۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۴

خاک جهل



















................................................................................


خاک جهل


ای که در خاک جهل خواهی زاد
عقلِ دانا به سر نخواهی داشت
روز و شب را جدا نخواهی کرد
نیک و بد را خبر نخواهی داشت
جهل اگر دست از تو بردارد
تو از او دست بر نخواهی داشت !  
گر گیاهی ، کمر نخواهی بست 
ور درختی ، ثمر نخواهی داشت !  
جز عنایت به بد نخواهی خواست
جز ارادت به شرّ نخواهی داشت



م.سحر
15.4.2015

جاعلان آئینه















جاعلان آئینه



گر عباپوش ، یا مکلایند

هردو از یک متاع و کالایند
هردو فرزندِ روزگار شبند
کز یکی تخمه و یکی نَسَبند
گر گرفتار شب نبود ایران
زنده ای جان به لب نبود ایران ،
ور پیام آورش کلاغ نبود
جهل را دعوی ِ چراغ نبود ؛
چرخ ، با ما به کین نبود امروز
حالِ ما اینچنین نبود امروز
دردِ ما ، دردِ جهلِ دیرینه ست
که نفور از حضورِ آئینه ست
هیچ آئینه ای بنتواند
ژرفی از جهل ، بازتاباند
زین سبب جاعلانِ آئینه
سنگِ ایمان زنند بر سینه
با سری سنگی و لبی در ذکر
نام خود می نهند روشنفکر
غافل از آن که بذر اندیشه
ندواند به خاکِ دین ، ریشه
غافل از آن که دست و بازوی نور
در شبستان دین ندارد زور
غافل از آن که صفر ، صد نشود
عقل با جهل ، نامزد نشود
عقل با جهل ، ضد یکدگرند
این از آن ، هردو ، پاک بی خبرند
شبروان ، کارِ خویش سهل کنند
دوستی با جنابِ جهل کنند
همچو نقاش ، کِلکِ تر سازند
جهل را چهره ای دگر سازند
رنگدان های خوش به کف گیرند
وجهۀ جهل را هدف گیرند
قلمی زیرِ ابرویش سایند
شانه بر تابِ گیسویش سایند
غازه بر لُپ زنند و سُرمه به چشم
خال بر جبهه و حنا بر پشم
علم و دین ، صرفِ آبِ کوزه کنند
تا عروسی ، از این عجوزه کنند
اینچنین ، جهلِ زشت در افواه
عقلِ مقبول می شود چون ماه
بسته در بُقچۀ فریب و عفاف
می رود کُنج حُجره ، بهرِ زفاف
اینچنین آن عجوزِ بد ترکیب
می نشیند کنار ِ اهلِ فریب
صاحب مُلک و مال و جاه شود
روزگارِ وطن ، سیاه شود
اهلِ تخلیطِ عدل و بیدادند
نه اگر جاهلند ، شیاّدند
گر عباپوش یا مُکلایند
هر دو در نقشِ خویش ، مُلاّیند
گاه ، خالی روند و گاهی پُر
هردو ، سرکرده در یکی آخور
خیرشان ، آبروی داده به شر
اینچنین عالمند و دین باور
دست در دست یکدیگر دارند
زانکه یک مام و یک پدر دارند
راستی را ، در این سیهروزی
روزگارِ عداوت اندوزی
شبِ ما گر به عقل روشن بود
آبِ این شبروان به هاون بود!

م.سحر
پاریس / 20/4/2015

بهشت











این شعر را می توانید در اینجا با صدای شاعر بشنوید



بهشت



مگر ملات ِ شب ، آغشته با سرشت تو بود 

که برج و باروی ظلمت بنا به خشت تو بود؟

هرآنکه باد بکارد ، دروکند طوفان

همان تو نیز درو می کنی که کِشت تو بود !

مباش غرّه به زیبائی ات که طاووسی

چرا که دشمن جان تو پای زشت تو بود !

نگونسر از سرِ آنی که دیده می بستی

مگو فتادنِ در چاه ، سرنوشت تو بود !

بهشت می طلبیدی ، به دوزخ افتادی 

از آن که عالمِ نادانی ات بهشت تو بود!

م.سحر
24/4/2015

۱۸ فروردین ۱۳۹۴

صلح هسته ای حسنی با حسین اوباما


صلح هسته ای حسنی با حسین اوباما


حاصل هسته‌ها به دست آمد
در صف دشمنان شکست آمد
هسته‌هامان به بار بنشستند
دورۀ انتظار بشکستند
اتمِ ما اتم‌تر ست امروز
بشتابید، نوبر است امروز
ز لوزان آمده ست تازه و‌تر
ازکِک زرد روس رنگین‌تر
دیپلماسی نهاده است به کیف
به امانت سپرده نزدِ ظریف
شجر بیست ساله داد ثمر
پنج بر یک، رکورد زد رهبر
در امورات، گردشی فرمود
قهرمانانه نرمشی فرمود
حُسنِ صلح حسَن به یاد آورد
بد دلی بُرد و اعتماد آورد
با اوباما حسین جانی گفت
قصه در گوش کاردانی گفت
سینه را صاف و شانه خم فرمود
روی در قبله و قسم فرمود
به سر پاک ِ حیدر کرار
که دگر با اتم ندارد کار
که به سوی اورانیم نرود
به اراک و فرود و قم نرود
تحفه‌ای از نطنز نستاند
هیچ جدّی به طنز نستاند
اینچنین شد که دور وارون شد
آب سنگین ز حوض بیرون شد
سانتریفوژ‌ها زکار افتاد
اتم از چرخۀ مدار افتاد
آن عروسی که تاج نسرین داشت
از تن و جانِ خلق، کابین داشت
سینه ریز از سرشگِ بیوه زنان
گوشوار از امید پیر و جوان
غازه از خون کودکان یتیم
سُرمه از فقر و غارت وتحریم
این عروسِ به تخت بنشسته
دل به دامادِ هسته‌ای بسته
ناگهان بیویه‌ای مُطلّـقه شد
چون جواد ِ ظریف بدرقه شد
فقر ملت غنای ایشان بود
یک جهان زین غنا پریشان بود
ناگهان از غنی شدن افتاد
آرزو رفت و آبرو بر باد
خوش خوشان اوفتاد در ملت
خوش خوشانی غریب و بی‌علت
که عجب شاهکاری آوردیم
به وطن افتخاری آوردیم
نزده ست اینچنین گُلی تازه
هیچ تیمی به هیچ دروازه
آنچنان گل زده ست تیم ظریف
که شکسته ست استخوان حریف
حال ما قهرمان دورانیم
فتح اسلام و فخر ایرانیم
آن رجز‌ها که رفت، بازی بود
کارورزی و کارسازی بود
ارز‌ها گر به باد رفت چه باک؟
که به نعلین نیست استهلاک
عِرض‌ها نیز بازمی گردند
سایه‌هامان دراز می‌گردند
گر سبو‌ها شکست باکی نیست
که زخمخانه انفکاکی نیست
تا چنین با امید و تدبیریم
در کُله داری از مشاهیریم
اهل فقه‌اند خضر راه نجات
بر محمد و آل او صلوات

م. سحر
 ۵/۴/۲۰۱۵
http://msahar.blogspot.fr/

هزاران سال








............................................................
هزاران سال

هزاران سال  تخم ِ کینه کشتند
همه تاریخ را با خون نوشتند
تو داعش را مجو تنها در اسلام

