۱۱ بهمن ۱۳۸۸

بـــرخــیــــــز !ـ


بـــرخــیـــــز!ـ
..........................

..................................................................

1
...........
ای هم میهن ، به پاس میهن برخیز

با پیر و جوان و مرد یا زن برخیز

تا «مــا» شود این همه«تو» با «من» برخیز

برخیز ، به بیست و دوی بهمن برخیز
2
.........
برخیز که دیدار سحر در پیش است
.
وز این شب تیره مان گذر در پیش است
.
خورشید خبر دهد که آزادی را
.
بیست و دوی بهمنی دگر در پیش است
................
..........................................................
م.سحر
پاریس 30.12.2010

کنفرانس مطبوعاتی

در بارهء مبارزات آزادیخواهانهء مردم ایران در کشور زلاند نو

برای اطلاع بیشتر روی تیتر کلیک کنید

۱۰ بهمن ۱۳۸۸

یار دبستانی


یــار دبستــــانــی

گزارش م. سحر


....................................................
.
نمیدانم چرا دلم خواست این عکس پر معنای ساعدی را
.
در اینجا قرار بدهم ! شما میدانید چرا؟

..........................................................




یار دبستانی من همره فردایی ی من

با تو ندارد دل من ، غصه زتنهایی ی من

حک شده بر باور ما واژهء زیبای وطن

برف ِ سپید آتش ِ دل ، سرخ ِ شفق ، سبز ِ چمن

کوه ِ نا همواری ما محوِ شکیبایی ما

تن همه جان ، جان همه دل ، رهروِ دانایی ما

ما همه بر بام ِجهان ، طرح نوی در فکنیم

بر دل این ظلمت شب ، شعلهء خاور فکنیم

این من و تو این تو و من ، این ره و این پویش ِما

همسخن ِسبزهء ما هم سفرِ رویش ِما

یار دبستانی من ، همرهِ فردایی ی من

با تو ندارد دل من ، غصّه زتنهایی ی من

حکّ شده بر باور ما، واژهء زیبای وطن

برف ِ سپید ، آتش ِ دل ، سرخ ِ شفق ، سبز ِچمن

کوهِ نا همواری ما محوِ شکیبایی ما

تن همه جان ، جان همه دل ، رهرو دانایی ما

ما همه بر بام ِجهان ، طرح نوی در فکنیم

بر دل این ظلمت شب ، شعلهء خاور فکنیم



پاریس 27.1.2010

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یادداشت م.سحر

من این آهنگ و ریتم حماسی آن را بسیار دوست می دارم ، اما حقیقت امر آن است که شعری که بر این آهنگ نهاده شده ، اندکی سُست و فاقد اصالت معنا ست ودرخور این آهنگ زیبا نیست.
بی پرده بگویم که هرگاه در تجمعات اخیر، خواندن این سرود را پیشنهاد می کردند من نمی توانستم جز یکی دوخط نخست آنرا با جمع همراهی کنم. خاصه هنگامی که سرود ، به این عبارت رکیک و نا زیبا می رسید که :
« دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش ، خوب اگه خوب ، بد اگه بد ، مُرده دلای آدماش »،
من هرچه می کوشیدم نمی توانستم خود را قانع کنم که این مصراع را با جمع بخوانم.
یکی دوسه بارهم غر و لندی کرده ام و بعضی دوستان گفته اند که نقد و ایرادت را بنویس ، اما من حیفم می آمد که اجماع دلپذیر وصمیمانهء جوانان ایرانی را، پیرامون این سرود بشکنم و آنان را از لحظات همآهنگ و احساس اتفاقی که درایشان ایجاد می شود دلسرد سازم.
تا این که همین روزها با خود گفتم که : آزمونی خواهم کرد و ابیاتی بر این وزن و این آهنگ و لحن جا افتادهء آن خواهم نوشت ، شاید چیز بدی از آب در نیاید .
حاصل آن شد این چند بیت که می بینید.
به هرحال بازهم قصد ندارم که دوستداران آن شعر جا افتاده و شهرت یافته را به خاطر آنچه می پسندیده اند ، خدای ناخواسته ملامت کنم. آن شعر و آن سرود همچنان سر جای خودش هست ، با این حال اگر خوانندگان اصیل و اهل حرفه خواستند ، سرود یار دبستانی را با ابیات من اجرا کنند ، مختارند(و البته به شرطی که پیش از اجرا با سراینده تماس بگیرند ). نیز امیدوارم این سروده و خصوصا این یادداشت، موجب رنجش سراینده آن شعر معروف نشود . شعری که تا امروز بارها و با صدای خوانندگان گوناگونی اجراء شده و نقش ِ مفید و مثبت خود را نیز بر زمانهء ما زده است چرا که مدتها بر لبان جوانان ایرانی در مبارزهء آنان علیه استبداد دینی سی ساله ، زمزمه می شده است.

۰۹ بهمن ۱۳۸۸

پاسخ به یک «دیندار»ـ

رباعی زیر تقدیم به شاعری که در قالب « شعر » « خود» را میفروشد
.
ای میم سحر که ضد دینت بینم
.
آکنده ز حقد و بغض و کینت بینم
.
« خود » را با « شعر » میفروشی ، تا کی
.
ای هرزه درای اینچنینت بینم
.
رباعی بالا و جمله ای که با آن همراه است ، امروز از سوی کسی که خود را «ایرانی » می نامید به آدرس ایمیل من پست شده بود.ـ
ظاهرا می باید کاریکی از آن دلقکان خود فروشی باشد که دربارگاه «مقام ولایت امر» در جامه «شاعر ولایتمدار» به آستانبوسی می روند و «احسنت و طیب الله انفسکم» تحویل می گیرند.ـ
.
گویا فرستنده ء پیام ، قصد داشته تا این رباعی مرا پاسخ گوید و از دیو سی سالهء حکومت دینی دفاع کند :ـ
.............................................
.
ای دیو که در لباس ِ دینت بینم
.
دست ستم اندر آستینت بینم
.
در قصر و اوین شکنجه کردی سی سال
.
روزی برسد که در اوینت بینم
.
................................
به هرحال فکر کردم که از دیانت و انصاف به دور است که این شخص پاسخ پیام خود را دریافت نکند.ـ
ازین رو رباعی زیر را برای ایشان فرستادم تا چنانچه بخواهند پیش ولینعمت خود بخوانند و «طیب الله انفسکم» را همراه با پاکت خون آلود ِ حاوی جیرهء ماهیانه، دریافت کنند.ـ
.....................................................
.
در پاسخ یک ضد ایرانی که پشت ما سک« ایرانی» برای من رباعی فرستاده است.ـ
.......................................
.
گر دین تو سی سال جنایت باشد
.
ضدیّت ِ من عین ِ دیانت باشد
.
مزدور تویی که ظلم را دین خوانی
.
آخر زچه از منَت شکایت باشد ؟

................

م.سحر

پاریس ، 27.1.2010


۰۴ بهمن ۱۳۸۸

یک رباعی به دو گزارش



گزارش اول


از جسم و روان بند گران بردارید

اسباب ِاسارت از میان بردارید

تاریخ ندا دهد که باروی کهن

با قوّت ِ بازوی جوان بردارید


گزارش دوم
..............


آزاده زنان ، بند گران بردارید

اسباب ِاسارت از میان بردارید

تاریخ ندا دهد که باروی کهن

با قوّت ِ بازوی جوان بردارید

......................

م سحر
پاریس ، 24.1.2010

۰۲ بهمن ۱۳۸۸

میلاد ندا


میـــــلاد ِ نــــــدا خـجـستـــــه بـــــادا

....................................



...................................

این باروی شب شکسته بادا
.
ایران از بند رَسته بادا.

وان دشمن ِ دیو خوی میهن.

بند از بندش گـُسستـه بادا

درپیله ی خویش مُرده واری.

چون حیله ی خویش بسته بادا.

هر لحظه ندا رسد ز خورشید :ـ.

میـــــلادِ نــــــداخـــجــستــــه بــــادا

.......................................

م.سحر
پاریس21.1.2009
،

۲۸ دی ۱۳۸۸

من محاربم

من محـــــــاربـــــم

ای دیو با تو همچو تهمتن محاربم
تا لحظهء رهایی ی میهن محاربم
دین حربه ای ست در کف ِ بیدادت ای فریب
گر آیت خدای تویی ، من محاربم

..............................................
م.سحر
پاریس ، 15.1.2010
.............................................

MOHAREB (ennemie de Dieu)2


Tel un héro je suis un mohareb contre Toi le démon

Je suis un Mohareb jusqu’à l’instant même de la liberté

Ô toi,le mensonge,la religion n’est qu’une arme dans ta main de tyrannie

Si c’est toi le signe de Dieu *, alors, je ne suis qu’un mohareb
!0
..........................
.....................................
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

M.Sahar
Paris, 17.1.2010

* Ayatollah en arabe veut dire : Signe de Dieu


بیست و دو ی بهمن

بیست و دو ی بهمن



برخیز که دیدار سحر در پیش است

وز این شب تیره مان گذر در پیش است

خورشید خبر دهد که آزادی را

بیست و دوی بهمنی دگر در پیش است

م.سحر
پاریس ، 15.1.2010

LE 11 FEVRIER

Lève toi, car le rencontre avec l’Aube est devant nous

Et le passage de cette sombre nuit est devant nous

Le soleil nous a fait signe que d’ici jusqu’ à la liberté

Tout un autre 11 février est devant nous


M.Sahar
Paris , 17.1.2010

۲۵ دی ۱۳۸۸

برای مسعود علیمحمدی

رباعی برای وداع با فیزیکدان جنبش سبز



آنانکه ترا قاتل ِ بی تردیدند

کشتند و جنازهء ترا دزدیدند

هم در خونت دست و دهان آلودند

هم بر خاکت اشگ ریا باریدند
.......................................
م.سحر
پاریس 14.1.2010

شکست ناپذیر



شکست ناپذیر

در یکی از سایت های فارسی زبان ترجمه شعری را دیدم و یادداشتی که با آن همراه بود دربارهء نلسون ماندلا رهبر قهرمان مبارزات آزادیبخش سیاهپوستان آفریقای جنوبی که رنج های فراوان برد و نیمی از عمر خود را در زندانهای حکومت نژادپرست به سر برد و سرانجام توانست مبارزات مردم سیاهپوست را به سرانجام برساند و نظام آپارتهاید و ستمگر را از میان بردارد. ـ
در این یادداشت اشاره شده بود به شعری از ویلیام ارنست هانلی ، که نلسون ماندلا آن را از حفظ داشته و در خاطرات خود آورده است که:«هرگاه سختی ها طاقت فرسا می شدند و فشار و شکنجه افزون می شد این شعر را با خود زمزمه می کرده و نور امید را در وجود خود فروزان می داشته و پایداری خود را قوام و توانایی افزون تر می بخشیده است». ـ
راستش من آن ترجمه را سست یافتم و به جستجوی آن شعر در زبان انگلیسی و فرانسه پرداختم و سر انجام آنرا به هردو زبان یافتم و به شعر فارسی ، چنان که می بیند درآوردم . ـ
متن انگلیسی و فرانسهء آنراهم در کنار ترجمهء فارسی نهاده ام تا خوانندگانی که ترجمهء مرا نپسندند، به آن ها مراجعه کنند. ـ
ذیل ترجمهء فرانسه یادداشتی بود که همینجا آنرا به فارسی بر می گردانم: ـ
ـ « اینونکتوس» شعر کوتاهی ست از نویسنده ویلیام ارنست هانلی. ـ
این واژهء لاتین به معنای شکست ناپذیر است و به تجربهء شخصی نویسنده متکی ست. زیرا این شعر در سال 1975 بر تخت خواب بیماری سراینده در بیمارستان پس از قطع کردن پای او نوشته شده است.
ویلیام هانلی خود گفته است که این شعر بیانگر پایداری او
در برابر دردهای پی درپی است که پس از قطع شدن پا تحمل کرده است.ـ

...............................................................................................................

متن انگلیسی

Willam Ernest Henley


INVICTUS

Out of the night that covers me,
Black as the Pit from pole to pole,
I thank whatever gods may be
For my unconquerable soul.
In the fell clutch of circumstance
I have not winced nor cried aloud.
Under the bludgeoning of chance
My head is bloody, but unbowed.
Beyond this place of wrath and tears
Looms but the Horror of the shade,
And yet the menace of the years
Finds, and shall find me, unafraid.
It matters not how strait the gate,
How charged with punishments the scroll
I am the master of my fate:
I am the captain of my soul.


ترجمهء فرانسه

INVINCIBLE

Dans la nuit qui m'environne
Dans les ténèbres qui m'enserrent
Je loue les Dieux qui me donnent
Une âme, à la fois noble et fière
Prisonnier de ma situation
Je ne veux pas me rebeller
Meurtri par les tribulations
Je suis debout bien que blessé
En ce lieu d'opprobres et de pleurs
Où je ne vois qu'horreurs et ombres
Les années s'annoncent sombres
Mais je ne connaîtrai pas la peur
Aussi étroit soit le chemin
Bien qu'on m'accuse et qu'on me blâme
Je suis le maître de mon destin
Le capitaine de mon âme


ترجمهء فارسی

ترجمه ء این شعر را تقدیم می کنم :ـ

به مبارزان هموطنم که زندان های پر رنج و شکنج استبداد فقها

و نظام آپارتهاید دینی را به عشق آزادی و در آرزوی سعادت ملت ایران

ونسل های آیندهء میهن خود شجاعانه و سربلند تاب می آورند


شکست ناپذیر

در شبی این چنین فراگستر

تیرگی های اختناق آور

می ستایم به جان خدایان را

که مرا در وجود و در گوهر

موهبت کرده اند جانی پاک

هم سرافراز و هم نجابت ور

بندی ی حال و روز خویش ، اما

سرطغیان ندارد اجزایم

کوفته ی ضربت زمانه ولی

زخم خوردی ستاده برپایم

درچنین جایگاه خشم و سرشگ

که نه جز ظلمتی ست عالمگیر

روز ِ بد در ره ست ، لیک مرا

ترس هرگز نمی کند تسخیر

راه گوتنگ باش تا خواهی

هرچه خواهند گو بیازارند

محنت آرند و خوار دارندم

تیر تهمت به من فرو بارند

من به تقدیر خویش سالارم

روح خود را به حُکم خود دارم

..................................................

م.سحر
پاریس ، 14.1.2010

۲۰ دی ۱۳۸۸

واقعهء کربلا و امویان جدید در ایران

طرح از «خاور » برای کتاب «داوری»ـ

بخشی از منظومهء «داوری یا عریضة النساء»

این قسمت از «داوری » چند روز پیش همراه با یادداشتی (یادداشت یکم) ، روی اوراق فیس بوک من قرار گرفتند .اکنون همراه با یادداشت کوتاه دیگری(یادداشت دوم)آنرا روی همین اوراق نیز درج می کنم تا دسترسی به آنها برای افراد بیشتری میسر باشد:ـ

یادداشت یکم

این سروده ها بخشی ست از کتاب « داوری یا عریضة النساء »که بیش از یکسال و نیم پیش از وقایع دورانساز اخیر سروده شده و حدود چهار ماه پیش انتشار یافته است.ـ

اگر می بینید که محتوای آن با حادثات امروز تناسب دارد و همآهنگ است تعجب نکنید.سرایندهء این شعرها درسال هزار و سیصد و شصت نیز یک منظومهء بلند نمایشی نوشته بود به نام «حزب توده در بارگاه خلیفه» که بسیاری از وقایع در آن پیشگویی شده بود. ده سال پیش نیز منظومه« قمار در محراب» را سرود و در آن سخنهایی گفت که برخی از آن ها گهگاه بر زبان برخی منتقدان و نظریه پردازان اردوگاه اصلاح طلبان می رفت اگرچه هرگز ذکری از منبع در میان نمی آمد...ـ

یادداشت دوم




این روز ها باز هم داستان کربلا را علم کرده اند و روز عاشورای گذشته را که ملت ایران در آن به پا خاستند تا ظلم و روزگار ظلمت یزیدی را به جهانیان بنمایانند و به حق توانستند از نمادی که در اسطوره عاشورا و واقعهء کربلا نهفته است بهره جویند تا هم جنایات حکام اموی جدید را در ایران نشان دهند و هم مظلومیت ملتی را بازتاب دهند که سی سال است زیر چکمه و نعلین استبداد پلید دینی له می شود و آبرو و فرهنگ و ثروت و از همه مهم تر جان فرزندانش به یغما می رود . ـ
همانطور که در یادداشت بالا آمده این مطالب نزدیک دوسال پیش نوشته شده اند ، اما مضمون آن ها در این روزها به جد قابل درک و است زیرا موضوع روز است زیرا یک وافعیت اجتماعی و تاریخی دوران ما ست.ـ
از همین رو ، با آن که قصد نداشتم به این زودی کتاب داوری را به رسانهء مجازی اینترنتی بسپارم، با اینهمه ، به نظرم می رسد که این سخنان ـ به ویژه در چنین روزهایی ـ می باید از رؤیت هم میهنانی که دسترسی به اصل کتاب ندارند بگذرد تا روزی که کتاب «داوری » من آزادانه در ایران چاپ شود و هم میهنانم در جریان مضامین آن قرار گیرند.
به امید آن روز از ین پس خواهم کوشید که گهگاه بخش های کوتاهی ازین منظومهء دویست و پنجاه صفحه ای رااز طریق اوراق «سحرگاهان » یا با واسطهء برخی سایت های دیگر در معرض داوری هم میهنان و هم زبانانم قرار دهم .ـ


واقعه ء کربلا و آبروی رفتهء اشقیاء

یکهزار و چارصدسالی دراز
رفت از آن غوغای پر سوز و گداز
قرنها از ظهرِ عاشورا گذشت
ماجرا ها و جنایت ها گذشت
این چه دّکانی ست کز دین کرده ای؟
شهر را دارُالمجانین
١کرده ای؟
آن یکی در کوچه ها زنجیر زن
وآن دگر در تکیه ها تکبیر زن
این به فرق ِ سرزنان با تیغ ِ تیز
وآن به سربر ، خشت ساب و کاه ریز
٢
این به فرق کودکان خنجر زند
وان گـِل و لای و لجن بر سر زند
(خون کودک ریزد از سر تا به پا
تا به یاد آرد شهیدِ کربلا
خود نرفت ازوی سه سالی بیشتر
بر سرش کوبند ضرب ِ نیشتر
این جنایت ها به نام ِ دین کنند
تابلاهت را به خون رنگین کنند )
این به منبر، از خلایق گریه گیر
وان به معبر ، ناقل ِ مُشگ و عبیر
آن زند بر طبل ، این بر گـُنگ و سِنج
نشئهء بوی حلیم و شیربرنج
در کنار حوض یا بر طرف ِ جوی
دیگ ها بر بار، در بازار و کوی
پرچم ِ سبز و سیاه و مخملی
حک بر آنها « یاحسین » و «یا علی»
بر در هر خانه ای آویخته
آبروی شمر ملعون ریخته
آبروی خولی و ابن زیاد
۱
می رود در تاب ِ پرچم ها به باد
چارده قرن است تا این آبرو
می رود در کوچه ها چون آب ِ جو
چارده قرن است با لحن ِ شدید
شیعه دارد لعنت ِ حق بر یزید
هیچ ازجاه ِ وی آهی نیست کم
خرمنش را برگ کاهی نیست کم
در بهشت ِ خویش ، در می نوشی است
با پری رویان به عشرت کوشی است
باده پیش ِ دوست در صهبا کند
هی «ادِرکأساً وناولها» کند
۱
هی بنوشد شادی ِ آن اشقیا
ناز شست قاتلان در کربلا
شادی ِ آن لشکر ِ دشمن شکن
مجریان ِ مرگ ِ هفتاد و دو تن

بانگ نوشانوش یزید

شادی ِ عـُمّــال می نوشد یزید
همچو آن شیخی که خون ِ ما مزید
چون « ولیُ الاَمر ِ» پُرافسون ِ ما
آن که می گیرد وضو در خون ِ ما
هر اولوالاَمری در این دنیای پَست
باده نوش ِ یادِ احباب ِ خود است
هر اولوالاَمری در این دنیای دون
می خورد خون شادی ِ «السابقون» ۱
گر یزید از شمر دارد خوان ِ خویش
شیخ ِ ما نیز از تبرداران ِ خویش
از مُسلسل بند و تیراندازهاش
از اراذل هاش ، از اوباش هاش
از درفش و سیخ و تیغ و برق و گاز
وز ددِ انسـانـدرِ تـوّابـســـاز
۲
(اینچنین ملای شیک ِ خوش ادا
شیخ ِِ حکمت بارهء مُصلح نما
خاتم ُالسالوسیان شیخُ الرئیس
۳
زیرجامه ش در نماز جمعه خیس،
می ستاید در عبای لاجورد
آنکه صدها ننگ در یک لحظه کرد
آنکه در یک آن از این ایاّم ِ پَست
دستِ صدها شمر را ازپشت بست
پس یزید ار حق شناس شمر بود
حق شناس ِ شمر ِ خویشند این رُنود
حق شناس قاتلان و جانیان
رهزنان ِهستی ایرانیان)

بازگشت به کربلا

قصه کوته ، عدّه ای در کربلا
اوفتادستند در دام ِ بلا
عدّه ای دستی به خون آغُشته اند
عده ای را با عداوت کُشته اند
رفته چندین قرن از این ماجرا
لیک روز و شب عزاداریم ما
لیک روز و شب گرفتار ِ غمیم
دائم اندر نوحه و در ماتمیم
سینه می کوبیم و بر سر می زنیم
ضجّه بر فرزند حیدر می زنیم
اشگ می ریزیم و زاری می کنیم
چون یتیمان سوگواری می کنیم
شمر می سوزیم و ابن سعد را
حال را و قبل را و بعد را
اَلعَطش گوئیم و «هَـل مـَن ناصرین؟»۱
الاَمان گوئیم از آن قوم ِلعین
جوی می رانیم از چشمان ِ خویش
می پزیم از آه و ماتم نان ِ خویش
لقمهء آغشته ای در خاک و خون
راستی :« هـَل نحنُ مِـن اهل الجنون؟»
۲

شمر ما کیست؟

شمر می سوزیم و شمران میر ما
دستشان بر حلقهء زنجیر ما
شمر می سوزیم و از خود غافلیم
همچو حق مغلوب ِ اهل ِ باطلیم
همچو حق ، مغلوب ِ مُشتی روضه خوان
باج گیرِِ وعدهء باغ ِ جنان
شمرِ ما را هست بر ما قصدِ جان
ما ولی شمرِ کهن را نوحه خوان
صد یزید از ما بُریده ست آستین
ما یزید اولین را در کمین
صد یزید از ما شکسته ست استخوان
ما یزید کربلا را بدگمان
گر یزیدی کشت هفتاد و دوکس
شیخ هفصد می کـُشد در هرنفس
گر یزیدی کشت ، بر قربانیان
از پشیمانی به دل شد نوحه خوان ۱
شیخ ِ ما زایرانیان ده ها هزار
کـُشته ، اما با کمال ِ افتخار
کـُشته و خـُشنود از کـُشتار خویش
هیچ شرمش نیست زین کردارِ خویش
کشته و گوید که در راه خداست
خونبهای تشنگان ِ کربلاست
خون بهای دست عباس است این
خون ِ فرزندان ِ ایران بر زمین
آنچه در ایران روان با قافله ست
خونبهای زخم ِ تیرحرمله
٢ ست
کشته و گوید به دست ِ نابکار
تیغ ِ قهرش نیست الا ذوالفقار ۳
کشته و گوید که از بهر خداست
جوی خون جاری اگر درکوچه هاست
دست خود را« دست حق» داند چنین
تیغ «حق» زینگونه کوبد بر زمین
خاک ما از خون ِ ما رنگین کند
وین جنایت ها به نام ِ دین کند
ریشهء صد باغ و بُستان کنده است
سینه ها از داغ ها آکنده است
«خاوران»٤ ها کرده از بُستان و باغ
لاله ها رویانده از دل های داغ
بس جوان سوزانده دل، در سینه ها
ابرِ خون پوشانده بر آئینه ها
بس مرا کـُشته ست درکـُشتار ِ یار
بس ترا کـُشته ست درایل و تبار
آن که بیند دیده ات بر دارها
خود منم ، ای تـُخم ِ سهل انگارها
آن که بیند دیده ات بر جرثقیل
خود منم ، ای بَردهء اصحاب ِ فیل
۱
آن که می بینی چنین خُرد است و خوار
آن تویی ، ای ملـّتی در انتظار
آن که می بینی وجودش در وطن
گشته است ارزان تر از پول ِ کفن
آن منم ، ای مام ِ میهن مادرت
کاینچنین خاک ِوطن شد بر سرت !
آن تویی ای میوهء ایران زمین
گشته زینسان پایمال ِ اهل ِ دین
آن شمایید ، ای وطن پروردگان
بستهء زنجیر ِ عصر ِ بردگان
جمله مایانیم و مایانیم ما
وین نه شایان و نه شایانیم ما !
این نه شایانیم کانسان زاده ایم
مُرده ریگ ِ
۲ مردمی آزاده ایم
سی سده ست از ما سخن ها می رود
صحبت از خونین کفن ها می رود
کوه و دشت ِ خاوران را هیچ سنگ
نیست کز خون ِ دلیران نیست رنگ
هیچ بام و برزنی دراین دیار
نیست کز داغی ندارد یادگار
کوچه و کویی در این محنتسرا
۱
نیست کز رنجی ندارد ماجرا
ای حدیث کربلا بشنیدگان
روز و شب از غصه لب ورچیدگان
خود حدیثی از اوین نشنیده اید
کاینچنین بر کربلا گرییده اید
گرشنیدید از اوین یک ماجرا
می برید از یاد ، دشت ِ کربلا
می برید از یاد بیدادِ یزید
در شما مِهر آورد یادِ یزید
در شما زین پس نمی ماند گــِله
هرگز از وجدان شمر و حرمله
کس به بَد زین پس نخواهد کرد یاد
زابن سعد و خولی و ابن زیاد
۲
گر شنیدید از اوین های وطن
وان جوان افتادگان از مرد و زن
بهترین ها میوه های کال ِ باغ
داغ و داغ و داغ و داغ و داغ و داغ
زینهمه جز داغ بر دل ها نماند
غیر حسرت ها به حاصل ها نماند
گر به یاد آرید ، با یاد حسین
برندارید از جگر «صد شور و شین»
۱
اکبر و اصغر روند از یادتان
پاک گردند از دل ناشادتان
قاسم و عباس و حُــّر و عمر و زید
می روند از یادتان چون روز عید
خاطر از غمنامهء بازار شام
پاک خواهد گشت واز اهل ِ خیام
ازفراق زینب و اُم البنین
اشگتان جاری نخواهد شد چنین
راستی را ما کدامین مردمیم
کاینچنین در چاه ِ وهم ِ خود گـُمیم؟
اینچنین از غصه در خود می خزیم ؟
آش دشتِ کربلا را می پزیم؟
روز و شب در شهر ما صد کربلاست
کربلای ما به شهر نینواست
٢
«خاوران» در چارگامی خفته است
گنج ِ ما در کربلا بنهفته است
ملت ما کربلاها دیده است
وزبداندیشان بلا ها دیده است
ای بسا دل ها که در وی خون شده
واینهمه از یاد او بیرون شده
ای بسا خون ها که از وی ریخته ست
باز بر دستار شیخ آویخته ست
ای بسا کاشانه کز وی سوخته ست
باز چشم ِ تر به قاتل دوخته ست
همچو محکومی که با حال ِ پریش
خوانده براوراق ، حکم ِ قتل ِ خویش ؛
بسته چشم و گوش درقصّابِ خود
بازهم خوش می چمد در خواب خود
بازدامنگیر خاک ِمنبر است
گوش ِنسیانش بر آوازِ خر است
گوش نسیانش به زالو پیشگان
انگل ُالاِسلام ، پَست اندیشگان

سوگ ایرانی

چارده صدساله می باریم اشگ
روغن از مُلاست وز ما دوغ ِ مشگ
وینچنین پروردهء سوگیم و بس
بندهء غم ، بردهء سوگیم و بس
بام و برزن ، مسجد و بازار و کوی
سوگوار و سوگبار و سوگ روی
سوگخواب و سوگساب و سوگساز
سوگسار و سوگخوار و سوگباز
یار ، سوگ و دار، سوگ و غار، سوگ
چارسوق ِ کوچه و بازار ، سوگ
در سیاه و سر سیاه و خر سیاه
لال و گیج و گـُنگ و کور و کر سیاه
در قضا و در غزا و در غذا۱
این عزا فرموده ، آن میر ِ عزا
گریه می کوبند با تیغ و تبر
گریه می روبند از دیوار و در
گریه می بارند با تیر ِ نگاه
گریه می نازند در چشم ِ سیاه

