۱۲ بهمن ۱۳۸۷

قـُمـــــــــــــــــــــار



........................................

ســـــــــــــــی ســـــــــــــــــال گــــــذشـت



تابلو معروف گرنیکا از پیکاسو

..............................................................................



روحانیت بیامد و انسانیت ببُرد! ـ
فحشا به زیر چادر و دزدی به کعبه بُرد
استاد شر به نام خدا کرد هرچه کرد
تاراجگر به نام خدا بُرد ، هرچه بُرد
اخلاق در رذالت و پَستی مکان گــُزید
مسجد ستون ز جور و ز بیداد پایه بُرد
داوی میان ایزد و آهرمن است پیش

تا عاقبت که باخت در این داو یا که بُرد!ـ



م.سحر
پارس ، 29 ژانویه 2009

۱۱ بهمن ۱۳۸۷

«ملت فارس »و آن« آمپول زن»ـ

................................................................................

به دنبال تصویری می گشتم که مناسب این مطلب باشد.چیز دندان گیری نیافتم شاید این تصویر چندان بی مناسبت نباشد به هر حال خوشرنگ ، گرم ، انرژیک و گویای تقابل و درگیری و مجادله است و طنزی دارد که با این یادداشت ها ناخوانا نیست.ـ

........................................................................................

در این یکی دوسال گذشته گهگاه برای من پیش آمده است تا از فرصتی که تکنولوژی اعجاز انگیز اینترنتی این سال ها در اختیار خاص و عام نهاده بهره جویم و در برابر برخی «نظرپردازی ها» یا در پاسخ بعضی دعوی ها که به نظرم بی بنیاد و بی اساس آمده اند ، بعضی مطالب انتقادی درحواش برخی سایت ها بنویسم .
زیرا غالب این گونه «نظرپردازی ها» را متأثر از ایدئولوژی های وارداتی قرن اخیر یافته ام وفراوردهء نظری و فکری سیاست های بیگانگان دیده ام و به تجربه دریافته ام که بسیاری از اینگونه دعوی ها برآمده از تولیدات نظری و تبلیغات و تلقینات سیاسی همسایگان طمعکار ی بوده اند که دهها سال است به پراکنده ساختن قوام ملی در ایران می کوشند و پرچمک های تفرقه و دشمنکامی در ایران را به دست برخی عناصر فریفته یا مجذوب یا بی هویت می سپارند .
این ابراز نظرهای انتقادی ، بسته به عرض و طول و دامنهء تحریفات و دروغزنی های مدعیان ، در شکل ها و فرم های نسبتاً متنوعی بروز یافته اند. گاهی لحن مستدل و جدی تری داشته اند و گاه نیز استدلالت و گفته های مستند تاریخی و فرهنگی و سیاسی را در قالب زبانی آمیخته با طنز و شوخی بیان می کرده اند . گاه نیز شده است که طبع شاعرانه را تحریک کرده اند و در جامهء شعر(طنز یا جد) عرضه شده اند. بسیاری از دوبیتی هایی که در کتاب «گفتمان الرجال» آمده اند ازاین دسته اند و نیز قصیده ای که با عنوان «سخن اهل دل» انتشار داده ام ، به تأثیر و درپاسخ همین گونه دعوی ها بوده است. ـ
آخرین نمونهء آن ها شعر بلند طنز آمیز و ساده ای ست که در اوزان عامیانه و فولکلوریک شکل گرفته و بنیاد آن بر وزن های هجایی ِمتل ها و شعرها و ترانه های مردمی نهاده شده است.
این شعر بلند که «قصهء ما راسته ! » نام دارد ، روی همین اوراق در همین جا قابل رؤیت است.

اکنون آنچه می خواهم بگویم آن است که قصد دارم تا گهگاه و به مرور ، برخی از این یادداشت هارا در همین اوراق درج کنم. ـ
یادداشت هایی که تنها به قصد آشنا کردن و روبرو قرار دادن برخی هم میهنان با منطق مخالف نوشته شده اند، و هرگز مقصود نویسنده آن نبوده است که شخص یا فردی را خدای ناخواسته برنجاند . ـ
گاهی اگر لحن سخن به تندی گراییده یا با اندکی نامهربانی همراه شده ، خود ، بازتاب لحن و شیوه ای ست که مدعی در سخنانش به کار برده بوده است.
این راهم بگویم که : چون عین مطالبِ طرف مقابل را اکنون دراختیار ندارم و ارائهء آنها را هم در اینجا مقدور و مناسب نمی یابم ، بیم آن است که یادداشت های من نوعی «تنها به قاضی رفتن » تلقی شود که امیدوارم لحن و فحوای مطالب به اندازهء کافی گویا و آشکارکنندهء نظرات یا بُنمایهء نظرات طرف مقابل باشند .
در هر صورت ، رطب یا یابس ، همین هاهستند که هستند!ـ
به قول معروف چه کند بی نوا همین دارد !ـ
اگر خواندنی و شنیدنی بودند ، چه خوب ! و اگر بد و ناشنیدنی ، خبطی ست که از ما سرزده و ناوکی ست که زمانی به جا یا نابه جا ، به سوی هدفی در روشنایی یا در تاریکی رهاشده بوده اند و من خوشتر می دارم که به جای پراکنده ماندن و گم و گورشدن در بیغوله ها و پشت و پساله های درندشت دنیای الکترونیکی امروز ، این یادداشت ها و پاره سخن ها ، روی همین اوراق در همینجا اینجا ثبت بشوند و در معرض قضاوت قرار بگیرند یا نگیرند. همین !
پیداست که به دلائل مختلف و قابل فهم نام مخاطب اصلی و نام سایت نزد نویسنده محفوظ خواهد ماند! هرجا «سه نقطه» دیدید یا «دوست گرامی» یا «جناب» یا «فلانی» در میان عبارات دیدید ،غالباً پرده ای ست که روی نام مخاطب پوشانیده ام.ـ

..........................................................................................

ـ «ملت فارس» و آن « آمپول زن شفاخانه»ـ



دوست گرامی

باورکن و قتی من برخی مطالب تو را می خوانم به یاد داستان دیدار رضاشاه از تیمارستان و ماجرای برخورد ایشان با آن بیمار روانی می افتم که پیش از آمدن به تیمارستان در دوران سلامت خود ، پیشهء آمپول زنی داشته بوده است!

حتماً می دانی که این شخص خیلی معقول ومؤدب وضعیت خود را به پادشاه توضیح می دهد و اظهار سلامتی کامل می کند و جهت ترخیص و اجازه خروج خود ، از« اعلیحضرت» کمک می خواهد.
گویا رضا شاه برای آزمودن او به وی می گوید که چه کاره ای؟

و مرد می گوید که آمپول زن است.ـ
و شاه از وی میخواهد تا دقیقاً توضیح دهد که آمپول را چطور به بیماران می زند.ـ
مرد با اعتماد به نفس کامل آغاز به سخن می کند و از استرلیزه کردن سُرنگ بگیر تا پیدا کردن رگ و ضد عفونی کردن محل نفوذ سوزن همهء ریزه کاری های آمپول زدن را یکی یکی به «اعلیحضرت همایونی »توضیح می دهد.ـ

خلاصه درست هنگامی که می خواهد سوزن و داروی تزریق آماده کرده را در محل ضد عفونی شده روی رگ بیمار فرو کند می گوید:ـ
ـ« سوزن را می گذاریم روی رگ و می کنیم در فلان جای خواهر و مادر اعلیحضرت همایونی».ـ
ـ ... ـ جان در این مقاله ، تو هم سوزن و رگ را خوب پیدا کرده ای و همهء مقدمات سوزن زدن را فراهم آورده ای اما بمحض نشاندن سوزن روی رگ یاد «ملت فارس» می افتی و خواهر و مادر ایرانی ها راکف دستشان می گذاری!
رفیق «ملت فارس» چه صیغه ای ست؟ فارس ها کدام اند؟ به هخامنشی و اشکانی و ساسانی چکار داری ؟ ـ
اورال آلتایی از کجا پیدا می کنی و قرارش می دهی روبروی زبان فارسی در ایران؟
مرد حسابی ما همه ایرانی هستیم و ملتی هم به نام «ملت فارس» موجودیت ندارد . و این کلمه ای که سوزن تو و بسیاری از قبیله گرا های اتنو سانتریک و اتنو نارسیسیک گاه و بیگاه آن را به آنجای نابدتر ایرانی ها فرو می کند ، یک جعل تاریخی ست.ـ

مفهوم «ملت فارس » در ایران ساختگی ست. قلابی ست. روس ها به ضرب و زور بلشویسم توی کلهء پوک خیلی از ما ها فرو کرده اند و هنوز که هنوز است از شرش خلاص نشده ایم. نژادپرستان میراث خوار عثمانی و شیخ های شپشوی نفتی این آتش را باد زده اند و سوس سوسیالیستی ش را کمرنگ و مزهء نژادی و زبانی ترک و عربش را چرب تر کرده اند.
زبان فارسی چه ربطی دارد به ملت؟ مگر هرکسی در جایی به یک زبانی حرف زد می شود یک ملت؟
این دکان های نظری را تخته کنید . حیف است اینهمه استعداد صرف نظرپردازی های موریانه خورده ای بشود که به طور قطع به ضد آزادی و به ضد توسعه و به ضد بشریت در ایران عمل می کند.
این چه حرفی ست آخر که هرکس گفت : آقا ما «ملت فارس» نیستیم و این زبان زبان پیوند قلبی و فرهنگی و تاریخی اقوام و تیره های گوناگونی ست که هزاران سال در این سرزمین باهم زیسته اند ، می شود شوینیست؟ هرکس گفت بابا جان این یک میراث مشترک است ، دهها پادشاه ترک یا غیر ترک (مهم نیست) به این زبان دیوان شعر دارند،هرچه که درطول 1100 سال به زبان دری آفریده شده بخشی وبهره ای از فرهنگ و هویت همهء تیره ها و سلسله های شاهی و همهء مردم این سرزمین است می شود راسیست ؟ـ

آخر تو که اهل قلم و دوات هستی چرا اینقدر برایت درک و فهم این نکته دشوار است؟
این بچه گانه است که کل میراث هزاره ای همهء ایرانیان را به یک قومی که موجودیت هم ندارد به نام «قوم فارس» (که لابد به او لطف می کنیم و «ملت فارس» می نامیمش) بسپاریم و سهم همه مردم این سرزمین را ـ به قول تو و پان تورک ها و پان عرب ها ـ به نفع «فارس» ها مصادره کنیم و به آنها بسپاریم؟
آیا این اقدام ، به معنی بی هویت کردن مردم ایران نیست؟
آیا گرفتن شمس و زبان شمس و گرفتن نظامی و زبان نظامی و گرفتن سهروردی و زبان سهروردی از مردم ایران دوست و میهن پرست ِآذربایجان ، بی هویت کردن آنها و درنتیجه ،خیانت به آنها نیست؟
آیا این به معنای فرهنگ زدایی و انتشار فقر فرهنگی و فقر هویتی در نتیجه فقر آزادی و توسعه سیاسی نیست؟
آخر کی می خواهید دست از این حرف های صدتا یک قاز بردارید؟

مُردیم !ـ بس است دیگر! آبروی این نسل را بیشتر از این نبرید و ما را در پیشگاه تاریخ بیش ازین سرافکنده و شرمسار نکنید . ـ خواهشمندیم!

آوریل2008

۰۷ بهمن ۱۳۸۷

باز هم در بارهء منظومهء« قصهء ما راسته» ـ

بازهم دربارهء منظومهء
ـ « قصــّهء مــا راستــه !»ـ

تصویر اسکناس بیرتومانی حکومت یک سالهء باقروف و سیدجعفر پیشه وری
...............................................................................

پس از انتشار این منظومه در بعضی سایت های فارسی زبان و سپس درج کامل آن ، روی همین اوراق، شاهد اظهار نظرهای گونه گون بوده ام. البته بسیاری از دوستان و هم میهنان ضمن پیام های الکترونیک یا تلفنی خود اظهار محبت کردند. گروهی از این دوستان ، منظومه را برای آشنایان خود فرستادند و برخی نیز اصل منظومه یا نشانی آن را روی سایت هایی که در اختیار داشتند قرار دادند. البته همچنان که انتظار میرفت عده ای نیز آن را ناخوش یافتند و به مذاق فکری شان سازگار نیفتاد ، ازین رو اینجا و آنجا در حاشیه برخی سایت ها یا با فرستادن پیامهایی به این سوو آن سو ، نارضایتی خود را ابراز داشتند!ـ
از آن جمله گویا برخی ناراضیان، ازهادی خرسندی که نشانی منظومه را در نشریهء اصغرآقا قرار داده بود گله کرده اند و شرح این گله گذاری ، درنشریه اصغر آقا چنین آمده است:



ـ«وقتي لينک به سروده ي آقاي "م.سحر" داديم, گفتيم که پاسخگوي محتواي شعر، خود شاعر است. با اين حال؛ چند تن از دوستان متن سخنراني خانم فاخته زماني را براي ما فرستاده اند با اين گلايه که انصاف نيست چنان پاسخي - که آقاي م.سحر داده است - به چنين سخنان سنجيده اي.با اينکه ما فقط لينک به سايت م.سحر داده بوديم، اينجا بي آنکه حواله به جاي ديگر بدهيم، مستقيماً حرف هاي خانم زماني را نقل ميکنيم و افسوس ميخوريم که سروده ي آن شاعر توانا با آن ظرافت ها و ريزه کاري هاي زباني، مورد دلخوري بخشي از هموطنان است.من که در رگ فرزندانم خون عربي و يزدي و خراساني و کاشي و کرمانشاهي و ترکي و تاکستاني (به تحقيق و تا آنجا که ميدانيم!) جرياني مخلوط دارد، به کلي از عالم اين مباحث دورم و شعر م.سحر را - که به من هم لطف تقديمش را اعطا کرده (جمله؟ غلط؟ گمان نميکنم. حرفم همين است، عوضش نميکنم!) - دوست ميدارم به خاطر شيرينکاري هاي زباني اش.» ـ
بدین گونه من نیز خود را ناگزیر یافتم تا برای رفع هرگونه سوء تفاهم توضیح زیر را بنویسم و برای نشریهء اصغر آقا بفرستم که نوشتم و فرستادم. اکنون درج این یادداشت توضیحی را برای اطلاع خوانندگان خود در اینجا بی مناسبت نمی یابم . ـ


اصل منظومه را با مقدمه و یادداشت همراه آن می توانید در همینجا ببینید

باسلام


اولا خیلی خوشحالم که طنزپردازنکته بین و دقیق و صاحب طبع روانی مثل هادی خرسندی زبان و فرم آن شعر را که با کمال صمیمیت تقدیم اوکرده ام پسندیده و آن را برخوردار از ظرافت و شیرینکاری زبانی دیده و نشانی آن را در اصغرآقا به اطلاع خوانندگانش رسانده است. ممنون ازهادی عزیز
و بازهم ممنون که متن سخنرانی آن بانو در «نشست کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد »را همراه با مقدمه اش در اصغر آقا درج کرده تا هموطنان ببینند و خود قضاوت کنند. ـ
اما آن شعر ، همچنان که در مقدمهء آن آمده ، نخست به تأثیر از سخنان این خانم سروده شد اما مضمون آن فرا تر از آن بود که اعتراض به سخنان ایشان شمرده شود .ـ (توضیح آن را در سحرگاهان می شود دید).ـ
پس از آن که نسخهء نخستین آن در برخی سایت ها منتشر شد ، من شعر را کاملا تغییر داده ام و ابیات فراوانی بر آن افزده ا م و هم اکنون منظومه ای شده است نزدیک به 90 صفحه که اصلا و ابدا روی سخن با شخص خاصی ، از جمله آن بانو ندارد و به مسائل تاریخی و به نکاتی می پردازد بسی فراتر از ادعا های ایشان در نشست «کمیسیون حقوق بشر». ـ
بنا بر این مضمون این منظومه حول مسائل بسیاری ست که دعوی های 60 الی 70 سالهء پان تورکیستی یا پان عربیستی جزئی از آن محسوب می شود.ـ
می دانیم که این گونه دعوی ها که ریشه در منافع سیاسی و ادعاهای ارضی بعضی همسایگان دارد ، و از نظریه پردازی های 80 سالهء حزب کمونیست شوروی و تئوری های شخص استالین دربارهء مسئلهء ملی متأثر و بر آنها متکی ست ، ملت ایران را به « ملل گوناگون » تقسیم می کند و زبان سراسری و ملی و مشترک ایرانیان یعنی زبان فارسی را «زبان یک قوم» ساختگی و ناموجودی به نام «قوم یا ملت فارس» می شمارد، و آنرا وسیلهء سرکوب«ملت های دیگر ساکن ایران» می داند و مدعی ست که از زمان رضا شاه تا امروز «ملت فارس» آنرا بر «ملت های دیگر» تحمیل کرده است . مدعیان این نظریهء ضد ایرانی حتی زحمت این پرسش را به خود نمی دهند که : آخر اگر زبان فارسی از زمان رضا شاه در ایران رسمی شده است، پس چرا مظفر الدین شاه که خود ترک زبان بود ( صداو لهجهء بسیارغلیظ ترکی او را این روزها در اینترنت می شود شنید) فرمان مشروطیت را به زبان فارسی نوشت و امضاء کرد. یا چرا قانون اساسی مشروطیت که با فداکاری و همت قهرمانان آزادی که غالباً ایرانیان استان آذربایجان بودند ، و همه کارهء مشروطیت بوده اند ، به زبان فارسی نوشته شد؟ یا چرا عهد نامهء ننگین ترکمانچای و گلستان که به امضاء فتحلیشاه قاجار رسیده به فارسی نوشته شد؟ مگر فتحعلیشاه قاجار خود را خاقان بن خاقان بن خاقان نمی نامید و نسب خود را به چنگیزخان مغول نمی رسانید؟ـ آیا این آقایان و خانم ها از فتحعلیشاه هم ترک ترند و اگر به جای ایشان بودند ، قرارداد ننگین ایران فروشانهء خود را به ترکی می نوشتند؟ـ
سخن بسیار است اما فرصت نیست. ـ
این گونه سخن پراکنی ها و دروغبافی هایی که ریشه در تبلیغات بیرون از ایران دارند دل هر ایرانی وطندوست و آزادیخواهی را به درد می آورند. شعری هم که من نوشتم نوعی عکس العمل نسبت به این گونه تحریکات و نهیب به کسانی ست که دیگر شورش را درآورده اند. ـ
من وارد ریز مطالب نمی شوم. در این زمینه نظراتم را در کتاب
«زبان فارسی و هویت ایرانیان»
مفصلاً نوشته ام و نشانی آن را در «سحرگاهان» می توان یافت. ـ
در اینجا فقط اشاره وار می گویم و می گذرم که نمی شود ایرانی بود و حقوق بشر را به ترک یا فارس تقسیم بندی کرد. ـ
اگر کسی ایرانی و واقعاًطرفدار حقوق بشر است باید از حقوق همهء ایرانیان دفاع کند و نه آنطور که این خانم و همفکرانشان چند سال است درخارج، بشر ایرانی را به ترک و لر و فارس وکرد و عرب و غیره تقلیل داده اند. این اسمش بشر دوستی نیست. قبیله گرایی ست و هدفی جز تفرقهء ملی و در نهایت ازهم پاشیدن وحدت چندهزارسالهء ایران را در سر نمی پرورد. باقی دُم خروسها را خوانندگان هشیار به راحتی در سخنان ایشان خواهند دید و خود قضاوت خواهند کرد.ـ
اما یک بار دیگر هم تکرار می کنم. که این شعر به هیچ وجه روی سخن با شخص ایشان ندارد و با افکار و عقایدی معارضه می کند که غیر ایرانی و ضد ایرانی هستند و در این چند دههء تاریخ معاصر از سوی بیگانگان و قطعاً با غرض و مرض سیاسی به ایران وارد شده اند و پیش ازین بیشتر در لباس سرخ سوسیالیسم روسی وارد گود می شدند اما بعد از فروپاشی شوروی و بعد از اتفاقات بزرگ سیاسی که در منطقه رخ داده ، آن ردای سرخ را از تن بیرون آورده اند و با قبا و چوخا و شمد و لبّاده ونمد قومی ونژادی بر تن (البته با بهانه و ماسک ِ زبان )، به میدان جدال و آشوبگری سیاسی آمده اند. ـ
همین!ـ

شاد و تندرست باشید!ـ
.......................................
یادآوری : ـ
انتشار این یادداشت درنشریه اصغرآقا با تعدادی غلط های تایپی همراه شده بود که در اینجا اصلاح شدو همچنین یکی دو اشارهء جزئی که در آنجا از قلم افتاده بود بر آن افزوده شد. م.س.ـ
...........................................................

واگر در انتهای تونل


ـ.............................................................................واگـــــــر در انتـهـــــــای تــــونــــل *
ـ...........................................................................................................شعر از : پـدرو ویـانـا برگردان به فارسی : م.سحر
...................................................................................

نقاشی: م.سحر
.............................................................................................................

و در انتهای تونل اگر
جز فروبسته دری نبود
و در پی ِطوفان اگر
جز آرامش گورستانی نه
و در بُن ِ چاه اگر
نه جز جوشانده ای یازده ساعته
ودر پس ِزمستان اگر
بهاری دیگر نبود
و با پایان امیدواری اگر
زندگی هنوز برجای می بود

باری
شاید آنگاه
آسان می بود درک و دریافت آن که
برای تصمیمی به حرکتی
نمی بایست منتظر می ماندیم
تا کار بدین انجامد

گاهی قناعت به امید را
بهایی سنگین درپی است

ازین رو با سرعت می باید
به زدودن امیدواری شتافت.
:::::::::::::::::::::::::::::::

Pedro Vianna
Paris, 13.I.2009
in au jour le jour

...................................

این شعر از دوست شاعرم پدرو ویانا * ست پدرو یکی از کوششگران سرشناس حقوق بشر و حقوق ِ پناهندگان در فرانسه است. اوکه برزیلی الاصل و از جان به دربردگان کودتای پینوشه در شیلی ست ، سالها دبیر اول بنیاد«فرانسه سرزمین پناهندگان » و مدیر «مرکز اسناد پناهندگان» در پاریس بوده. پدرو ، جامعه شناس ، شاعر ، نویسنده ، بازیگر و کارگردان تئاتر است و هم اکنون سردبیری یک نشریه تخصصی و آکادمیک به نام «مهاجرت ها ـ جامعه »**را در فرانسه بر عهده دارد. ـ

پدرو بیش از چهل مجموعه شعر دارد که بسیاری از آنها را در سایت « شعر برای همه» ***می توان دید. این سایت که هشت ساله شده است ، ماه هاست که در صدر پربیننده ترین سایت های ادبی در پایگاه اینترنتی «فری ـ اف ـ آر» قرار دارد. (در سمت راست این اوراق تصویرنشانی این سایت آمده است)

شعری که در اینجا می خوانید در ستون شعرهای ماه این سایت درج شده . در این ستون هرماه شعرهایی از شاعران گوناگون، از کشورها ی مختلف درج می شود. این شعر را به مناسبت هشتمین سال حیات این سایت ادبی و برای تبریک به دوست کوشا و دانشور و انساندوستم پدرو ویانا به فارسی ترجمه کردم و روی این صفحات قرار می دهم.ـ

شاید در آینده تعدای از شعرهای او را با نظر خود وی ترجمه کنم و در همینجا انتشار دهم.ـ

اصل این شعر**** را که به زبان فرانسه است در اینجا می توانید ببینید.ـ

م.س

* ــ Pedro Vianna

**ــ la revue Migrations-Société

***ــ poesiepourtous

**** ــ Et si au bout du tunnel

۰۴ بهمن ۱۳۸۷

ضد ویروسید ، در زندان بپوسید!ـ

....................................
.................................................................
.................................
ضدّ ِ ویروسید ، در زندان بپوسید!ـ
..........................


برای دوبرادر دانشمند ، دو پزشگ انساندوست و پژوهشگر ایرانی که به سائقهء انساندوستی و با تکیه بر امکانات و ابتکارات اندک خود ، بدون برخورداری از حمایت دولت در راه مبارزه با ایدز تلاش می کرده اند ،ـ
اما حاکمان بی وطن دین سالار، بی هیچ جرم و گناهی آنان را با اتهام «براندازی نرم » به زندان افکنده اند تا این دوپزشگ دانشور و شرافتمند را که در راه براندازی ویروس ایدزقدم بر می داشتند، در زندان بپوسانند : ـ


برای :

دکتر آرش علایی و دکتر کامیار علایی

..........................................


بانگ ناقوسید در زندان بپوسید

ضد ویروسید، در زندان بپوسید

جرمتان انسانیت بود ست و جان را

نام و ناموسید در زندان بپوسید

دانشی مردید ، ازین رو جهل و کین را

عین کابوسید ، در زندان بپوسید

از پزشگانید و از آزادگانید

نوع ِ مخصوصید ، در زندان بپوسید

مرد تیمارید و بر احوال انسان

غرق افسوسید ، در زندان بپوسید

دردمندانید و از دردآشنایان

نقش معکوسید ، در زندان بپوسید

شرقی و غربی ست انساندوستی تان

ـ«عامل روسید» ، در زندان بپوسید

زنده بادا میکرب ، پیروز بادا ایدز

ضد ویروسید ، در زندان بپوسید !ـ

جهل مبسوطند زندان سازهاتان

علم ِ محبوسید ، در زندان بپوسید!ـ ـ
....................................

