۱۸ اسفند ۱۳۹۳

پیک و پیام














............................................................
  
پیک و پیام

پُر خونِ دل، در دست، جامی دارم از خویش
هرلحظه قصدِ انتقامی دارم از خویش
این دشمنی با خویشم از بدخواهی ی کیست؟
کاینگونه در کف، بند و دامی دارم از خویش
در خلوتی تنها‌تر از نامِ غریبان
طبلی غریوان، روی بامی دارم از خویش
از بی مرامی ها گریزان بودم اما
در بی مرامی ها مرامی دارم از خویش
با هر سلامی، برقِ نیشِ خنجری زاد
زان، خنجرِ خود را سلامی دارم از خویش
ترک  فراقی  زی  فروغی   خواهم اما
راه از ظلامی در ظلامی دارم از خویش
شیدا وشی آئینه جو کز  کبر گویی
در آسمان ماه تمامی دارم از خویش
هردم که وهمی  دروجودم پادشاهی ست ،
در قصر وحشت بار عامی دارم از خویش
زین عصر، بیزارم، بدان هیبت که گاهی
با مرگِ خود، پیک و پیامی دارم از خویش
خوش باد، یادِ نامِ بی‌نامان که من نیز
آزرده زین ننگم که نامی دارم از خویش
زان در شگفتم کاینچنین طبع لطیفی
آگنده در قهرِ کلامی دارم از خویش


م.سحر


پاریس  / 9.3.2015

۱۶ اسفند ۱۳۹۳

سوگ پدر




















.............................................................

 سوگ پدر

 عید آمد و ما را پدری بود و دگر نیست
وز بودن او مان  خبری بود و دگر نیست

اشگی که بنا بود  بر آن خاک بریزد
افسوس که در چشمِ تری بود و دگر نیست

خوش بود دل از آن که به موطن ،  پدری را
یاد از پسری در سفری  بود  و دگر نیست

دل بسته به سودای  وصالی که نیامد
عمری به روی شانه، سری بود و دگر نیست

چشم دل ما روشن از آن بود که جایی
لرزان به اجاقی شرری بود و دگر نیست

اِستاده  ، نظر  دوخته در راهِ  عزیزان
دل بسته ی بُگشاده دری بود و دگر نیست

درداک در آن خانه فراگستر و سرسبز
سروی به صفا سایه وری بود و دگر نیست

من تکیه به دیوار تو می داشتم ای مرد
کز دور  ز مِهرت نظری بود و دگر نیست

اکنون چه کنم بی پدری دردِ بزرگی ست ؟
مهرِ پدری با پسری بود و دگر نیست !

دیدار مُیسّر نشد ، امیّدِ  به  دیدار
رنگین غمِ  زیبا هنری بود و دگر نیست !



محمد جلالی  چیمه (م.سحر)
پاریس
6.3.2015



۱۳ اسفند ۱۳۹۳

پدری داشتیم و دیگر نیست


پدری داشتیم و دیگر نیست
......................................................


سه سال پیش بعد از 16 سال توانستم او را ببینم پیرمرد برای دیدن فرزند و نوادگان به پاریس آمده بود و روزهای خوشی بود.یک ماه و نیم پیش در راه کاشان دچار سانحه اتومبیل شد و سه شب را در بیمارستان کاشان بود و سپس به تهران انتقال یافت و نزدیک چهل روز ما را در بیم و امید نگاه داشت تا این که دیشب خبر دادندکه: پدر به مادر پیوستاو نیز نزدیک هفت سال پیش در انتظار دیدار فرزندی که من بودم از جهان رفته بود. این است روزگارنسل ما که حتی از دیدن پدر ان و مادران خود در لحظهء محتوم مرگ محروم مانده ایم.آیا مردمان بدی بوده ایم؟ آیا قصد خدمت به مردم و به وطنمان را نداشته ایم؟مگر گناه ما چه بوده است که چنین کیفری برما مقرر کرده اند ؟


پدری داشتیم و دیگر نیست

احدی با پدر برابر نیست

خانه ای مانده است و بر سر ما

سرو آن خانه سایه گستر نیست

جانِ پیوسته ای ست با پاکان 

 !پیکرِ ایستاده بر در نیست 


محمد جلالی چیمه 
پاریس 1/3/2015

۱۲ اسفند ۱۳۹۳

برعلیه خدا/ ژرار موردیلا Contre dieu

Gérard Mordilla

Contre dieu








بــر عـلیــه خــدا

ژرار موردیـلا /  ترجمه  : م.سحر
                      
برای آن که به روشنی گفته باشم ،  شارب ، اُنوره  ، ولینسکی ، کابو ، تیگنوس که در دفتر شارلی ابدو کشته شدند  دوستان من بودند.
ما  سالیان درازی را همراه بایکدیگر کار کرده بودیم، انتشارداده بودیم ، مبارزه کرده بودیم ، شام و نهار خورده بودیم افشاء کرده بودیم  ...
بنا بر این من در اینجا  به هیچ وجه  نمی توانم مدعی بی طرفی باشم .
از انجا که نویسنده و سینماگرهستم، خوش دارم که روی واژه ها و تصویر ها مکث کنم.
 اولین کلمه ای که می خواهم روی آن توقف کنم  واژۀ «سوء قصد» است. واژه ای که رسانه ها از چهارشنبۀ گذشته (7 ژانویه)  تا اکنون پی در پی  در دهان ها قرقره می کنند.
من بر آنم که این واژه کاربُرد نابجایی یافته است.  تروریسم ، کور است و بمب گذاران برای این می کشند که قصد کشتن دارند بی آن که نگران هویت قربانیان خود باشند ، زیرا از نظر آنان ، آنچه که  درخور اهمیت است نه  هویت کشته شدگان که تعداد آنان است.
روزنامه نگاران و تصویرگران شارلی ابدو  قربانیان یک سوء قصد نبوده اند بلکه آنان را به نام و نشان  اعدام کرده اند.
 از این رو  اینجا اعدام است که مطرح است: یک اعدام سیاسی و چون نیک نظرکنیم اعدامی  شبیه به  قتل ژان ژورس* ، او هم روزنامه نگار بود . او هم مدیر یک نشریه بود.
اینها شیوه های فاشیستی اند که گفتارهای مذهبی یا ناسیونالیستی چیز دیگری به جز صورتک های مصنوعی برای آنها به شمار نمی آیند.
این را می باید به صدای قوی و بلند اعلام داشت  که روزنامه نگاران شارلی ابدو اعدام شده اند ، نه به وسیلۀ مسلمانان  ، نه به وسیلۀ اسلامیست ها  ، بلکه به وسیلۀ فاشیست ها.
دشمنان ما نه مسلمانند و نه اسلام ، دشمنان ما فاشیست ها هستند.
اکنون یک تصویر را در نظر آوریم ، تصویر محمد را که اینهمه مُرکّب قلم برای او مصرف شده است.
تنها برای یادآوری ، در آغاز ، تصویرهایی که در دانمارک انتشار یافته بودند  به وسیله دوتن ائمۀ جماعت  جزمگرا (انتگریست) مخفیانه  به این  سو و آن سوی دنیای مسلمان انتقال یافتند و شعله به انبار باروت زدند.
نشریه شارلی ابدو با اقدام به انتشار آنها  و با منتشرکردن  تصویرهای  مربوط به خود ، قصد آن  داشت  تا همبستگی  اش را  با تصویرگران دانمارکی  ابراز کند...
این  است  نقطۀ آغاز : دو قاتل  فاشیست در جایگاه قاضی و جلاد  به بهانۀ «انتقام پیغمبر» قد علم می کنند .
به راستی انتقام چه کسی؟ و چه چیزی ؟
من شک ندارم که در سدۀ هفتم میلادی  پیغمبری درعربستان وجود داشته است . آیا  نام او محمد بوده است یا نه ؟ خود  داستان دیگری ست.
 همچنان که اسلام شناس بزرگی همچون ژاکلین شابی * می گوید:  «این ماجرا زیبا تر از آن است که حقیقت  به شمار آورده شود».  محمد یعنی  « ستوده» ، «ستایش شده» ، و این یک لقب است نه یک نام  آیا می شود به یک لقب اهانت کرد؟
ما نمی دانیم محمد  چه موقعی  زاده شده و نیز نمی دانیم به چه هنگامی از جهان رفته است.
برمبنای  آنچه سنت  می گوید ،  وفات او در سال 632 روی داده است این زندگی نامۀ قداست یافته  تقریباً دوسده بعد از مرگ محمد تدوین شده است .
این بدان معناست که ما در واقع به لحاظ تاریخی چیز زیادی یا تقریبا چیز زیادی ازمردی که  محمد  بوده است نمی دانیم و مطلقا از  شکل  ظاهری و جسمانی او بی خبریم.
یک محمد افسانه ای  آراسته  به همه گونه جذابیت و لطف و  مزیّن  به انواع فضیلت ها ، نیم قرن بعد از مرگ خود زیر نطر و به مدیریت عبد الملک*  ظهور می کند ، خلیفه ای که خود را  سخنگوی وی می شمارد.
چگونه می شود کاریکاتورمردی را تصویر کرد که از او هیچ چیز نمیدانیم؟
تصویرهایی که شارلی ابدو انتشار داده اند ، کاریکاتور نیستند بلکه شمایل ها(پرتره ها) یی خیالین اند ، شاید بتوان آنها را شمایل (پرتره) نامید اما پرتره ها و شمایل های پیامبر اسلام و همانقدر تخیلی که در سده پانزدهم می شد تعداد فراوانی از  آنها را  درسنت تصویری عثمانی و ایرانی یافت وحتی تا امروز در سنت های تصویری مربوط به تشیع تدوام یافته و رواج دارند.
بخشی از مسلمانان به هیچ وجه از این که محمد به عنوان یک انسان قرن هفتم میلادی معرفی شود جا نمی خورند.
تقدس بخشیدن به چهرۀ  او یک حکم بنیادگرایانه مربوط به قرن نوزدهم است که از وهابیت آمده است  و آیا این چهرۀ افسانه ای ست که صلای « انتقام » سرمی دهد؟  جدی تر بیندیشیم!
اینک مقامات و آباء دستگاه هدایتگر اسلامی ( مقامات مقتدر کلیسای اسلامی) نیاز فوری و ضروری  دارند  تا به یاد بیاورند که در جمهوری،کشیدن کاریکاتور محمد ، همچنان که کاریکاتور مسیح  و پاپ و یهوه و مردان سیاسی ، و نیز شما ، من ، و امثالهم یک امر مشروع و پذیرفته ای ست ، نام آن آزادی بیان است و یکی از ستون های دموکراسی ست.
کشیدن کاریکاتور محمد مشروع و پذیرفته و قانونی ولی اهانت آمیز( رنجاننده ) بوده است.  واژۀ  اهانت آمیز (رنجاننده) بر لب های  بسیاری از آنهامی گذرد که  تمایل دارند تا تصویرگران شارلی ابدو را در آنچه کرده اند  خطاکار  به شمار بیاورند. این « فرهنگ اهانت» همچون سلول های بدخیم (متاستاز) یک غده سرطانی درحال رواج و گسترش است.
دیگر از این پس همه کس  برای یک آری یا یک نه درحال اقدام به « اهانت» خواهد بود!
مسیحیان جزم گرا به خاطر نمایشنامه ای که مسیح را بر صحنه بیاورد خود را «اهانت دیده » تلقی می کنند .
 یهودیان دعوی «اهانت دیدگی » در برابر هرنوع انتقادی  از  دولت اسرائیل  خواهند داشت که خود ،  گرفتار قانقاریای متعصبین مذهبی راست افراطی ست .
 مسلمانان نیز  از این که پیغمبرشان در  تیتر اول  یک نشریۀ طنزآمیز قرار گرفته ،   خود را «اهانت دیده » خواهند دانست ...
همۀ این جان های درخشنده  پرچم سانسور برخواهند افراشت  و خواستار بستن دهان «اهانت کنندگان» خواهند شد.
اما به راستی  چه کسی آن  گروه از اهانتگران را  که روز وشب با یاوه های خرافه گسترانۀ خود خداناباوری ( آتئیسم) مرا به ستوه می آورند و مدعی اند که زندگی مرا به نام  یک  امر موهوم ، مدیریت می کنند   دعوت به سکوت خواهد کرد ؟
با کشیدن کاریکاتور محمد ، شارب ، کابو، و دیگران  جرمی خواهند  داشت  که  «کفرگویی» نامیده می شود.
چند هزار بار می باید تکرار کرد که :«کفر گویی» امکان پذیر نیست مگر مگر در یک تئوکراسی (حکومت روحانیت)؟
در جمهوری ، نوشتن و فریاد زدن و اعلام کردن  این  سخن که « دشنام بر خدا» ، به یهوه ، به الله  ، به  بودا به  نانا بزو ، به بابانوئل  به میکی موز به هاری پوپر به خرگوش بزرگه (پرسناژ فیلم کارتون)  و به همهء خدایانی که بشر اختراع کرده است تا  ترس از مرگ را از خود دور کنند  کاملا ممکن و پذیرفتنی ست.
در رسانه ها  همچنان که در خیابان ، سه اتهام بر ضد شارلی ابدو رواج دارد . بر اساس آنها  ، این   روزنامه « اسلام هراس» ، آزمند  و تحریک آمیز بوده است.
شارلی اسلام هراس شمرده شده ، زیرا بنیادگرا ها و جزم گراهای مسلمان را طعن و تسخر زده است.
بر این مبنا  ، شارلی مسیحیت هراس  هم خواهد بود زیرا قورباغه های آب مقدس و کنه های صندوق خانۀ کلیسا را و مسیح  را و  پاپ را و همۀابزار فلزینه و زینت آلات قدسی مسیحی  آنها را به ریشخند گرفته .
اضافه کنیم که شارلی ابدو به همین منوال و قاعدتاً  یهودهراس نیز خواهد بود چرا که موسی را  و پیامبران دیگر را هم به کسی نمی شمارد .
و برای این که موضوع  از همه لحاظ تکمیل شود ، بی شک ضد سامی هم شمرده خواهد شد زیرا سیاست دولت اسرائیل را هم نقد می کند . دولتی که مردمان غیر نظامی فلسطین را ـ  که موجب لک  افتادن  بر «خاک مقدس » شده اند  ـ  قتل عام  می کند .
همه اینها جزیک  پرونده سازی نابرحق و باطل نیستند.
شارلی ـ خیلی ساده و صمیمانه بگویم ـ ضد روحانیت (آنتی کلریکال) است و بس.
آنهم به شوخ طبعی و فکاهه ،  به طعن و تسخر و به  طنز . او مخالف همه نوع صنف دین پیشگان  است  ، خواه مسیحی باشند خواه یهودی ، خواه مسلمان ، خواه بودایی یا هندو یا زرتشتی  یا رائلی  یا  از دیگر  انواع آنها ... بگذریم.
و چنانچه بنگریم به آنچه که نشریات فرانسوی در لحظۀ جدا شدن کلیسا از دولت در 1905 منتشر می کردند  ، خواهیم دید  که کاریکاتوریست ها در قیاس با همکاران قدیمی تر خود،  تا حدودی  بزدل و گرفتار جُبن بیشتری هستند ...
تنها حرمتی که می باید در قبال مذاهب قائل شد ، همانا « حرمت» در معنای لغوی  (اتیمولوژیک) آن یعنی حفظ حریم و نگاه داشتن فاصله است و دیگر هیچ.
شایع کردند که شارلی چنین تصویر هایی را چاپ نمی کرد مگر برای جلب مشتری و از روی طمع ورزی مطلق و به انگیزۀ پول درآوردن ، پول بیشتر !
بیهوده است که بر خنده آوربودن چنین اتهامی تأکید بورزیم. کافی ست که به وضعیت مالی روزنامه و نویسندگان و ترسیمگران آن نگاهی بیندازیم تا بی پایه بودن  اینگونه سخن چینی ها را دریابیم.
در سنت خرد ورزی ملت ها  یک بار برای همیشه طی ضرب المثلی  حجت را در این زمینه تمام کرده است:
می گوید: «  کسی که می خواهد سگش را غرق کند او را به هاری متهم می کند.»

سرانجام ، گفته اند که  گویا شارلی «آشوبگر»ی  (پروکاتور)  بوده است مسئولیت ناشناس و جنایتکار و درحقیقت آنچه را کِشت  می کرده ، اکنون درو کرده است . این نفرت انگیز ترین نوع چرخش زبانی ست.
یا « آشوبگر» است  بنا بر طبیعت ،  در جهت بیان واقعیت و برای رودر روشدن و درآویختن با آن و  برای روشنایی تاباندن بر آن ، که  البته  به  این معنا در  زمانۀ  خود ، اسپینوزا* در برابر یهودیت ، ریشار سیمون * ، ارنست رنان * ، آلفرد لوآزی * در برابر مسیحیت  و تعداد زیادی اندیشمند و مؤلف مسلمان  همچون  ابونواس ، حسین بن منصور حلاج ، رازی و.. در طی سده های نخستین   به اتهام آشوبگر(پروکاتور) مغضوب  و طرد شده بوده اند.
در حد و اندازۀ خود ، روزنامه نگاران شارلی ابدو نیز در چنین صفی قرار دارند ...   در صف خِرَد انتقادی و در صف هشیواری در برابر تاریک اندیشی .
تک خدایی و اعتقاد به خدای واحد  (مونوتئیسم) را در برایر چند خدایی ( پلی تئیسم ) یک پیشرفت به حساب آورده اند : امیدوارباشیم که بعد از «مونو تئیسم» و خدای یگانه اش ، پیشرفتی دیگر ما را به سوی خداناباوری (آتئیسم) هدایت کند .
این کافی نیست  به « داوری خدا» نقطۀ پایان  بنهیم ، بل  همچنان که آنتونن آرتو* سفارش می کرد می باید با ایده و با تصور خدا  و آن  نهر خونی که وی  همچنان به دنبال خود می کشد پایان دهیم.
همچنان و بازهم  صدای  «ملیه» *  در گوش می پیچد که گفت :
انسان روزی آزاد خواهد بود که آخرین سلطان به دستار آخرین دین پیشه آویخته گردد!»
..............................
در باره نویسنده :
Gérard Mordillat
ژرار موردیلا ، نویسنده ، سناریست و فلمساز فرانسوی ست او بیش از چهل کتاب  رمان و جُستار (اسه) و بیش از بیست فیلم  در کارنامه خود دارد . وی با روبرتو روسولینی همکاری داشته و نیز مسئول صفحه ادبی نشریه لیبراسیون بوده است.
Jean Jaurès
ژان ژورس از رجال بلند مرتبۀ فرانسوی روزنامه نگار  و مبارز سوسیالیست در سال 1859 در شهر «کستر» تولد یافت و در سال 1914 در پاریس به قتل رسید.
Jacqueline Chabbi
مورخ ، اسلام شناس و استاد مطالعات عربی در دانشگاه پاریس    ، متولد  در فرانسه

عبدالملک*
عبدالملک بن مروان پنجمین خلیفه از خلفای بنی امیه بود که از سال 646 تا 705 میلادی زیسته است و دمشق مرکز خلافت او بوده در دهۀ 60 هجری.
Spinoza
فیلسوف آزاد انیش یهودی الاصل هلندی ( 1632ــ 1677)
Richard Simon
تئولوگ و دین شناس مشهور فرانسوی (1638ــ 1712)
Ernest Renan
دانشمند ، فیلسوف و خطیب روشنگر بزرگ فرانسوی (1823ـ1892)
Alfred Loisy
کشیش تئولوگ کاتولیک فرانسوی (1854 ـ 1940)
Abounawas
شاعر عرب زبان ایرانی متولد اهواز درمیان  سال های  470 الی 760 میلادی
وی در سال  815  در بغداد وفات یافته است.
Hallaj
حسین بن منصور حلاج  عارف بزرگ ایرانی اهل بیضای فارس  متولد 857 میلادی.
قتل وی به فتوای اهل دین  در سال 922 در بغداد رخ داده است.
Razi
دانشمند بزرگ ایرانی  ، فیلسوف ، منتقد ادیان ، شیمیدان و پزشگ متولد  ری (854ـ925)
Antonin Artaud
آنتونن آرتو ، نویسنده ، شاعر ، تئوریسین تداتر ، ترسیم گر  و بازیگر تئاتر فرانسوی  متولد مارسی در سال  1896وی در سال 1948 وفات یافت.
Jean Meslier
زان ملیه کشیش و فیلسوف فرانسوی  در عصر روشنایی . او علی رغم  آن که کشیش بود از آباء خداناباوری (آتئیسم) در غرب محسوب می شود.
نظرات انتقادی و تکان دهنده این کشیش مبارز بعد از مرگ او انتشار یافتند وی در سال 1664 تولد و در سال 1729 وفات یافته است.
..............................
یادآوری مترجم :
این مطلب در کتابی به نام « ما شارلی هستیم »* که اخیرا در پاریس انتشار یافته و حاوی 60 نوشته از شصت نویسنده ، فیلسوف و روشنفکر فرانسوی ست ترجمه شده است.
ترجمه مطالب این کتاب از سوی این جانب لزوما به معنای توافق با همهء نظرات طرح شده در این کتاب نیست.

(Nous sommes Charlie)*
........................................
 م.سحر/ پاریس 6.2.2015 2