سوگواری کج کلاه و گل پری
٢

کج کُلا خان نوحه می خواند به کوی
گـُل پری جان گریه می بارد به روی
کج کـُلا خان یک عَـلـَم دارد به دست
گــُل پری جان ، خنده ای در نازِ شست
کج کــُلا خان با عــَلـَم بازی کنان
گــُل پری جان ، عشوه اندازی کنان
کج کلا خان با علامت بر کمر
گل پری را مرغ دل در بال و پر
کج کلا خان پایهء نخلش به دوش
گل پری را دل به بازار فروش
کج کــُلا خان ، دل به سوی پرده ها
تا بَرَد دستی بر آن آورده ها
گـُل پری جان ، کار ِ جانان کرده است
دل به پشت ِ پرده ها آورده است
کج کلاخان می بَرَد دستی به پیش
تا بگیرد از مُحـّرم دادِ خویش
می خـَزَد چون دردمندی سوگوار
تا بساید پنجه بر پِستان ِ یار
تا بلغزاند سرانگشتِ نشاط
گِردِ آن گـُلخانهء پشتِ حیاط
وینچنین در آرزوی حاصلی
دانهء مِهری بکارد در دلی
آتشی از زیر خاکستر به در
می کند عشق ِ جوان را شعله ور
گــُل پری جان می کِشد آه از نهاد
اشگبار از فتنهء ابن ِ زیاد
غصّه دار از خنجر ِ شمر ِ دغا
لیک شاد از دستبُرد ِ کج کـُلا
سینه می ساید به دست ِ پهلوان
اشگ می بارد به رنگ ِ ارغوان
گونه اش را کرده سِحر ِ دست ِ یار
آتشین ، چون لاله های داغدار
قطره ها بر چهره اش مثل چراغ
آرزوی بوسه بر لب های داغ
گـُل پری جان داغدار ِ کربلاست
گریهء شوقش ولی از کج کـُلاست !
گریهء شوقش به ناز ِ شست اوست
ساز قلبش در نوا با دست ِ اوست
گل پری جان گل پری تر گشته است
چون گـُلی تر ، تازه و تر گشته است
کج کلا با پنجهء چالاک ِ خویش
می دمد بر عشق ِ آتشناک ِ خویش
گل پری جان را دو چشم ِ اشگبار
شادمان دارد سرانگشتان ِ یار

غم و شادی

گفت سعدی :« شادی و غم با هم اند!»۱
کج کلاه و گل پری شاد از غم اند
پیش ِ اهل ِ دل نشاط و غم یکی ست
عاشقان را زخم با مرهم یکی ست
خاصه زخم ِ پر ز آه و ناله ای
یادِ سوگ ِ چارده صدساله ای
یاد سوزی در میان ِ سوزها
روزبازارثواب اندوز ها
روزبازارکتل داران شهر
۲
عیش ِ خوبان ، عشرت ِ رندان دهر
کج کــُلا خان ها جوان و سرکشند
گــُل پری جان ها به جانان دل خوشند
کج کــُلاهان کج کــُلاهی می کنند
گــُل پری ها عشوه راهی می کنند
لُطف ِ ناز و خندهء دُزدانه ای
هدیهء جانی ست با جانانه ای
کربلا و کوفه و شام و حجاز
هست شهر ِ عاشقان را شهر ِ راز
کودکان با زی کنان دردسته ها
روزِ دلبـازی ست با دلبسته ها
فرصتی در بند ِ مـِهر آویختن
وز جوانی ها سرور انگیختن
فرصتی خوش ساختن از مُمکنات
کارناوالی کنارش سور و سات
کارناوالی به رسم ِ اقتضا
١
جشنی اندر جامهء سوگ و عزا
طبلی و شیپوری و آوازه ای
نوحه ای ، نخلی
۲ ، هوای تازه ای
خانه ای و تکیه ای و دسته ای
تعزیت خوانان ِ خنجر بسته ای
زعفر جنـّی و حُرّ و حـَرمـَله
٢
در تکایـاینـد و میدان ها یـَلـه
شیر و شمرو خولی و سلطان ِقیص
۳
صحنه آرایند در این حیث و بیث
۴
سور و سات ِ قیمه ای بر سُفره ای
لقمه ای با پنجه ای در حفره ای
کوچی از این کوچه تا بُن بست ِ یار
دسته پیما در هوای دست ِ یار

اخلاق دینی و روزگار اینترنتی

خاصه در این دورهء بی رابطی
فرصت ِ « اس. ام. اسی» ، اینترنتی ۱
در ره لیلی و مجنون روز و شب
حایلی نبود میان گوش و لب
آن به این لب می دهد در« چات روم»
۲
وین از آن دل می برد با « شات و زوم »
۳
بین پورِ عمّ و دُخت ِ خاله ای
نیست دیگر حاجت دلاله ای
نیست دیگر حاجتِ «اَنکحتـُکی»
« مدّت المعلوم » و« هل زَوّجتـُکی » !
این وسط دکـّان شیطان بسته است
بند از دست خدا هم رَسته است
نقش ملا نقش بی آینده ای ست
نظم ِ اخلاقش برای خنده ای ست !
کسب ِ ناموسی در این بازار نیست
زانکه ناموسی دگر در کار نیست
دین و اخلاقی که با قدرت لمید
سار اخلاق از درخت دین پرید
سار اخلاق این زمان در قبرس است
«سایورِ اینترنت و اس ام اس » است
١
این زمان فارغ ز آیات و حدیث
سارِ اخلاق است در باغ سویس
پَر کـِشد زین شاخه بر شاخی دگر
ثروتش در بانک ودستارش به سر
پادگان در پیش و تسبیحش به چنگ
یَهوه و الله او درحال جنگ
ملتی را لخت و عریان می کند
مکرِ دین با زورِ سلطان می کند !
در کنار شوره زار شهر قم
باغ دین می کارَد و بمب اتـُم !
خشت می مالد که آبادی کند
باد می کارد که طوفان بدرود
باد تا فریاد ِ اهل ِ روزگار
دست و گردن بشکند زین بادکار!
با معلم واهلیم اخلاق را
نان و آب و کاسهء قیماق را
زی محرم بازگردیم این زمان

نکته سنجیم از نگاهی نکته دان : ـ

برگشت به صحرای کربلا و آینه ای برابر ایرانیان

شیعه را نوعی تقیّه ۱ ست این عزا
پوششی در غم ، گریزی در فضا
شیعیان ِ شهر ِ ما را بیش و کم
شادی و جشن اند همزادان ِغم
اینچنین افتاد ما را رسم و راه
در پی تزویرِ شیخ و ظلم ِ شاه
قرنها داغ ِ رعایا داشتن
زیر پای سرکِشان جا داشتن
قرن ها با حیله یا ارعاب و قهر
گوش و دل بستن به شیادان شهر
طعمهء شمشیر این و آن شدن
گوسفند رام هر چوپان شدن
قرص جو آلوده در خون و نمک
عقل ، طوق گردن و پا در فلک
بردهء تقلید ِ ابله پروران
زیر بار ذلتِ جهل آوران
باج دادن ها به انواع روش
پیش ِ شاهی دون و شیخی پُرشپس
این سه یک میجوید و آن پنج یک
این به نقد ی باج خواه و آن به چک !
این گنه بخشنده با خمس وزکات
وآن طبق جوینده بانقل و نبات
این یکی مان در قبال ِخورد و نوش
گشته غلمان بخش یا حوری فروش
وان یکی مان در قبال بُرد و گاد
گشته خاقان زاده و خاقان نژاد
اینچنین عمری سراپای وجود
هدیه بخشیدن به انواع ِ رنود
پیش انواع ِسگ، ازخُرد و بزرگ
عرضه کردن نامهء تأیید گرک
دائم اندر ترس و وحشت زیستن
گم شدن در چیستن یا کیستن
اینچنین کرده ست ما را بیش و کم
چون وجودی بین ِ موجود و عدم !
اینچنین کرده ست ما را خوار و زار
سردی ِ دی ماه یا لطفِ بهار
خویشتن را در ریا پنهان کنیم
جشنمان را با عزا یکسان کنیم
در تقیّه عقل ِ ما حاشا شود
اشگ می باریم تا دل واشود!

