۰۷ فروردین ۱۳۸۸

ایران من اینجاست








وقتی این تصویرهای زیبا و غرور آفرین را دیدم بی اختیار
این دوبیت را به پاس و به احترام ایرانیان آزاده ای نوشتم که کوههای بختیاری و مسجد سلیمان را پر از غرور وشادمانی کردند و نشان دادند که دوستداران زیبایی ، شادی ، رنگ ، شور ، رقص ، شعر و آزادی اند
و به یاد جهانیان آوردند که هرگز تسخیر و مسخ آئین سیاهپوشان و سیاهدلان و سیاهکاران ِروزگار نخواهند شد. ـ
و با صدای بلند اعلام کردند که ایران راستین همچنان زنده است و آزادگی و عشق و زیبایی و شعر و موسیقی و فرهنگ بخش جدایی ناپذیر حیات فردی و جمعی اوست !ـ
.........................................................................................................
درود بر عشایر این سرزمین که دل ایران راستین با آنان می تپد!ـ
.............................................................

ایران من اینجاست!ـ


مجموع دل و روح پریشان من اینجاست

پیوند رگ هستی و پیمان من اینجاست

اینجاست که ایرانی ام و شاد و سبکبال

پرورده این خاکم و ایران من اینجاست



............................................................

خبر همایش شاهنامه خوانی و گرد آمدن بسیاری از ایرانیان آزاده در این مراسم را دراینجا بخوانید

۰۳ فروردین ۱۳۸۸

ای دلیران وطن

خط شکسته نستعلیق اثر«عبدالمجید»ـ

برای نوازش چشم دوستداران

ای دلیران وطن گرد هم آیید
..........................
چندی پیش در اینترنت دیدم که یکی از شعر های من به نام « ای دلیران وطن» با صدای آقای نادر صدیقی همراه با موسیقی دکلمه شده است. دوستداران را به شنیدن اجرای این شعر با صدای ایشان دعوت می کنم. ـ

...................................
از اینجا بشنوید

اصل این شعر را در همینجا می شود دید

۲۹ اسفند ۱۳۸۷

پاس فرا رسیدن نخستین روز بهار

................................................................................

برای خواندن مقاله روی تیتر و برای خواندن رباعی روی تصویر اشاره کنید
................................................................................
نیز می توانید

این دوشعـــر رابــاصــــدای«م.سحــــر» ـ
...................................................
.................................................................................................................
............................................................................
و همچنین برای شنیدن رباعی نوروزی در آواز بیات ترک با صدای دوست هنرمندم علیمحمد تهرانی به اینجا اشاره کنید
..................................................................................
نوروز در پاسارگاد

...................................................................................


خاتمی انصراف داد

خاتمی انصراف داد (نقل ازمطبوعات) ـ

مصاف سیاسی در ایران
پیش به سوی ریاست جمهوری!ـ
خاتمی انصراف داد: ـ

این تیتر را درجایی دیدم که دوستی از نشریه ای در سایت خود نقل کرده بود. ـ
در حاشیه ء این نقل قول چند بیتی به مطایبه نوشته شد و دو سه ساعت بعد با اندکی افزایش و آرایش به صورت زیر درآمد.شاید شب عیدی برای زنگ تفریح نامناسب نباشد.ـ

تصویر بالا و یادداشت همراهش را هم برای فرح خاطر خواننده بر آن افزودیم. نیک که بنگریم چندان بی مناسبت نیست!ـ

............................................

خاتمی انصراف داد ، که داد!ـ

رهبر او را شیاف داد که داد

تا ازین سو کشد به آن سوی شهر

بهر دوشش لحاف داد که داد

تا به آغایی ش کنند اقدام

حکم ضربت به کاف داد که داد

تا بپیچند خُصیتینش را

چند زرعی طناف داد که داد

گر نمی داد هم همان می شد

خنجرش را غلاف داد که داد

تیغه ء کُند در غلاف ظریف

آب و رنگی به لاف داد که داد

دوسه شب گرد و خاک کرد که کرد

داد ِ لاف ِ گزاف داد که داد

عیش ِ اوباش را به بزم فقیه

قر به قدر کفاف داد که داد

دل و دامن به مکرشُُستت که شُست

پارگی را سجاف داد که داد

یک دهان خنده یک جوال فریب

کُنج لب را شکاف داد که داد

از دل آهوان به صیادان

کاسهء خون صاف داد که داد

بارها رهروان خاصش را

نقشهء انحراف داد که داد

اهل ویرانی و چپاول را

فرصت ائتلاف داد که داد

به حریم ِ یزید، وجدان را

گوشهء اعتکاف داد که داد

بوسه بر پای جانیان به علن

یا به جوف لفاف داد که داد

دیو ، وارونه عهد کرد که کرد

غول ، قول خلاف داد که داد

دُختِ دین و عروس اخلاقش

به جنایت زفاف داد که داد

برّه را پیش گرگ بُرد که بُرد

سگ به روبه مصاف داد که داد

مگسی را جناب ِ خرمگسی

وعدهء کوه قاف داد که داد

غم مدار ای فریب خوردهء او

خر به خر گرطواف داد ، که داد!ـ

سگ زرد و شغال ، زین دو اخی

هرکه خربود و گاف داد که داد

غین یا قاف ، درغلاف یکی ست

غین اگر جا به قاف داد که داد

*

طنز این وصف اگر به موصوفش

بهرهء اتصاف داد که داد

19.3.2009

۲۵ اسفند ۱۳۸۷

نوروز پیروز



نــــــــــوروز پـــیــــــــــــــــــروز


نوروز
روز نو
روزی برای زیستن
روزی برای عشق
روزی برای دانش و آبادی
روزی برای انسان
روزی برای آزادی ! ـ
نوروزِ روزگار
سرشار باد از شادی
دور ازهجوم و رخنهء ظلمت
دور از حضور بیدادی ! ـ
نوروز دیگری ست جهان را
وین جاودان امید
پیوسته سربلند و روان باد : ـ
انسان ز بند و حلقهء بیداد رَسته باد ! ـ
باغ و بهار میهن و همسایه
شاد وشکوهمند و شکوفان
در دست ِ صلح و دوستی از هرسو
گل دسته دسته باد
دشمن شکسته باد
زنجیر خسته باد
یاران و رهسپاران را
زی سرزمین مهر
زی آستان آزادی
زی نام سربلندی
دیوارهای گول و سمج
محو و گسسته باد
ویران حصار ناحق باد
گسترده باد آفاق
چشم ِ روان گشوده
فضا پرفروغ باد
جهل از جهان گریزان
دلتنگ باد تاریکی
قحطِ دروغ باد ! ـ
شادی نشسته باد
گل دسته دسته باد
زنجیر خسته باد
دشمن شکسته باد
نوروز
روز یاران
بیداران
روز امیدواران
بر ما ، من وتو بر اوبر ایشان

شاد و خجسته باد ! ـ
............................................
م.سحر

۲۲ اسفند ۱۳۸۷

چند دوبیتی

Gras
............................................................
.............................................................
جدا افتاده


جدا افتاده ای بی جانپناهم
که روی یار دور است از نگاهم
چه خواهم ؟ آنچه می خواهم نبینم !ـ
چه بینم ؟ آنچه می بینم نخواهم !ـ

بی خبر


زیاران و دیارانم خبر نیست
نشان از مادر و یاد از پدر نیست
فراز بامم از پیغام یاری
صدای بال مرغی نامه بر نیست

یاد مادر


مرا هرلحظه یاد از مادر آید
که پیش ِ چشمم آن چشم تر آید
وطن یعنی همان چشم تر او
که دردافزای دردِ دیگر آید

وطن خوانی


در این هجران ز یاری و دیاری
ندارم جز سرودی یادگاری
وطن می خوانم و غم می سرایم
مگر دل لحظه ای گیرد قراری

مویه

وطن می خوانم و افزون تر از پیش
کران می گیرم از کاشانهء خویش
نروید در حضورم جزغمی تلخ
نموید در وجودم جز دلی ریش


پاریس، 14 نوامبر 2002
م.سحر

۱۸ اسفند ۱۳۸۷

بیا بیا بیا بجویمت

یک شعر از سالهـای نخستیـن غربت من

بیـــــا بیـــــا بیـــــا بــجـــــویـمـت

بیا ، بیا ، بیا بجویمت
به دیده آشنا بجویمت
غبار ِ شب نشسته هرکجا
بیا ، بگو کجا بجویمت
کویر و ابر ، فرش و چترِ من
چسان در این هوا بجویمت؟
بخوان طلوع را که لحظه ای
به سایهء صدا بجویمت
سکوت ِ گریه در سراب ِ چشم
به خون نشست تا بجویمت
اگرچه دل گرفت و نای من
شکست ، بی نوا بجویمت
کنون که نوشدرد ِ من تویی
من از پی شفا بجویمت
تو رودخانه ای ، مرا به خانه بر
مرا که ریگِ آب ِ جویمت
ببر مرا به سرزمین ِ مدّ و موج
که تا در آبها بجویمت
در آفتابِ آفتاب و آینه
ز زنگ ِ شب رها بجویمت
رها بجویمت ، رها بجویمت
روان تر از صبا بجویمت
بخوان مرا که با شنیدنت
نه «من » نه «تو » که «ما» بجویمت.
......................................................................
پاریس ، آنیر ،
1356
م.سحر