۰۵ شهریور ۱۳۸۵

رها کنید مرا

.................................................................................
................................................................................

................
دراین میانه رفیقان رها کنید مرا.........ا.......
.............................
...............
.........
در این میانه ، رفیقان رها کنید مرا
.....
چو نیک گُم شوم ، آنگه صدا کنید مرا
...
طلب کنید و بگوئیدم و بخوانیدم
..
سرود و نغمه کنید و نوا کنید مرا
...
به یاد آرید آنگه که با شما بودم
...
به جمع خویش ، یکی از شما کنید مرا
...ا
گل آورید و ببارید و آتش افروزید
...
مس ِ عتیقه ام و کیمیا کنید مرا
...ا
خطابه ها بنگارید و صورها بدمید
...
شعار پرچم و لوح ِ لوا کنید مرا
...
خدای تشنهء خود را خُمار مگذارید
...
در آستانهء معبد فدا کنید مرا
...
زشرم آن که به شیطان فروختید آن روز
...
به روی خاک ِ من اکنون خدا کنید مرا
...
رها کنید مرا تا رها کند قهرم
...
بری زقهر و به مهر آشنا کنید مرا
...
از آن که زندگی ام ریشه در جدایی داشت
...
جدا تر از «من» ام از «من» جدا کنید مرا
...
به پاس ِ عمر عزیزی که با هبا پیوست
...
قرین ِ عزّت ِ هیچ و هبا کنید مرا
...ا
گذشته بر من و آینده با شمایان باد
...
در این میانه رفیقان رها کنید مرا
...
م. سحر

هیچ نظری موجود نیست: