۰۹ شهریور ۱۳۹۲

نفرین










کاریکاتور: نیک آهنگ کوثر
.....................................
نفرین 

حقّا که رذل و پَست و بدی
درّنده تر ز دیو و ددی
قصاب اهل سوریه ای
بشّار حافظ الاسدی !
همچون رفیقِ خامنه ای ت
مشمولِ لعنتِ ابدی
حیف از گلوله ای که چُنو 
درخوردِ مالشِ نمدی

نفرین به زاد و رود تو باد
بر هر زمین و هر بلدی
!

۰۸ شهریور ۱۳۹۲

برای حسین رونقی ملکی


برای حسین رونقی ملکی 

برای حسین رونقی ملکی که در اسارت حکومت ملایان بیمار و چندین هفته است که در حال اعتصاب غدا و در خطر مرگ است و نیز برای مادر رنجدیده او که برای رساندن صدای دادخواهی فرزند بیش از ده روز است اعتصاب غذا کرده است
..................................................






.............................................


حسین رونقی ام ، بابکم به زندانم

اسیر مردم ناجنس و پَست و نادانم

مرا به گوشه زندان گناه دیگر نیست

جز آن که بسته دل و جان به مِهر ایرانم

جوان عاشق و آزاده ای که در زنجیر

به یاد شوکت ایران سرود می خوانم

بگو به دشمن بدخواه این وطن که زمن

مخواه تا ره ِ مهر و وفا بگردانم

مراست عهدی با میهنم که تا هستم

گسست راه نیابد بر عهد و پیمانم 


م.سحر

هرگز


هـــــرگـــــز



هرگز جهان خراب نبوده ست اینچنین

دین مایۀ عذاب نبوده ست اینچنین

هرگز بهشت مدعیان خدا به خاک 

افسانه و سراب نبوده ست اینچنین !  

کشتار و قتل و غارت و بیداد و خشم و کین

تفسیر یک کتاب نبوده ست اینچنین

زیر لوای قدرت ، وجدان اهل دین

هرگز اسیر خواب نبوده ست اینچنین


آزردۀ  عداوت  و نادانی  و   فریب

   انسان در اضطراب نبوده ست اینچنین 

 رؤیای باغ و ذوق  بهار و  فضای دشت

زیر پرِ غُراب نبوده ست اینچنین!

جغد آشیان نکرده  و این خانه  هیچگاه  

ویران  به منجلاب نبوده ست اینچنین

ای آتش فسرده  که آواز  شعله ات

آغوش آفتاب نبوده ست اینچنین

سر برکش از نهاد  که روح  زمانه را

!  در دیدنت شتاب نبوده ست اینچنین



م.سحر

30/8/2013

۰۷ شهریور ۱۳۹۲

قبیله




قبیله




ما صد قبیله ساکن یک سرطویله ایم

تنگ است سرطویله که ما صد قبیله ایم !

هریک ولی میان گروه و قبیله مان 

در جلد خود خزیده تر از کرم پیله ایم

یک روز جبرئیل امین باجناغ ماست

یک روز سر سپُردۀ رقص جمیله ایم

کوهیم بهر دعوی و کاهیم بهر باد

ثابت قدم ستاده و غلطان چو تیله ایم 

پیوسته محو سایۀ اصحاب قدرتیم 

همواره باد بُردۀ ارباب حیله ایم

با دست و پای و چشم و دل و گوش و هوش و رأی

دردا به دست ِ اهل شریعت وسیله ایم




م.سحر
28/8/2013

۰۵ شهریور ۱۳۹۲

پیام مدعی


پیام مدعی
                                م.سحر


1


دی مدعی پیام فرستاد کای فلان

زینسان برونِ گود، ز کُشتی سخن مگوی

یعنی: مگو که دزد جلودار قافله ست

با راهزن چنین به دُرُشتی سخن مگوی !

یعنی بِهِل که هستی ی ما خاک ره شود

از پشتِ بامِ خویش به پُشتی  سخن مگوی !


2

دی گفت مدعی که تو مشغول خویش باش

عمریت اگر به جاست، در آن انزوا گذار

یعنی مبین که جهل بر ایران چه می‌کند

بیداد را به ظالم و ما را به ما گذار !

یعنی بِهِل که خاک ِ نیاکان روَد به باد

یعنی حراج خانه، به بیگانه واگذار !


3


دی گفت مدعی که تو بیرونی از مدار

ای از مدار ِ خویش برون، راهِ خویش گیر

یعنی: در عافیت طلبی هرکه با توگفت

حرفی که با هوای تو سازد به ریش گیر

یعنی به زاد بوم ِ عزیزان مدار چشم

راهی خلاف کوی نیاکان به پیش گیر !



م. سحر
۲۷/۸/۲۰۱۳

٩ رباعی تازه از : م.سحر



٩ رباعی  تازه از  :
                  م.سحر














یک جمع به کُلّی از خِرَد آزادند

زین رو به خدایی جهالت شادند

یک قوم اسیر درد و رنجند و نفاق

یک قوم دگر به بندگی معتادند !


هیهات ندانم به کدامین علّت

اینگونه فتاده میهنم در ذّلت

کز گرگ به گرگ می‌گریزد برّه

کز شیخ به شیخ می‌پناهد ملت !


تا چند گرفتارِ توهّم باشی؟

در وادی ی جهلِ خویشتن، گُم باشی؟

گر طعمۀ مار و مور و کژدُم باشی

 به زانکه شکار ِ شیخ، در قُم باشی !



دیریست که روزگار، غارتکده‌ای ست

ایمان، کالا و دین تجارتکده‌ای ست

سردستۀ رهزنان ربود آنچه که بود

وز بهرِ تو گورِ او زیارتکده‌ای ست !


چون این سرِ پر درد که سامانش نیست

دردی وطنم راست که درمانش نیست

تاعقل ز خاک کشورم کوچیده ست

جز بختِ بد و حال ِ پریشانش نیست


دین آمد و گفت مقصدش آزادی ست

چون راه خدا، خلافِ استبدادی ست

گفتیم خوش آمدی، بفرما بر تخت

ثابت کردیم: جهل، مادرزادی ست !


دین آمد و گفت حسن نیت با ماست

آزادی و صلح و معنویت باماست

ما رأی تو را از آسمان می‌گیریم

صندوق از ما و اکثریت با ماست !


آن رأی که شرع، خواستار است او را

در کار جهان، به «حق» چه کار است او؟

آزادی و حق ز اهل ِ دین چشم مدار

هرچند کتاب ِ حق، شعار است اورا !


در جلدِ متاع حق فروشان «حق» نیست

ور هست حقیقتی از آن مشتق نیست

باطل به بهای حق به بازار آرند

زینروی دکان شرع، بی‌رونق نیست !


م. سحر
۲۵/۸/۲۰۱۳

مقاله‌سازی هدفمند و کلنگی کردن حقيقت،

مقاله‌سازی هدفمند و کلنگی کردن حقيقت،

م. سحر


اکبر گنجی می‌کوشد در مورد مصر، اخوان المسلمين را به جای مسلمانان يعنی به جای همه ملت مصر بنشاند، و در طرف مقابل همه آن بيست ميليون مصری تظاهرکننده (که با تحريف، قصد تقليل آن‌ها به چند ده هزار تن را دارد) را (به‌طور زيرکانه و غيرمستقيم) "سکولار" و ضد دين می‌شمارد و ارتش مصر که به قول او "کودتاگر" است را "سکولارها" می‌نامد و با همه مخالفان حکومت دينی در جهان در يک صف قرار می‌دهد
 MSahar2.gif



يادداشت پيرامون سخنان اخير اکبر گنجی در زمينهء وقايع مصر
در همه عمرم مقاله نويسی با اين همه استعداد در به هم بافتن و چسباندن و ترکيب کردن مطالب گوناگون به هم ديگر به قصد ثابت کردن يک فرضيه غلط و ثابت نشدنی نديده ام! انصافا اکبر گنجی در آوردن قياسات مع الفارق، در سفسطه گری و در چيدن (به قول امروزی ها «چيدمان») مطالب نامربوطی که بنا به عمد و از روی غرض قبلی در آنها مبالغه و بزرگنمايی کرده يا باز هم از سر عمد و غرضِ قبلی کوچک و تقليل يافته شده اند استاد است. او در لباس يک روزنامه نگار، مثل يک ايدئولوگِ دستگاه ها و اداره های سياسیِ يک دولتِ حاکم، برای وارونه جلوه دادن حقايق و برای نتيجه گيری های خاص در جهت هدف های از پيش تعيين شده می نويسد. محال است که از نوک قلم او، خاصه در مطالب سياسی سالهای اخيرش، شما با يک نويسندۀ روشنفکر و اهل دردی روبرو شويد که انديشه ای اصيل و دردی ريشه دار او را به گفتن و نوشتن برانگيخته باشد.
مثلا، در مقاله اخيرش به نام «کودتای مصر: محور عقلانيت عليه ارتجاع»، آسمان و ريسمان را به هم می بافد و از قول «ديپلمات های غربی» (کی هستند معلوم نيست!) يا مقامات اسرائيلی يا فلان سناتور يا بهمان سياستمدار ناشناخته يا شناخته شده و فلان روزنامه يا ماهنامه غربی يا فلان روزنامه نگار و بهمان تحليلگر هرچه دلتان بخواهد مطالب می آورد که به درد کار خودش می خورد و در جهت نتيجه گيری و اثبات فرضيه سياسی خودش انتخاب شده است. او طوری از اين افراد نام می برد که گويی همه را از نزديک می شناسد و به صحت عقايد و نظرات آنان اطمينان تام دارد. ضمنا استعداد شگرفی در تصحيف و در تبديل افکار يا منتسب کردن افکار خود يا خودی های حکومتی به مخالفان حکومت را دارد. مثلا، در نتيجه گيری اش موضوع قطب بندی جامعه به سکولار و مسلمان که ساخته حکومتی ها و به ويژه اصلاح طلب های حکومت اسلامی از جمله خود گنجی است را به ديگران و به مخالفان جمهوری اسلامی نسبت می دهد؛ و همه مردم مخالف نظام آخوندی را «ضد دين» می نامد، و همه مسلمانان جهان را معارض و مخالف با حکومت غيردينی می نماياند.
اين شيوه در نگاه اوست، و در بسياری از مقالات او از جمله در همين هم به صورت چشمگيری خودنمايی می کند. او می کوشد مثلا در مورد مصر، اخوان المسلمين را به جای مسلمانان يعنی به جای همه ملت مصر بنشاند، و در طرف مقابل همه آن بيست ميليون مصری تظاهرکننده (که با تحريف، قصد تقليل آنها به چند ده هزار تن را دارد) را(به طور زيرکانه و غيرمستقيم) «سکولار» و ضد دين می شمارد ؛ و ارتش مصر که به قول او «کودتاگر» است را «سکولارها» می نامد و با همه مخالفان حکومت دينی در جهان در يک صف قرار می دهد؛ و حتی گاهی آنها را کنار هيتلر و موسولينی می نشاند و همه را يکجا «حکومت سکولارها» می نامد! در مورد ترکيه هم همينطور تحريف می کند؛ در مورد صندوق رأی و دموکراسی تحريف می کند و بازی با صندوق و سوء استفاده متحجرين اسلاميست از اشکال فرمل و ابزار دموکراسی را عين دموکراسی می داند؛ و انتخاباتی از نوع انتخاب مرسی يا الجزايری های بنيادگرا يا طالبان افغانی را دموکراتيک می داند؛ در حالی که خود اين اسلامگراها و به ويژه گنجی بهتر از هر کسی می دانند که ميان فرهنگ دموکراتيک و حقوق انسان و حقوق دموکراتيک فرد در جامعه با انديشه اسلاميستها (از نوع خمينی و شاگردانش و از نوع اخوان المسلمين و از نوع طالبان) هزار سال انديشه و تعمق و فرهنگ و ادب و انقلابات سياسی و اجتماعی و رنسانس فکری و فرهنگی فاصله است.
او انتخاب مرسی را «دموکراتيک» می نامد، و حق ملت مصر در برکناری او را به رسميت نمی شناسد؛ اما از خود نمی پرسد اين اخوان المسلمين که نگاه داشتن مرغ و خروس را در خانه به خاطر «عمل قبيح خروس» حرام می شمارند، و يکی از سران آنها چند سال پيش زن استاد دانشگاهی (نصر حامد ابوزيد) را بر طبق يک فتوی به خاطر اظهار نظر علمی اين استاد بر او حرام و بر خود حلال شمرد، و جريان متعصب قشری عقب مانده ايست که تروريست های بن لادنی از آنجا تغذيه کرده و سربازگيری می کنند (محمد عطا، يکی از نوزده نفر تروريست های ۱۱ سپتامبر، در ارتباط با اخوان المسلمين بود) اکنون چگونه دموکرات شده اند؟! کدام يک از آثار ولتر و دالامبر و روسو و مونتسکيو و توکويل و کانت و اسپينوزا و ساير فلاسفه و انديشمندان آزادی و دموکراسی در محافل مذهبی آنها تدريس شده و در کجا مشق دموکراسی کرده اند؟!
آنها از کی به چرخشِ قدرتِ در حکومت معتقدند؟ آنها از کی به خود اجازه می دهند که «حکومت خدا و قرآن» را که از طريق صندوق رای به دست آورده اند، دوباره به «کفار حربی» يعنی به ملت مصر بازگردانند؟ مگر خمينی بازگرداند که مرسی بازگرداند؟ مگر يکی از سياستمدارانِ نظام خمينيستی (علاالدين بروجردی) همين چند هفته پيش نگفت که مرسی بايد ارتشی ها را خلع می کرد و مثل ما سپاه پاسداران درست می کرد و همه را از دم تيغ می گذراند و ملت مصر را فاقد ارتش ملی می ساخت تا با خيال راحت اسلاميسم قرون وسطايی اش را به قول خمينی «پيادَه کند»؟!
اکبر گنجی خيلی راحت «خمينيگری» را حق دموکراتيک حزب الله می شمارد؛ و تنها به صرف اين که زمانی در اکثريت بوده اند و در يک رفراندومِ ضدمردمی و سراپا شيادی و شارلاتانيسم پايه های استبداد دينی شان را در ايران ريخته اند، ويران کردن کشور و نابودی حقوق ملت ايران را حق آنها می داند؛ و مخالفان حکومت بيدادگر و وحشی آخوندی را ضد دين می نامد تا راحت بتواند مردم مؤمن را به جان آنها بيندازد. در اين طرز برخورد، سلامت فکر و «روشنفکری» وجود ندارد؛ و آنچه بالکل غايب است حقيقت جويی و راستگويی و صداقت فکری است. او اسلاميسم را به جای اسلام می نشاند، و اگر کسی جايی گفته باشد حکومت اسلاميستی و اسلاميسمِ سياسی راه به توحش می برد، وی برای فريب عوام و برای تحريک مردم مؤمن فرياد بر می آورد که «مخالفان اسلاميسم، مخالفان اسلام و مخالفان دينند!»؛ و به خيال خود «سکولارهای دين ستيز» را به «مؤمنان خداگوی و خداجوی» جهان معرفی می کند!
اينها انديشه و فکر سالم نيست! آقای گنجی!
اين غرض و مرضهای سياسی و فکری که با انگيزه حفظ و تداوم حکومت آخوندها و بالطبع تداوم فلاکت و بدبختی ايرانيان و نسل های آتی در ايران ترويج می شوند را متوقف کنيد! شما عجيب رفتار دوگانه ای داريد. مثل اين که سخت نمک گير نظامی هستيد که زمانی پاسدار آن بوده ايد!
بشکنيد آن نمکدان را! خدمت به ملت ايران ارجمندتر از خدمت به تداوم نظام آخوندی است. وقت آن رسيده است که پاسدار آزادی «ملت ايران» باشيد، چرا که پيش از اين ها به اندازه کافی از «نظام» پاسداری کرده ايد! بشريت ايرانی از اين حکومت رنج بسيار برده و زخم های عميق بر تن دارد؛ اگر مرهمی نيستيد، لااقل نمک پاش دل ريش ملت ايران نباشيد. يک زمانی نشان می داديد که قصد کمک به ايجاد تحول در جامعه را داريد؛ اما مدتهاست ، يعنی چند سالی است که کوشش های شما خيلی زيرکانه برای نجات نظام آخوندی يعنی در جهت نابودی ملت ايران پيگيری می شود؛ (اين دو بنياداً با يکديگر در تعارض اند) و ازين بابت برای شما متأسفم!
قلمتان و فکرتان و آرمانتان را با ارش های انسانی و ملی و با انگيزه های آزاديخواهانه و با سعادت نسل های آتی ايران هماهنگ و هم سو کنيد، اگر بتوانيد. دل از گذشته تان برکنيد. شما به خمينيسم بدهکار نيستيد اما به ملت ايران چرا!
اکبر آقای گنجی! می دانم که شما به واژۀ «کلنگی» خيلی علاقمنديد، و اتفاقا با خواندن اين مطلب شما به نظرم رسيد که اصولا سبک و استيل شما در نگارش مقالات و تحليل های سياسی به خصوص نوشته هايی که به آن «اوجب واجبات» مربوط می شوند يک شيوۀ نگارش کلنگی است؛ به اين معنی که قلم در دست شما همچون کلنگی برای «کلنگی کردن حقيقت» به کار می رود! در اين مقاله، خوب حقايق مربوط به وقايع اخير مصر و خواست های آزاديخواهانه مردم اين کشور را کلنگی کرده ايد! مرسی و اخوان المسلمين شايستگی آن را ندارند که آرمانهای آزاديخواهانه و شريف ملت مصر به پای آنها قربانی بشود؛ همانطور که ملاهای کشور ما بی ارزش تر از آن بودند که همه آرزوها و آرمان های آزاديخواهانه صد و پنجاه ساله ملت ايران را به پای آنها بريزيم، که با کمال تأسف ريخته ايم!
م. سحر

روشنفکر دینی و تحریف مفهوم سکولاریسم




روشنفکر دینی
و تحریف مفهوم سکولاریسم
              م.سحر

این چه شید و زرقی  ست که عده‌ای از هواداران شرمگین نظام خمینیستی به بازار مکاره سیاست ریاکارانۀ اصلاح طلبی حکومتی آورده‌اند؟
راستی مضحک نیست این ترجیع بند مسخرۀ «این سکولار‌ها» که دائم در روضه خوانی‌ها و تعزیه گردانی‌های نظریشان تکرار می‌کنند؟
که چه بشود؟
آیا با معرکه گیری و پشت هم اندازی می‌شود به اصطلاح رد گم کرد و سی و چهار سال جنایت و فساد و غارت و شکنجه و بیداد و کشتار و سنگسار و شلاق بر تن پیر و جوان ایرانی بر سر معابر عمومی را  توجیه کرد و آیا می‌شود جنگ افروزی، صدرور تروریسم، فراری دادن ملیون‌ها تن از نیروهای کارساز و توانمند فکری و فرهنگی جامعه ایران را نادیده گرفت و پرده بر روش‌های ویرانگر و ضد ملی و ضد انسانی حکومتی پوشانید که ضبط اموال مردم و جلب دختران و پسران جوان به مراکز سرکوب و ایجاد و حشت و هزاران نکبت و فلاکت دیگر بعضافه خرافه پروری و ویرانی بنیادهای مدرن جامعه و نابودی و تخریب نظام آموزش ملی و لطمات بیرون از حد و شمار به جامعۀ علمی و دانشگاهی  شیوۀ  سی و چهار ساله او بوده و اینهمه رابه هدایت و سردمداری گروهی از آخوندهای شیعه با همدستی اوباش و مکلاهای به اصطلاح روشنفکر دینی در ایران بر مملکت ما جاری کرده و  بی وقفه به چنین روشی ادامه داده است؟
آیا  واقعاً می‌توان با  ابزار سازی از مارک «سکولار‌ها»   ،  مفهوم سکولاریسم را  دگرگون ساخت و آنرا «ضدیت با دین مردم»  نامید و اینگونه اندیشه‌های آزادیخواهانه و انسان گرایانه مخالفان حکومت دینی ـ که با دین مردم دشمنی ندارند اما با حکومت اهل دین مخالفند ـ را لوث و بدین گونه  مردم را نسبت به خواستاران جدایی دین از حکومت و دولت بدبین کرد و دربرابر آن‌ها قرار داد؟
و آیا می‌شود فی المثل با گفتن این سخن  پوچ  که :  «بله آقا هیتلر و موسولینی هم سکولاربود و جنایت سکولار‌ها کمتر از جنایت آخوند‌ها نبوده است » و اینطوری قصد توجیه خمینیگری و تداوم بربریت حکومت ملا‌ها در ایران را داشت؟
آخر یعنی چی  این حرف  که : « سکولار‌ها در قرن بیستم جنایت کرده‌اند؟»
 همه این‌ها را می‌گویید که ثابت کنید جنایت و بیداد خاص حکومت دینی نیست ، بلکه مخالفان دخالت دین در حکومت و قدرت هم همانقدر جنایتکارند که مثلا آخوند‌ها و طالبان‌ها؟
می‌خواهید ازین طریق به مردم بگویید که: می‌شود با خمینیسم و طالبانیسم و اخوان المسلمین کنار آمد زیرا کمتر از هیتلر و موسولینی و استالین کشته‌اند؟
هیتلر و استالین و موسولینی چه ارتباطی دارد با سکولاریسم؟
آخر هرگردی که گردو نمی‌شود؟
هیتلر اتفاقا با مذهب میانه‌اش بسیار خوب بود و کلیسا از او حمایت می‌کرد (بسیاری از یهودیان را چه در آلمان و چه در فرانسه کشیش‌های متعصب لو می‌دادند .)
او پیشوا یعنی«امام»  یک ایدئولوژی توتالیتر بود مثل امام شما که مذهب شیعه را بدل به یک ایدئولوژی توتالیتاریستی کرد و خدا و پیغمبر و ائمه را وارد معادله و معامله قدرت کرد و تیغ بی‌دریغ قتل و غارت و چپاول و شکنجه و تجاوز و جنگ و کشتار را به دست آن‌ها داد و با این رفتار خود  نه خانوادۀ داغ نادیده ای در ایران باقی گذاشت و نه آبرو وحیثیتی برای اولیاء دین ؟
استالین هم از لنینیسم مذهبی ساخته بود شبیه آنچه که شما‌ها از شیعه‌گری ساختید !
(شیعه سرخ علوی انقلابی شما در سال ۵۷ بیش از آنکه با ماجرای کربلا و داستان شیعه‌گری ارتباط داشته باشد متأثر از استالینیسم و بولشویسم و چه گواریسم بود و زیر بیرق آن  و  در کارگاه همین ایدئولوژی  بود که ملت ایران را به جهنم حکومت استبداد ملا‌ها بردند   در قتلگاه  جنگ با عراق  قربانی آزمندی و بلاهت و تعصب و کینه توزی های بی حد و مرز  خود کردند! )
چه ربطی دارد سکولاریسم به جنایتکاران و ایدئولوگ‌های حاکمان توتالیتاریست مدرن؟
فرانکو در اسپانیا با حمایت کلیسای کاتولیک آدم می‌کشت.
پینوشه در شیلی با حمایت کلیسا قتل عام می‌کرد.
یوسف استالین گرجستانی در نوجوانی تعلیمات دینی دیده بود و قرار بود برود کشیش بشود و به هرحال او لنینیسم و بلشویسم را به یک ایدئولوژی جنایتکارانه بدل کرد.
اما آنچه که شما تحت نام سکولاریسم به این دیوانه‌های زنجیری قرن بیستمی نسبت می‌دهید و هی «سکولار‌ها سکولار‌ها» می‌کنید( والبته  قصدتان از این کار آنست که حکومت دینیتان را پاک و پالوده جلوه بدهید) ،  هیچ ارتباطی با سکولاریسم ندارد.
جدا کردن امر دین از حکومت کار فیلسوفان واندیشمندان رنسانس و عصر روشنگری و اصحاب دائرةالمعارف و فلاسفه بزرگ آزادی در مغرب زمین است. روسو و کانت و دیدرو پیک دو میراندول و اومانیست‌های قرن هجده و نوزده سکولار بودند. شما همه فرهنگسازان و معماران آزادی و دموکراسی و حقوق انسانی را‌‌ رها کرده‌اید و سکولاریسم را که ساخته آن‌ها بود به هیتلر و موسولینی می‌چسبانید؟
 زهی روشنفکری دینی !!
سکولاریسم برای آن‌ بزرگان اندیشۀ بشری  مترادف با آزادی و دموکراسی و حق فرد و حقوق انسانی و شهروندی (سیتواینته) و قانون بوده است بیرون از هرگونه اعتقادات  دینی ومرامی و  فلسفی و نژادی و طبقاتی  شهروندان.
آن‌ها می‌خواستند دست استبداد سیاه و ظلمانی کلیسا و اهل دین را از قدرت کوتاه کنند تا بشریت نفس بکشد و سدّ‌های سدید هزاران ساله در برابر پیشرفت علوم و دانش و فرهنگ و در یک کلام آزادی و سعادت بشر از سر راه انسان آزاد برداشته شود.
حالا شما این میراث بزرگان فلسفه و جامعه‌شناسی و هنر و ذوق و اندیشه و ادب و فرهنگ و اصولا پانصد سال تاریخ مدرنیته غربی را با پراندن یک واژه سکولاریسم (که خیلی مزورانه و عوام فریبانه آن را مخالفت بادین معنا می‌کنید!!) به دُم هیتلر و موسولینی و استالین می‌بندید تا معنای این میراث باشکوه و پر عظمت بشری را لوث کنید؟
خیلی بچگانه (وبهتر است بگویم آخوندانه) است این رفتار به اصطلاح اصلاح طلبان حکومت خمینیستی در ایران.
خیر آقایان سکولاریسم دوش به دوش آزادی و توسعه حقوق فردی و انسانی و در یک کلام حقوق بشر به وجود آمده و سنخیتی با پیشوا و فورور (امام) ایدئولوژیهای شبه مدرن ضد بشر از نوع فاشیسم و نازیسم و استالینیسم و دیکتاتوری‌های کلاسیک نظامی غربی از نوع فرانکو و پینوشه و امثالهم ندارد.
. این روش آخوندی توأم با زرق و تدلیس و در یک کلام  ریاکارانه  ف بلکه شیادانه است
شما قصد تحریف فرهنگ آزادی را دارید.
شما در پی لوث کردن مفاهیم علوم انسانی هستید و زمینه این کار را سی و چهار سال انحطاط فکری و فرهنگی که به واسطه حکومت ملا‌ها به جامعه ایران تحمیل شده برای شما فراهم آورده و به اندازه کافی گوشهای آماده فریب برایتان تولید شده است.
ازین رو سکولاریسم را با « فورور»‌ ها و پیشوایان جنایتکار ایدئولوژی‌های شبه مدرن درکنار هم می‌گذارید، قصد دارید خمینیگری را توجیه کنید و البته توجیه پذیر نیست.
رفتار و ذهنیات و افکار طالبان و اسلامیست های بنیاد گرای الجزیره ای یا سودانی یا عراقی  یا مصری  با این گونه سفسطه‌گری‌ها و مغلطه‌ها و عوام فریبی‌هایی که مستقیما از فرهنگ روضه خوان‌ها و مداح‌های شیعی تأثیر پذیرفته توجیه نمی‌شوند و  همچنین دامن آزادیخواهان جهان و ملیون‌ها روشنفکر و نویسنده و هنرمند و کارگر و کارمند آزادیخواه و ملیون‌ها انسان آرمان خواه تاریخ سیصد چهارسد ساله جهان (و تاریخ صد و پنجاه ساله خودمان) با این گونه قیاس‌های مع الفارق و تخلیط‌ها و قشقرق بازی‌های مفهومی و شبه تئوریک آلوده شدنی نیستند.
سکولاریسم خواهر توأمان آزادی و دموکراسی و حقوق بشر است
دست ازین دکان زرق و شیدتان بردارید !
م. سحر

۲۶/۸/۲۰۱۳

۰۳ شهریور ۱۳۹۲

آرزوی نجات


آرزوی نجات


به حکم امام تو «حفظ نظام»ت

برای تو از « اوجب واجبات» است !

ولی من بر آنم که ایرانیان را

چنین «واجبی» دشمنی با حیات است !

در این راه اگر آرزویی ست ما را

ازین دشمن ِ آرزوها : نجات است !




م.سحر
25/8/2013

۳۰ مرداد ۱۳۹۲

شاکلید

شاکلید

 شاکلیدت به دست شیخ اندر
می گشاید به روی ظلمت در

می شکافد قبورِ اجدادت
می برَد آنچه مانده در یادت

می نهد تختِ شاه بر منبر
چکمه در پا و پشت بر سنگر

تبر و نیزه در کفَش به صدا
قالَ سُبحانَ ربّی الاَعلی

با بساطِ شکنجه در محراب
می رباید ز چشمِ شیطان خواب

صوت قرآن ز بوقها جاری
دشنۀ کین بر عاشقان کاری

ملَک از عرش می دَمد در صور
دین پناهان ، به کارِ کندن گور

می زنندت ره از هوا و زمین
که بماند ترا نه آن و نه این

می فرستند ، قاطعانِ طریق
خرمن هستی ات به کام حریق

اهلِ دین گر سوارِ کار شود
صد زمستان به یک بهار شود

دست در آستین دین آرَد
بر حریمِ حیات کین آرَد

با خدا ازدواج خواهد کرد
وطنت را حراج خواهد کرد

به شبت امتداد خواهد داد
هستی ات را به باد خواهد داد

در چنین روزگار بی فریاد
که به پا بود  قهر و استبداد

زیر نعلینِ شیخ ، زیسته ایم
خوش بر احوال خود گریسته ایم

پیکر ما به روی خاک در است
دست و شلاق شیخ باهنر است

کوزۀ آبرو به خاک شکست
کمر عشق در مغاک شکست

ما به ایمان خویش دل دادیم
آبرو را به خاک و گِل دادیم

حال در زیر کار اهل الدین
جان ما پوچ و جسم ما به زمین !

ای که نادانی تو شد اجَلَت
لعن الله امتاً قَتلَت ..!



م.سحر
پاریس

21/8/2013

کلید روحانی











کلید روحانی


امید است آنکه در دست آن کلیدت
از آنهایی که می‌دانی نباشد

چماق میخکوب وحشت و کین
به دست جهل و نادانی نباشد

برای کندن قلب جوانان
نوک چاقوی زنجانی نباشد

خوشا مفتاح آن ابواب مسدود
که دست افزار صد جانی نباشد

چنان در قفل اسلامت بچرخد
که اُمّت را پریشانی نباشد

چنان بگشاید آن دروازه‌ها را
که در شهر تو زندانی نباشد

خوشست این آرزو اما به مُلکی
که صاحب امر، روحانی نباشد

خوشا روزی که شیخ لامُروّت
مراد ِ قومِ ایرانی نباشد

م. سحر

۲۱/۸/۲۰