پاریس ، 21.1.2009

م.سحر


۳۰ دی ۱۳۸۷

شخم بر گور زندگان رانید!ـ

در میان خبرهای بد در بارهء حوادث شرم آوری که سی سال تمام است بی وقفه در کشور ما مکرر می شوند شنیدم که با بُلدزر به گلزار خاوران هجوم برده اند تا با شخم زدن آرامگاه قربانیان و کاشتن درخت بر خاک آنان به خیال خود آثار جرم و جنایت حکومت سی سالهء خود را از زمین محو کنند و زهی خیال خام!
این بیت ها به تأثیر از آن خبر تأسف بار سروده شد.ـ

.......................................................................
........................................................................................................

شخم بر گور زندگان رانید

......................................................................

..........................................

خاوران خار چشم ِ نام شماست

دشمن خونی ِ قوام ِ شماست

حُکم ویرانی شما بی شک

حُکم بی شکّ ِ انهدام شماست

بولدزر هایتان بر این گلزار

راوی ننگ ِ بی لجام شماست

یک جهان وحشتید و حق دارید

زانکه مستید و خون به جام ِ شماست

سروها را به خاک افکندید

تلخی یادشان به کام ِ شماست

گو گیاه و درخت بنشانند

هر درختی که رُست ، دام شماست !ـ

هر درختی که رُست ، انسانی ست

که به دل دشمن ِ دوام ِ شماست

هی بسوزید ، هی ستم توزید

آدمی نیست آن که رام شماست

جان آنان درخشش دل ِ ما

و آفتاب ِ شما به بام ِ شماست

زند گانند و مرگ نپذیرند

مُرده آن قاتل ، آن امام ِ شماست ! ـ

شخم بر گور زندگان رانید

گور آنان نه زیر گام شماست

گور آنان چراغ تاریخ است

روز آزادگان و شام شماست !ـ

زندگی در کلام آنان زیست

مرگ ، دروازهء کلام ِ شماست ! ـ

زندگی در پیام آنان بود

مرگ سرلوحهء پیام شماست

بولدزر دارویی نهائی تان

واپسین شوق ِ التیام شماست! ـ

عاشقان زنده اند ، و بر خاکند

مرگ، تدبیر ِ طبع ِ خام ِ شماست

بازتاب ِ حضور ِ آنان است

آنچه در قصد ِ انتقام ِ شماست

باغ ِ عشقند و میوهء تاریخ

نوش ِ آنان ولی حرام ِ شماست

حفظ مسند کنید و شخم زنید

.دوزخ ِ قصّه ها مقام شماست! ـ

...........

...........................................................

...........................................

پاریس ، 19.1.2009
م. سحر

در اینجا یک غزل هست که برای خفتگان گلزار خاوران سروده شده

این غزل با صدای علیمحمد تهرانی اجرا شده است

با اشاره به اینجا می توان آنرا شنید

۲۸ دی ۱۳۸۷

میراث ِ شاملو


با خواندن خبر برچیده شدن خانه شاملو و پراکنده شدن ِاشیاء و یادگار های زندگی مشترک و عاشقانهء او با آیدا سرکیسیان دلم فشرده شد و این شعر را نوشتم . حالا هرکسی هر قضاوتی که می خواهد بکند. این چند کلمه حرفهایی ست که از مدت ها پیش قصد گفتنشان را داشتم و به راستی چه زود فرزندان آن شاعر بزرگ فراموش کردند که اگر آید نبود ، سی چهل سال پیش ازین شاعر از جهان رفته بود! وچقدر دردناک است رفتارما ایرانی ها با مردان و زنانی که آنها را به ظاهرعزیز می داریم ! م.سحر

.........................................................................................................
کاروانی زده شد ، کار گروهی سره شد
لبیبی



میــراث ِشــامـلـــو

شاملو رخت ازین جهان بربست
کاروان رفت و کار ، یکسره شد
شعر ِ نو جامهء عزا پوشید
وین خبر در جهان مُخابره شد

بعد ِ مرگِ مُراد ، اشگ ِمُرید
رودباری روان به مَرمَره شد
آن به سرکوفت وین به سینه نواخت
ضجّه، رَشگِ صدای زنجره شد
هر که زان پیشتر به میمنه بود
زین خبر رهسپار میسره شد
آن به بیمار سان و این به مزار
چرخ چرخان به سان ِ فـِرفـِره شد
رفت شاعر ، بماند از او آثار
خلق را فرصت ِ مُفاخره شد
این پسر خوانده ، آن عمو زاده
سر ِ عمّ و پسر مُکابره شد
زید، قلیان گذار محفل ِ پیر
عَمرو ، آتش بیار مجمره شد
آن به خطـّی خطابه خوان ِ امور
وین رُمان باف ِ نقل و خاطره شد
آن یکی ذکر ِ بُطر ِ ودکا کرد
واندگر میزبان ِشبچره شد
این به شعر اندر آزموده ترین
وان به نثر از یلان ِ نادره شد
هریکی رقعهء مُراد به کف
سر ِ پرگار و قوس ِ دایره شد
پسری چارنعله شاعر شد
دختری پنج روزه شاعره شد

رفت زی خاک ، شاعری عاشق
صاحب سنگ ِ گور و مقبره شد
آتش ِ کینه ماند و شوکت ِشعر
یادِ شاعر دچار نائره شد
مُسلمین سنگِ گور بشکستند
وقت ِ قهر ِ قوای قاهره شد

روز ِ میراث خوارگان آمد
بر سر مُرده ری مذاکره شد
آن یکی پیپ خواست وین پاپوش
واندگر خواستاراُستُره شد
آن یکی در کشید و این دیوار
واندگر پنجه سای پنجره شد
همچو برقی که اوفتد به شَجَر
سر ِ شاخ ِ شَجَر مُشاجره شد
یارِ ِ عاشق ز حلقه شد بیرون
خسته از این جدال ِ مسخره شد
ابن احمد ، سیاوش ، آخر کار
صاحب ِ خیک ِ روغن و کره شد
سیصد و بیست وشش هزار هزار
داد و میراث ، بی مُخاطره شد
قاضی شرع ، حُکم ِ یغما داد
شهر تسلیم ِ رأی صادره شد
دوستان بور و آیدا مجبور
خانهء شاملو مصادره شد ! ـ
کاروانی نبود تا بزنند
حمله ، صرف ِ دو پول ناسَره شد ! ـ

مثـَلی بود از زمان قدیم
آمد و وارد ِ مناظره شد :ـ
ـ« تـَره کـِشتیم ، قاتق ِ نان را
قاتل ِ جان ما همان تـَره شد ! »ـ



م.سحر
پاریس ، 17.1.2008


خبر را هم می توانید در اینجا بخوانید


.................................................................
و باقی ماجرا را از زبان آید می توانید
از اینجا ببینید و بشنوید



........................................................................................................

۲۷ دی ۱۳۸۷

قصّـــهء مــا راستـــه !ـ


امروز این منظومه به پایان رسید و بر آن شدم تا متن اصلاح شده و نهایی را به صورت زیر روی این اوراق قرار دهم . یاد آوری می کنم که نسخه هایی که پیش از این در سایت های دیگر انتشار یافته بودند ، همه ناقص اند . این متن که پیش روی شماست کاملاً تغییر یافته و ابیات بسیاری بر آن افزوده شده و منظومهء سی صفحه ای پیشین، اکنون به دفتری در نود صفحه تبدیل شده است.ـ



این منظومه تقدیم می شود به هادی خرسندی به خاطر طنزهای ناب و خوشی که این طنزنویس با قریحه و نکته پرداز طی سی چهل سال اخیر به فارسی زبانها ارمغان کرده. ـ م.س
...............................................................
این طنز منظوم پس از دیدن وخواندن ادعا های یک «ایرانی » که در نشست «کمیسیون عالی حقوق بشر سازمان ملل » ـ شرکت کرده و همان سخنان دیرسال و کهنه ء عوامل بین المللی پان ترک ها را دربارهء ایران و زبان فارسی تکرار کرده بود ، سروده شد و پیش از آن که کامل شود در برخی سایت ها انتشار اینتر نتی یافت .ـ
در اینجا باید بگویم که متنی که پیش رو دارید ،کاملاً تغییر یافته و روی سخن با شخص خاصی ندارد. زیرا اینگونه اقدامات که غالباً نتیجهء اسارت ایدئولوژیک و برخی شیفتگی های خام طبعانه دربرابر برخی نظریات و تبلیغات قوم گرایانه و نژادی هستند ، نه به تازگی آغاز شده اند و نه به این زودی ها پایان خواهند یافت. بنابراین ، سراینده در این شعر نه با شخصی خاص ، بلکه با طرز فکر و نظریاتی روبه روست که متأسفانه سالهاست در کشورما آتش بیار تفرقهء ملی اند و آگاهانه یا نا آگاهانه گرفتار تبلیغات دشمنان ایران شده اند و می کوشند تا به نام و به بهانهء تنوعات زبانی یا فرهنگی در ایران و باایجاد درگیری های قومی ، درخت دوستی چند هزارسالهء اقوام ایران را برکنند و نهال دشمنی بنشانند ـ از این رو معارضهء این منظومهء طنز آمیز نه با فردی خاص که با برخی نظریه پردازی های ناراستینی ست که از اصل و بنیاد ریشه در منافع بیگانگان داشته اند و جز خسران و پراکندگی و نفرت و نفرین برای ایرانیان به بار نیاورده اند و به بار نخواهندآورد!ـ

...........................................................................................................................................................................

این خط خوش شکسته نستعلیق و این عبارت پرمغز را که از یک سایت فرهنگی در تبریز به امانت گرفته ام زینت این اوراق می کنم !ـ


کی بود؟ کی نبود؟

باز یکی بود ، یکی نبود
دورهء هرکی هرکی بود
یه روزگار سرسری
شیر تو شیری ، خرتو خری
سی سال آزگاربود
که دیگ ملا بار بود
میون این بودنیا
حاج آقا فرمودنیا
تو دکونا تو بازیا
میدون ترکتازیا
گرگ وشغال ایاغ بود
بازار فتنه داغ بود
بزرگه شهر قصه
بَسّه که زهره قصه
بازار قند فروشا
رفته به شهر موشا
توقصه های حالا
دیو داره دستِ بالا
خرچُسونه رئیسه
کیسهء باد و فیسه
پهلوونه به بنده
زخم ِ دِلو می بنده
خلاصه تو این شلوغی
زندگی ِ دروغی
عاطفه گنگ و لاله
قحطی ِحسّ و حاله
عشق وطن تو کیفه
صابون ِ بند ِلیفه
صابون بزن که پاک بشی
عاشق سینه چاک بشی
به نام دین کشورتو
مادرتو خواهرتو
زیر پای ملا بندازی
دس بکشی ، پا بندازی
به نام قوم ِ برترت
زبون ِ نیشکر ترت
کشور ذلـّت بسازی
هزار تا ملـّت بسازی
ملـّت این ملت اون
ملـّت آب ، ملت نون
ملـّت شر ، ملت شور
ملـّت زر ، ملت زور
خلاصه روزگاره
دستِ بدی به کاره
رقص خره بی نقصه
به ساز گرگ می رقصه
شغاله غزلخون اومده
از دم ِ دُکـّون اومده
هی ای دل ای دل می کنه
کار دِلــو مشگل می کنه
با عینک ِ زن می بینه
شانومه رو دشمن می بینه
حافظو ویزا نمی ده
به ده ِ خودش را نمی ده
سعدی رو فاشیس می بینه
سر دولـِشو خیس می بینه
نظامی شم که تـُرکه
باباش بچهء گـُرگه
خلاصه هرکی هرکیه
کی می دونه که خر کیه؟

در این میانه

میون این خر توخری
وطن زنی، مُلاّخوری
سُنبه زنی ماله کشی
زیر پِـِهـِن گاله کشی
حرف و حدیث زیاد بود
که عصر اجتهاد بود
همه سر سفره بودند
مشغول حُفره بودند
نظرای عالی داشتند
قلبِ سُفالی داشتند
هر خری دکتری بود
سوار اُشتری بود
با پُزی بالای سیصد
عینک پنسی میزد
یه مشتِ پشم روچونه ش
شاهی میکرد تو خونه ش
ننه ش آباجی عدس بود
باباش حاج آق مگس بود
نُمادش به نُمود بود
اجاقش پر دود بود
کماجدون سر بار داشت
بلندگو رو منار داشت
همه کارش به جا بود
دُرُس عین خدا بود
خداییش به تناسب
قشنگ عین ِ تقلّب
تقلب به قراره
مثِ چشم ِ خُماره
نه وازه و نه بسّـه
نه خوابه و نه خسّه
دلم چی بگه براتون
که سنگین نشه جاتون؟
خلاصه دُورِ خربود
خره ازهمه سربود
رئیس بود ، پـُلیس بود
بـِمال بود و بـِلیس بود
به رو ریش
نظر پیش
رو بوم دیش
به دس دسمال یزدیش
خلاصه عالمی داشت
یه همچین جنمی داشت
تو این اوضای فرضی
وجودا همه قرضی
نهادا همه تخمی
زمینا همه شخمی
به اهواز و به کرمون
به شیراز و به کاشون
به قزوین و به نیریز
به گرگان و به تبریز
به بمپور و به ماکو
به ازمیر و به باکو
به هامبورگ و به موسکو
به مادرید و به اسلو
به بغداد و به داکا
به پرتلند و اُتاوا
به پاریس و به لندن
همه مشغول کندن
یکی کلنگ به دوش بود
یکی تبر فروش بود
یکی تیشه به دس بود
یکی نخورده مس بود
یکی بیضه نوازبود
یکی نظریه سازبود
خلاصه شهر شلوغ بود
پر از وغ وغ ِ بوق بود
هوا سرد و نفس گیر
پر از نعرهء آژیر
تو این کبر و رعونت
که گـُم بود راه خونه ت
کجایی ؟ کی باهاته؟
کی گوشش به صداته؟
بریم سراغ مضمون
شبِ تیره ، دلِ خون!ـ

چه روزی بود؟

روزی بود ، روزی نبود
عید ، عمو نوروزی نبود
یک نظریه سازی بود
که تنها پیش قاضی بود
شاعر ما که دیدش
حرف و سخن شنیدش
دید که به نام حرف حق
رفته قمار ، باخته ورق
زمزمه شو شرو کرد
روی سخن به او کرد :ـ

مدعی نزد قاضی

ای به ورع طالب حق
اهل قمار اهل ورق
اگرچه حق به جانبی
چش تو چش ِ اجانبی
اگرچه حـُقــّه بازی
تنها نرو به قاضی
قاضی سر نمازه
در حال ِکشف ِرازه
فال ِ تو رو می بینه
وَر ِ صاحابت می شینه
دس میذاره رو پشتش
یک چـِک ِ نقد تو مُشتش
بش میگه : «آق صاحاب قُلی
چه نوچه ای ، چه بلبلی
بلبل باغ ِ باقروف
حرفای شیکِ طاق و جُف
راس میگه این نوچه بلات
مرغک ِ خوب ِ ناقُلات
طوطی جنـَم خوش خط و خال
خوش برو رو ، خوش پر وبال
طوطی خزر طوطی غُز
آینه ء طنز و لُغز
رو کرسی با بلنگو
خوش سخنه سخنگو
اوسّای ازل پشت سرش
یه مُش مَچل دور و وَرش
نیگا نکن کی میگه
گوش کن ببین چی میگه
دشمنو خوب شناخته
کشیده تیغ آخته
تیغ مغول ، تیغ تتر
الو، خبر! الو، خبر !ـ

در بارهء اهل ایران

ایرونیا ستمگرن
دشمن خلق ِخاورن
حمومشون خزینه شون
دل ندارن تو سینه شون
مغزی به پوس ندارن
مغولا رو دوس ندارن
دشمن ترک وتازی ان
اهلِ زبون درازی ان
زبونشون دَری وَری
وسیلهء ستمگری
میگن به قرقیزسّونی
باس زن کُردی بسّونی
هرچی بخوای به من بگی
ترکی نباس سخن بگی
مثل گُلای قالی
فارسی باید بنالی!ـ
تیغ ِزبون کشیده ن
تـُرکی رو سر بریدن
یه دورهء هزاره
تـُرک دیگه سر نداره
قاتل ِ تیغ به مُشتند
سبکتگینو کشتند
از رو آتیش پریدن
چنگیز و سربریدن
تو مجلس ِ هُلاکو
کلک زدن به باکو
باصفوی نشستن
نمکدونو شکستن
خوردند آش ِ قزلباش
گفتند اروای باباش!ـ
قاجارو جارو کردن
پولاشو پارو کردن

برآمدن رضا خان و ماجرای قجر

یه مرد او مد سوادکوهی
پرید رو اسب با پررویی
گرفت باایست خبردار
افسار اسب قاجار
گفت دیگه مهتری بسه
دورهء خرخری بسه
گفت قجرا خرابن
زیر لجن به خوابن
تخم خرافه بودند
یه مشت قیافه بودند
یه مُش نُنُر یه مُش عبوس
یه گلّـه مرغ ، چارتا خروس
قصر قجر حرم بود
خر ولی محترم بود
همه زیر حوله بودند
مله و دوله بودند
گـُربه خدایی می کرد
لـَـلـِه پادشایی می کرد
جوجه کشی به را بود
دَدِه جوجه دار شا بود
تحفه به بار می آوُرد
شازده رو کار میاوُرد
شازده نـُنـُر شازده عبوس
ظالم ِ ما، عاجز ِ روس
ازرعیت باج می گرفت
وطنو می داد ، تاج می گرفت
وطنو می داد به وامش
خرج نهار و شامش
خرج نشاطِ شکمش
خواجه بکای حرمش
خرج فرنگ رفتنکاش
با بُزی به جنگ رفتنکاش
کیا و بیاش مف خوریاش
دله بازیاش لـَلـه بازیاش
پای خلایق تو فلک
تاوَل پا ، سرخی چَک
بی نون جو ، بی شیر بز
شا بره فرنگ ، با پَک و پز
مردم ما گشنه گدا
شا بره فرنگ بگیره شفا
بگیره وام روسی
فرنگ بره روبوسی
بگیره وام انگلیس
فرنگ بره بمال و بلیس
بابت پول ، بابت ارز
ملت ایران زیر قرض
شا بره فرنگ خوش بچـّره
ایران بشه مستعمره
قرضا رو بخش به چار کنه
کشورو واگذار کنه
قجر اگه غیر ازین بود
نظر رضا چنین بود
نظر رضا شلوغ بود
ده درصدش دروغ بود
هوای شاهی به سر داشت
راستی براش ضرر داشت
خلاصه کودتا کرد
قاجارو کلـّه پا کرد
فارسی رو اخترا کرد
ورد ِ زبون ما کرد
طبری فراموشش شد
فارسی قلمدوشش شد

اختراع ادبِ دری

دشت ِادب رو کِشته
کتابا رو اون نوشته
سعدی کجا کتاب داشت؟
گـُلستونای ناب داشت؟
فتحعلیشا که شا بود
حافظشون کجا بود؟
نظامی لـَر دروغه
قصهء عهد بوقه
نظامی هرچی گفته
با تـُرکی جُفت ِ جفته
دیوانشو چاپیده ن
به فارسی ترجمیده ن
به مردم آموزونده ن
بعدش اونو سوزونده ن
گفته ن : بوده ایرونی
با اصل ِ کازرونی
دشمن روسی داشته
پاسپورت طوسی داشته
می کن که : ول می گشته
دنبال ِ دل می گشته
دنیا رو تن می دیده
جسم و بدن می دیده
ایرانو دل می خونده
روسا رو می چزونده
والا چرندیاته
شعارتبلیغاته
ایده های راسیستیه
تئوری باستانیستیه
قطران و خاقانی چیه؟
سبک خراسانی چیه؟
قطرهء قطران مال تو
سبک خراسان مال تو

شهریار تبریزی

مگه ما ندید بدیدیم ؟
شاعر خوب ندیدیم ؟
شهری که شهریار داره
با مولوی چیکار داره؟
حیدرباباش عزیزه
باقی دیگه خرده ریزه
غزل مزل نخواسّیم
کوزهء عسل نخواسّیم
باغ هنرش
بام و درش
بوم و برش
شعر ترش
شیرو شکرش
دول پسرش
ارزونی دری باشه
همه مال دیگری باشه
سه سطر ازون سهندشو
اوراد بازوبندشو
یه بند حیدرباباشو
یه بیت ازون بایاتیاشو
به شمس غائب نمی دیم
به صدتا صائب نمی دیم

اهل فکر و فرهنگ وقلم

واس چی همش می گردی
به دور ِ سُهروردی؟
اوحدی مراغه
مگه با تو باجناقه؟
که باد به بوقش می کنی؟
میگی و شلوغش می کنی؟
عبید زاکان مال تو
فلکی شروان مال تو
شبستریت حلالت
شعر دریت حلالت
شما به شکر بنازید
به فارسی لر بنازید
به سعدی و به مولوی
به بوستان و به مثنوی
به سودایی ، به بلغمی
به بیهقی ، به بلعمی
به گمنام و به نامی
به خواجو و به جامی
به فندق و به بادام
به عطار و به خیام

خیام نیشابوری و آل سلجوق

خیّام که خیمه ساز بود
همه ش سر نماز بود
بادلبر نمازی
دعا می کرد به قاضی
راسی که خیلی شر بود
دشمن این بشر بود
حقوق می خواس همیشه
تا بزنه به شیشه
بطری رو رو به را کنه
دُعا به جون شا کنه !
ساغر مـِی به دستش
با ساقیای مستش
حال کنه دونه دونه
رُباعیات بخونه
دَری وَری بلافه
شعرِ دری ببافه
با لطفِ شاه ِ سلجوق
زَر بریزه تو صندوق
هی سور و سات جور بکنه
تـُرکی رو سانسور بکنه
تا سنجر و ملکشا
نه بَک باشن نه پاشا
آسیمیلهء دَری بشن
تـُرکای سرسری بشن
زبون مادریشون
نه قـُم بـِره نه کاشون
تو اردبیل بمونه
آیریلیقو بخونه

صائب تبریزی

صائبشون کی بوده؟
یه رندِ جوکی بوده !ـ
رفته تو هند نشسّه
تخمه کدو شیکسّه
با کلی رندی گفته
به سبک هندی گفته
گفته به اهل تبریز
صائبم و شکر ریز
اما دروغ نوشته
راسّی که خیلی زشته !ـ

فردوسی و زن

فردوسی شون ضدزنه
با فمینیستا دشمنه
دشمنی شم عمیقه
با اژدها رفیقه

گـُردآفرید که بود؟

گـُرد آفرید که زن نبود
سوار نیزه زن نبود
گـُرد آفرید یه فیل بود
تو شهر اردبیل بود
فردوسی لـَر دروغ گفت
مُفتی و بی حقوق گفت
اسم ِ فیلو چـِلونده
تو شاهنومه ش چپونده

تهمینه که بود؟

تهمینه پیره زال بود
یه ریزه اهل حال بود
فردوسی بش دوا داد
شربت اشتها داد
ترگل و ورگلش کرد
خوشهء سُنبلش کرد
پنجهء آفتابش کرد
مادر سهرابش کرد
کی میگه که با نمک بود؟
همه ش بزک و دوزک بود!ـ
اونشب که رستم اومد
بی یار و همدم اومد
تو دروازه سمنگان
بازار نعل فروشان
زینشو گذاشت یه گوشه
رف یه چیزی بنوشه
غلامای شاه دیدندش
احوالی پرسیدندش
گفتند حالت چه جوره؟
گف اینجا مرز توره؟
گفتند : آره ، گف سمنان؟
گفتند : نه خیر ! سمنگان!ـ
گفت : خوش دیاری دارید
حیف که شرف ندارید

گفتند : مگه چی دیدی
از وقتی که رسیدی؟
کسی به زینت نیگا کرد؟
خندهء نا روا کرد؟
کسی ریشتو تو خواب چید؟
ببرِ بیانو دزدید؟
بلند ولی شمرده

داد زد : رخشو کی برده؟
زود رخشمو بیارید
اون رومو بالا نیارید
غلاما فیوز پروندند
غزل فرارو خوندند
یه غلام اومد به دربار
تا شاه بشه خبردار
شاه سمنگان اومدش
یه جوری خوشامد بگه بش
گف پهلوون خوش گلدی
چه خوشه که خامُش گلدی
عصبی نباش که مردی
کارکشتهء نبردی
رخش تو پیدا می شه
رودوتا چشام جا میشه
بیا پیش ما می بخوریم
حالا نخوریم ، کی بخوریم؟
یه ریزه یل آروم شد
دور از داراق و دوروم شد
رفت توی کاخ شاهی
نه ماه دید و نه ماهی
نه می بود و نه تهمینه
خلاصه دنیا همچینه
یه روز چنون ، یه روز چنین
یا زین به پشت ، یا پشت به زین
از اون طرف اوسای طوس
معجزی کرد با یه عروس
تهمینه ای ساخت که نگو
آتشی انداخت که نگو
شمعی گذاشت تو مشتش
یه دستی زد به پُشتش
گف برو پیش رستم
نازت زیاد ، غمت کم
برو بَغلـِش که مسته
جام شراب تو دسته
برو تا به خواب نرفته
از تب و تاب نرفته
اینجوری تهمینه ش کرد
صاف مث آیینه ش کرد
غمزه و ناز بهش داد
سینهء واز بهش داد
مَمه هاشو کرد اناری
که بره به خواستگاری
ابروشو کرد کمونی
چشماشو آسمونی
ذوق و لـَوندی بش داد
زلف کمندی بش داد
کمرشو کرد یه ریزه
که بـِره و قـِر بریزه
لباشو غنچه فرمود
لُپاشو ترُبچه فرمود
عشوه گری یادش داد
شعر دری یادش داد
مُژه های ناوک انداز
غزلای نغمه پرداز
شیوهء آشنایی
فوت و فن ِ دلربایی
سیب زنخدونش داد
سرو خرامونش داد
لب چیدنای جادو
اشاره های ابرو
هزار و یک کرشمه
برای شنا توچشمه
که چشای یار ببینه
آلبالو گیلاس بچینه
خرام ِ آهو بش داد
یه ذره هم رو بش داد
که بره و پاش نلرزه
بخونه ، صداش نلرزه
نغمه زن وغزلساز
بزنه به زیر آواز
زابل و حصار بخونه
بسته نگاربخونه
نهیب و خسروانی
سلمک و ساروانی
رُهاب و بدر و گلریز
زیرافکن و دل انگیز
راستی که رهزنی شد
دلها رو دشمنی شد
یه مهپارهء یه مه رو
سبک پا و سبک پو
پریچهر و پری ناز
زبون باز ویل انداز
بیا وببین چی ساختش
نمیشه که دل نباختش
خلاصه دخترش کرد
جات خالی ، محشرش کرد
پیرهن خواب پوشوندش
جام شراب نوشوندش
عاشق رستمش کرد
رسوای عالمش کرد
چه چشمی ، چه رویی
چه رنگی ، چه بویی
چه ساق پایی بش داد
چه قد و بالایی بش داد
الهی تو نومزدش شی
قربون ِ اون قدش شی
دس بکنی تو اون کمر
لب بزنی به اون شکر
الهی مبتلاشی
کشتهء اون بلاشی
تو بغلش بمیری
عمر ابد بگیری
تهمینه غیرازین نبود
دلبر نازنین نبود
شانومه بش جیگر داد
مرغ هواشو پرداد
به همه زبونزدش کرد
رستمو نومزدش کرد
دل بی کرانه بش داد
شوق ِ شبانه بش داد
تا بره تهمتنی کنه
یل للی تن تنی کنه
رستمو واژگون کنه
حالی با پهلوون کنه
مرد بزنه ، زن بخوابه
پیش ِتهمتن بخوابه
روی درِ بُرج ِ تاریخ
اسمش بشه یه گُـُل میخ
بشه زن ِ رستم افکن
شکارچی ِ تهمتن
بندازه تو کمندش
بگیره بازوبندش
خامِش کنه ، خوابش کنه
بابای سهرابش کنه
دس به کمر بذاره
پدرشو دربیاره
راسّی عجب زنی بود
زن که نه ! رهزنی بود
کی جیگر آهنیش داد؟
عشق ِ تهمتنیش داد؟
ماماش داد ؟ نه والا
باباش داد؟ نه بالله
فردوسی این هنر داشت
وگرنه کی خبر داشت؟
دنیا تا زن شناخته
مثل اینو نساخته
اون بود که اینجورش کرد
تو دنیا مشهورش کرد
خلاصه این شانومه تون
نشریهء آبونه تون
راست و دروغ نوشته
ماستا رو دوغ نوشته
رستمو کرده پهلوون
افراسیابو ساربون
با سلم چـَپه ، با تور لـَجه
فقط به فکر ایرجه
نشسّه پشت چورکه
حسابش آنتی تورکه
دوسومش دروغه
باقیش نعرهء بوقه
شاهنومه مال لاره
رستمش ام شعاره
طوس یه دهات کرمونه
شانومه توش فراوونه
غیر دروغ و حرف مُف
والا دروغه هرکی گـُف

فردوسی و محمود

فردوسی هی دروغ بافت
قصهء عهد بوق بافت
تا شاهِ تـُرک و خر کنه
پول از کیسه ش به در کنه
شاه ولی پول ندادش
برگ ِوصول ندادش
محمودِ زابلستون
نه شیر دادش نه پسون
شاهِ مشنگ ِ زاوول
به شانومه ش نداد پول
گف برو با کتابت
سی سال رنج و عذابت
داستان ِ شب نوشتی؟
آنتی عرب نوشتی؟
رستمو حیله کردی؟
به تُرکا پیله کردی؟
مگه ما کمال نداریم؟
رستم زال نداریم؟
منیم هزارتا سردار
مثل تهمتنیم وار
با این کتاب آسون
برگرد برو خراسون!
محمود بی طهارت
هندو نکرده غارت
که مُف بده به طوسی
به شاعر مجوسی

محمود و صدور دین عرب به هند

شا ، نوکرِخلیفه
با خلفا تو کیفه
با ترکا میرِ جـِیشه
با عربا تو عیشه
بت شکن زمینه
وارثِ سیفِ دینه
صاحب ِ رود گنگه
با هندیا به جنگه
به ضرب کارد و چنگال
سر می بُره تو بنگال
به نام شاه غازی
می پاشه تـُخم ِ تازی
مشغول قتل و ذکره
دشمن اهل فکره
جون می گیره ، مال می بره
فارسو به بنگال می بره
هندو مسلمون می کنه
چُرَکاشونو نون می کنه!ـ
واس خُلفا فیل می کـُشه
کافرو با بیل می کـُشه
خلیفه به شا تاج می ده
شا به خلیفه باج می ده
کونشو دَمر می ذاره
تاجشو به سر می ذاره
مردمو گاز می گیره
بونهء ایاز می گیره
ایاز تـُخ طلایی
غلام تـُرک شایی
راسی که عشوه داری
عشقتو رشوه داری
رشوهء شاه غازی
کـُشتهء بچه بازی
بازوی قهر دینه
لیدر مؤمنینه
عربو به هند آورده
حُرمت هند و برده
خونهء بودا چپو شد
دین عرب ولو شد
سلطان غازی اومد
سوغات تازی اومد
لشگر دین معنوی
به امر شاه غزنوی
وارد سومنات شد
غرق جواهرات شد
اومد وبا گـُرز شیوا
زد تو سر برهما
بتکده ها را بیل زد
همه رو به پشت فیل زد
قاطر و شتر قطار کرد
معبد هند و بارکرد
با لـُنگ و با قدیفه
آورد پیش ِ خلیفه
گنگ و رسوند به بغداد
خلیفه بهش لقب داد
قرین ِعزتش کرد
یمین دولتش کرد
سختی رو آسونش کرد
امیر خراسونش کرد
وسیلهء خوشیش داد
مزد آدمکشی ش داد
خلاصه این بچه تگین
شاخ عرب ، بازوی دین
با صلوات و با تکبیر
بودا رو کشید به زنجیر
دشنه زد و خونیش کرد
تو کعبه زندونیش کرد
هندسونو به باد داد
نماز و روزه یاد داد

تعصب محمودی

گُف کسی قرمطی نشه
کافرلعنتی نشه !ـ
گف باطنی نباشید
داداش تنی نباشید
غیر ابو حنیفه
هرکی با من حریفه
بیاد کنار دستم
تا ببینه ضرب شستم
انگشت دارم کشیده
با کفش ورکشیده
برا خلفای عباسی
تیغ می زنم یک پاپاسی
تا قهر الله با منه
قادر بالله با منه
طبل می زنم جارمی کشم
قرمطی رودار می کشم
حالا کی میاد به جنگم
تا ببینه خُلق ِ تنگم؟
رسوای عالمی بشه؟
بـِره و جهنمی بشه؟
خلاصه دین دُرُس کرد
مایهء کین دُرُس کرد
سنی رو شیعه خنجرـ
کشید و زد به حنجر
هندو با هندی بد شد
دشمن بی عدد شد
تا انگلیس پیاده شه
رئیس ِخونواده شه
گاوشو ببُّره پسّون
شیرشو بده پاکسّون !ـ

پاکستان و بمب دینی

تا اوسّای وهابیش
با علم اکتسابیش
فیزیکو با یونجه خورده
به حافظه ش سپرده
خوشهء علمو چیده
لای جانماز پیچیده
کلای شرعی دوخته
علمو به شرّ فروخته
از در دین در آیه
بابمب اکبر آیه
تکنیک مرگ بیاره
پیش گاو و خر بذاره
چراغ دزدا به کفِش
جیفهء دنیا هدفش
عبد قدیر عبدقدیر
مرد حقیر مرد حقیر
علم تو شر دام ِ بشر
مظهر بد ، منشاء شر
دانش تو خاک سیا
ننگ بشرننگ خدا
دانش تو حیلهء پَست
تیغ ِ کف ِ زنگی مست
به نام دین بهر دلار
اتمو بده به ذوالفقار
ضیاءحقو زور بده
پاکسّونو غرور بده
پاکسّون اتـُمباز
درش رو شهر قُم باز
بمبو بده به طالبش
خشت بزنه به قالبش
اسلامو آباد بکنه
تولید اولاد بکنه

آشوب دینی

قُمی بشه قندهاری
دین بشه کوفتِ کاری
مردم سند و لاهور
از هندیا بشند دور
شُسته بشن ، پاک بشن
تلخی ِ تریاک بشن
بودا تو حِس بمونه
هندونجس بمونه
پاکی بیاد پاکسون
دنیا بشه گلسون
محمود غزنه نو بشه
آتیش ِ کینش الو بشه
ریشهء تاک بسوزه
ناپاکی ، پاک بسوزه
یزیدی بشه حسینی
گاندی بشه خمینی
کینه طبق طبق بشه
نهرو ، ضیاء حق بشه
سرخر نر بسازه
ملاعمر بسازه
شاخ سر گاو دین بشه
امیر مؤمنین بشه
خر بیاره ، بار بزنه
تیغ بکشه ، دار بزنه
با سکهء سعودی
هرخری هرجا بودی
بیاد به این حدودا
بُم بزنه به بودا
به عالمی ، به هستی
به عاشقی ، به مستی
طالبِ الله بشه
خدا بشه ، شاه بشه
مرگو به ریش ببنده
به ریش خدا بخنده
آتیش روسی به داسش
حافظ اسکناسش
دلارنفتی تو رَفِش
کلت عمو سام به کـَفِش
با تکفیر و با تکبیر
با دشنه و با زنجیر
آدمو گرفتار بکنه
حوا رو سنگسار بکنه
چلـه بشه ، چاق بشه
طاغی بشه ، طاق بشه
دوزخو هیزم بذاره
زیر پای مردم بذاره
مرد خدا مست بشه
رسم خدا پَست بشه
رو گرز دیو گمراه
حک بشه اسم ِالله
دین سرِ ِنیزه باشه
حافظِ بیضه باشه

در ایران

ملا علی بیاره
امام و ولی بیاره
عبد قدیر ، عبد ِقدیر
مرد حقیر ، مرد حقیر
ای سلفی یا حنبلی
بمبو بده به سیدعلی
خارک مال تو ، کیش مال تو
دلارنفتی ش مال تو
فقیه مستبدّه
با ضدّای تو ضّده
بمبو بده قوی شه
رهبر معنوی شه
با رعد ما ، با برق ما
بده بزنه تو فرق ما
دین با اتُم غنی بشه
دلا همه آهنی بشه
ملا به ما کتاب بده
دستور انقلاب بده
نشون بدیم رشادت
با شربت شهادت
کوزه رو به دوش بگیریم
بدویم و موش بگیریم
نه شو کنیم ، نه زن کنیم
آرزوی کفن کنیم
کیسهء شن ِ ملا بشیم
جلو خرش دولاّ بشیم
با تاکتیک و با برنامه
تاج بذاریم رو عمامه
سوار ما شه خر ِ ما
خاک ِسیا بر سر ِ ما
کرم بزنیم تو پیله مون
وطن بشه طویله مون
عر بزنیم جوبخوریم
روز بکاریم ، شو بخوریم
می بینی که شاه غزنه
صاحب کلی وزنه
بادش هنوز عبور داره
با طالبان حضور داره
شیخ عرب نائبشه
ملا عمر طالبشه
سور زده بخت آورده
دینشو به تخت آوره
خدا رو ودیعه داره
دولت شیعه داره
ایران شده قـُمسّون
همه به چوُرک می گن نون
نون ؟ چه نونی؟ نون ِدری
نه شیرمال و نه بربری !ـ

