۱۰ دی ۱۳۸۶

سخن اهل سخن

سخنــــان

سیــروس آریــن پور

و

داریــوش آشـــوری

دربارهء

شعــر م. سحــر

گزارش

میر علی حسینی ( رادیو فردا)ـ

رادی

او کیست ؟

این روز هـا خیــلی ها بـه یـادِ اکبـر رادی افتـاده انـد کـه البتـه چیــز عجیب و غریبی نیست !ـ
ما ایرانی هـا ارزش زنان ومردان متـواضع هنر وفرهنگ خود راهنگـامی« درک می کنیم»ـ
که مُـرده باشند!ـ
به هرحال من نیـزـ ازآنجا که یک ایرانی هستم ـ بـه سهم خود، دراین «اُرکستر»مُـرده نواز
شرکت می کنم و با صـدوررباعی زیر« ساز» خود را به صـدا در میآورم و از این طریق
یاد یکی ازسه، چهار درام نویس بزرگ ایران معاصر یعنی اکبر رادی را که این روز هــا
از میان ما رفت گرامی می دارم.ـ
....................................................................................................
.............................................................................
...
خـَلقان همه گویندهء «اوکیست؟» شــدنـد

گـُل ها همه دَستـه، نـُمره ها بیست شـدنـد

تا زنـده بـُدی کسـی نـدانست کــه ای؟ *ـ

مـُردی وهمـه «اکبـرِ رادیست» شـدنـد !ـ

...........................
ـ..... ..... ... پاریس ، 31 دسامبر 2007
ـ .... ................................. .. م.سحر
.......................................................
..
ـ.... در نسخهء دیگر آمده است :ـ*
ـ«تا زنده بُدی کسی نپرسید :« که ای؟»ـ

۰۹ دی ۱۳۸۶

نـــــواگـــــر

یک تصنیف در اصفهـــان : از اینجـــا گـــوش کـنـیـــــد


نـــــــــــوا گـــــــــــــر
ساخته واجرا : علی تهرانی
شعر : م.سحــر

۰۳ دی ۱۳۸۶

صورة الفقیه

صُــــــورَة ُالــــفـَــقـــیـــــه
............................................................
دوستی ضمن پیام مهرآمیز خود از من خواسته است تا گهگاه ،بخشهایی از منظومهء «قمار در محراب»را که در سال 1999 سروده شده و در فوریهءسال ـ 2000ـ در پاریس به چاپ رسیده ،روی این اوراق قرار دهم.من نیز ضمن سپاس ازمحبت او، پیشنهاد وی را اجابت وازین پس به اقتضای فرصت قطعاتی از این کتاب را روی این اوراق درج خواهم کرد.ـ
اینک با قسمت نخستین منظومه که «صورت الفقیه» نام دارد آغاز می کنم ، اما پیش از آن بد نیست که مقدمهء کتاب را از منظر خوانندگان بگذرانم تا به نوشتن برخی توضیحات در بارهء طرح کلی کتاب و نیز در زمینهء سبک و سیاق نگارش کتاب و سرایش شعرها ناگزیر نباشم!ـ
صفحهء نخستین کتاب به این آیهء قرانی مزیّن است:ـ
واِذااَلصُحُـف ُ نُشِِــــرَت
و هنگامی که کارنامه ها گشوده شود
قرآن کریم سورهء التکویر آیهء 10
و درصفحه ء بعد با «تقدیم نامه» زیر ادامه می یابد:ـ
خون چو می جوشد منش از شعر رنگی می زنم
جلال الدین محمد مولوی بلخی

برای مظلومیت ایران و جان ِ زخم خوردش
به باور ِ معصوم ِ مادرم
که صلای «یا صاحب الزمان هایش» از کودکی تا امروز
در گوش ِ جانم همواره طنین افکن بوده است!ـ
و به مادران ایرانی
که ایمانشان در «محراب ِ قدرت ِ سیاسی» به قمار نهاده شد
و دیری ست تا سری به سجـده نمی نهنـد که بـه نفـرین ِ دینمداران ِ ظالم ِ زمانــه
از خاک بر نگیرند!ـو پاس ِ به خاک افتادگان ِ فرهنگ و سعادت ایران

که صدای خونشان در شعر من جوشید: ـ
برای : ـ
سعیدی سیرجانی ـ احمد میرعلایی ـ احمد تفضلی ـ غفار حسینی ـ ابراهیم زال زاده
پروانه فروهر ـ داریوش فروهرـ پیروز دوانی ـ محمد مختاری ـ محمدجعفر پوینده
مجید شریف
و آن دیگران ... ـ
که مولوی گفت : ـ
خون عُشــّاق نخفته ست و نخُسبد به جهان


پس از مقدمه و پیش از آغاز «صورة الفقیه» چند بیتی از «حدیقةالحقیقه»ـ
اثر سنایی غزنوی شاعر و عارف بزرگ قرن ششم زینتِ اوراق شده است.ـ



مُـقــدّمـــــــه

دربارهء مضمون و محتوی اثری که پیش رو دارید ، بیش از آنچه خود می گوید سخنی نخواهم گفت جز آن که سزاوار است تا همآواز با این سخن مولانا که گفت :ـ
ـ
« خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید در حدیث ِ دیگران »
؛
توجه و عنایت مخصوص خوانندگان را به نگفته ها و نکته هایی برانگیزم که سرآغاز هریک از بخش های منظومه را همچون دریچه ای بر محتوی و مضمون آن بازگشوده اند.ـ
کلماتی که گاه از کُتب ِ مقدس و گاه از میان اثار بزرگان ادب و فرهنگ و عرفان این سرزمین برگرفته و به یاری طلبیده شده اند تا مشعل وار ، پرتو روشنگری بر تاریکنای حرف و گفت و صوت افکنند. بو که به همّت این همصدایی و همسرایی ، بیان گوینده در شرح بیدادی بر انسان و ایمان و ایران رفت ، گویا گردد و صوت ِ لرزان او به بانگ رسایی بدل شود ، همسنگ با فریادی که در گلوگاه ِ نسل ِاو فروشکستند!ـ
و نیز تا بر این حقیقت تأکید شود که تاخت و تاز ارباب ِ کینه و جهل ، نه آلایشی امروزینه ست که به آسانی از دامن این جهان ستُرده شودو نه شّری ست که در برابر سعادت جویی و آرما نخواهی ابنای آدمی به سادگی سپر اندازد.ـ
این «قول » ها و نکته ها و پیام ها به روشنی شهادت می دهند که : دیرگاهی ست تا جهان گرفتار نهادِ آزمند و سیهکار ارباب شقاوت و تاریکی ست و نیز شهادت می دهند که : دیرگاهی ست تا سرنوشت پیمبران و شاعران و فرهنگ ورزان بزرگ همهء دورانها ، ایستادن در خط نخستین کارزار و پیشانی کردن با ظلمت نابردبار انسان ستیز بوده است :ـ
چو غلام آفتابم ، همه زآفتاب گویم
نه شبم ، نه شب پرستم که حدیث ِ خواب گویم !
ـ
«مولانا»
ازین روست که به گفتهء فردوسی
« سخن ها که باید همه گفته اند »
و نیز در همین معناست که سعدی می سرود :ـ
این که در شهنامه ها آورده اند
رستم و روئینه تن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ِ مُلک
کز بسی خلق است دنیا یادگار
وینهمه رفتند و مای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند
وینچه بینی هم نماند برقرار
سعدیا چندان که می دانی بگوی
حق نشــاید گفتــن الاّ آشکـــار

و این نکته ها و سخن ها نیز ، بهره ای و شمهّ ای ست از همان «حقّ ِ آشکار » که به روزگاران دراز بر زبان ِ بزرگان این سرزمین رفته ست و همعنان با شیوایی ِ دردمند خود بیانگر مبارزه ای ست که خِرَد ِ روشنی کردار و جهالت ظلمتباره را جاودانه و بی گسست ، همچنان درگیر و روباروی نگاه داشته است.ـ
از این رو ، حضور این کلمات در حواشی ِ منظومه ، دعوت به همراهی با نَفَس ِ پاکان و نیکانی ست که تباهی روزگاران ِ خود را به رنجی جانگزا زیسته اند و آلام ِ انسانی و غمنامهء زمانهء خود را به بانگ بلند ، پیک و پیام انسان ِ عصر ما کرده اند تا همدردی و همزبانی خود را به اهانت دیدگان و آزردگان و مظلومان خاک ابراز دارند و جان و وجدان آدمی را نیرو بخشند تا بر اندوه «غربت در وطن» و رنج بزرگ تنهایی در میان جمع چیره شود و به این حقیقت ِ امیدبخش یقین یابد که :ـ
هرچند :ـ
از کران تا به کران لشکر ظلم است؛
ولی : از ازل تا به ابد فرصت ِ درویشان است.ـ
«حافظ»
****
از این ها که بگذریم ، بیان فشردهء چند نکته را در زمینهء ظرائف ِ فنّی و دقائق ِ امور زیبا شناسانهء این اثر بی مورد نمی یابم و بدین قرار :ـ
ـ1ـ نخست آن که این اثر را منظومه می خوانم در معنایی که فردوسی از منظومه مراد می کرد ، یعنی: قطعه های بهم پیوسته.ـ
ـ
( ز گفتار دهقان یکی داستان
بپیوندم از گفتهء باستان )
ـ
این قطعات هرچند از نظر شکل و صورت ِ شعری متنوع اند ، به لحاظ حسّ و عاطفه و زبان و مضمون به یک روال و یک منوال و برخوردار از کلیّتی واحدندو ساختمان «منظومه» برآمده از ترکیب و پیوند آگاهانهء این قطعات است.ـ
ـ 2ـ ساخت کلی اثر خالی از قرابت و شباهتی با ساختار یک قطعهء بلند موسیقی
(composition musicale)ـ
نیست و این تأثیر از موسیقی در نخستین بخش ِ کتاب ِ «صورةالفقیه » که ـ«پیش درآمد» منظومه محسوب می شود ، روشنی بیشتری دارد. در این قطعه ـ چنانکه پیداست ـ فُرم های گوناگون شعر فارسی (تک بیتی ، دوبیتی ، پاره غزل ، قطعه های کوچک ، چارپاره های به هم پیوسته و مصرع های منفرد) همچون موتیف های متنوع به هم گره خورده و ترکیب یافته و شکل اثر را ایجاد کرده اند.ـ
توضیح آنکه : همچنانکه در موسیقی دستگاهی یا مقامی ـ آنگونه که در موسیقی ایرانی رایج است ـ یک قطعهء بلند موسیقی ترکیب یافته از «ملودی» ها و «نغمه» ها و «گوشه» های گوناگونی ست که ضمن همراهی با انواع «واریاسیون » ها و فراز و فرود ها ، سرانجام به گام یا دستگاه اصلی «بازگشتی » و «فرودی» دارند ، در این بخش از «منظومه» نیز کوشش سراینده بر این بوده است تا فرم های گوناگون ِ شعری در وزن های متنوع عروضی(و گاه هجایی) با یکدیگر به گونه ای ترکیب شوند که خواننده به هنگام خواندن ، در ضرباهنگ یا ریتم کلیّ اثر انقطاعی نیابد و گسست یا «سکتهء» ناخوشایندی در ترکیب وزن ها احساس نکند و به اصطلاح اهل موسیقی از گام یا از دستگاه «خارج » نشود.ـ
بر این مبنا، شاید بتوان به پیروی از تعبیر «مرکب نوازی» که در موسیقی ایرانی به کار می رود ، این گونه کاربُرد وزن را در شعر، «مُرکّب سُرایی» نامید. پیداست که داوری نهایی در بارهء توفیق یا عدم توفیق سراینده با خواننده یا شنوندهء آگاه است ، با اینهمه می توان گفت که سراینده ـ که جبراً نخستین خواننده نیز هست ـ به هنگام سرایش و بازخوانی اثر خود ، گسست یا انقطاع نادلپذیری را در ترکیب کلی وزن ها احساس نکرده است.ـ
به هر صورت ، اینگونه بهره وری از عنصر ِ وزن ، یعنی بهم پیوستن قطعاتی در بحور متنوع و ترکیب وزن های گونه گون ، به قصد ِ ایجاد یک قطعه ء واحد ، به شکلی که در «صورةالفقیه » می بینید ، تجربه ای ست نو و به الهام از ساختمان موسیقی دستگاهی ِ ایران ، در این سروده صورت پذیرفته و البته شرح و تفصیل ِ این نکته نیازمند مجالی گسرده تر است.ـ
ـ 3 ـ نکتهء دیگری که به همین قطعهء «صورة الفقیه » ارتباط می یابد ، آن است که : عبارات مهیّج و کوبندهء آن از فرم «شعار » الهام پذیرفته ، اما این «شعار» ها نه از خانوادهء «باید گردد» هایی ست که به بی رحمی ِ تمام ، بام و سرای و برزن دوران ما را انباشتند ، بلکه برخاسته از صورت خطابی شعر و متأثر از روشی ست که حافظ و سنایی و مولانا نیز بدان دلبسته بودند و کهن ترین و زیبا ترین آن را در کُتُب ِ مقدّس، خاصه قران و علی الخصوص در سوره های مکّی می توان یافت. طنین خشم و کوبش ِ انذاری که در آنهاست ، مُلهم از بلاغت قرآنی وبرخاسته از صمیم دل و شرارهء جگر است و نه پرداختهء تکنیک و فنّ ِ موزون سرایی:ـ
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هرکه این آتش ندارد ، نیست باد!ـ

ـ 4 ـ هرچند فرم «شعار» ـ به معنایی که گفته شد ـ در بخش نخستین این اثر وضوح بیشتری دارد ، با اینهمه در قطعات بعدی ، خشم و کوبش ِ جانشکار و جوشش دردانگیختهء عبارات به نوعی تحلیل و تفسیر گره می خورند و در بیانی اندیشه ورز و پُرسش ساز تحلیل می روند. این نکته نیز قرابتِ ساختمان اثر را با یک قطعهء بلند موسیقی توجیه و تبیین می کند و بر همین مبناست که « پیش درآمد» ، به فشردگی و رسایی خاصی مضمون و حال و هوای کلّی اثر را بیان می دارد و توضیح و تفسیر و تشریح ، با درآمد آغاز شده و در «متن ِ» اثر به«اوج» می رسد و سرانجام به گام یا دستگاه اصلی (دربُعد فرم) و به مضمون کلّی و آغازین اثر (دربُعد معنا) ـ«فرود» می آید.ـ
ـ 5 ـ در این اثر ـ همچنانکه بر ارباب ِ ذوق سلیم و «دانندگان ِ سخن ِ» پارسی پوشیده نخواهد ماند ـ وزن هایی که قطعه ها و عبارت ها برآن بُنیاد یافته اند ، از میان وزن هایی برگزیده شده ـ یا شعر را برگزیده ـ اند که نزد قدما (ومعاصرین)چندان رایج و مرسوم نبوده و در پیوند و متناسب با «حرف اساسی» و«ایدهء اصلی» مُضمر در هریک از قطعه ها صورت وجود پذیرفته اند. نیز بگویم که ترتیب پیوستگی آنها پیرو منطق موسیقایی و در ارتباط با ریتم کلّی مظومه بوده و انتخاب جایگاه و توالی آنها به اختیار و از سر ِآگاهی ست و اشاره کنم که کاربُرد وزن، به شیوه ای که در این منظومه واقعیت یافته ، یعنی وسعت و تنوع اوزان و انطباق و هماهنگی ِ هریک از وزن ها با مضمون و حال و هوای فکری و عاطفی ِ هرقطعه ، و چابکی و خوشرکابی اوزان در بیان مضامین و نیز در سنخیّت و ترکیب پذیری وزن ها با یکدیگر ، بار دیگر این حقیقت را به ثبوت می رساند که اوزان ِ لایزال و متنوّع کلاسیک شعر فارسی به هیچ عنوان مانع و رادعی در بیان شاعرانهء مفاهیم ِ مُدرن ایجاد نکرده و نمیکنند و به بهانهء «مُدرنیسم » و«پُست مدرنیسم» نمی توان کاربُرد وزن را به «گذشته گرایی در هنر» و «کهنه اندیشی درشعر» نسبت داد و ـ آنچنانکه «مذهب مختار» ِ برخی از فرقه های «نقد ادبی » ست ـ هر شعر موزون و مقفّایی را «شعر دیروز» نامید ، اما تولیدات انبوه و تودهء چندین میلیون تـُنی ِ«شعر» های روزنامه ای معاصر را مُدرن و امروزی خواند و به این ترتیب استعداد هایی را که می توانند در زمینه های دیگر حیات ِ بشری ، بارور و کارساز گردند ، در بیراههء توهُّم ِ شاعری به بطالت رهنمون شد.ـ
کافی ست نگاهی به وسعت و دامنهء تنوع کلمات مُدرن و اصطلاحات مربوط به علوم انسانی و حوزه های دیگر دانش معاصر(از مُصطلحات سیاسی گرفته تا واژگان رایج ِ مربوط به امور اجتماعی ، اداری ، صنعتی ، فرهنگی ، هنری ، مذهبی ، فقهی و...) در این منظومه بیفکنیم تا توانایی های وزن کلاسیک را در بیان مفاهیم امروزی باور داریم و فرضیهء بی بنیاد ِ «مُدرنیت گریزی ِ وزن عروضی» را به دیدهء اعتنا ننگریم.ـ
با اینهمه سراینده را داعیه ای نیست و تنها «قبول» سخن شناسان ِ آزاده و «اهل نظر» را «کیمیای این مِس» می داند و شِکوه های حاصل از نیش ِ«کژدم ِ غربت» را می گذارد برای :ـ
ـ.......................... فردا که بر «من» و« تو» وزد باد مهرگان !ـ
................. ......................................JJJــ ـ............................................................پاریس ، ژانویهء 2000
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این گروهی که نو رسیدستند
عشوهء جاه و زر خریدستند
سر ِ باغ و دل ِ زمین دارند
کی دل ِ عقل و شرع و دین دارند
ماه رویان ِ تیره هوشانند
جاهجویان ِ دین فروشانند
همه جویای کین و تمکین را
همه «کاسه کجا نهم دین را؟»
با فراغ اند و بی فروغ همه
گه دریغند و گه دروغ همه
همه دیوان ِ آدمی رویند
همه غولان ِ بیرهی پویند
معنی دیو چیست ؟ بیدادی !ـ
تو به بیدادی اش چرا شادی؟
همه جویای کِبر و تمکین اند
همه قلب ِ شریعت و دین اند
داده فتوی به خون اهل زمین
از سر ِجهل و حرص و از سر ِ کین
همه بسیارگوی کم دانند
همه چون غول در بیابانند
در سخن چون شتر گسسته مهار
چون شترمرغ جمله آتشخوار
دیو زافعالشان حذر کرده
آنچه او گفته ، زان بتر کرده
در نفاق و خیانت و تلبیس
درگذشته به صد دَرَک زابلیس

ـ.... سنایی غزنوی (حدیقةالحقیقه)ـ
.............................................................................................
........
ـ .....صـــــــــورة الفـقــیـــه

ـ. ............ ابلیس فقیه است اگر اینان فُقها اند
ـ............................................ ناصر خسرو

به نام تو نفرین
که ذلت ِ نامی
صدای فریبی
سرشت ظلامی

به سکوتی که بشکنی
به دمی که فروبری
به نمی که به لب زنی
به دمی که برآوری !ـ

زمین تو نفرت
زمان تو نفرین
قرین تو شومی
قران تو نفرین

با صدهزار گواهی
افسانه ای به تباهی
عمر ِ تو عُمرِ قساوت
عصر تو عصر سیاهی !ـ

با جهلی دیریینه
سرشاری از کینه
منفوری ، منفوری
برقدرت مسحوری
شرّی ، شومی ، خسرانی
دین خواهی ترفندت
جلاّدی ، زندانبانی
آزادی در بندت

منبر تو دار است
مسجدت ضرار است * ـ

کردی به مکر و حیله
الله را وسیله

اسلامت تزویر است
تسبیحت زنجیر است
اورادت تکفیر است
ارشادت تعزیر است
نیرنگت خونین است
با آگاهی در جنگی
جنگ فزار تو کین است

خدا وسیلهء توست
اسلام حیلهء توست
ایران از تو ویران شد
بنیادت ویران باد
ای دور از انسانیت
دور از تو ایران باد !ـ

از جهلی، از ننگی
با دانش در جنگی

بر قدرت حریصی
دروغ شیوهء توست
درختی خبیثی
فریب میوهء توست

ای آفتِ اندیشه
برکنده بادت ریشه !ـ

منحوسی ، منحوسی
دزدیدی ایمان را
ویروسی ، ویروسی
آلودی ایران را

خودکامگی خدایت
دین فرش ِ زیر پایت
کاخ کینت آبادان
از همت جلادان

الله را ربودی
راه قدرت گشودی
پیمانت را شکستی
دستار خونین بستی
بر تخت کین غنودی
استبداد آزمودی

بستی به صد عجایب
راه امام غایب

گفتی حکومت تو
قائم به قامت اوست
وین محشرالاراذل
صبح قیامت اوست

آشفتی آرامش را
غارت کردی نامش را
آلودی اسلامش را

دین سفرهء نان کردی
از شرع دکّان کردی
هر بد به ایران کردی
با نام قرآن کردی

بر قدرت شیدایی
آشوبی غوغایی
قصابی تدبیرت
اسلامت تزویرت

مسجد شرارتگاهت
اوباش جُنداللهت

هم شیخی ، هم شاهی
دُم در خُم روباهی
بدیُمنی ، منحوسی
پنداری طاووسی

باد است این بر کوست
طشت است این بر بامت
رسوایی ، رسوایی
خود ننگ است ، این نامت !ـ

ای مکّار ، ای مُفتی
در پوچی ، هنگفتی !ـ

ای اوستاد حیلت
در جامهء فضیلت
راهت نه جز تباهی
طبعت نه جز رذیلت

ای فتنه جو ، ای دانی
ای منشاء نادانی
جز کشته و جز تبعید
جز وحشت و ویرانی
از ریش و از دستارت
نفعی نبُرد ایرانی !ـ

بدی ، بدی ، بدی ، بدی
به نام دین ایزدی

نیست به غیر کینه ات
خشت و گِل ِ مدینه ات

در کنف ِ عبای تو
دیو تنوره می کشد
آتش فتنهء تو را
هیمه به کوره می کشد
پرچم ِ آیه می برد
بیرق ِ سوره می کشد

وای به روزگارت
وین نظم ِ نابکارت

جهل و فریبت
ذاتِ جبلّی
غایت ِ شوقت
غارت ملـّی
ای همه فاسد
ای همه اَفسد
قهرِ مُجسّم
جهل ِ مُجسّد
از تو نزاید
زاده به جز شرّ
وز تو نبندد
نطفه به جز بد
صوتِ فریبت
سورهء قرآن
دشنهء جورت
شرع محمّد

