول وی  نگفته اند که او نیز بشری مثل دیگران بوده است.
با این حال در اروپا بیش از سیصد سال است از مسیحیت انتقاد می‌شود و اصولا مورخانی و فیلسوفانی بوده و هستند که وجود فیزکی عیسی را انکار کرده و می کنند ، حتی اعلام کرده‌اند که خدامرده است و  صد سال پیش نیچۀ آلمانی  آنته کریست* را نوشته است.
باری قصد کاریکاتوریست‌ها آگاهی دادن به انسان هاست تا حقایق را آسان تر دریابند  و در پرتو آگاهی  بتوانند از خطر توتالیتاریسم اسلامی یا هر توتالیتاریسم دیگر دینی یا ایدئولوژیک بجهند.
 کاری که ایرانی‌ها می باید  در زمان محمد رضا شاه  می‌کردند تا به دام آخوند  و مستبدین سنت گرا نیفتند  ، همین کاری ست که روشنفکران اروپایی از آغاز عصر روشنگری تا امروز  انجام می‌دهند .
آن‌ها ۳۰۰ سال از ما جلو ترند و میراث روشنفکری  و فرهنگی عظیمی پشت سر دارند و  همچنان برخوردار از وجود روشن اندیشان  و متفکران  و هنرمندان اصیل  اند  بر خلاف ما و مردم  خسران زدۀ  جهان سوم که  عنان عقل و اختیارشان را به دکانداران متحجر و خرافه گستر دینی واگذاشته و از بدی که به خود و به ملت های خود می کنند سخت و به نحو غم انگیزی  بی خبرند.
مردم فرانسه سخنان و حاصل اندیشه های بزرگان و صالحان و فیلسوفان کشور خود را درک و تبدیل به فرهنگ عمومی خود کرده اند اما ما متأسفانه حتی از یاد آوری و عمل کردن به گفتار و اندیشه های بزرگان خود ناتوانیم و برای مثال  این سخن شاعر و اندیشمند همزبان و هم وطن خود ناصر خسرو قبادیانی  را که حدود هزارسال  سال پیش در گوش ما خوانده است  به یاد نمی آوریم:
فضل تو چیست ؟  بنگر بر ترسا
از سر هوس برون کن و سودا را
تو مؤمنی، گرفته محمد را
او کافر و گرفته مسیحا را
ایشان پیمبرند و رفیقانند
چون دشمنی تو بیهده ترسا را؟
بشناس امام و مسجد را وانگه
قسیس را نکوه و چلیپا را
حجت به عقل گوی و مکن در دل
با خلق خیره جنگ و معادا را(9)

13
توهین در فرهنگ یک بام و دو هوایی ها

همه کلمات و مفاهیم در فرهنگ واژگان  باورمندان متعصب و قشری شامل یک بام و دو هوا هستند .
 معنا ی واژه ها در فرهنگ لغات آنان با معنای همان واژه ها در فرهنگ های دیگر کاملا متفاوت و در بسیاری جا ها متضاد است.
همین واژه توهین از نظر آنان معنایی  دارد که در فرهنگنامه های دیگر نمی توان یافت.
همواره نزد آنان معیار وجود اهانت و تحقیر در یک واژه ، همانا باورهای شخصی و اعتقادات جزمی و متعصانهء خود آنان است و نمونه بارز آن را در برخورد شیعیان قشری با سایر مسلمانان یعنی با اهل تسنن که  حدود 90 درصد مسلمانان جهان را تشکیل می دهند می بینیم. 
آنها به راحتی آب خوردن به خلفا و جانشینان پیغمبر اسلام یعنی به عمر و ابی بکر و عثمان  زشت ترین دشنام می دهند و هرگز از خود نمی پرسند که آیا با این کار ما مسلمانان را مورد اهانت قرار می دهیم یا نه؟
آنها شب و روز به عمر و عثمان لعنت می فرستند و جالب آن است که وقتی یک تروریست جنایتکارسنی مذهب سلفی در پاریس عده ای از بزرگان فرهنگ معاصر اروپارا می کشد  قند توی دلشان آب می شود و همین سنی آدم کش بدل به قهرمانی می شود که از نظر آنان توهین کنندگان به اسلام و به پیامبر را به سزای اعمالشان نشانده  و اکنون هم با  در کنار شهیدان  جنات تجری من تحتة الانهار مشغول بهره وری از نعمت های بهشتی ست.
 خلاصه آن که جامعه متعصبان دینی گرفتار امراض مزمن  و عوارض پاتولوژیک  روحی و فکری بزرگی ست که نیاز به مداوی روانی و فرهنگی دارد.
فکر نمی کنم ایرانیان شصت هفتاد ساله یادشان نیاید که در برخی مناطق ایران عمرکشان به راه می انداختند. پیکره ای مسخره آمیز به نام عمر خلیفه دوم  می ساختند و گردنبندی از پشگل بر او می آویختند و وارونه سوار خر می کردند و با شعار های تحقیر آمیز و دشنام آلود سرمی دادند و بر مترسک او لعنت می فرستادند و سرانجام  به آتش می کشیدند.
حال همان طرز فکر و همان خلقیات در ایران صاحب مملکت شده است و برای جامعه مسلمانان  جهان که اکثریت آنها سنی هستند و شیعیان را رافضی و بد دین می شمارند دل می سوزاند و اشک تمساح می ریزد.
یک نکته هم بگویم که شوخی با مسائل مذهبی و حتی با قدیسان و پرسناژهای مقدس در فرهنگ ایران  تارگی ندارد.
از داستان های فراوان عرفا  و عقلای مجانین که عطار و مولوی از آنها فراوان سخن گفته اند که بگذریم ،
درآثار عبید زاکانی را  و در حکایات طنز آمیز ا و لطایفی از همان نوع که کابو و ولینسکی تصویر می کردند خواهید یافت. وجالب این است که عبید 800 سال پیش زیسته و این سخنان را طرح کرده و نوشته های او در این 8 قرن بین ایرانیان دست به دست و زبان به زبان می گشته  وکسی متعرض سخنان وی نبوده است.
این تازگی دارد که در کشور ما  یک ملا جای پادشاه مستبد  نشسته است و با جسارت و چشم دریدگی غیر قابل تصوری حکم مرگ یک جوان درس خوانده ای به نام محسن امیر اصلانی (10) را می نویسد و او را بالای دار می فرستد تنها به این جرم که او از  داستان یونس پیغمبر و شکم ماهی تفسیری نمادین و سمبلیک ارائه کرده و حکم اعدام جوان دیگری را صادر می کند که گویا  خودش یا کس دیگری در صفحه فیسبوک او با پیغمبر اسلام شوخی کرده یا از وی به بدی یاد کرده است.
و چنین است که آنها در ایران  خود را  یک جا ، هم جانشین  ،  هم وکیل  ، هم قاضی و هم جلاد  پیمبر می دانند  و همه این مدارج را به یمن قدرت سیاسی متکی به زور و استبداد  از آن خود کرده اند  و به مدد  اسلحه ای که به چنگ آنها افتاده  ونیز  به یمن  بیت المال مردم فرودست و گرسنه ای  که بی هیچ دغدغه ای بدون هیچ احساس مسئولیتی  بر آن چنگ افکنده اند چنان که گویی ثروت عمومی ملت را ارث پدر خود می شمارند.
به این لطیفه عبید هم دوباره گوش کنیم:
عبید آورده است:
شیعی در مسجد رفت ، نام صحابه دید بر دیوار نوشته . خواست که خیو (آب دهان) بر نام ابوبکر و عمر اندازد ، بر نام علی افتاد. سخت برنجید و گفت  : تو که پهلوی اینها نشینی سزای تو این باشد.(11)

14
 سخنان پایانی !  فاعتبروا...

این همصدایی و همدلی متعصبان مذهبی و قشریون با جنایتکاران و قاتلان شارلی ابدو و نیر  مواضعی که به اصطلاح اسلامیست های« مُدره»* و میانه رو داشتند  و بد است اما  و محکوم می کنیم اما هایی که می گفتند  آزمون عبرت انگیزی  ست که نشان می دهد ایمان مذهبی  وقتی  در قشریت و تحجر  خانه کند تا چه حد می تواند  انسان ها را  آلینه و از انسانیتشان تهی بکند.
 اینان با حمایت  از قتلی که جنایتکاران در پاریس کرده اند، در واقع همه قتل ها و سر بریدن های جانیان داعشی راتأیید کردند حتی قتل شیعیان را و اگر عمیق تر نگاه کنیم قتل خودشان را هم تأیید کرده اند   زیرا:
 قطعی ست که اگر مصباح یزدی و سید علی به چنگ کلوبلی و برادران کواشی که مأموران داعش بودند می افتادند، این تروریست های اسلامیست   اولین گلوله خود را خرج  همین آیات عظام دعا گو می کردند...
  درواقع مصباح یزدیها  و احمد خاتمی ها و  جنتی ها  و  خامنه ای ها با تأیید ضمنی یا علنی  اقدام جنایتکارانه برادران کواشی  در پاریس بر قتل جوانان شیعی عراق و سوریه  ـ یعنی بر قتل خودی ها ـ  نیز صحه می گذارند.
 ایمان کور دینی آنان یا منافع دنیاوی آنان که دیری ست  به گنج خانه قدرت سیاسی در ایران  وصل است ،  آنچنان روح آنان را به تسخیر خود بینی و بی عدالتی  و قساوت در آورده است که ابوبگر بغدادی را  و عوامل جنایتکار اورا خودی می شمارند و قتل  بزرگترین هنرمندان و نقش پردازان هنر کارتون روزنامه نگارانه جهان معاصر را توجیه شرعی می کنند و قاتلان جنایتکاری را  که بازیچه داعش و القاعده بوده اند  دست خدا می نامند و در کنار سربازان امام زمان قرار می دهند و آنها را  شهید راه اسلام معرفی می کنند و به بهشت می فرستند.
 چرا؟
زیرا  از نظر اینان کابو کافر است و باید کشته شود و قاتلش شهید است و به حوریان بهشت خواهد پیوست حتی اگر قاتل ،  همان  قاتل شیعیان عراقی باشد (ایزدی های کرد  که  اصلاً محلی از  اعراب ندارند).
توجه به این موضوع که برخی  اسلام گراها با این قتل های پاریس به طور ضمنی و شرمگین مآبانه   همدلی  نشان دادند ، آشکار می کند که تا چه حد این حضرات  خِرَد بشری  و وجدان انسانی شان را به تحجر و تعصب دینی فروخته اند.
 آنها با این آری اما... بد است اما... گفتن خود  ، کابو   ولینسیکی هونوره و تنگو را به برادران کواشی و به بن لادن تسلیم کرده اند.
و این نشان از مکانیسم ویرانگری ست که چگونه ایمان دینی می تواند  در وجود انسان ها به  غارت وجدان و به تخلیه کردن انسان از انسانیت عمل کند.
ضمنا  تأیید ضمنی قتل کابو و ولینسکی و شارب و هونوره و تنگو  و 7 تن از یارانشان در شارلی ابدو تأیید ضمنی همان  قتل هایی ست که خمینیست ها از سال 1357 تا امروز کرده اند و می کنند زیرا ماهیت  این قتل ها یکی ست و همه به نام خدا و   به ادعای  دفاع از اسلام وشریعت محمدی صورت گرفته اند.
یا قتل به نام دین محکوم است یا همه قتل هایی که به نام دین شده اند از ماهیت واحدی برخوردارند.
 داوری در این که مثلا قتل سهروردی  و عین القضات بد بوده است قتل کسروی و قرة العین خوب بوده است ، قتل  محمد مختاری نابه جا یا قتل کا بو و ولینسکی و اونوره و تنگو به جا بوده است ابلهانه ترین کاریست که انسانها به نام حفظ حرمت دین یا به نام ضرورت پاسداری از مقدسات  که نام دیگر آن  احترام به معتقدات عوام است می توانند به آن دست بزنند .
کسی که به طور ضمنی   یا حتی در خلوت خود از کشتن کاریکاتوریست ها احساس رضایت کرده و یک امتیاز به احساس عمیق کینه توزی خود داده است می باید مطمئن باشد که قتل این مقفه ها و  سهروردی ها و حلاج ها و عین القضاة ها و کسروی ها و تفضلی ها و پوینده ها و ستار بهشتی ها و قتل احتمالی جوانی که دستگاه عدالت فقهای حاکم به جرم سب النبی اورا محکوم به اعدام و منتظر مرگ در زندان نگاه داشته است را تأیید می کنند.
یا کاری ازبنیاد بد ، پلید و نادرست است یا نیست و اگر هست ، میان قربانیان آن کار نادرست و پلید نمی توان  برای کسانی امتیاز قائل شد و کسانی را ملامت کرد . بر کشته برخی از آنان گریست و آب درچشم گردانید و روضهء  شهادت خواند  واز کنار نعش  برخی از آنان بی اعتنا گذر کرد.
 برای منِ ایرانی که اندکی با تاریخ ظلم اهل دین از فردای حاکمیت عرب بر کشورم تا امروز آشنایی دارم و معنای این شعر که می گوید :
کف چو از خون بی گُنه شویند
سپس «این سگ چه کرده بُد؟» گویند  (دهخدا)
که  نمونه های  فراوانش را در تاریخ ایران دیده و شنیده ایم  ، می دانم ؛
 کابو و ولینسکی و و شارب  اونوره و تنگو به همان شمشیری سربریده شده اند که ابن مقفه یا حسین بن منصور حلاج یا سهروردی و عین القضاة یا طاهر قرة العین یا احمد کسروی یا احمد تفضلی یا محمد مختاری را با آن  کشته اند.
اگر به چشم انسانیت نگاه کنیم جز این گونه نمی بینیم اما اگر به چشم ایمان مذهبی بنگریم ، بستگی دارد که شیعه باشیم یا سنی ، اشعری باشیم یا حنفی  یا حنبلی وهابی باشیم یا سلفی یا دوازده امامی یا هفت امامی .
 خلاصه این که بستگی دارد از کدام دسته و گروه  72 ملت باشیم تا قتلی را را جهاد و مجاهدت بنامیم یا جنایت.
شگفتی تراژدی شارلی ابد و در این است که به ما ایرانی ها نشان داد که علی می تواند با این ملجم هم سو و همدل باشد به شرطی ابن ملجم  به اسم نبی شمشیر بزند و  کسانی را که کافر  نامیده ، به نام و به انتقام سب نبی کشته باشد.
 خوشحالی مصباح یزدی و احمد خاتمی یعنی دستگاه ولایت فقیه  ، یعنی قدرت حاکمه ایران امروز  نشان از این واقعیت داشت که در میان اهل دین شمر و حسین می توانند با هم متحد باشند درصورتی که شمشیر شمر در دار الحرب و دارالکفر خون بریزد و مهم نیست خون شکسپیر و مولیر باشد یا خون یک آدم عادی.
کشف چنین  پدیده ای شاید برای بسیاری تازگی داشته باشد . پدیده ای که این روزها به یمن فاجعه شارلی ابدو   مشاهده  و طی آن  دانسته شده  که  این  پدیده در ذهن و روح قشریون  تاریک اندیش  و متعصب دینی  همچون مکانیسمی ویرانگر و نابود کنند عمل می کند و  دارای  آنچنان نیرویی اهریمنی و ضد عقل  است که به آسانی و بدون آن که دیده شود و بی آن که  کنش و اقدام او در معرض دید  همگان قرار گیرد ، به شکلی پنهانی و مستور ـ مثل آب زیر کاه  ـ و مثل تقیهء شیعی دستگاهی را  از کار می اندازد که  نقش آن  در وجود انسان  برای تولید و آفرینش عنصری بوده است  که انسانیت انسان  از آنها مایه می گیرد.

15
یک پیغام هم برای این آیات عظام

در پایان چقدر خوب می شد اگر انسانی ، فرشته ای ، جنّی یا حتی شیطانی  این سخن را به کسانی چون مصباح یزدی و جنتی و احمد خاتمی و ناصر مکارم و سید علی خامنه ای می گفت که : آقایان آیات عظام
آیا می دانید کابو و ولینسکی و شارب و هونوره و تنگو که بخشی از  سرمایه های ارجمند فرهنگی ملت فرانسه بودند  و سخن و حرکت قلم آنها چندین نسل را به اندیشیدن برانگیخته بود و به قول فیلسوف برجستۀ معاصر میشل اونفره* با آنها بزرگ شده بودند  و شما با تأیید ضمنی قتل آنها درواقع کشتار شیعیانی را تأیید کرده اید که داعشی های جنایتکار در عراق  و سوریه نابود کرد و می کنند؟
یعنی برای قاتلانی صلوات فرستاده اید که اماکن متبرکه شیعی را در عراق ویران می کنند و شما از کیسهء مردم خفقان زده و فرودست ایران ملیاردها دلار خرج باز سازی آنها می کنید؟
آیا این ناشی از نگرانی شما برای  منافع قدرت طلبانه شما نیست که جنایت داعش را در عراق تقبیح و در پاریس تمجید می کند؟
پس تکلیف دین و اخلاق و خدا و پیغمبر چه می شود؟
آیا واقعا  همه اینها دکان هایی نیستند که شما برای حفظ موقعیت بادآوردۀ خود  وبرای  تداوم  تسلط و سروری خود  برمردم ایران وبرای  غارت هست و نیست   این ملت  باز گشوده اید؟
............................................................................................................

پی نوشت ها :

Ontologique
Temporel
Herméneutique
Mystique
Théologue
Polythéisme
André Comte- Sponville
Conservatisme
Dogmatisme
Obscurantisme
Antéchrist
Modéré
Michel Omfray


  (1) اخیرا در یکی از برنامه های تلویزیونی فرانسه حول موضوع فاجعه چارلی ابدو   یکی از به اصطلاح اسلام شناسان مسلمان فرانسوی الجزایری الاصل را دعوت کرده بودند به نام ملک شبل . او از مسلمانان تحصیل کرده   در فرانسه و تقریبا معادل برخی از همین به اصطلاح روشنفکران دینی ما  تلقی می شود  و مؤلف چند کتاب در باره اسلام است که مشهور ترین آنها اسلام برای بیق ها و قرآن برای بیق ها (یعنی برای مردم عامی و کم سواد) ست .
در این برنامه تلویزیونی مجری از ایشان می خواست که معنای برابر  چند عبارت و واژۀ  اسلامی را برای فرانسوی  بگوید. از جمله واژه هایی که او معنا کرد یکی همین «الله اکبر » بود. وقتی از او پرسیدند الله اکبر یعنی چه ؟ او پاسخ داد یعنی خدا بزرگ است. واقعیت این است که معنای این واژه چیز دیگری ست و کسانی چون ملک شبل که ظاهرا نقششان در فرانسه تبلیغ اسلام در پوشش روشنفکری و در لباس اهل دانش و پژوهش است ، مسائل را ساده می کنند و به طور کلی می کوشند تا تفسیر هایی یک بعدی  و شستشو داده شده  برای جلب مردم بی اطلاع غربی به دست دهند. این کار را به اصطلاح روشنفکران دینی در ایران هم کرده اند و می کنند و جامعه ایران هم اکنون چندین دهه است که  خسارات کرده ها و روش های آنان را می پردازند.

(2)  سخنان مجتهد شبستری را می توانید در این لینک بخوانید:
(3)  سخنرانی ایاد جمال الدین را در این لینک ببینید و بشنوید»
(4) Le monde des religions,  N°69 janvier-février 2015
(5)  خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست / پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم
(6) رجوع شود به متن سرمقاله چارلی ابدو ترجمه م.سحر در لینک زیر :
(7) همان .
(8) کلیات خمسه نظامی ، به کوشش وحید دستگردی ، انتشارات امیرکبیر ، 1366 ص.456 (داستان لیلی و مجنون)
(9) دیوان حکیم ناصرخسرو قبادیانی ، تصحیح نصر الله تقوی ، انتشارات امیرکبیر ، تهران 2535،  ص. 17
(10)  در باره میر اصلانی و سرنوشت تراژیک او به این لینک مراجعه کنید :


(11)  کلیات عبید زاکانی به اهتمام محمد جعفر محجوب ، انتشارات بیبلیوتکا پرسیکا پرس ، ص. 277

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
مضمون این مقله به صورت فشرده تر و کوتاه تر  دریک میز گرد  حول  موضوع «شارلی ابدو، آزادی بیان، خشونت ، اسلام»  ارائه شده است . این میز گرد که در آن علاوه بر اینجانب  اقایان  نادر وهابی صدیق یزدچی، جلال ایجادی، جمشید اسدی، و محمدجواد اکبرین نیز شرکت داشتند  در 31 ژانویه  درپاریس برگزار شد.

محمد جلالی  م.سحر
پاریس 30/1/2015