که از دین های دیگر می بَرَد وام

بخوان عهد عتیق ار می توانی

که معنای خشونت را بدانی

اگر تورات متنی بی مثال است

پر از احکام توبیخ و قتال است

مسیحا گرچه نرم و مهر جو بود

کلیسا قدرتی درنده خو بود

کشیش و پاپ و اسقف آدمی سوز

به دیروزش نظر کن ، نی به امروز

اگر امروز کشتن نیست کارش 

کشیدستند آن دندان مارش

مبین امروز کشتن کارشان نیست

متاع ظلم در بازارشان نیست

ببین تا قرن ها چون بودشان کار

بخوان تاریخ تا باشی خبردار

اگر دارند اینک دعوی حلم

درودی باد بر اندیشه و علم

درودی باد بر ابنای احرار

برآن آزادگان خوب کردار

که دانش را چراغ راه کردند

جهانی را بدان آگاه کردند

به کسب علم روز وشب نخفتند

ره آزادی اندیشه رُفتند

معمای کلیسا را گشودند

فریب و جهل را رسوا نمودند

کشیشان را به جای خود نشاندند

چنین وجدان انسان را رهاندند

درودی باد این روشنگران را

به جنگ تیرگی جوشنوران را

قلم مشعل شد و اندیشه خورشید

بشر از تیرگی آزاد گردید

ز خوف دین فروشان روی برتافت

حقوق خویش را در خویشتن یافت

بشر خود را ز اهل دین رهانید

به شادی اسب در میدان جهانید


چراغی را که دانش برفروزد


اگر دین پُف کند ، ریشش بسوزد

م.سحر
2/4/2015

۱۵ فروردین ۱۳۹۴

ایران ، اسلام و عرب


......................................................

ایران ، اسلام و عرب

ای که تازی خو تر از تازی ستید

نیک از این تازیگری راضی ستید
بسته بر خود ، خنجر و لوح و قلم
رفته با عِرق ِ عرب زیر علَم
 «دین ما » گویید و میر منبرید
وینچنین از تازیان تازی ترید
راستی کز «دین ما» مقصود چیست؟
«تار» این دین شما را «پود» چیست؟
وارث اعصار این ویرانه شهر
آخر از ایرانیت تان چیست بهر؟
خود نیاکانتان کجا می زیستند؟
هیچ می دانید آنها کیستند؟

شاخه تان بر ساقه هاشان وصل هست؟
ریشه تان را ریشه ای زآن اصل هست ؟
برگی از تاریختان را خوانده اید؟

در غمِ ایشان نمی افشانده اید؟
یادی از  دوزخ فروزان کرده اید؟
لعنتی بر کینه توزان کرده اید؟
 با شما در تیسفون یا قادسی
از  غم اجداد یاد آرَد کسی؟
سوخته ست آیا شما را در خبر
دل   به داغِ  کودکان دربه در ؟
زان کنیزآوردگان از خاک دوست
موج خونی می دودتان زیر پوست؟
مادرانِ مادرانتان یاد هست؟
در شما رنجی از آن بیداد هست؟
 هیچ یاد آرید از اجداد خویش ؟

زیر آوارِ خراب آبادِ خویش؟
ازچه دشمن دوستی شد پیشه تان؟
از کجا می آید این اندیشه تان؟
تا چنین از اصل خویش افتاد اید
پیش ِ دشمنتان پریش افتاده اید
همچنان در لشگر سعد وقاص
نوکر اشعث ، غلامِ عمرو عاص
طبل تازی روی بام آوررده ید
جاهلیت را قوام آورده اید
خویشتن را بیش و کم گم کرده اید
گمرهی در کار مردم کرده اید
هستی ی ایران به رهن دین کنید
تا عروسِ جهل را کابین کنید
این تعصب عینِ علت آمده ست
جنگ هفتاد و دوملت آمده ست 
چون لسان و حکم ِ مکتب ، تازی ست 
تازیان را کار ، دست اندازی است
چون عرب بودند اسلام آوران 
صاحب قرآن و احکام و زبان 
از همان آغاز ها آزِ عرب 
از عجم ارث پدر دارد طلب 
زین سبب ما غیر راوی نیستیم 
با عرب در دین مساوی نیستیم 
فاعل اند آنان و مفعولیم ما 
قرن ها با غیر مشغولیم ما 
آبروی خویشتن را ریختیم
خوش بر اسباب عرب آویختیم 
گشته ایم اینگونه در دین چاق تر 
کاسه ای از آش آنان داغ تر 
هرکجا اسلامیان غالب ترند 
در تعصب تازیان را نوکرند
عین قومیت بود دین عرب 
زان که میراث است از آیین عرب

هم کتاب از اوست هم حکمِ رسوم
زانکه دارد ریشه در آن مرز و بوم
حج و صوم و فدیه و  قتل و قصاص
از رسومات عرب  بود اقتباس
جملگی را مُهر و  امضا کرده اند
نیک در احکام دین جا کرده است
این رسومات عرب در جلد دین
وارداتی بود بر ایرانزمین
پس عرب اصل است و ما فرع وی ایم
نی زن ،  ایشانند ، اما ما نی ایم
زانکه صاحب امر و صاحب خانه اوست

پیلۀ این رشته را پروانه اوست
ما قبا پوشیدگان مستأجریم
جمله مأمور امیر و آمریم
هیچ قدیسی در این دین کهن
با زبان ما نمی گوید سخن
بهر ما راهِ عرب ، بی چاه نیست
بی مترجم راه زی الله نیست
لیک با تازی بودَ اسلام ، جفت
زانکه با لفظ عرب گفت آنچه گفت
زین سبب او دیگر و ما دیگریم
در لسانِ دین به تبعیض اندریم
بهر ما اتقیکُمی درکار نیست 
چون عرب ، غیر عرب را یار نیست
بهر تازی سنت و دین تازی است
بهر ما میراث ِ دست اندازی است
بهر او مولا شدن از دین رسید
بهر ما تسلیم با تمکین رسید
هیچ بود و امپراطوری گرفت
جمله عالم را به مجبوری گرفت 
چند قرنی غارت و بیداد بود
دین تازی عین استبداد بود
زور بود و زور بود و زور بود
سلطهء قوم عرب منظور بود
با لسان قوم قران خوانده اند
آسیا بر خون مردم رانده اند
گشته ایم این گونه با بیدادشان
مُسلِمی ، تسلیم استبدادشان
گر بسی خوشبخت یا آزرده ایم
بارِ شومِ این وراثت برده ایم


م.سحر
 2/4/2015



این ابیات گرچه  در پاسخ به  سخنان  شخصی نوشته شد که پس از خواندن مثنوی «نفت و شمشیر » سروده اینجانب ، نوشته بود که «دین ما» ربطی به قومیت عرب ندارد و خاص «قوم انسان است» ! باید بگویم که البته روی سخن با ایشان نیست و با جمع وسیعی از ما ایرانیان حتی شاید با نیمۀ دیگر وجودی فردی و جمعی خودِ ما است

۱۲ فروردین ۱۳۹۴

نفت و شمشیر


..................................................................

نفت و شمشیر  

گرچه اسلام از عرب آمد پدید
حاصل آن چیست غیر از خورد و رید؟
نفت اکر پیدا نمی شد  در کویر
کی شتربان در جهان  بودی  امیر؟
کی شتربان تاج و  طوق و یاره داشت
توپ و تانک و کشتی و طیاره داشت؟
دولت  از نفت است و نامش کرده دین
غرب ، در  سودای رب العالمین
سودِ مغرب بانگ اسلامی شده ست
قدرت الله را حامی شده ست
گشته شمشیری به روی پرچمی
وحشتی افکنده  اندر عالمی
 سودِ مغرب برج و بارو ساخته ست
مُهرۀ دین در میان انداخته ست
زیر صحراهاست اقیانوس نفت
سودِ مغرب می نوازد کوسِ نفت
 با چنین  کوسی که مجذوب خداست
نعره الله و اکبر همنواست
حلقۀ توحید بر در می زنند
صیحۀ  الله و اکبر می زنند
تیغ خون افشانِ فی بأسُ شدید
حافظ  نفت  است اما بالحدید
حافظ نهب  است اسلام عرب
درکف شیخان بی اصل و نسب
دشتبانانند روی  نفت و گاز
آستینی کوته و دستی دراز
غرب ، آنان را مزیت   داده است
باج دین و معنویت داده ست
تا کلید کعبه شان در کف بود
حامی شمشیرشان مُصحف بود
 تا نشیند شیخ بر تخت طلا
سفره ها گسترده در بیت الخلا
 تا امیر مفتخواران دم به دم
هی بریند هی بینبارد شکم
خاک را خالی کند از نفت و گاز
جهل و پَستی را دهد عمری دراز
 بسته است از نفت خنجر  برکمر
گوید از اسلام  دارد این هنر


م.سحر
31/3/2015