در کنار گود چنگیز

حکایت ما درازه
گفتهء بی جوازه
موقع ِ لب گــَزیدنه
کی طالب شنیدنه؟
همه غمشون نهاره
دیگ غمشون به باره
هرکی به فکر بُردنه
کی اهل ِ غصّه خوردنه؟
غیر سه چارتا وِیلون
عاشق ِ مُلکِ ایرون؟
با این سه چارتا اهل دل
کو برگ و بار؟ کو آب و گِل؟
یه گُل بهار میاره؟
اسب و سوار میاره؟
اسب یلِ نقره نَلی؟
کاکُل طلا ، چِش عسلی؟
کاکُل طلاشو چیدن
پای چششو لیسیدن !ـ
عسل کجاس؟ تو زنبور
خونه ش ؟ تو تار و تنبور
تو پنجهء نکیسا
تو باغ عشق عیسا
خونه ش تو شهر یاره
گلش همیشه بهاره
تو باغچهء حیاتشه
دست شاخ نباتشه
غزل غزل می مزدش
رازه به لب می گزدش
نذا که با سازت ببرم
به شهر رازت ببرم
نذا که برم به شهردل
مسّ بشم از گلاب و هِل
بذا که بیام همین سو
همین جا ، همین کو !ـ
همین شهر ! همین نهر
همین کوزه ، همین زهر !ـ
کنار بوی مونده
شهرِبه گـَند کشونده

همین دیار بد قـِلـِق
زانوی غم، آینهء دِق
بیام به شهر خون ریز
کنار گودِ چنگیز
بیام به قصر جادو
مرده ریگ هلاکو
تازه کنم دری وری
از ستم لفظ دری


بازگشت به سلطهء ترکان و
ظلم رضا خانی

بگم که این رضا خان
فارسی آورد به ایران
ایران که مال تـُرکه
ملک و منال تـُرکه
هزار ساله تو چنگ ماس
دلبرِ شوخ و شَنگ ماس
یه روز تو چنگ اُزبکه
یه روز مال اتابکه
یه روز تو دست طـُغریه
یه روز رو اسب چُغریه
یه روز مال اولُغ تگین
یه روز پیش آلـُپتکین
یه روز تو دست تیمور
بلا دور بلا دور
یه روز تو چنگ قوبلای
دَد ه م وای ! دَده م وای !ـ
خلاصه این هزاره
تـُرک به خرش سواره
ایران که مفت ِ چنگشه
وارث ِ صُلح و جنگشه
غلط کرده سوادکویی
که شا شده با پُر رویی

ایران وحقوق قبایل ترک

شاهی سزای تُرکه
ارث بابای ترکه
قصر قجر
کوی و گذر
خونه ودر
تیغ و تبر
قوس قمر
ذوق وهنر
قند و شکر
حقوق بشر
دوز و کلک
چوب و فلک
ساز و نقاره
کلّه مناره
همه مال جد مابوده
تُحفهء آتیلا بوده
آتیلا داده به تاتار
تا برسد به قاجار
قجر که آغا بوده
صاحب اینجا بوده

ایران یا ارث پدر؟

یه دیگ آش بود اینجا
ارث باباش بود اینجا
مزد ریش ِ کوسه ش بود
ممالک محروسه َش بود
فــَـتــَلی که محروسش کرد
سرقبالهء روسش کرد
سر حرمش خروس بود
ذلیل قوم روس بود
قفقازو خرس خیس بُرد
هراتو انگلیس بُرد
به تو چه که شهرو باخته
آمپیرِ روسو ساخته؟
ارّآنو بار گذاشتهء
خونهء تزار گذاشته
به تو چه که ابن اُختای
کنارترکمانچای
پشت در گلستان
نوشته عهد و پیمان؟
به حکم چارتا ملا
کمرشو کرده دولاّ
سکه هاشو شمرده
وطنو به روس سپرده؟
به تو چه که سلطان قجر
به فتوای سه چارتا خر
پای تزار و بوس داده
سر ایرانو به روس داده؟
به تو چه که باکو روس شد
مغزش فدای پوس شد؟
به تو چه که زاده، اُف شد
ریشش سزای تُف شد؟
تو جدول مندلیُف
هم رُستمه ، هم علی اُف؟
به تو چه که قفقازت نیست
همدل و همرازت نیست؟
می گم که دیگِ آش بود
مُرده ریگ باباش بود
خاقان بودو نژاده
به هرکی خواسّه ، داده

حق کشی های رضاخانی

حالا واس ِ ما یه قزاق
سرش سیا ، چشاش زاغ
کودتای شایی کرده
اومده خدایی کرده
سوادکوهی رسیده
ریش قجروکشیده
گوش قجرو تابونده
ایل قجرو تارونده
عروسو به بخت رسونده
فارسو به تخت نشونده
قافیه رو نباخته
حافظ و سعدی ساخته

بازهم دربارهء اختراع زبان و ادب

زبون ِ قوم ِ مغلوب
تـُرکی رو کرده منکوب
حقوق و بی بشر کرد
عرب را خونجگر کرد
بلوچو خوار و زار کرد
کـُردا رو تار و مار کرد
لـُر دیگه جون نداره
سرو زبون نداره
با بـِرنو ِ شکاری
گیلکو بُرده ساری
تو جنگل مازندرون
طالشو کرده بی زبون
گفته که فارسی بنویس
تا نُمره تو بدم بیس
ترکی اگر نوشتی
لایق ِ لای خشتی
برّه و قوچ نداریم
بلوچ ملوچ نداریم
گرمی رو سردی کرده
کـُردی رو گــَردی کرده
عدلو از اینجا برده
ظلم وستم آورده
حافظو بُرده مجلس
سعدی شده مُدرّس
کتاب ِفارسی خونده
با زور به ما چپونده

دُر دری یا ابزار ستم ؟

دانشگاهش ستمگری
دُرّ دَری ، دُرّ دَری
دُرّ دَری به ما میده
علم و ادب کجا میده؟
دُرّ دریش حلالش
لایق مُشت و مالش
نه دُر می خوام نه دونه
که قیمتش گرونه
دُر میده تا طلا نده
حقـّمونو به ما نده
نذاره به نون چُرَک بگیم
قصهء خان و بَک بگیم
نذاره به آب بگیم سو
بین بُناب و اُسکو
عاشق بشیم ، ساز بزنیم
بیات شیراز بزنیم
خورشت کنگر بخوریم
انگور عسگر بخوریم
شوخ بشیم شاد بشیم
یه تُرک ِ آزاد بشیم

بابک ترک نژاد

با نوچهء اتابک
بریم به شهر بابک
بابک بادومی چـِش
مرد رشید ِ سرکش
ترکا رو قهرمان بود
جدّ ِاتابکان بود
میون ِمردا تک بود
هم بای بود و هم بَک بود
نبین به چشم ِ تنگش
مردی ، بیا به جنگش
قدشو نبین که ریزه
تیغشو ببین که تیزه
ریششو نبین درازه
مرغشو ببین که غازه
غازانیه تیموریه
ارغونیه ایغوریه
خونه ش رو کوه اَهره
تاج سر ِکلیبره
نه هیز بوده ، نه دُز بوده
سرکردهء آغوز بوده
به قول سایت یاهو
بابک به آب می گـُف سو
گوگـِل خودش نوشته بود
ننه ء بابک فرشته بود
ننهء بابک که ماه بوده
خاتون قصر شاه بوده
شا که نه ، خاقان بزرگ
رفیق سگ ، نژاد گرگ
کی گُف که تـُرک نبوده؟
نبیرهء گـُرگ نبوده؟
کی گفته خـُرّمی بود؟
اوسّای بی غمی بود؟
کی گف که بوده بابک
پیرو راه مزدک؟
مزدک بی مروت؟
مدعی نبوت؟
نه کیستی و نه چیستی
دعوی سوسیالیستی؟
مزدک مگه لنین بود؟
شاگرد استالین بود؟
سید پیشه وربود؟
دلش با کارگر بود؟
صاحبِ خرقه بوده؟
یا عضو فرقه بوده؟
با توده ای رفیق بود؟
رفاقتش عمیق بود؟
با باقروف نشسته؟
ودکای روس شکسته؟
مزدکو تعطیلش کن
طیر ابابیلش کن
مزدکوانتقاد کن
بابک ما رو یاد کن
بابک ما مُراده
یه ترک خوش نژاده
کی گـُف که تنبور می زده
عرَبا را از دور می زده؟
شیر بوده ، پلنگ بوده
با خلیفه به جنگ بوده
شمشیر برّون می زده؟
به نام ایرون می زده ؟

ایران : اختراع رضاخان

ایرون کجا ایرون بود؟
یه شهرک ویرون بود
دِه کوره ای تو مارس بود
کشور قوم فارس بود !ـ
روزش سیا ، شبش سه بود
ممالک محروسه بود
اسم علی البدل بود
موزاییک ملل بود
شهری نبود ، جایی نبود
قصری نبود ، شایی نبود
نه غالب و نه مغلوب
نه نادر و نه یعقوب
نه عهد آلِ سامان
نه زند و نه کریمخان
خلاصه فارسسونی بود
بدهی ولی نسّونی بود!ـ
تا قزّاق ِ سوادکویی
با قـُلدری ، با پـُررویی
اسمشو جا به جا کرد
فارس رو ایرون صدا کرد
وگرنه ایران کجا بود؟
رستم ِ دستان کجا بود؟


ایرانی ؟ کدام ایرانی؟

جم کی بوده؟ کاوه چیه؟

این حرفای یاوه چیه؟
بیژن و آرش چی چی یه؟
خون سیاوش چی چی یه؟
ایرج کدوم؟ کینه چیه؟
سهرابِ تهمینه چیه؟
گودرزکیه؟ گیو چی بوده؟
جنگ یل و دیو چی بوده
افراسیاب رئیس ماس
مونس ما انیس ماس
برو بگو با فریدون
مَرده بیاد به میدون !ـ
مردی و زور ببینه
ضربت ِ تور ببینه
توره که پدرجدّمونه
همدل و هم قدّمونه
ایرجو ببر به کازرون
بشین و براش سعدی بخون
دامن گل براش بیار
که حال کنه با روزگار
ما کاری به ایرج نداریم
باکسی هم لج نداریم
ما ملتی غیوریم
پیرو سلم و توریم
باقی ، همه ش فریبه
چیزای عجیب غریبه
قبلهء زردُش کدومه؟
داریوش و کوروش کدومه؟
حسن زاد و حسین زاد
نه شیرین و نه فرهاد !ـ
نه دین بود و نه آئین
نه ویس بود و نه رامین
نه وامق و نه عذرا
نه باربد ، نه نکیسا
نکیسا که تنبوریست بود
به خود ِ خداتوریست بود
باربد که تارنواز بوده
ازخُّلـّخ و طراز بوده
عاشق پنجه کج بوده
استاجلو یا خلج بود
بهرام گور کجابود؟
عقل و شعور کجا بود؟
بهرامشون بهانه س
قصّهء تازیانه س !ـ

کدام تمدن ؟ کدام ادب؟

سر کجا بود؟ بن کجا بود؟
علم و تمدن کجا بود؟
این نقلا رو نبافین
پیش این و او نلافین
بیایید یه لحظه جَم شید
برید به تخت ِجمشید
نه کاخه و نه کوخه
یه مُش سنگ و کلوخه
تمدّنش چی بوده ؟
هیچّی به هیچّی بوده !ـ
اوهام ِاهل ِدود بوده
تبلیغات یهود بوده ؟
سرکیسهء توریستی
بیزینس صهیونیستی
دروغای سنگ نوشته
با آب و رنگ نوشته
کتیبه های ساخته
به خط ناشناخته
به میخ میگه دبیره !ـ
راسّی که بی نظیره !ـ
میگه : اینا حرف کوروشه
ول کن بابا دلت خوشه !ـ
کورش شده بهانه
تو جلد تو استوانه
مثل خروس بی محل
رفته به سازمان ملل
بانگِ دمادم می زنه
هی از بشر دم می زنه
می گه که بشر حقوق داره
مثل خدا فروغ داره
بشر چیه ؟ حقوق چیه؟
خدا چیه؟ فروغ چیه؟
اینا رو به کورش سَنه نه؟
به گاتای زردُش سَنَه نه؟
شاهنومه بارگذاشته ن
ما رو سر کار گذاشتن
سعدی به ما خوروندهَ ن
صاحب ِسُفره موندهَ ن
حافظشون مَشنگه
کی گفته که قشنگه؟
اینا ادبِ داغ ندید ه َن
شاعر قـِبچاق ندیده َن
تار ندیده ن پود ندیده ن
کارِ دَده قور قود ندیده ن
به باغ گل خیز می نازن
به شمس تبریز می نازن
به حاضر و به غائب
به رومی و به صائب
اینا همه حرف ِمُفته
جاعله هرکی گفته
سر تا به پاش فریبه
نقلِ یه مُش ادیبه
پنبهء جعلی تافته َن
گلیم ِ فارسی بافته َن

زبان دری وهویت زدایی


تا ما زبون وا نکنیم
خودمونو پیدا نکنیم
مقیم شهر قـُم بشیم
بین غریبا گـُم بشیم
به اصفهان سر بکشیم
کاج و صنوبر بکشیم
راهی باغ ِفین باشیم
نه اون باشیم ، نه این باشیم
هویـَتـِمون و گـُم کنیم
درِ خونه رو پُلم کنیم
پاشیم بریم به تهرون
بشیم رئیس زندونِ
صابون پز وبنکدار
سردفتر و طلبکار
سپهبد و سپهدار
یوزباشی و تبردار
حاجی بازار بشیم
نفتی و عطار بشیم
مشدی و بیباک بشیم
پلیس ِ ساواک بشیم
دوماد بشیم به سردار
عروس بدیم به دربار
صاحب زور و زر شیم
حاکم ِ حیله گر شیم
آیت ِ الله بشیم
ولی بشیم ، شاه بشیم
تیغ کش و پاشنه خنجری
دس به سلاح کمری
حضوری و غیابی
قاتل انقلابی
تاجر و دلال بشیم
قاضی خلخال بشیم
محقق و مهندس
مدّبر و مدرس
مُعمّم و مُکّلا
مزخرف و مطلاّ
ملابشیم و مُفتی
صیغه کنیم سه جُفتی
مترِ خداشناسی
سردفترسیاسی
مؤمن ِ تیغ به پنجه
مُبتکر شکنجه
گارد وزیر
کاردِ پنیر
دکتر دوره دیده
به آب و نون رسیده
اوسای رفته خارج
برگشته با مدارج
بورسای مفت دولتی
از جیب خلق ِ پاپتی
خورده و کرده واه واه
مرگ بر شاه و مرگ برشاه
مرگ بر ولنگ و وازیش
بچه نـُنـُرنوازیش
لقمهء سازگارش
دست نمک ندارش
تضمین اعتباری
وام برا چرخ گاری
ابریشم و پرندش
پاپیون و بیضه بندش
ساز و دُهل و نقاره ش
ژنرالِ پنج ستاره ش
صدای طبل و سنجش
واکسیل ِ رو فرنجش
همه کاره هاش مابودیم
شاه که نه ، پاشا بودیم
مردِ ستمگری بود
شا دومادِ مضطری بود
خوب شد که کله پا شد
شنل دوشش عبا شد
اینجا رو به اونجا بخشید
تاجشو به ملا بخشید
سرِ پوک و دست ِ پُر داشت
خیلی ما رو نُـنـُر داشت
اجاقمونو اَلو کرد
بساطمونو ولو کرد
تا میر و کدخدا شیم
از وضعمون رضا شیم
تو باغمون بمونیم
بزمونو بچرّونیم
سیاستمون باصاد شد
کارو بارمون کساد شد
هویتا رو فروختیم
لباس حجله دوختیم
راستی که با ظلم رضا
یه عالمه بد گذشت به ما
از جنگل مازندرون
یه قـُلچماق اومد بیرون
نذاش بریم به باکو
عروسی هلاکو
از نَنه مون جدا شیم
خانبَک و خانبابا شیم


گرگ خاکستری

خاکسترو هوا کنیم
گـُرگمونو صداکنیم
بگیم که اهل دردیم
چون از نژاد زردیم
بگیم که خوش نژادیم
وارث ِ عدل و دادیم
زیر درخت آلو
وارثِ آق قویونلو
زیر درخت سُنبل
وارث تخت طغرل
زیر درخت تـَرخون
وارث مُلک اَرغون

تاریخ سازی

راسّی که این رضا بَده
بد کـَلـَکی به ما زده
نذاشته تاریخ بسازیم
چماق ِ سر سیخ بسازیم
زبو نا رو نفله کرده
فارسی را قبله کرده
قبله که کعبه بودش
مثل یه جعبه بودش
قلب خدابود اونجا
معبد ما بود اونجا
این اونجا را سراب کرد
فارسی رو پاش حساب کرد
عربی رو از تو پنجره
انداخت به شهر قاهره
ترکی رو برد به ازمیر
اونجا بشه زمین گیر
به جاش دری رو از در
آورد میون ِ کشور
بلوچی رو بُرد کراچی
دنبال ِ دیگِ کاچی
دری رو لباس ِ نو داد
باغ درخت ِ مو داد
لُری رو کنار برکه
گذاشت تو شیره سرکه
ترش و شیرین بمونه
شاد و حزین بخونه !ـ
دری رو جام شراب داد
دیس ِ چلوکباب داد
کردی رو بُرد به موصل
دنبال یار ، پی ِدل
دری را آورد به قزوین
گف تو همین جا بنشین!ـ
صاحب ِ حواس ِ جَم باش
زیر سایهء خودم باش
طبری رو برد به جنگل
فوت بکنه به منقل
دری رو آورد به دربار
گذاشت پیش کتابدار


ملکهء پهلوی و ظلم زبانی شوهر

ملکه بانوش شاعر بود
یه تُرک ِ مُبتکربود
از تخمهء قزلباش
آیراملو یا قجر تاش
شعرای ترکی می گفت
امّا به شا نمی گفت
یه روز رضا زود اومد
از لبِ جاجرود اومد
دید که زنش قلم زده
به شعر ترکی دم زده
باد قجر زده به سرش
ترکی شده شعر ترش
به سرعتِ باد اومد
باجیغ و فریاد اومد
یه دادِ قوی سرش زد
لگدی به دفترش زد
کلاگیسشو دور انداخت
تو چنگ مأمور انداخت
قلمو گذاشت لادندوناش
جوید مثِ مداد تراش
گـُف: میخوام این شعر ترت
بره لای دسّ ِ پدرت
دیگه پس ازین حق نداری
قلم رو کاغذ بذاری
تکیه به تخت وتاج بدی
ترکی برام رواج بدی
تو تاج ِ مُلک ِ مایی
ملکهء پادشایی
ما زن ادیب نخواسّیم
شربتِ سیب نخواسّیم
زبون ننه ت مال خودت
بذار تو اموال ِ خودت
شعرتو ببر به قفقاز
کلاس ِ ادب بکن باز
نه ترکی و نه طبری
اگه شاعری بگو به دری
دربار شاهه اینجا
تاریخ گواهه اینجا
دری همون درباریه
هنر ِ منبت کاریه
یعقوبِ لیث صفار
آورد اونو به دربار
از طاهری وبویه
ده قرنه گفتگویه
از قصر آل سامان
دری اومده به ایران
از بلخ و از سمرقند
دری اومده به دربند
با آبِ آمودریا
دری اومده به اینجا
اینجا که قصر شاهه
در و دیوارش گواهه
هرکی یه دُرّی سفته
به زبون فارسی گفته
فتحعلی سلطان قجر
هم به حضر ، هم به سفر
شاعر بود و دیوان داشت
غزل های روان داشت
شاه شهید ناصر دین
برو شعر آبدارشو ببین
خودش یه پا ادیب بود
شاعر بی رقیب بود
فارسی قلم به دس داشت
ترکی کجا هوس داشت؟
حالا تو شدی ضدّ دری؟
از فتحعلیشا تُرک تری؟
بابات که قفقازی بود
از دری ناراضی بود؟
دوستی به غیر روس نداشت؟
ایرانیا رو دوس نداشت؟
خوب ، با تزار می موندش !ـ
شور امیرُف می خوندش !ـ
ایرانو خریدار نمی شد
وارد دربار نمی شد
حالا که تو بانومونی
رو برج و بارومونی
شیرمونی ، شهدمونی
مامان ِ ولیعهدمونی

آشی نپز که شورباشه
یه جوری بگو که جور باشه
ملکه بی عیب و علت
حرف میزنه با ملت

شهبانو هرچی میگه
به زبون ِ ملی میگه
مثل بهار و پروین
مثل فروغ و سیمین
ترکیه کم نداره
شاعر خوش قواره
اونا خودشون ادب دارن
خوراک روز و شب دارن
بانوی سلطان نمی خوان
ملکهء ایران نمیخوان

زن ستیزی و ادب گریزی رضا خانی

به کجا رسید قصهء ما؟
به شعر بانوی رضا !ـ
باری ، رضا با این روش
لگد نواز و قمه کش
نذاش زنش ادیب بشه
باغ درخت سیب بشه
شکوفه کنه بار بده
به اهل دربار بده
تا نـَنه ی شاهِ بعدی
بشه جانشین ِ سعدی
فردوسی رو گیج بکنه
ترکی رو ترویج بکنه
اینجوری سانسورش کرد
به فارسی مجبورش کرد
حقوق بشر ندادش
جواز هنر ندادش
اتل و متل ذلیله
ملکه شد آسیمیله
آسیمیلهء دری شد
بدل به دیگری شد
هویتشو دورانداخت
تو چنگ مأمور انداخت
ترکی رو از یادش بُرد
ادبشو مار و موش خورد



کشف حجاب وظلم زبانی

رضا روز هشت مارس اومد
با شوینیسم فارس اومد
( نه هشت مارس، هیفدهء دی
کی یادشه کجا و کِی؟
حافظه ها خرابه
محصول انقلابه ! ) ـ
خلاصه دست ِ بر قضا
اومد رضا ، اومد رضا
اومد حجابو ورداره
زبون دری جاش بذاره
زبون دری حجاب شد
خونهء بشر خراب شد
ظلمی که با زنش کرد
به پارهء تنش کرد
یزید و آبرو داد
نمرهء بیس به او داد
رضا نشو جفا کنی
با زن خود زنا کنی
تو که به زنت زنا کنی
با دیگری چها کنی؟

ظلم رضا و هویت زدایی ازمحمد رضا

رضا رضای طبری
مُخترع لفظ دری
نذاش پسر ، پسربشه
ازننه باخبر بشه
درسی از استاد بگیره
زبون ننه رو یاد بگیره
بیک بشه ، میربشه
ببر بشه ، شیر بشه
صاحب سوگلی بشه
تحفهء طغرلی بشه
حرمسرا بسازه
به خاتوناش بتازه
سُرسُره هاش بلغزند
خواجه بَکاش برقصند
وانزنه ، جا نزنه
دُز نباشه ،را نزنه
با روزگار بجنگه
بره با تزار بجنگه
حموم ِ ارس بگیره
آن ورو پس بگیره
اینورو روش بذاره
برا باقروف بیاره
رضا نذاشت شاه ِ جوون
دور بشه از مازندرون
دور بشه از لفظ دری
بخونه به لفظ مادری
نذاش پسر پسر بشه
تالی شیر نر بشه
دیر نخوره ، زود نکنه
کشور و نابود نکنه
روشو به ملا نکنه
کمرشو دولاّ نکنه
القصه این رضاخان
رو تخت ِشاه ایران
ملکه رو بی زبون کرد
نسلشو بی نشون کرد
دسّی به زیر دول زد
اینجوری ما رو گول زد

وعده اجراء عدالت

اما به قول قاضی
نشاشیدی شب درازی
یعنی شبت درازه
درت به کوچه وازه
قاضی ما بشر تره
از همه با خبر تره
نشسته در جمع ِملل
اهل زبون ، اهل عمل
فارسی رو راس وامیسّونه
حقوق ِ ما رو می سّونه
چوب می کـُنه تو آسیناش
هم تو اوناش ، هم تو ایناش
نمیذاره تا ما جون داریم
استامبولی زبون داریم
حافظو اوسّا بدونیم
رومی رو مُلا بدونیم
سعدی رو سور و سات بدیم
به خورد لات و پات بدیم
خیامو با تار بزنیم
تو اردبیل جار بزنیم
قاضی ما قویـــّه
با فـُرم و مُحتویـــّـه
دلار داره یه خروار
دار دار، خبردار
چـِک ها رو بده به سردار
سرکیسه رو نگه دار!ـ

باقی ماجرا و حدیث ِغُصهء شاعر

خلاصه بدم چه درد سر؟
با این زبون ، با این جیگر؟
حرفا تو این ردیفه
اصل قضیه کیفه
کیف یعنی اسکناسدون
تاخت می خوره با ایرون

نظریه گو سخن گفت
میون انجمن گفت
شاعر دربدر شنید
بی خبری ، خبر شنید
می خواس جوابی بش بگه
حرف حسابی بش بگه
قصه به قصه اومد
دلش به غصه اومد
که میهنش خراب شده
یه جورایی انقلاب شده،ـ
که طوطی ام نظرداره
حرفای معتبر داره
می شینه تو جمع ملل
طوطیـَک ِعلی البَدل
اوسّا براش ساز می زنه
طوطی زیر آواز می زنه
که حقّ ِ ما کجا شده ؟
لفظ ِ دری خداشده !ـ
لفظ دری ستمگره
دشمن نوع بشره
باید دَری دِرو بشه
آتیش بشه ، اَلو بشه !ـ
لفظ ِدری تو زَنبه
باید بـِره دوشنبه
لفظ ِ دری از آمُل
باید بـِره به کابُل
لفظ ِ دری بی ادبه
نوچهء لفظ ِعربه
لهجه ء سی و سوّمه
توت هرات ، قند قـُمه
خوب شِکره ؟ به ما چه؟
نُقل ِ تره به ما چه
ما بچه های گرگیم
ازگشنگی بمردیم
بند دلار و شُل کنید
شونه های ما رو پُل کنید
راه دِهو نشون می دیم
وطنو به این و اون می دیم

وطن

توکیفمون سکه مونه
لحاف چل تکّه مونه
وطن وطن وطن وطن
لحاف چل تکّهء من
ابریشمی باپر قو
ارث بابا ، کادوی عمو
وطن وطن وطن جون
تو جیبِ منی چه ارزون
میفروشمت که مُفتی
میخورمت هُلُفتی
از روی بی نیازی
می زارمت به بازی
مایهء کارِت می کنم
کارت ِ قمارت می کنم
لحاف چل تکّهء من
عشق منی ، وطن ! وطن !ـ
کشتهء تو به مولام
اما چه کنم با قولام ؟
اونا سر میز منتظرن
من اگه نَرَم ،رُقبا میرَن
من اگه نگم ، رقبا می گن
من اگه ندَم رُقبا می دن
من اگه نخوام ، رُفقا می خوان
من اگه نیام ، رُفقا میان
اسکن من ، سکهّء من
لحاف چل تکّهء من
بیا رو دوشم بریم شهر
مکن ناز ، مکن قهر
اون تیکه ت که بزرگه
برا کرسی گرگه
اون تیکه ت که ملوسه
برای خرس روسه
اون تیکه ت که پرَندِه
برای ایل بنده
اون تیکه ت که تو آبه
برا بنی کلابه
اون تیکه ت که تو گازه
برابنی قراضه
اون تیکه ت که تو نفتاس
برا ابن ِ ابی العاص
قناتت مال غازی
خلیجت مال تازی
خزر لقمهء روسه
بدیمش که نپوسه
راه آبت مال رمال
سرابت مال حمال
وطن باش و وطن باش
بیا قایق من باش
مکن ناز ، مده پند
بریم اون ور اروند
نرنجون ، نتارون
بریم اونور کارون
بیااهل طرب شیم
بریم دومادِ عرب شیم
بریم اونور دجله
بگیریم پول حجله
ارس مهمون نوازه
رومون در ِ باکو وازه
برا کشف حقایق
بریم گنجهء سابق
بریم به کیرُف آباد
بشیم یه تـُرک ِآزاد !ـ

در این احوال

تو این اوضاع قاطی
جمادی و نباتی
وطن گرچه خموشه
دلش امّا به جوشه
وطن قند و شکر نیست
تو باغ هیزم تر نیست
که بفروشی به ملت
برای رفع علت!ـ
برو علتو دریاب
نیار خودتو تو گرداب
نزن خودتو به مستی
نرو دنبال پَستی
که رات رو به سرابه
پُلت اونور آبه !ـ

خلاصه

خلاصه آنچه گفته شد
یا دم ِ گوش شنـُفته شد
غصّهء اهل ِغم بود
گریهء جام جم بود
شِکوِهء دل شلوغه
نشنو اگر دروغه
قصّهء ما راسته
هرچی دلت خواسته !ـ


زبان فارسی یا «نخ ِ نبات» !ـ


شاعر ما ، میم ِ سحر
متاعی داره بیا و بخر
بیا و ببین چی می گه
ساده و عادی می گه
میگه : بابا، ما برادریم
میراث برِ ِ یه مادریم
مادر ما این وطنه
خاک تو و خاک ِ منه
هزار ساله رو این خاک
هرکی داره دلی پاک ؛
با وطنش امینه
به هر زبون و دینه ؛
فارسی نخ ِ نباتشه
فرشتهء نجاتشه
بذرشو تُرکی ریخته
آردشو فارسی بیخته
تو خونه به ترکی گفته
بیرون ، فارسی شنُفته
تو باغ و کِشت و جالیز
گیلکی شده شکرریز
تُخمشو گیلی کِشته
مشقشو دری نوشته
دلبرک ِ مازندری
با سرو زبون ِ مادری
درسشو فارسی خونده
رو دس ِ باباش نمونده
دُخت و پسر ، عاشق ِ لـُر
با دل ِ صاف ، یا دل ِ پُر
تو درّه و تو رودخونه
لـُری میدوه ، لـُری میخونه
اما وقتی میاد خونه
میشینه به پای شانومه
دختر ناز آمُلی
کیجای بلوند ِ بابُلی
دلو پیش ِ هرکی هِشته
نامه شو دری نوشته
عاشق ِ ریشه دار باشی
فرهادِ تیشه دار باشی
دلتو به کُردی باختی
قصرو به فارسی ساختی
عاشق باشی و بلوچ باشی
با غم یار به کوچ باشی
هرکی باشی ، هرجابری
نامه برت پیک دری
دری در این هزاره
راوی ِ روزگاره
زبون ِ دل ِ میهن ما
کوری چش ِ دشمن ِ ما
خوشهء لبخندمونه
رشتهء پیوندمونه
حافظو میاره خونه مون
جون میده به جوونه مون
زمزمهء محبته
سعدی باهاش به صحبته
نغمه گر زمانه
راوی عاشقانه
گم شده هامون باهاشه
صدای دلامون صداشه
همدلی مون کار اونه
غصّه هامون بار اونه
دری در ِمِهربونیه
ایرونیه ، ایرونیه
دری در ِ باغ ِ روس نیس
دروازه دار ِ طوس نیس
شیرازی و قُمی نیست
رشتی و جهرُمی نیست
نه مال ِ ایناس ، نه مال ِ اوناس
مالِ همهء ایرونیاست
ارث ِ نیاکانمونه
هدیهء پاکانمونه
گنجه و بلخ و تبریز
خیوه و سغد و ترشیز
قزوین و لار و کرمون
شروان و یزد وکاشون
طوسی و دامغانی
رشتی و لنکرانی
خجندی و بخاری
نوری و چاه بهاری

سرخسی و لاهوری
ارمنی و آشوری
بهایی و یهودی
توهردیاری بودی
پیر بوده یا جوون بوده
دلش اگه با ایرون بوده
هرکی بوده ، هرجا بوده
تبعیدی ، یا تنها بوده
غزلسرا ، تعزیه خون
قصه نویس ،نامه پرون
همه به دری نوشته ن
تا این زمینو کـِشته ن
حالا حاصلش به باره
عُمر ِ هزاره داره
رسیده به تو ، رسیده به من
میوهء وطن ، میوهء وطن
ما وارث اوناییم
صاحب این صداییم
دری در ِ رو به یار یه
کلید ِ ماندگاریه
این در اگه وانمونه
اثری هم از ما نمونه !ـ
من و تو می شیم دشمن هم
هردو می ریم خونهء عدم
هزارتا ملت می سازیم
مایهء ذلت می سازیم
پس این زبون بیمهء ماس
این ور ِ آب ، نیمهء ماس
برا چی باهاش لج می کنیم؟
مسیرمونو کج می کنیم؟
حرفای ناجور می زنیم
به تار و تنبور می زنیم
خشگ و عبوس می رقصیم
به ساز روس می رقصیم؟
به سازِ باد به دستا
دِهُل ِ نژاد پرستا
به ساز قوم ِبرتر
تـُرکای باهنر تر
چرا می ذاریم تو باکو
پامونو تو پوست گردو؟
چرا تو ریاض یا قاهره
چرخ می خوریم با فرفره؟
اسیر ِ بهانه می شیم
آتیشو زبانه می شیم؟
بونهء زبون می گیریم
سراغ ِ دکون می گیریم؟
کسر میاریم ، کم می زنیم
از نژاد و خون دم می زنیم؟
خون تو همون خون منه
تو دلِ غزلخون منه
خون من و تو قاطیه
نژاد ، حرف نباتیه
این حرفا رو بریز دور
دلتو با من بکن جور
نخون سرود ِ الکی
دلتو با من بکن یکی
تا میهنو بسازیم
به خوشگلی ش بنازیم!ـ



□□□

اینا رو کی گفت ؟ میم ِ سحر
به شرط ِ کارد ، ببـُــرّ و ببَر ! ـ
اگه خوبه ، هدیهء دله
اگه بَده ، تمبر ِ باطله
پنجره رو بکن باز
مچاله کن و دور انداز


□□□

.............................................
م.سحر
پاریس ژانویهء 2009
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



درج مجدد یادداشت ذیر را که در مقدمهء نسخهء پیشین این شعرنیز آمده بود ، در اینجا بی مناسبت نمی یابم :ـ
یادداشت ناگزیر:ـ
حقیقت آن است من آذربایجان را مثل اصفهان و شیراز و کاشان دوست دارم و بیشتر و بهترین دوست های من آذری بوده اند و هستند. بنا بر این اگر حساسیتی در برخی نوشته های من نسبت به این منطقه دیده می شود دلیل عشق و علاقه ایست که به این بخش از کهن ترین و مهم ترین ناحیهء این سرزمین ، دارم.ـ
ازین رو همانقدر که با انسان های شریف و ایراندوست و چیز فهم این منطقه احساس برادری و نزدیکی دارم ، به همان اندازه از بد اندیشی ها و افکار نابخردانه ای که طی این شصت هفتاد سال به کوشش بیگانگان (روسیه تزاری [سفید یا سرخ] و ترکیهء آتاتورکی) رایج شده بیزارم و با دیدن و شنیدن این گونه تبلیغات غمگین می شوم و به زبان می آیم و آنچه را که در این باره می اندیشم با دوست و دشمن درمیان می گذارم.ـ
بر اساس همین احساس ـ که جز ملهم از میهن دوستی و ارادت و عشق به آذربایجان و مردم این استان نبوده ، سخنهایی گفته ام و مطالبی نوشته ام. ـ
یکی از آن مطالب پاسخی بود که در جواب تقر یرات و نظرات تند روانه و«ایران ستیزانهء» رضا براهنی، به نام « زبان فارسی ، باستان گرایی و هویت ایرانیان» نوشته و منتشر کرده ام.ـ
ظاهراً این مطلب که همراه با دوسه مقالهء دیگر در کتابی به نام «زبان فارسی و هویت ایرانیان » انتشار اینترنی یافت و مورد توجه و عنایت بسیاری از ایرانیان وطندوست واقع شد، بر بسیاری از دلباختگان مکتب باقروفی و پان ترکی خوش نیامده و کینهء آنان را برانگیخته است.ـ
از اینرو همواره شاهد پیام های پر از اهانت و اتهام و ناسزا ازسوی برخی هویت باختگان و خودفروختگانی بوده ام که خود را طرفدار استقلال آذربایجان می دانند و این بخش باشکوه از میهن ایرانیان را ارث پدر خود تصور می کنند و می پندارند که مردم این کشور، در خوابند و روزی اجازه خواهند داد که به نام تنوعات زبانی یا فرهنگی متصرفات تزاری کامل شود یا پان تورک های ترکیهء آتاتورکی با بلعیدن سر ایران آرزو های امپراطوری عثمانی را واقعیت بخشند.ـ
به هر حال تا آنجا که به من مربوط می شود و تا آنجا که از توانایی ناچیز قلم من برمی آید با افکار ضد ایرانی مبارزه خواهم کرد و از فحش و ناسزای احدی خم به ابرو نخواهم آورد . زیرا به قول دوست نازنینم دکتر غلامحسین ساعدی :ـ
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم
در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم
پس خیال ناسزا گویان اینتر نتی که صندوق پست الکترونیک ما را از رذالت و جهل خودشان پر می کنند تخت باشد. خشمی اگر در این گفته های من است مستقیماً متوجه بد اندیشان به ایران و بد سگالان به منافع تاریخی و ملی ایرانزمین است و کیست که در دوستداری و عشق ما به مردم آذری و بلوچ و کرد و لُر وباقی ایرانیان تردید کند؟ همین!
ـ
............................................................................................