از خون مست و سرخوشی
عربدهء توحشّی
دست ِ که ای که می زنی ؟
تیغ ِ که ای که می کشی؟

درکار نهب و غارت
مزدور از چه داری؟
بر انهدام ِ ایران
دستور از که داری؟

تو آلت ِ چه حیله ای؟
کرم ِ کدام پیله ای؟
نفع ِ که را لئامتی؟
کید ِ که را وسیله ای؟
وحش ِ کدام جنگلی؟
خوکِ چه سرطویله ای؟

خدا پیمان شکن نیست
ایمان دروغزن نیست
قرآن ، فریب کردار
دین دشمن وطن نیست

ای مظهر الرّذائل
وز هر فضیلت عاری
خشت چه قالبی تو؟
وین خصلت از که داری؟

از نطفهء که زادی؟
زینگونه بد که زادت؟
قُبح نهادت از چیست؟
وز کین که پی نهادت؟

ناجنسی از کجا بُرد
شالوده و نژادت؟

بد کنی و بد گویی
یا علی مدد گویی

عاشقی بر ریاست
نان خوری از سیاست
تُف کنی بر تقدّس
گــُه زنی بر قِداسَت

گر تو را واجب آید
پرده ها می درانی
آدمی خواره ات را
واجبی می خورانی
از ره فاضلابش
می فرستی به دوزخ
در عزایش به مسجد
می کنی آوخ آوخ !ـ

لاش ِ گندیده اش را
زی شهیدان ِ شیعه
می فرستی تبرّک
می سپاری ودیعه !ـ

کید تو بی کرانه ست
مقصدت غصب خانه ست
می نویسم به تکرار
مذهب و دین بهانه ست!ـ

روز به روز و شب به شب
لحظه به لحظه ، دَم به دَم
خطبهء تخت و منبرت
ستم ، ستم ، ستم ، ستم
عربدهء مناره ات
عدم ، عدم , عدم ، عدم

مرگِ عمامه بر سری
جهل ِ عبا به پیکری
کیدِ فراز منبری
حُکم گذار کشوری

بدا زمان ، بدا زمن
وحشت در لباس دین !ـ

خُسرانباری
ظلمت کیشی
فکرت سوزی
مرگ اندیشی
مُشتی جهلی
مُشتی ریشی

گفتار تو دروغ آموز
رفتار تو شقاوت توز
کردار تو عداوتگر
پندار تو عدالتسوز

به جز بهیمی
هنر چه داری؟
از آدمیّت
خبر چه داری؟
قساوتِ دل
به حدّ کامل
تو راست حاصل
دگر چه داری؟

دی ، دانا می گفتندت
نک ، دانی می گویندت
«روحانی » می گفتندت
رو ! «جانی» می گویندت !**ـ

دشمن نکرد این باتو
نفس ِ حریصت کرده ست
خُبثِ درونت زینسان
پَست و خبیثت کرده ست
بر آستان ِ قدرت
دین کاسه لیست کرده ست
بر گِرد ِ خوان یغما
وحشت ، پلیست کرده ست
از فرق ِسر تا نعلین
خون خیس ِ خیست کرده ست

بدا به حال ِ زار تو
دردا روزگار تو !ـ

برون کرده ای نعلین
کنون چکمه می پوشی !ـ
به تعزیر می بندی
به کشتار می کوشی !ـ

به دستی کلاشنیکُف
به دستی ست قـُرآنت
در این روسیَه بازار
دونبش است دُکـّانت

سیاهی و وحشت را
سپاهی به صف داری
سگان را کفی مُردار
خران را علف داری
مُسلسل به دست از کین
دهان پُر ز کف داری
جهان سوزی و غارت
همین یک هدف داری
برآنی که این فرمان
ز شاه نجف داری
قلم دور باد از شرم
جوی گر شرف داری !ـ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*
اَتـّخِذوا مسجداً ضَراراً و کُفراًو تفریقاً...ـ
آنان مسجدی برپای داشتند از برای زیان رسانیدن و کفر و جدایی افکندن...
قرآن کریم ، از آیهء 107 ، سورهء نهم ، و مولوی گفت:ـ
مسجدی بر جسر دوزخ ساختند با خدا نرد دغا ها باختند !ـ

**
صیغهء امر از مصدر رفتن .ـ
..................................................
............................................................
کسانی که به داشتن کتاب «قمار در محراب »علاقمندند ، ـ
می توانند در نشانی زیر با انتشارات خاوران تماس بگیرند:
ـ
Khavaran..................................................
– 14 Cours de Vincennes – 75012 Paris
Tél : 01 43 43 76 96 - Fax : 01 43 43 76 .

mail : khavaranbooks@gmail.com
..................................................

۲۹ آذر ۱۳۸۶

نشـــان مــــا

نـشــــــان ِ مــــــــــا

در گرگ و میش سنگر متروک
دشمن شراب خون سپیدار و سرو را
مستانه در قرابهء سالوس ریخته ست.ـ

خُم در هوای مظلمه در جوش است
وآن لعل فام ِجاری
این بار نیز خون سیاووش است
این بار نیز مشعله در دست دوست نیست
افتاده زیر گام ِ پیام آوران مرگ
سوداگران تاریکی .ـ

اینجا کنار معرکه
پیش تو ، در همین نزدیکی
این بار نیز مشعله خاموش است.ـ

گویی گذشته ای نه گذاری نه
راهی نه ، جمع راهسپاری نه
یا آن ستاره ها همه مردند
یا آسمان ندارد چشمی
ابری نمی ندارد
یا تندری ندارد خشمی
بعد از هزار فصل زمستان
گویی بهار در سفرافسرده ست
روح شکوفه را
غم ِ رویش را
با خود به خواب سرد عدم برده ست
آن رامش و رهایش و آرایش
آن رنگهای شادی بخش
آن رقص رستمی بر رخش
جان طبیعت آن آزادی
آن پیک غمزداینده
آن آفرینش
آن آینده
گویی زیاد ها رفتند
همراه نامرادی ها
با نامرادها رفتند
گویی میان نیستی و هستی
با باد ها همآغوشند
یا مثل طرح ِ موهومی

درخواب های کهنهء ایام کودکی
از یادها فراموشند.ـ

در گرگ و میش سنگر متروک
قصری به پاست
عیشی ست دیدنی
سوری چریدنی
دشمن شراب خون سپیدار و سرو را
مستانه در قرابهء سالوس ریخته ست.ـ
بزم خداست
پیروز و مست

غرق نشاطند و شادخوار
وآن جامها لبالب از آن سرخ
و آن سفرهء فراخ که افتاده روی خاک
بر استخوان ماست . ـ
وین یادگار پنهان
وین بی نشان ِ بی تاریخ
باری ، نشان ِ ماست ! ـ

ـ .................................................. م.سحر
....................................................................
چهار خط نخست در سال 1980 در پاریس سروده شده بود.ـ
در تاریخ 18 دسامبر 2007 در پاریس ترمیم شد.ـ
مضمون شعر در پیوند با همان حس و حال شعر قدیمی است
که بیست و سه چهار سالی بعد باز سرائی شده است !
ـ

۲۵ آذر ۱۳۸۶

آواز ایرانی

کنسرت سیما بینا در پاریس

برای خواندن اطلاعات مربوطه روی آفیش کلیک کنید


۲۳ آذر ۱۳۸۶

فـُسیـــل و دلیـــل



یک قطعه کوتاه از منظومهء
ـ«قمــــار در محـــــــراب»ـ
این ستوران جفاپیشه به صورت بشرند
ناصر خسرو
فسیـــل و دلیــــل

سلطان ِ شرعِ شرارت
یعنی جناب ِ جلیلت
استادِ زهدِ دروغین
انبان ِ جهل ِ مُحیلت
مشتی اراذلِ غوغا
مجذوب ِ فکر علیلت
جمعی مذبذب ِ مفلوک
مفتون ریش ِ طویلت
مرعوب ِ کبر سیاهت
مشغول ِ ذکرِ جمیلت
جویندگان ِ جهنّم
پویندگانِ سَبیلت
جمعی به مکر تو مشغول
برخی به کاه و قصیلت
ابنای ملتِ ایران
همچون زمانه ذلیلت
برخی به فتنه ، شهیدت
قومی به کینه ، قتیلت
بعضی فراری بُغضت
در آرزوی رحیلت
***
نک خون اگرچه روان است
فرعون وار به نیلت ؛
روزی رسد که براُفتد
نوع و نژاد و قبیلت
بر قشرِ خاک نماند
جز اُسطُقُسّ ِفُسیلت ؛
تا ننگ ِ دین و وطن را
شاهد کنند و دلیلت !ـ

پاریس تابستان1999
م.سحر
.........................................


کسانی که به داشتن کتاب «قمار در محراب »علاقمندند ، ـ
می توانند در نشانی زیر با انتشارات خاوران تماس بگیرند
: ـ
Khavaran..........................................
14 Cours de Vincennes – 75012 Paris
Tél : 01 43 43 76 96 - Fax : 01 43 43 76 .
mail :
khavaranbooks@gmail.com

.............................................................

۲۰ آذر ۱۳۸۶

زنجیر


بـــرای جـــان هــــایــی کــــه در زنــــدان مــــی پـــــژمــــرنـــد
زنـجیــــر ارجمـنـــد کــلامــی ست *ـ



آرام باد خسته گذر کرد
پر زد پرندهء خواب
از بام ِ چشم ِ من
من در فضای آینه پرواز را تماشا کردم
من خواب را تماشا کردم
بانگ خروس برخاست
چون شعله ای کجاوهء رؤیایم لرزید
و پلک ها .....ـ

تصویر گنگ خواب گذشت ازبرابرم
یاد پرنده باردگر بال و پر گشود
آزاد در برابر چشمانم.ـ

بوی پرنده شاد ترین رؤیاست
وقتی بر آستانهء آبی ها
شال ِ حریر افشانش را
برشانهء نسیم
به خورشید می سپارد.ـ
بوی پرنده وسعت دریاست
وقتی که آسمان
در قطرهء زجاجی چشمان کوچکش
شهریست بی حصار.ـ

وبال
بال پروازش
(این تار جان و پودِ رهایی)
وقتی بهار را به زمستان
چون شاخهء شکوفه
به سوغات می برد.ـ
پرواز
این مرزناشناس ،ـ
این مرتد
زیباست آن زمان
کز هر حصار می گذرد
از آفتاب
از تندر
وقتی که ابر
شوق بهاران دارد
یا روح ِ سبزه
چشم به باران دارد
و بر سریر خاک
جان ِ گیاه تشنهء آواز قطره هاست .ـ

باری پرواز
نور و نوید و پیک و پیام ِ سرور و شور
در سرزمین ایده و آمال
در عرصه های خواستنی های دوردست
پر می زد از برابر چشمانم.ـ

و باز
این بار نیز بانگ خروس برخاست
و من در آستانهء نیلی نگاه می کردم
در امتداد پنجره شب را
در پنج پرده می دیدم
هر یک در امتداد پردهء پیشین.ـ

بند
این قرارگاه اسارت
این سرزمین نرده و زنجیر
زنجیر جور و زور
در پای شوق و شور
در پای جستجوی رهایی
در آرزوی رَستن و جَستن به سوی نور.ـ

بند
این بنای تلخی بیداد
بند این سیاهی بنیاد
بر جای همچنان باقی بود
شب همچنان اسارتگاه
شوق از عطش درآتش و غم ساقی بود.ـ

زنجیر دست و پای مرا
این بار نیز
درخود فشرد
این بار نیز جان مرا آزرد

زنجیر ... آه زنجیر
زنجیر ، ارجمند کلامی ست

زنجیر من به پای من است اما
من رهرو کرانهء جوبارانم
من ابرم ، من بارانم
دیدار آشنای گیاه سیاوشان زیباست
زیباست داغ لاله
در گرمتاب چتر درخشان آفتاب.ـ

زنجیرارجمند کلامی ست
نامی ست جان ِ شیدایی را
شیدایی رهایی را
زنجیر
در عین پاسداری ظلمت
میعادگاه لحظهء دیدار روشنی ست.ـ

زنجیر
این دانه های سرخ تظلم را
دربستر اسارت
در هربند
راز نهفته ای ست به هر دانه
پیش سکوت ِخستهء روزانه های تلخ
یا پشت گریه های شبانه
زنجیر آتشی ست نهانی
پنهان میان تودهء خاکسترسیاه
چون آفتاب شور جوانی.ـ

زنجیر ارجمند کلامی ست...ـ

و بازهم...ـ
بانگ خروس آمد

هرشب میان لحظهء معلومی
این نغمه ساز می شود
و ز دوردست ها
هردم شنیده می شود این آواز
بانگ خروس
و سوزشی غریب به هر چشمی در بند.ـ

و شب در امتداد ظلمت خون آلودش جاری
تا ابتدای نور
تا اهتزاز رایت خورشید است.ـ

رنجیر
می پذیرد زنگ
و در هوای بستهء ابر آگین
آن سوی بند ها
باران در آستانهء باریدن
و رودخانه بستر پیوند جوی هاست

زنجیر
می پذیرد زنگ
و باد بیقرار
پیغام سیل را
در گوش ِ آهنین قفس هامان
تکرار می کند
و در هوای بستهء آن سوی بندها
هرچیز
هرچه
درهرجا
پیوسته در مسیل ِ زمان جاری ست
هرچیز
هرچه
در هرجا
جاری ست در مسیل ِ زمان ...... ...
ـ ............ــ ........................
ـ... پاریس ، 22.11.1359ـ
........

ـ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*
ضمن گشت وگذاری که این روز ها در بعضی اوراق پراکندهء پیشین خود داشتم

، این شعر را یافتم . محصول سال 1359 است و اکنون با جزیی دستکاری برای

نخستین بار منتشر می شود.ـ
ـ ............. .............
م.س ، پاریس 5.12.2007