بازار مکارهء عاشورا و کارگاه خرسازی ملایان

مابقی دُکـُان ِ ملاّیان بوَد
نان ِ گرم ِ سُفرهء آنان بوَد
مابقی بازار ِ دین بر منبر است
تـُحفهء سودآوری بار خر است
مابقی بر عقل شاشیدن بوَد
کارگاه ِ خرتراشیدن بود
مزرع ِ آیندگان مین کاری است
خر مقدّم بر وجود گاری است
قشریت را جنگ ها در پیش ِ روست
جهل در جمع ِ خران سرباز جوست
خر مقدّم بر حضور ِ جنگ هاست
کار ازین رو در کف ِ نیرنگ هاست
خوش به منبرها خوش آوازی کنند
تا خرآموزی و خرسازی کنند
ای وجودت خُبره در سرباختن
چون خِرَد بُگریز ازین خر ساختن
چون خِرَد بُگریز ازین نا بخردی
ورنه خونت ریخت در کام ِ بدی !
ورنه خونت ریخت در کام ِ فریب
نصرُ مِن ابلیس را فتحٌ قریب !
١
ورنه خواندی « خر برفت و خر برفت !»
٢
هر خری با قیمت ِ یک پیت ِ نفت !
ورنه در کوی و گذر، شام و پگاه
خوش نهادی چشم ِ نادانی به ماه
زیرِ پای خود فکندی دام ِ خویش
برتراشیدی بُت ِ اوهام ِ خویش
دادی اش ساطور ِ قصابی به دست
تا ببینی دست و پایت چون شکست !
تا ببینی چون دلت ویرانه شد
بادهء خون ِ تو در پیمانه شد
تا ببینی چون ترا زقّــّوم ، کِشت
١
بهر فردا دستِ شوم ِسرنوشت !
تا ببینی چون وجودت شد هَبا
همچو جان ِ تشنگان در کربلا

قهر شداد و شهر شیخ

بارِ دیگر این سخن دوران گرفت
شعله ای دیرین به بند جان گرفت
مثنوی می سوخت در بیدادی ات
وین سیه بنیاد ِ استبدادی ات
زد قلم چرخی به میدان ِ بلا
روز ِعاشورا و دشت ِ کربلا
قهر ِ صد شدّاد در قهر ِ تو دید
کربلا را خوشتر از شهر ِ تو دید
راستی را گر یزیدت دیده بود
از مقیمان ِ درت گردیده بود
شمر اگر می دید قصاّب ِ تو کیست
در غم ِ قربانیانت می گریست

.........

منظومه ادامه دارد

..........................................................................

یادداشت های ذیل منظومه

از نظر فنی برای من فعلا مقدور نیست که کلمات را از نو شماره گذاری کنم و توضیحات را هماهنگ با شماره های جدید مشخص کنم
ازین رو همانطور که این توضیحات در ذیل صفحات کتاب ، مشخص شده اند در این اوراق نیز نقل می شوند. اگرچه ممکن است اندکی کار خوانندگان گرامی مشکل شود، با اینهمه مطمئنم که با انکی حوصله و دقت توضیح واژگان و مصطلحاتی را که در جستجوی آنها باشید ، خواهید یافت. ابتدا خواستم توضیحات را حذف کنم اما بعد دیدم ، بودن آنها به همین صورت فعلی بهتر از نبودن آنهاست. با پوزش!ـ
.................................................................


١ ــ دارالمجانین : دیوانه خانه . تیمارستان
٢ و ۳ ــ به سر بر : بر سر . خشت ساب و کاه ریز : خشت بر سرکوفتن و کاه پاشیدن و گل ولای مالیدن به روی یکی از کارهایی ست که در مراسم سوگواری در محرم انجام می شود.

۱ ــ خولی و ابن زیاد : خولی : ابن یزید اصبحی شقی معروف.از ملاعین یوم الطف که سر بریده ٔ حسین بن علی علیه السلام را در کربلا در تنور خانه ٔ خود پنهان کرد و زن او بعلت نوری که از سر می تافت بر کار شوی واقف گردید. (یادداشت: دهخدا). وابن زیاد :عبیداﷲ بن زیادبن ابیه، برادرخواندهء معاویه پسرابوسفیان .ازعمال خلیفه اموی و از سرداران لشکر یزید در کربلاست.


۱ ــ نقل می کنند که نخستین مصراع و سر دفتر دیوان حافظ ، یعنی عبارت : «الا یا ایهاالسّاقی ادرکاًساً و ناولها» سرودهء یزید پسر معاویه است که هم شاعربوده و هم اهل شراب وعیش و ساقی و باقی قضایا !
۱ ــ اشاره است به دو آیهء قرآنی زیر که می گوید : « وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ » و « أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ »( آیه های١۰ و١١ از سورهء «الواقعه».) و معنی آنست که : و قدیمی ترها [آنها که پیش تراز دیگران آمدند] مقدمند . آنانند همان نزدیکان [خدا]. [ خودی هــا ؟].
۲ ــ تواب ساز: کسانی هستند که ضمن شکنجه های بی سابقه در تاریخ ایران از فرزندان این کشور اقرار می گرفتند یا آنها را به ترک اندیشه ها و عقاید خود وادار می ساختند. این افراد، موجودات عجیب و غریبی نیستند. می توانند در ادارهء شما متصدی مقامی باشند یا در روزنامه ای که شما در آن قلم می زنید یا می خوانید مدیر یا سردبیر باشند یا در دانشگاهی که شما در آن درس می خوانید به مقام استادی شما گمارده شده باشند. امرشگفت دراین است که اینان معمولا شکنجه گر بودن خود را هم نفی نمی کنند و ای بسا به آزارهایی که داده اند و به قتل هایی هم که کرده اند مفتخر ومغرور باشند، زیرا اقدامات جنایات کارانه و ضد انسانی خود را در راه خدا و اسلام می دانند!
۳ ــ خاتم السالوسیان :ختم و کمال یافته ترین نمونهء ریاکاران و فریب دهندگان .به قول امروزی ها اِند فریبکاران ، یکی از اکابر جنایتکاران این قرن به نام اسدالله لاجوردی را ستایش می کرد و درعین حال خود را مصلح و انسانگرا و طرفدار «گفتگوی تمدن ها» فرامی نمود!

