۰۵ شهریور ۱۳۹۲
٩ رباعی تازه از : م.سحر
٩ رباعی تازه از :
م.سحر
یک جمع به کُلّی از خِرَد آزادند
زین رو به خدایی جهالت شادند
یک قوم اسیر درد و رنجند و نفاق
یک قوم دگر به بندگی معتادند !
□
هیهات ندانم به کدامین علّت
اینگونه فتاده میهنم در ذّلت
کز گرگ به گرگ میگریزد برّه
کز شیخ به شیخ میپناهد ملت !
□
تا چند گرفتارِ توهّم باشی؟
در وادی ی جهلِ خویشتن، گُم باشی؟
گر طعمۀ مار و مور و کژدُم باشی
به زانکه شکار ِ شیخ، در قُم باشی !
□
دیریست که روزگار، غارتکدهای ست
ایمان، کالا و دین تجارتکدهای ست
سردستۀ رهزنان ربود آنچه که بود
وز بهرِ تو گورِ او زیارتکدهای
ست !
□
چون این سرِ پر درد که سامانش نیست
دردی وطنم راست که درمانش نیست
تاعقل ز خاک کشورم کوچیده ست
جز بختِ بد و حال ِ پریشانش نیست
□
دین آمد و گفت مقصدش آزادی ست
چون راه خدا، خلافِ استبدادی ست
گفتیم خوش آمدی، بفرما بر تخت
ثابت کردیم: جهل، مادرزادی ست !
□
دین آمد و گفت حسن نیت با ماست
آزادی و صلح و معنویت باماست
ما رأی تو را از آسمان میگیریم
صندوق از ما و اکثریت با ماست !
□
آن رأی که شرع، خواستار است او را
در کار جهان، به «حق» چه کار است
او؟
آزادی و حق ز اهل ِ دین چشم مدار
هرچند کتاب ِ حق، شعار است اورا !
□
در جلدِ متاع حق فروشان «حق» نیست
ور هست حقیقتی از آن مشتق نیست
باطل به بهای حق به بازار آرند
زینروی دکان شرع، بیرونق نیست !
م. سحر
۲۵/۸/۲۰۱۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر