۰۹ خرداد ۱۳۸۷


یکی از دوستانم که خاطر ش برای من بسیار عزیز است ، یکی از این روزها به من می گفت که چرا مدتها ست که غزلی نسروده ام؟
و من پاسخ او را با این شعر حافظ دادم که :« کی شعر تر انگیزد ، خاطر که حزین باشد؟» ـ
و ادامه دادم :هنگامی که شوروشیدائی وباقی ابزارانگیزاننده وآفرینندهء تغزل موجود نبود چگونه شاعر می تواند به انتظار رسیدن و جوشش غزل بنشیند ؟
که او گفت: «اینها را بساز و بیافرین!» ـ
نمی دانم آیا این پیشنهاد دوست عزیز من اجراء شدنی و واقعیت یافتنی هست یا نه؟
و باز به زبان حافظ آیا می توان با خاطری حزین ـ به انتخاب خود و به رغم روزگار ـ اسباب و ابزار سرودن شعر تر ی را فراهم آورد،غزلی سرود و به تصویر ها و لحظه ها ی شعری و به و خیال آفرینی های آرمانی خود جامه تغزل پوشانید؟
چندی در این اندیشه بودم ، تا اینکه روز گذشته غزلی از شاعری جوان و با استعداد خواندم که به ویژه ، دوبیت آن به دل نشست. پس وزن و ردیف و قافیه را از غزل وی به وام گرفتم تا غزلی را در خود جستجو کنم و این هشت بیت حاصل آن جستجوست : ـ

اما نخست ، آن دوبیت دلنشین شاعر جوان را بخوانید و بعد غزل زیر را:ـ


شبانگهان که نشينی ميان چشمهء رؤيا
خوش است تور بيندازم و حباب بگيرم
هزار بار به دريا زدم دل از سر مستی
بدان اميد که روزی تو را از آب بگيرم

ـ.............................. لاله ایرانی

غـــــــزل

درنگ اگر بگذارد چنان شتاب بگیرم
که دادِ تشنگی از چشمهء سراب بگیرم
امیدِ جرعه و جامی به دست و جان عطشناک
مرا به سوی تو می آورد که آب بگیرم
به کارگاه دل از تارمهر بافته ام بند
که سینه ریز ترا گوهر از حباب بگیرم
وجود حاضر غایب همین تویی وندانم
چگونه دادِ حضور تو از غیاب بگیرم ! ـ
چراغ آرزویم را در این شبانهء وحشت
چگونه شعلهء رنگین ِ آفتاب بگیرم؟
گلی به خلوت بیداری ام خیال تو در آب
فکنده تا منش از جویبار خواب بگیرم
گلی که گر برسد هردو دیده خانهء او باد
که تا به اشگ سحرگاهی اش گلاب بگیرم ! ـ
طنین مهر تو چون موج می رسید و ازین پس
چگونه راه بر امواج ِ اضطراب بگیرم ؟

م.سحر
پاریس
27 می 2008

۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷

سوگ ِ مـــادر

این شاخه ای از یک درخت گل است
در نزدیکی خانه ء ما در چیمه، در دامنهء کوه کرکس
جایی که اکنون مادرغنوده است.ـ

........
ــــــــــــــــــــــــــــــ



ســــوگ ِ مــــادر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ






ای مـام شنیــدم که ز دنیــــا رفتــی
بی مـا بودی بســی و بی مــا رفتی
سی ســال نگــاه ِ انتظــارت بر در
می گفت :« بیــــا !» ، نیامدم تا رفتی !ـ

***
بعد از تو محبّت از که تعلیم کنم ؟
وآن مِهــر ِ تو را چگونه ترسیم کنم ؟
من مانده ام و جهان ِ تنهایی ِ من !ـ
ای مام ، غم ِ تو با که تقسیم کنم؟

***
بانگی نرسد که در صدایت جویم
خوابیم نه تا به خواب هایت جویم
گم کردهء سی سالهء هم بودستیم
زین بعد بگو که در کجایت جویم؟




...


...


.


..

.

.....






..