۱ ــ هل من ناصرین: آیا یاری دهندگانی هستند؟ مأخوذ است ازاین عبارت منسوب به حسین،امام دوم شیعیان که درکربلا گفته است:هل من ناصروینصرنی؟ یعنی:آیا یاری کننده ای هست که به یاری من آید؟

۲ ــ هل نحنُ من اهل الجنون؟ : یعنی : آیا ما از مردم جنون زده ایم ؟ آیا ما از دیوانگانیم؟

۱ ــ نوحه خوان : در اینجا به معنی عزا دار و سوگوار است
٢ـ حرمله : یکی از سربازان یا سران تیر انداز لشگر یزید در کربلا
۳ــ ذوالفقار : نام شمشیر منتسب به علی خلیفه چهارم و امام اول شیعیان.
٤ ـ خاوران : محلی است در اطراف تهران که روحانیت حاکم برایران ، زندانیان مقتول و قربانیان کشتار جمعی سال ١۳۶٧ را در آنجا زیر خاک مدفون کرده است. این منطقه ، جایگاه پیکر بسیاری از بهترین فرزندان مظلوم وبی گناه ملت ایران وازموقعیت نمادین مهمی برای مردم ایران برخورداربوده و به «گلزار خاوران» شهره است.

۱ ـ أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ (مگر ندیدی که خدای تو با دارندگان فیل چه کرد؟) سوره الفیل آیه ۱
این آشاره قرآنی مربوط به ماجرای ابرهه، پادشاه یمن است که با لشگری انبوه همراه با تعدادی فیل، برای تخریب کعبه به سوی مکه حرکت کرده بوده است و تفصیل این داستان را در تفسیر ها و در فرهنگنامه ها می توان خواند.
۲ ــ مرده ریگ : ماترک ، میراث ، آنچه از رفتگان برای زندگان باز می ماند.

۱ ــ محنتسرا : خانهء رنج . محل درد و رنج .

۲ ـ ابن سعد : عُمر پسر سعدبن ابی وقاص زهری ( فاتح ایران در جنگ قادسیه ) . در سال ۶١ هجری به سرکردگی ۴۰۰۰ تن از جانب عبیدالله ابن زیاد برای جنگ با حسین بن علی وارد کربلا شد و امام سوم شیعیان را همراه با عده ای از اطرافیان به قتل رسانید. بنا بر این ایشان همراه با شمر و خولی و ابن زیاد از پایه گذاران ماجرای کربلا ست و
قرنهاست که سفرهء چرب ملایان و نوحه خوانان و متکدیان در ایران وبعضی کشور های همجوار به این ظالم شقی مدیون است زیرا بدون وجود این شخصیت منفور تاریخی بسیاری از دکان ها و ناندانی ها در کشور ما تعطیل می بود.
خولی : ابن يزيد اصبحي شقي معروف که می گویند سر بريده حسين بن علی را در کربلا در تنور خانه خود پنهان کرده بوده است و زن او بر کار شوهر واقف گرديده بوده است.
شمر : ایشان که البته معروف حضور همهء ما ایرانیان هستند !! زیرا هرچند شخص ناجوانمردش باقی نماند با اینهمه خصائل پسندیدهء قساوتگری و درنده خویی اش در وجود بسیاری از ایرانیان تداوم یافته است و نمونه های برجسته ای از شمریت و شمریگری او در این سی سال به نحو بارزی دروجود برخی از روحانیون حکومتگر ایران معاصر و عمال آنان جلوه گر بوده و روی آن مرحوم مغفور را مثل برف ، سفید کرده است.
۱ ـ شور و شین : اصطلاح رایجی ست در «ادبیات عاشورایی» (این اصطلاح البته ساختهء بعضی شعرای خوشخدمت معاصر است!!) همچون نوحه ها و تعزیه نامه ها ی رایج شیعی. این عبارت که درمعنای زاری و شیون به کار برده می شود به خصوص از آنجا که با واژهء «حسین» هم قافیه است مدام در تعزیه ها و نوحه ها تکرار می شود.
٢ ــ نینوا: نام دیگری ست برای کربلا.

۱ ــ قضا : قضاوت . غزا: جنگ و پیکار دینی . غذای سوم هم که گفتنی نیست ، خوردنی ست.
٢ ــ کج کلا و گل پری دو اسم خاص اند که اولی مردانه و دومی زنانه است و از تصنیف های فولکلوریک و عامیانه به این جا آمده و از مراسم ماه محرم و ماجرای کربلا سر درآورده اند. در جهان شعر، مرز و پاسپورت بی معنا ست.

۱ ــ غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست (سعدی)
و نیز : جور دشمن چكند گر نكشد طالب دوست گنج و مار و گل و خار و غم و شادی بهم اند.
۲ـ کتل نوعی علامت و عَلـَم است که در دسته های عزا داری برمی افرازند

۱ ـ اقتضا : درخور بودن . ایجاب کردن . لزوم . وام بازخواستن هم معنی می دهد . ۲ ـ نخل ــ عماری بزرگ ست چوبین که آنرا به پارچه های رنگین و زینت ها می آرایند و در روزهای سوگواری بردوش مردان در راهها و معابر و میادین شهر یا روستاها می گردانند.
٢ ــ زعفر جنی طبق روایات شیعی ، رئیس جنی ها بوده که در ماجرای کربلا به یاری امام حسین می شتابد اما امام ، یاری او را نمی پذیرد زیرا شهادت خود را مقدر می داند و نمی خواهد که لشگر دشمن به ضرب شمشیر جنی ها لت و پار شوند! ــحُـرّ : حر پسر یزید ریاحی بود و جلو دار و افسر لشگر یزید محسوب می شد و برای جنگ با امام حسین به کربلا آمد اما ، از ولی نعمت و فرماندهان خود برید و به یاران امام پیوست وطبق روایات شیعی نخستین کسی بود که در کربلا شهید شد.
۳ ـ سلطان قیص : یکی از پرسناژها (شخصیت ها) ی تعزیه قتل امام حسین است. بر اساس متون تعزیه ها این شخص که سلطان روم بوده برای شکار از شهر بیرون می رود و شیری در بیشه با او به دوستی رفتار می کند و وی را به صحرای کربلا می رساند تا با اشقیاء و اعداء امام بجنگد و شهید شود. بنا بر این ، سلطاق قیص نیز از شهدای صحرای کربلا محسوب است .
۴ ــ حیث و بیث : گیرو دار .

۱ــ S.M.S پیام رسانی های فوری از طریق تلفن های دستی که در این سال ها رواج عالم گیر یافته و می گویند به بهشت و جهنم هم سرایت کرده و به دست اولیاء الله بهشتی و جنایتکاران جهنمی هم رسیده و گویا بسیاری از دشواری ها را تسهیل کرده است. العهدة علی الراوی!
٢ ــ چات روم . فضا های گفتگو به مدد تکنولوژی مدرن اینترنتی. ۳ ــ شات و زوم : دو اصطلاح سینمایی ست هنگامی که دوربین ازفاصلهء دور به سوژه می نگرد شات است وهنگامی که به اونزدیک می شود زوم است.


١ ــ سایور : مؤسسهء عرضه کننده ء خدمات ، فرستنده ، عرضه کننده.

۱ ــ تقیّه : پرهیز کردن . خودداری از آشکار کردن عقیده به دلیل ترس یا برای حفظ منافع و موقعیت . ظاهر سازی و دروغ گویی شرعی به جهت پنهان کردن اعتقادات واقعی و قلبی ، و نیز برای تظاهر کردن و جلوه دادان آنچه فرد قلباً به آن معتقد نیست. نام دیگرش ظاهرسازی و دروغ پردازی ست و مشروعیت یافتن دورویی و چند رویی نتیجهء ناگزیر امر تقیه است. و تعجب آور آن است که با وجود چنین حکم و نفوذ چنین روش ریشه داری در جامعهء ایران وبا سلطهء چنین فرهنگی بر روح ایرانیان ، باز هم خیلی ها می پرسند که چرا مردم ایران ظاهرساز و دورو هستند و هیچیک پاسخ خود را به این حکم منحط و ویرانگر شرعی که قرنهاست به وسیلهء ملایان ترویج می شود ، ارجاع نمی دهد!
همین حکم شرعی بود که در سال ١٣۵۶ و ۵۷ به یک مرجع تقلید و یک روحانی که صورتک عارف مشربی و آزادگی بر چهره داشت امکان داد تا پس از کسب قدرت دربرابر ملتی که به اواعتماد کرده بود و از او می پرسید : «حضرت آقا، پس تکلیفِ پیمانی که با ما بسته بودی و حرف هایی که می زدی چه می شود ؟»، با جسارت یک دیندار متشرع بایستد وبگوید که:« لاکن مکر کردیم و خدا هم مکار است (رک. حاشیهء صفحهء۵۵) .و این یعنی همهن تقیه که ریشهء اخلاق و راستی را در ایران سوزانیده و کشور ما و ملت ایران را به خاک سیاه نشانیده است!
١ــ وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (سوره ۶۱ ، آیهء ۱٣) یعنی : و ديگر چیزی که دوست داريد ، يارى ازسوی خداست و پيروزى نزديك است و مؤمنان رابدان بشارت ده!
٢ ــ اشاره است به داستان آن روستایی ساده لوح که با خر خود از کنار مجلس سماع صوفیان می گذشت و هوس سماع کرد و خر خود را رها کرد و به میان صوفیان خرامید و به شور رقص و نوا و سماع آنان درپیوست، تا هنگام خوردن رسید و سفره آمد و خورده شد و برچیدند و صوفیان آواز سماع بگردانیدند و «خربرفت و خر برفت و خربرفت» آغاز کردند و روستایی نیز همین آواز را با میزبانان صوفی وش خود تکرار کرد و پس از ختم سماع سراغ خر خود را از آنان گرفت و پاسخ شنید : تو که خود خوشتر از دیگران می خوردی و گرمتر و پرشور تر از دیگران خربرفت و خر برفت می خواندی ؟ اکنون سراغ کدام خر را از ما می گیری؟
خود همی گفتی که خر رفت ای پسر از همه گویندگان باذوق تر
اصل داستان را درمثنوی مولانا باید دید و خواند و عبرت گرفت و به یاد « الله و اکبر کشی ها و ماه بینی ها و «خط امام» جویی ها» افتاد و به حال ِگذشته و حال و آیندهء خود و ملت خود خون گریست .

١ ــ زقوم نام یک گیاه اسطوره ای ست که در قرآن آمده و تلخ است وی را سرشت.تلخ تر از زهرمار!
..................................................................
برای تهیهء این کتاب
کسانی که به داشتن کتاب «داوری » و کتابهای دیگر م.سحر علاقمندند می توانند از طریق آدرس ایمیل با وی یا با ناشر کتابهای جدید او تماس بگیرند.
روی این جا کلیک کنید و در همین سحرگاهان آدرس ایمیل م. سحر یا ناشر کتابهای «داوری» و« گفتمان الرجال» و «قصهء ما راسته » تماس بگیرید

۱۵ دی ۱۳۸۸

جنگ حکومت دینی باسنگ مزار یک شهید

.....................................

سنگ گور ندا تیرباران شده است

..........................................................................

امروز این تصویر را دیدم و این رباعی را در کنار آن نوشتم.
چه میشود گفت دربارهء یک نظام غرقه در فساد استبداد دینی
که حتی از تصویری بر سنگ گور یک قربانی وحشت دارد؟

...................................................................................



ننگند که باهزار رنگ آمده اند
وزبیم ِ حضور تو به تنگ آمده اند
زینگونه که غرق وحشتند از نامت
باسنگ مزار تو به جنگ آمده اند

م.سحر

پاریس 4.1.2010

۱۳ دی ۱۳۸۸

دین در حکومت


کار خدا با خدا

دین از سیاست جدا


این چند سطر را دیروز ، روی صفحهء فیس بوک خودم تایپ کردم. مضمون ابیات سخنی ست بس جدی و شایستهء انواع بحث ها و گفتگو ها که کمابیش و به ویژه درچند سال اخیر ، اینجا و آنجا در میان ما ایرانیان نیز طرح و به مسئله ای اساسی بدل شده است. البته قدمت این سخنان در کشورهای پیشرفته و دموکراتیک جهان بسیار طولانی ترست و به جاست که ما نیز تاریخ سیر اندیشهء آزادی و دموکراسی و حقوق انسانی و مباحث مربوط به جایگاه دین درجامعه را بسی جدی تر تلقی کنیم و بیشتر از آنچه تا کنون کرده ایم در این زمینه بکوشیم . سی سال حاکمیت تحجر و جهل و نادانی بر ایران و تحمل انواع خفت ها و داغ و درفش ها از سوی کسانی که خود را نمایندهء خدا بر زمین دانسته اند و به نام دین و با نام مقدسات دینی هست و نیست ایرانیان را به یغما برده اند ، زمینهء درک این حقیقت را برای سنتی ترین و ناآگاه ترین قشرهای اجتماعی فراهم آورده است و اکثریت قاطع ملت ایران را به لحاظ روانی و فرهنگی برای پذیرش یا لا اقل شنیدن و شرکت کردن در موضوع و مسئلهء جدایی نهاد دین از نهاد دولت و حکومت آماده کرده است.ـ

امروز دیگر با قاطعیت می توان گفت که شعار «کار خدا با خدا ، دین از سیاست جدا» برای اکثریت مردم ایران شعاری قابل درک و پذیرفتنی است و تحقق آن به یکی از آرزوها و آرمانهای ملی ما بدل شده است. ـ


به هرحال همانطور که گفتم این چند سطر شعر ، روز گذشته روی صفحهء فیس بوک من بود و چرا امروز روی این اوراق «سحرگاهان » نباشد؟



دیـن در حکــومت

ای آن که داری، شوق ِعدالت
دین درحکومت، یعنی رذالت
دین درحکومت، یعنی سیاهی
یعنی رذیلت، یعنی تباهی
دین درحکومت، یعنی توحش
یعنی بشر سوز، یعنی بشر کُش
دین درحکومت یعنی خدامُرد
خوکی مُقدّس، میراث او بُرد
خوکی مُقدس، دستاربرسر
دستی بقرآن، دستی به خنجر
هم نفرت آگین، گندِدهانش
هم مایهءکین، زهرِزبانش
یعنی فقیهم یعنی امامم
قدرت به چنگم، دنیا به کامم
دین درحکومت، یعنی جنایت
بیداد ازصفر ، تابی نهایت


م.سحر
پاریس 2.1.2010