۰۶ شهریور ۱۳۸۸

اسلام عزیز صدر کار ست!ـ

اسـلام عـزیـز صــدر کـارست!ـ

طرح از : خـــاور
دیریست که با نام خدا و دین و به نام «اسلام عزیز » بر ایرانیان چیره شده اند و انواع زشتی ها و تباهکاری ها را در پرتو «دین و خدا و قرآن» بر ملت ایران مسلط کرده اند.ـ
شاعر یا نویسنده هنگامی که بخواهد تا از این بساط ِاستبداد دین سخن گوید ، چاره ای جز آن ندارد که این دستگاه ظلم را به همان نامی بخواند که حاکمان و بانیان و کارگزاران سی ساله می خوانند .ـ
در این شعر که سخن از« اسلام عزیز و قرآن و خدا» رفته ، شاعر ناگزیر بوده است تا نظام حاکم را به همان صفاتی متصف بداند که بانیان و کارگزاران می دانند.ـ
ممکن است برخی از ایرانیان ـ وچه بسا به حق ـ آزرده شوند از این که چنین نظامی ،اسلامی و دینی و خدایی خوانده می شود ! ـ
و این البته گلهء برحقی ست که اصولا می باید متوجه حکومتگران شود و نه متوجه آن نویسنده یا آن شاعر، که واقعیتی موجود را به نام واقعی و پذیرفته و رسمی اش خوانده است!ـ
سی سال است که به ما و به فرزندان ما ایرانیان می گویند که نظام حاکم بر کشور ما ، جمهوری اسلامی و یک «نظام مقدس الهی» ست.
با کمال تأسف ، اکنون ما نام و واژهء دیگری به جز آنچه بانیان این حکومت و اولیاء امور سیاسی و نظامی و امنیتی و اقتصادی و دینی و ناموسی در این سی سال در بوق و کرنا دمیده و به ما آموزانده ، نداریم تا حکومت فعلی ایران را بدان بنامیم . اگر وجود چنین نظمی ، اهانت به دینداران و معتقدان به اسلام تلقی می شود ، مشکلی ست که مؤمنان خود می باید در حل آن بکوشند و به ویژه آنان که خود را مراجع مسلمانان نامیده واز محافظان دین وحارسان حرمت و اعتبار شریعت و ملجاء و مأوای ایمان مذهبی مردم به حساب می آیند ، می باید خود برای نجات از این «ابتلای بزرگ» چاره اندیشی کنند ! فاعتبروا یا اولوالابصار!.ـ


اسلام عزیز، صدر کارست
فرمانده کـُلّ ِ روزگارست
ارتش دارد ، سپاه دارد
الاّ َللَـَه و لا اِلاه دارد
قرآن دارد ، امام دارد
سلطان ِ فلک مقام دا رد
جانی دارد ، شکنجه گر نیز
شمشیر و مسلسل و تبر نیز
فرمانبر گول و گیج دارد
آدم کُش، در بسیج دارد
چاقو دارد ، چماق دارد
گازانبُر و نقره داغ دارد
کهریزک دارد و اوین نیز
گرگان نشسته در کمین نیز
سگ دارد : هار ، بی قلاده
بر امر ولی نظر نهاده
حَبّ و گـَرد و شیاف دارد
گیرنده ء اعتراف دارد
قاضی دارد شرف گزیینش
زیرا عدل است اصل ِ دینش!ـ
قاضی دارد رحیم و رحمان
انگشت شُریح ازو به دندان

اسلام ِ عزیز ، صدر کارست
قرآن ِ خدا زمامدارست
روحانی طاغی ستمگر
بر خلق ِ خدا کشیده خنجر
در زیر ِ عبای خدعه و رنگ
افکنده به ثروت زمین چنگ
بر سفرهء تار ِ عنکبوتش
بریانی ِ آدمی ست قوتش
در کشتن ِخلق و خوردن خون
حرصش بی حدّ و آزش افزون
قانع نه به خون ِ سرخ و ناب است
بوی خوش ِ مطبخش کباب است
قصّابان را شتاب خواهد
از قلب ِ جوان ، کباب خواهد
یعنی: بدرید سینه هاشان
تا شهر بنشنود صداشان
گوید : « خنجر به کف ، شتابید
بر حلق زنید اگر بیابید»ـ
گوید : « ببَرید بی صداشان
تا قعر سیاهچال هاشان
اشکنجه کنید و تیغ کوبید
با قوّت و بی دریغ کوبید
آن پیکر نیم جانشان را
وآمال ِ دل ِ جوانشان را
پامال کنید و خوش نشینید
چون دست خدا و جُند ِ دینید!ـ
تا آلت ِ دین به دست دارید
ایمان به امام ِ مست دارید
شلوار ِ فقیهتان به پا باد
در دست ، ودیعهء خدا باد !»ـ

اسلام عزیز ، صدر کارست
انواع شکنجه بیشمارست
آنانکه جنود ِ این نظامند
در شغل ِ شکنجه پیشگامند
فرزند ِ خدا ، طلوع ِ فجرند
استاد ِ هزارگونه زجرند
علم از کُشتن ، فراگرفتند
کُشتند که دکترا گرفتند
کُشتند و امیر ِ جیش گشتند
اصحاب ِ سریر ِ عیش گشتند
کشتند و شدند میر و سردار
استاد ِ تبرزن و تبردار
ای جُند ِ نظام ِ معنویت
سرچشمهء غیرت و حمیت
اکنون قدمی به ما سوی نه
وان دست بر آلت خدا نه
بی واهمه ای دَد ِ تجاوز
بشتاب به معبد تجاوز
بشتاب به قصد شرم سوزی
تا مشعل فقه برفروزی
تابنشیند به تخت شاهی
اخلاق مقدّس ِالهی
تا قول ولی دعات گوید
ثارالله ِکربلات گوید
اکنون یک گام نه فراتر
تا با تو خدا شود خدا تر
بشتاب و به پیکری فرود آر
آتش برجان ِ تار و پود آر
فرزند وطن اسیر داری
بشتاب که خطّ میر داری
تا از تو ولی ، رضا کند دل
در طی مدارج و مراحل
هان ای مأمور ، ای سیاهی
پرورده ء ظلمت و تباهی
فرزند وطن به دستت افتاد
در چنگ ِ ولی پرستت افتاد
آزردی و کوفتی و خستیش
بر سنگ زدی و دل شکستیش
فرزند ِ وطن ، به بند ِ باریک
خورشید به قتلگاه ِ تاریک
پوتین ِ خداش بر گلوگاه
در پای تو گرگ ِ هار ِ درگاه
درگاه ِ ولیّ امر ِ موشان
در بازی تلخ ِ شاه پوشان
پنداشته ای که رستگاری
سرباز ِ خدا در این دیاری
پنداشته ای که جیش ِ دینی
فرزند رسول راستینی
تو هیچ نیی ، مگر تباهی
سرلوحهء ننگ و روسیاهی
دشنام وطن عدوی این خاک
نامردم ِ راه ِ مردم پاک
خار ره عاشقان و خوبان
شادی جویان و راه کوبان
تو دشمن صبح راستینی
دندان تباهکار دینی
این یک دوسه روزه مفت خواری
کفتارِ شبی ، سگ ِ شکاری
چنگال ِ تو با فساد تیز ست
فردای تو لرزه و گریز ست
تا قعر عدم درنده خویی
هر سو که روی سیاه رویی
ننگ است نشان ِ واپسینت
نفرین ِ خداست ره نشینت !ـ

اسلام ِ عزیز صدر ِ کارست
سلطان ِ فقیه ، تاجدارست
گر دین نشود شکنجه اندیش
آن تاج به سر نماندش بیش
تاجی که فروغش از دروغ است
پیوسته دروغ ِ بی فروغ است
آن سر ، سر ِ بد نهاد ِ پَست است
کز قدرت و کبر و باد ، مست است
گر خون نخورد ، خورند خونش
وز تخت کنند سرنگونش
زینروی به خون خلق تشنه ست
محصور درفش و تیغ و دشنه ست
بگذار یکی دو روز دیگر
با تاج رود به صدر ِ منبر
فرداست که دست ِ روزگارش
بی شک بافد طناب ِ دارش!ـ
آینده اگر بهار بیند
نامش به طناب دار بیند!ـ
طوفان ِ بلاش برکنــَد بیخ
جز ننگ نماندش به تاریخ !ـ
...........................................
م.سحر
2009
.8.27 پاریس

۲۹ مرداد ۱۳۸۸

پیام به « سبز امید»ـ


تصویر: روستای من
پیــــــام بــــــه « ســبــــــز ِ امُـیــــــــد »



پیام راستی از من رسان به «سبز امید»

که دشمن وطن توست این نظام پلید

قسم به خون ندا روز خوش نخواهی دید

درین حقیقت ِ خونین اگر کنی تردید

دری گشوده بر آن باغ سبز دست دروغ

مباد دوزخ نزدیکت آن بهشتِ بعید

سبوی خضر نمایان ، سرابِ آزادی ست

که قاتلان قدیمند و قائدان جدید

به جان دوست که سی ساله رفت بر میهن

بدی که سی سده تاریخ این دیار ندید

نه جز شقاوت و جهل و جنون و جنگ و جدال

نه جز شکنجه و بند و تجاوز و تبعید

امام کینه و دشنام بود در تکریم

خدای فتنه و بیداد بود در تمجید

زمین ز صاعقهء جهل در زلازل بود

وز آسمان ِ جنون رعد ِ ننگ می غُرّید

هزار بار ، هزاران درخت برکندند

هزار بار هزران تبر به ریشه رسید

هزار بار هزاران جوان به خاک افتاد

هزاربار هزران به دشت ، لاله دمید

به نام دین همه خاکستر توحشّ بود

که در فضای شقاوت به شهر می بارید

نبود آنچه نکردند و نیست آنچه نشد

هزار بار به فرمان ظالمان تجدید

نظر به همت دونان ِ بی حفاظ مدار

طبق کشان سیادت، ستمگران عبید

غلام بچه سیه سیرتان پست اندیش

دلی تباه و سری واسپرده با تقلید

اگر مراد بگوید بسوز ، می سوزند

که بندگان ِمرادند و بردگان مُرید

وطن به رُقعهء ارباب ِ امر می بندند

امام اگر بفروشد ، چه باک ، هرکه خرید !

به سوی خانهء تقدیر خویش در راهی

مهـِل که دزدِ مقدس رباید از تو کلید

فریب خضر ِ دغا پیشه ات مباد به دل

نهد که ننگ سه ده ساله را کنی تأیید

دراین سفر که تویی بی شمار یارانند

تو را ز وادی ظلمت به خانهء خورشید

مدار باک ز دشمن که بیشماران یار

ترا دهند به آزادی ِ خـُجسته نوید

چنین که دست تو را دست دوست می خواند

صلابت تو درآرد به لرزه شان چون بید

به راه یکصد و پنجاه ساله می پویی

مترس خار مغیلان گرت به پای خلید

پس از عبور زمستان ِ عصر بی فریاد

بهار میرسد از راه دور بی تردید

هزار جان جوان در کلام آزادی ست

به گوش باش کزو می رسد ندای امید!

پاریس
20 اوت 2009
م.سحر

۱۹ مرداد ۱۳۸۸

اعترافات من

.........................................

اعتـــــــرافــــــــات مــــــــن !!ـ


1


من اعتراف می کنم اینجا جهنم است
اوباش راوسیله ء قدرت فراهم است
دزدان دهر قاضی شرعند و بی حفاظ
دین درپی شکنجهء ابنای آدم است
من اعترف می کنم اینجا به نام حق
باطل امام اعظم ، و قاتل ِمعظم است
من اعتراف می کنم اینجا فقیه رذل
هل من مزید گوی ، جگرخوار عالم است
من اعتراف می کنم این میهن من است
ایران که اینچنین به عزا و به ماتم است.ـ

2

من اعتراف می کنم این شهر، سوخته ست
اینجا نظام شرّ به بشر کینه توخته ست
حق در لباس باطل و باطل به جلد حق
دین خدا و خلق خدا را فروخته ست
من اعتراف می کنم ، امروز چشم رحم
بسته ست بر خدا و بر ابلیس دوخته ست

3

من اعتراف می کنم اینجا خدا یکی ست
رهبر یکی امام یکی مقتدا یکی ست
ایمان یکی ، صراط یکی ، دین حق یکی
گوینده نعم یکی و حکم لا یکی ست
سلطان یکی فقیه یکی محتسب یکی
داور یکی نشسته به امر قضا یکی ست
کیفر یکی گناه یکی متهم یکی
قانون و عدل و قاضی و حکم ِ جزا یکی ست
من اعتراف می کنم اینجا به نام دین
بیداد را به کام عداوت صدا یکی ست
پوتین یکی شکنجه یکی جان ستان یکی
فرمانگزار ظلم به زیر عبا یکی ست
زین« وحدت وجود » بشر زیر پای شر
منکوب و خوارگشته ، خدا را ، خدا یکی ست؟
من اعتراف می کنم ، این درد کهنه را
ویروس واحدی ست که اورا دوا یکی ست!ـ
تا جهل ریشه دارد و دین ، دام قدرت است
ما را به خاک میهن ما ماجرا یکی ست!ـ

......................................................................................


اوت 2009 9 ،10، 11، پاریس


م.سحر

۱۸ مرداد ۱۳۸۸

ای دیو

ای دیـــــــو
.........................................................
ای دیو که در لباس دینت بینم
.
دستان ستم درآستینت بینم
.
در قصر و اوین شکنجه کردی سی سال
.
روزی برسد که در اوینت بینم
......................................................
..................................................
پاریس
8.8.2009
م.سحر

۱۶ مرداد ۱۳۸۸

یک اخطار سبز

یک اخطــــار سبـــز



من پیش ازین (حدود یک ماه و نیم پیش ) مطلبی در باره ارجمندی جایگاه پرچم شیر و خورشید ایران نوشته بودم و ضمن آن از برگزارکنندگان برخی از اکسیون های اعتراضی در خارج از کشور دوستانه خواسته بودم که به نام آزادی بیان و عقیده همراه با بردباری ، حضور این پرچم را که به هرحال بسیاری از ایرانیان ارجمند می شمارند در میان خود تحمل کنند.ـ
البته بعد اینجا و آنجا دیگران هم شروع به طرح مسئلهء پرچم کردند و هرکسی از ظن خود یار پرچم بود و تازگی دیده ام که آقای رضا پهلوی هم بیانیه ای در این زمینه صادر کرده اند.ـ
به هر حال من در آن نوشته هم قید کرده بودم * که مقصود از آوردن این پرچم ، نباید جایگزین کردن آن با پارچه سبز و رنگ سبز باشد که به هر صورت سمبل ملیونها ایرانی ست برای مبارزه در راه ابطال انتخاباتی که با فضا حت تمام مصادره کردند و بر طبق یک کودتای از پیش طراحی شده رأی مردم را به صندوق یک روانپریش عقب ماندهء خطرناکی ریختند که اگر بر سرکار بماند هستی ایرانیان را بر باد خواهد داد.ـ


پرچم شیر و خورشید نباید به سمبلی بر ضد جنبش سبز امروز ایرانیان بدل شود.ـ

متأسفانه گویا برخی فرصت طلب ها این روزها از حقانیت این پرچم بهره می جویند تا مقاصد خود را پیش ببرند یا حتی از سوی برخی تحریکات پلید درون نظام هدایت می شوند تا اجماع ملی ایرانیان خارج از کشور بر گرد سبزینهء مبارزات آزادیخواهی را برهم زنند.ـ

از آنجا که اینجانب (م.سحر ) نخستین نویسنده ای بود (تا آنجا من میدانم) که در این زمینه مطلبی نگاشت، با دیدن برخی کوشش های تحریک آمیز ، که نمونه آن گویا در لس آنجلس اتفاق افتاده ، خود را موظف دانستم تا یکبار دیگر تأکید کنم که همراهی و همدلی با جنبش سبز ایران امروز ، ضمن حفظ هویت و آرمانهای صد و اندی سالهء آزادی خواهی ایرانیان یک وظیفهء ملی و مدنی ست که من نیز همچون ملیونها هموطن دیگرم ، خود را با آن همراه می یابم، با آنکه آرزوهای من برای فردای ایران قطعاَ با آرزوهای کسانی همچون آقایان موسوی و کروبی از یک جنس و یک خانواده نبوده باشد.ـ

احترام پرچم سه رنگ شیر خورشید ، که پرچم تداوم و تسلسل تاریخی ما ست به جای خود ، اما وسیله ساختن آن برای طرح اختلاف میان جنبش عظیم ملی سبز بسیار کار ناشایسته و نا به جاییست.ـ

بعد از نوشتن این چند کلمه احساس آرامش وجدان دارم زیرا قصد من از نوشتن مطلب پیشین طرح فکر پراکندگی و تفرق نبود و نیست و نخواهد بود.ـ

زفکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع

به حکم آن که چو شد اهرمن ، سروش آمد

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

آری به اتفاق جهان می توان گرفت
........................................
محمد جلالی چیمه (م.سحر)

پاریس 10.8.2009

...............................................
یادداشت

* ــ (این نکته دریادداشتهایی که من ذیل این مطلب در صفحهء فیس بوک خود نوشته بودم قید شده بود)ـ