۱۵ فروردین ۱۳۹۴

ایران ، اسلام و عرب


......................................................

ایران ، اسلام و عرب

ای که تازی خو تر از تازی ستید

نیک از این تازیگری راضی ستید
بسته بر خود ، خنجر و لوح و قلم
رفته با عِرق ِ عرب زیر علَم
 «دین ما » گویید و میر منبرید
وینچنین از تازیان تازی ترید
راستی کز «دین ما» مقصود چیست؟
«تار» این دین شما را «پود» چیست؟
وارث اعصار این ویرانه شهر
آخر از ایرانیت تان چیست بهر؟
خود نیاکانتان کجا می زیستند؟
هیچ می دانید آنها کیستند؟

شاخه تان بر ساقه هاشان وصل هست؟
ریشه تان را ریشه ای زآن اصل هست ؟
برگی از تاریختان را خوانده اید؟

در غمِ ایشان نمی افشانده اید؟
یادی از  دوزخ فروزان کرده اید؟
لعنتی بر کینه توزان کرده اید؟
 با شما در تیسفون یا قادسی
از  غم اجداد یاد آرَد کسی؟
سوخته ست آیا شما را در خبر
دل   به داغِ  کودکان دربه در ؟
زان کنیزآوردگان از خاک دوست
موج خونی می دودتان زیر پوست؟
مادرانِ مادرانتان یاد هست؟
در شما رنجی از آن بیداد هست؟
 هیچ یاد آرید از اجداد خویش ؟

زیر آوارِ خراب آبادِ خویش؟
ازچه دشمن دوستی شد پیشه تان؟
از کجا می آید این اندیشه تان؟
تا چنین از اصل خویش افتاد اید
پیش ِ دشمنتان پریش افتاده اید
همچنان در لشگر سعد وقاص
نوکر اشعث ، غلامِ عمرو عاص
طبل تازی روی بام آوررده ید
جاهلیت را قوام آورده اید
خویشتن را بیش و کم گم کرده اید
گمرهی در کار مردم کرده اید
هستی ی ایران به رهن دین کنید
تا عروسِ جهل را کابین کنید
این تعصب عینِ علت آمده ست
جنگ هفتاد و دوملت آمده ست 
چون لسان و حکم ِ مکتب ، تازی ست 
تازیان را کار ، دست اندازی است
چون عرب بودند اسلام آوران 
صاحب قرآن و احکام و زبان 
از همان آغاز ها آزِ عرب 
از عجم ارث پدر دارد طلب 
زین سبب ما غیر راوی نیستیم 
با عرب در دین مساوی نیستیم 
فاعل اند آنان و مفعولیم ما 
قرن ها با غیر مشغولیم ما 
آبروی خویشتن را ریختیم
خوش بر اسباب عرب آویختیم 
گشته ایم اینگونه در دین چاق تر 
کاسه ای از آش آنان داغ تر 
هرکجا اسلامیان غالب ترند 
در تعصب تازیان را نوکرند
عین قومیت بود دین عرب 
زان که میراث است از آیین عرب

هم کتاب از اوست هم حکمِ رسوم
زانکه دارد ریشه در آن مرز و بوم
حج و صوم و فدیه و  قتل و قصاص
از رسومات عرب  بود اقتباس
جملگی را مُهر و  امضا کرده اند
نیک در احکام دین جا کرده است
این رسومات عرب در جلد دین
وارداتی بود بر ایرانزمین
پس عرب اصل است و ما فرع وی ایم
نی زن ،  ایشانند ، اما ما نی ایم
زانکه صاحب امر و صاحب خانه اوست

پیلۀ این رشته را پروانه اوست
ما قبا پوشیدگان مستأجریم
جمله مأمور امیر و آمریم
هیچ قدیسی در این دین کهن
با زبان ما نمی گوید سخن
بهر ما راهِ عرب ، بی چاه نیست
بی مترجم راه زی الله نیست
لیک با تازی بودَ اسلام ، جفت
زانکه با لفظ عرب گفت آنچه گفت
زین سبب او دیگر و ما دیگریم
در لسانِ دین به تبعیض اندریم
بهر ما اتقیکُمی درکار نیست 
چون عرب ، غیر عرب را یار نیست
بهر تازی سنت و دین تازی است
بهر ما میراث ِ دست اندازی است
بهر او مولا شدن از دین رسید
بهر ما تسلیم با تمکین رسید
هیچ بود و امپراطوری گرفت
جمله عالم را به مجبوری گرفت 
چند قرنی غارت و بیداد بود
دین تازی عین استبداد بود
زور بود و زور بود و زور بود
سلطهء قوم عرب منظور بود
با لسان قوم قران خوانده اند
آسیا بر خون مردم رانده اند
گشته ایم این گونه با بیدادشان
مُسلِمی ، تسلیم استبدادشان
گر بسی خوشبخت یا آزرده ایم
بارِ شومِ این وراثت برده ایم


م.سحر
 2/4/2015



این ابیات گرچه  در پاسخ به  سخنان  شخصی نوشته شد که پس از خواندن مثنوی «نفت و شمشیر » سروده اینجانب ، نوشته بود که «دین ما» ربطی به قومیت عرب ندارد و خاص «قوم انسان است» ! باید بگویم که البته روی سخن با ایشان نیست و با جمع وسیعی از ما ایرانیان حتی شاید با نیمۀ دیگر وجودی فردی و جمعی خودِ ما است

۱ نظر:

Unknown گفت...

دمت گرم.
نمیدونم چجوری میشه دنبال کنم این وبلاگ رو