خون ِ نسل ها باید ، گر بهای آزادی
قرن ها چه سنجد سر، پیش ِ پای آزادی؟
تا رها کنند آخر تن زبندِ دریا ها
عاشقان ِ امواجند صخره سای آزادی
کافرم خدایان را ، ور جهان فرو ریزد
در نمی گشایم جز بر خدای آزادی
بر قنات ِ رگهایم ، قطره ای نمی خواهم
گو به سیل ِ خون گردد آسیای آزادی!ـ
دشمن از شکستن ها صرفه ای نخواهد برد
رشگ ِ بال ِ سیمرغ اند ، بال های آزادی
ای غریق ِ وحشت ها ، ورطه را کرانی نیست
آشنا نگردی گر با شنای آزادی
در شبی چنین هایل ، جان چراغ ِ ظلمت کن
بی خطر نمی تابد ، روشنای آزادی
چنگ ِ شعر ِ زیبا را زخمه فرّخی گون زن
تا نوای دل خیزد ، با نوای آزادی
5/11/1984
م.سحر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر