۱۰ خرداد ۱۳۹۱

در حاشیه یک مناظره تلویزیونی

آزادی بیان و مقدسات دینی         
در حاشیه مناظرهء اکبر گنجی و عبدی کلانتری       
                        در بی‌بی سی (پرگار)
........................................................     



عجیب است این دوستانی که در فضای سی و چند ساله حکومت دینی و با تکیه بر پیش زمینه فرهنگی و ایدئولوژیک اسلام سیاسی (که متأسفانه ایرانی‌ها در آن پیشگام بودند )کتاب خوان شده‌اند و چشم و گوششان اندکی نسبت به ده سال نخستین حکومت استبدادی ملایان باز‌تر شده و تا حدودی دل به مفاهیم مدرن و انسان گرایانه از نوع حقوق بشر و آزادی فردی یا دموکراسی (هرچند آن را با پسوند دینی می‌آلایند) داده‌اند و حتی در این زمینه و در دفاع ازین ارزش‌ها تلاش هم کرده‌اند یا می‌کنند، باز هم مواقعی که دربرابر پرسش‌های اساسی قرار می‌گیرند، به‌‌‌ همان شیوه‌های کهنه‌ای متوسل می‌شوند که ملایان و متولیان دین در ایران همواره خبره و متخصص آن بوده‌اند. آقای گنجی از ابتدا تا انتها می‌کوشید سخنش درچارچوب دفاع از تقدس اسلام (ونه همه ادیان) باقی بماند و آزادی بیان را هم می‌پذیرفت به شرط آن که خود را در برابر آنچه که مسلمانان شیعه (آنهم متولیان دینی و نهاد روحانیت) مقدس می‌شمارند منحل کند و اظهار وجود نکند. با آنکه ایشان هرگز نگفت مخالف آزادی بیان برای پرداختن به مقدسات دینی ست، اما با پیچاندن بحث و ورود  در مسائلی کاملا بی‌ارتباط با موضوع ،  می‌کوشید که از پاسخ صریح بگریزد. یک نوع سفسطه در کار  وی بود که نشان می‌داد او شاگرد با استعداد مغالطه کاران  روحانی و نیز ایدئولوگهای دینی و نظریه پردازان اسلامیسم سیاسی ایران معاصر (از نوع بازرگان و شریعتی و سروش) است. مخصوصا مغلطه و سخن انحرافی او که صرفا برای گریز از تأیید گفته های  برحق و غیر قابل نفی هم سخنانش در جلسه طرح می‌شد تکرار موضوع هلوکاست و ممنوعیت «تمسخر هولوکاست در غرب»  بود که آنرا در برابر «اسلام هراسی» (که البته واقعیت دارد و با توجه به آنچه در سه دههء اخیر دیده شده بسیار هم به جاست) یا« اسلام ستیزی » قرار می‌داد و متأسفانه نه آقای مجری و نه هم سخنان ، هیچکدام به او یادآوری نمی‌کردند که این دو از یک جنس نبوده و در نتیجه قابل قیاس نیستند. اصولاً  هولوکاست یک فاجعه تاریخی ست که پیش چشم مردم اروپا اتفاق افتاده و بخشی از قربانیان  یا خانواهای مرتبط با آنان هنوز زنده‌اند. این یک جنایت سیاسی و یک نسل کُشی عظیم و غیر قابل تصور مبتنی بر‌نژاد پرستی و فاشیسم بوده و یک ماشین عظیم دولتی مدرن (آلمان نازی) مجهر به تکنولوژی کشتار قرن بیستمی (از همان تکنولوژی ها که در اختیارخمینی هم بود و میراث خواران او  می کوشند تا  پیشرفته ترش را هم به چنگ بیاورند !)  ـ و نه شمشیر و نیزه ـ به طور سیستمانیک چنین جنایت دهشتناکی را بر ضد شهروندان کشورخود و  بخشی از یهودیان اروپایی (به جرم یهودیت) یا کولی ها  سازماندهی کرده و به دنبال «راه حل نهایی» 
 یعنی حذف و نابودی کامل یک‌نژاد (دین و‌نژاد و فرهنگ  ، همه را با هم یکی می شمردند و نام آنرا« نژاد یهودی»  نهاده بودند ) بوده است. چنین اتفاقی اصلاً ازهیچ بُعد ی و از هیچ منظری با اسلامیسم سیاسی (که بسیاری کسان خیلی آگاهانه واز سر مغلطه ،  مدام از آن به عنوان «اسلام» نام می‌برند و سراسرا تاریخ چهارده سده ای  تمدن و مدنیت  و فرهنگ را  که شریعت اسلام تنها گوشهء کوچکی  از آن است ،  هزینهء  توجیه یا دفاع از آن می کنند!! ) قابل قیاس نیست و متأسفانه حتی طرح چنین قیاسی می‌تواند تنها حاکی از افکار ضد اسراییلی (یا حتی ضد یهودی) گوینده معنا شود و موجب شود که شنونده تصور کند ، خدای ناخواسته  او فاقد همدلی و همدردی با قربانیان نازیسم است و اینچنین   همهء آن   دعاوی اعتقاد به برابری ادیان یا آزادیخواهی ایشان را هم زیر سئوال ببرد. ـ
هولوکاست هولوکاست است و اتفاق افتاده و انسانیت از آن زخمی خورده که التیام پذیر نیست و وجدان انسان غربی هنوز از جراحت آن می‌نالد. این یک ارزش اخلاقی و بنیادین است که حُرمت قربانیان نازیسم نگاهداشته شود. و این حس بسیار قوی وجدان انسان ها نسبت به فاجعه هولوکاست در مغرب   بدل به  قانون شده است زیرا هنوز نازی‌ها هستند و‌نژاد پرستی ضد یهود در غرب زنده است. نمی‌توان اجازه داد که بی‌حرمتی نسبت به قربانیان بزرگ‌ترین جنایت تاریخ بشر (به دلیل ابعادش) صورت گیرد اینجا اصلا آزادی بیان کاره‌ای نیست. همانطور که نازیسم به وسیله قانون کنترل می‌شود و تروریسم به وسیله قانون منع می‌شود، اهانت و دشنام به آن‌ها که در کوره‌ها سوخته‌اند نیز منع قانونی دارد. اما اسلامیسم سیاسی چیز دیگری ست، اولاً قربانی نیست، و مهاجم است ثانیاً در ایران و افغانستان و بسیاری کشور‌ها (به ویژه ایران) جنایت ها و بیداد ها کرده است و می‌کند ثالثاً یک ایدئولوژی خشونتگرا و فوق العاده عقب مانده و ضد غربی و ضد دموکراسی و ضد آزادی و ضد دانش و دانایی و خرد بشری ست. رابعاً صد‌ها بمب در این سی و چهار سال ـ پس از تسلط خمینیسم بر ایران ـ در شهرهای بزرگ اروپایی منفجر کرده و هزاران تن را کشته و زخمی کرده است. خامسًا با تبر، زن و مرد و کودک را گردن زده است و تصویر این خشونت غیر عادی و بیمارگونه درجهان پخش شده است (در الجزیره و در افغانستان و در سودان و درخیلی جاهای دیگر) سادساً تروریست‌های حکومت خمینیستی به همه جای جهان رفته‌اند تا مخالفان مبارزان هنرمندان و اندیشمندان ایرانی را ترور کنند و کرده‌اند. اسلامیسم با کارد آشپزخانهء دکتر شاپور  بختیار سر او و منشی‌اش،  سروش کتیبه را بریده و این‌ها را ّغربی‌ها دیده‌اند. ۱۱ سپتامبر و دیگر جنایت‌های بزرگ اسلامیسم سیاسی هم چندان در ذهن‌ها حک است که اصلا لزومی به یادآوری ندارد. در چنین وضعی شما با چه «اعتماد به نفسی» آقای گنجی دست به چنین قیاس مع الفارقی می‌زنید؟ هی هولوکاست هولوکاست کردن که خمینی‌گری را تبرئه نمی‌کند. ضمنا شما جواب سئوال آخر آقای کلانتری را ندادید که پرسید: «آیا من می‌توانم از شما بپرسم که چگونه به پیامبری اعتقاد دارید که دستانش به خون آلوده است؟»ـ
یک سئوال هم من دارم و آن این است که :  نگرانی شما در برابر اهانت به اسلام ،  آیا شامل حال مسلمانان غیر شیعهء دوازده امامی هم می‌شود؟

اگر چنین است شما باید اول مبارزه ضد اهانت به اسلام را از‌‌‌ همان ایران خودمان شروع کنید. اول آن آخوند «دانشمند» جاهل را که بر منبر در قم و اصفهان سنی‌ها را حرامزاده می‌خواند از منبر پایین بکشید. (اسمش دانشمند است و صدها از این گونه «دانشمند ها»  بر منبرها و در برابر دوربین تلویزیون های حکومتی ایران  به هرزه درایی و اهانت به دیگر ادیان و باورها مشغولند.) 
 قانونی بگذرانید که لا اقل  به عمر و ابوبکر و  عثمان ( که از خلفای راشدین و بزرگان اسلام و جانشینان پیامبر اسلام و جمع آورندگان قرآنند و فتح بزرگ اسلام عربی به یمن آنها صورت گرفته و اگر آنها نبودند اصلاً اسلامی در کار نمی بود یا در مدینه باقی می ماند) ،   فحش ندهند و مترسک نسازند و نسوزانند و بدینگونه به 95 درصد کل مسلمانان (اکثریت مطلق) توهین نکنند و نیز حسینیه درویش‌های شیعه را بر سرشان خراب نکنند و با شیعیان اسماعیلی و زیدی  و دیگر شُعب شیعی یا غیر شیعی در اسلام ،  اهانت نکنند . (دفاع از عدم اهانت به بهائیان پیش کش!) .
ببینید چگونه دفاع خود شما از اسلام هم در برابر  اهانت کنندگان مشمول قانون یک بام و دو هواست.
آقای گنجی اجازه بدهید ما همچنان شما را دوست بداریم اینهمه سفسطه و توجیه نفرمایید یک کمی روراست‌تر باشید. این اواخر می‌بینم خیلی مسائل را می‌پیچانید. هیچ  منفعتی  بر‌تر و عزیز‌تر از حقیقت و حقانیت آزادی ملت ایران از چنگال خونین اسلامیسم سیاسی نیست.
 جناب گنجی. در این دعوای کاذبی که تنور ملایان حاکم بر ایران را گرم نگاه می دارد ، جانب آزادی و جانب عدالت و جانب آیندهء  ملت ایران را بگیرید. آینده ای  که ملایان آزمند و خودکامهء  شیعی در ایران ،   آن رادر گرو قدرت صنفی خود دارند و خدا و دین و مقدسات  ، همه  در خدمت «حفظ نظام»  در 
چنگال آنها،  ابزار آلوده و خونینی بیش نیستند.

م.سحر                                                                         
پاریس 30.5.2012                                                                    



این هم لینک اصل برنامه تلویزیونی
http://www.bbc.co.uk/persian/tv/2011/04/000001_ptv_pargar.shtml

۰۶ خرداد ۱۳۹۱

چرند و پرند





چرند و پرند      










ای فلان دست ازین ریا واکش
برو آن ریش را بزن جاکش 
آدمیت اگر به ریش بُدی
بُز بر آدم ، سه قرن پیش بُدی


..........................................................................  


ای خوانندهء  عزیز

 ابیات زیر را پس از آن دوبیت شوخ طبعانهء بالا نوشتم زیاد آنها را جدی نگیر. حوصله ام از حرفهای جدی  و نیمه جدی سر رفته بود خواستم اندکی چرندوپرند بگویم ولی نخواستم که زشت و نازیبا بگویم. می شد همینجوری صفحات زیادی را سیاه کرد برای آن که در اینجور نوشته ها حرف حرف می آورد و متنی که نوشته می شود معمولا سلسلهء تداعی هایی ست که شاید زیاد هم به هم ارتباطی ندارند ، با این حال می توان گفت که یک ارتباط پنهان و ظریفی میان ایده ها و سخن ها و گفته ها هست. به هرتقدیر یک چیزهایی گفته شده ، بی سر و ته است. ممکن است خوشت بیاید که فبهالمراد ، ممکن هم هست خوشت نیاید که لطف خواهی کرد و نخواهی اش خواند:

............................................



مرد مؤمن بیا و هوش بیار
سخن آورده ام ، تو گوش بیار
ای که درعشق حور، بی تابی
روز بیدار و شب نمی خوابی
هر چه بر سنگ و خشت می بینی 
در ِ باغِ بهشت می بینی
جبهه دائم به مُهر می سایی
تا بر او تاولی بیفزایی
تاولی تا میان ِ پیشانیت
آیتی باشد از مسلمانیت
اثری باشد از صفای دلت
تا کند با خدات متصلت
نور خیزد از آن سیه چاله
تا به گِرد سرت زند هاله
روشنی اوفتد بر آجر و خشت
تا بیابی دری به باغ ِ بهشت
زنگ در نافشرده ، ناغافل
درگشایی و پا نهی داخل
حوریان شادمانه در پس در
هریک از دیگری فریبا تر
به رهت غمزه و قمیش آرند
شاد و خندان لبت به پیش آرند
لب حوری گزی به آسانی
راست چون سید خراسانی
خوش به حالت که حور می بینی 
همه را لخت و عور می بینی
نه حجابی نه چادری به سر است
روز آزادی دل و نظر است
روز ناف است و باسن و پِستان
برو و مزد خویش را بستان
حاصل مُهر و مُزد سجاده ست 
که خدا زآسمان فرستاده ست
مزد آن مُهر روی پیشانی ست
نوش جانت که سکس ِ ربانی ست
سکس بی منت است و مفت و حلال
هرچه خواهی برو بساب و بمال
چه بهشتی ت وعده کرده خدا
گرهوس می کنی ، کمی به خود آ
رسم صدق و صفا به جای آور
سجده بر حضرت خدای آور
سر که بر مُهر می نهی به نماز
اندکی خاک ِ مُهر را بنواز
بر لبت ساب و نوترش می کن
به بُزاق ِ دهان ترَش می کن
جا به جا کن چنان که می دانی 
مُهر را روی خط ِ پیشانی
دل بدان حوری بلور بده
جبهه ات را به مُهر زور بده
لیک ، هشدار ، نا روا نشود
بادی از منفذت رها نشود
گردر این دم ز خود شوی غافل
وضویت بی گمان شود باطل
شب تاریک یا شب مهتاب 
تا توانی جبین به مُهر بساب
خوش بخوان و به مُهر سربفشار
وقنا ربنا عذاب النار
زود بینی میان پیشانی
تاولت گشته است نورانی 
مثل فانوس شب فروز شده
شب ظلمانی تو روز شده
زین سپس باچراغ زنبوری 
انتظار تو می کشد حوری
پشت در فرش قرمز افکند ه ست
لب عنابّی اش پر از خنده ست
تا بدان دم که در رسد اجلت
با دو بازوی خود کند بغلت
ممه اش را تکان تکان بدهد
به تن مردهء تو جان بدهد
دست گیرد ترا و ناز کشد
با تو در غرفه ای دراز کشد
بعد زیر درخت طوبایت
بزند تخت و بفکند جایت
غلغل آب و نغمه بلبل
بدن حور ، زیر شاخهء گل
گر بمیری خدانصیب کند
هدیه ات حوری ی نجیب کند
قصه کوتاه ، گاه ِ مُردن نیست
وقت بیگاه جان سپردن نیست
چندسالی دگر بباید بود
زهد ورزید و طاعتی افزود
دست همت به ریش باید برد
بار اخلاص پیش باید برد
گفت سعدی که بار خویش فرست
« کس نیارد ز پس ، تو پیش فرست»
حال باید که پیش بفرستی
بهر فردای خویش بفرستی
بهر فردا که در بهشت آیی
حور و غلمان رایگان گایی
پس هم اینک نماز برپا دار
جبهه را تاولی مهیا دار
خاک مُهرت گر از پکن باشد
حوری ات خوش بر و بدن باشد
مُهر و سجاده ات گر از چین است
لب ِ حوری چوقند شیرین است 
مُهر اگر صادرات چین نبوَد
لایق ِ تاول ِ جبین نبود
خاک پاک ست خاک چین زیراک
مائوشاشیده است بر آن خاک
لین پیائو به روش اَه کرده
به نجابت بر او نگه کرده
زین سبب مُهر سوسیالیستی چین
خوشترین تاول آورد به جبین 
اگر آزاده ای و افتاده
مُهر غربی منه به سجاده
سر اگر روی مُهر غرب نهی
نقد ِایمان خویش را بدهی
هرچه کِشتی تمام پنبه شود
جمعه ات صبح روز شنبه شود
در ببینی به دوزخت واشد
ناگهان مسجدت کلیسا شد
لیک مُهرت اگر ز چین باشد
حور عین با تو همنشین باشد
حور خواهی برو ز تربت چین
داغ مُهری بنه به روی جبین
مُهر اگر چین نمی کند صادر
یا متاعش به شهر شد نادر
غم مخور ، جنس روس هم خوب است
تربت مسکویش مرغوب است
جنب مسجد کنار قبرستان
برو و مهر روس را بستان
پهن کن جانماز را به زمین
تربت روس به ز تربت چین
مهر روسی که خوشگل و شیک است
خاک همسایه است و نزدیک است
سجده ها گر به مهر روس کنی
بهترین حور را عروس کنی
مُهر روسی ز مُهر چین خوشتر
اینچنین مُهر بر جبین خوشتر
روس و چین است خضر راه نجات
بر فقیهان شیعه هم صلوات !!

م.سحر
25.5.2012
http://msahar.blogspot.fr/

۰۴ خرداد ۱۳۹۱

مقدس (18 رباعی) ـ






مُقدّس (18 رباعی)  




...........................

توهین

هرگز به مُقدّسات،  توهین نکنید

انگشت در آن شکافِ پایین نکنید
گر دین به شما تجاوزی کرد که کرد
حکم است: شما شکایت از دین نکنید


دست خدا


با بطری یا شیاف یا با مسواک
گر دین به شما تجاوزی کرد چه باک؟
چون دست شکنجه گر همان دست خداست
خوش باش که می دَرَد ترا دستی پاک


کردار

دینی که شکنجه گر نگهدار ِ وی است

کفتار ، امیر  و  سگ سپهدارِ  وی است
دینی چونین کجا برازنده بود
انسانی را که  عشق  ، کردار وی است ؟



دشمن و دوست


شد سی و چهار سال و ما دین داریم
بالای تُهی و غم ِ پایین داریم
دشمن داریم نام او آمریکا
اما یار از روسیه و چین داریم


وسیلهء سیاست

دینی که وسیلهء سیاست شده است

اسباب صدارت و ریاست شده است
جامی ست که آب زمزمی بود در او
امّا اکنون پُر از نجاست شده است !


آدم کُشی


ما، پاس ِ مُقدّسات ، آدم کُشتیم
کُشتیم هزارها  ، ولی کم کُشتیم
در حضرت ِ مرگ ، زندگی سوزاندیم
شادی از بهرِ سلطهء غم کُشتیم


ویرانی


ما پاس مُقدّسات ،  ویران کردیم
باحربهء دین کار ِ شریران کردیم 
تاریخ به جز بدی ندیده ست ازما
با آنهمه بد که ما به ایران کردیم


غارت


ما پاس ِ مُقدّسات ، غارت کردیم
در حُجرهء اهلِ دین تجارت کردیم
حالی دل و دست پاک با ماست ، که خوش
با خون دل ِ خلق ، طهارت کردیم


تقلید


ما پاس مقدسات ، توهین کردیم
کین ورزیدیم  و نام او دین کردیم
با آنکه عَلَمدارِ مُحمّد  بودیم
تقلید ز اصحاب تموچین * کردیم


هیزی

ما پاسِ مُقدّسات  ، هیزی کردیم

حُرمت سوزی،  شرف گریزی کردیم
تاریشه ی راستی برآریم از خاک
فرهنگ کُشی ، هُنر ستیزی کردیم


سهل


ما پاسِ مُقدّسات ، جهل آوردیم
نا اهلی ها به جلدِ اهل آوردیم
آوردن دین به جنگِ انسان  ، دشوار
کاری ست که ما راحت و سهل آوردیم !


بد ها


ما پاس ِ  مُقدّسات بد ها کردیم
نه یک ، نه ده ، نه صد ، که صدها کردیم
صدها نه ، هزارها نه ،  ملیون ها نه 
بی مر بد ها و بی عدد ها کردیم !


سراب


ما پاس ِ مُقدّسات ، برخاک ِ وطن
از پیکر ِ دین ، نه روح ماندیم و نه تن
بُردیم مُقدّسات ِ خود را به سراب
بستیم مُقدّساتِ خود را به لجن !


آلت کینه


ما پاس مُقدّسات ، بر ایرانشهر
از دین کردیم آلت ِ کینه و قهر
دردا که به کام آرزوهای بزرگ
در جام نریختیم جز جرعه ی زهر !




آلودن


ما دین ِ خدا به کین ِ خویش آلودیم
وان میوهء قُدس را به نیش آلودیم 
اکنون به تَقدّس از چه بالیم که ما
وجدان به ریا ، زُهد به ریش آلودیم؟


سبُحه و ریش


ما سبُحه و ریش را مُقدّس خواندیم
بر این سند ِ ریا گلاب افشاندیم
اکنون که نمانده آبرویی با ریش
در کار ِ چنین تقدّسی واماندیم !


رجَز


ریشی که شپش در او رجز می خواند
خود را به صدای معده می جنباند ؛  
دیگر نه کسی به بازی اش می گیرد
دیگر نه کسی مُقدّسش می داند  !


قِدّیس

گر ریش مقدس است ، بُز ، قِدّیس است

ور  زُهد ِ ریا  حقَ ست ، با ابلیس است
دیریست که آبروی دین ریخته اند
زآن آبروی ریخته ، عالم خیس است !


 ـــــــــــــــــــــــــ
* تموچین همان چنگیز مغول است








م.سحر
 پاریس ـ 22.5.2012

۰۲ خرداد ۱۳۹۱

ای ناصر مکارم شیرازی






ای ناصر مکارم  شیرازی

می گویند آیت الله ناصر مکارم شیرازی هم شاهین نجفی را مرتد خوانده و به قتل

 او فتوا داده است. این پیام برای او ارسال می شود.

...............................................................................

...............................................................
ای ناصر مکارم شیرازی
راضی مشو به قتل و سراندازی
تو تاجری ، تراست همان خوشتر
در خانه ات ، خزانه غنی سازی
فتوی مده که خون هنرمندان
ریزند بهر ِ سازی و آوازی !
درحجره ات به قند و شکر پرداز
زان پیشتر که حجره بپردازی
بپذیر این پیام سلیم از من 
ای ناصر مکارم شیرازی

م.سحر 21.5.2012




















۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱

صف طلاب

*اندر کلاهداری طُـلابِ دین
در عصر چیرگی سیاسی و نظامی ملایان
بر ایران زمین

 




........................................................



صف طلاب شکل دیگر داشت
هریکی گنبد ی برابر داشت 

گنبدی مثل برف و پنبهء خام 
لایق ِ فرقِ حُجةالاسلام

فرشِ چینی فتاده روی زمین 
بهر نوم و صلوةِ  دین مبین 

مُهر و تسبیح شیعیانِ  وطن 
تربتِ شانگهای  بود  و پکن

جنس  روسی فضای مدرسه را 
مشگبو کرده بود  و  روح افزا

آیت اُلّله ، منبرش  نو  بود
پُشتی و بالشش ز مُسکو بود

همه گرمِ  رواجِ  دین بودند
دستِ حقّ  اندر آستین بودند 

آستین لیک بوی خون می داد
خبر از وحشت و جنون می داد

خبر از  ظلم و دزدی  و هیزی
بدتر از روزگارِ چنگیزی

خبر از سنگسار و انبُر داغ
تبر و تیر  و  نیزه  و شلاّق

خبر از قاضیانِ شرع ِمُبین
صادراتِ قم  از برای  اوین

صاحبِ ریش و دفتر و دستک
در جوارِ حصارِ کهریزک

متخصص به ضرب و شتم و دُخول
جمله  آموزه های فقه و اصول

خفته در حجره ، علمِ  دین خوانده
آخرین درس ِ  جور وکین خوانده

دانشِ « اُقتلوا» ش در سینه
شعله ور  مثلِ   آتشِ کینه

درس ِ : «او را بکش که مُرتدّ است»
گذرانده ست و نمره اش صدّ است

اجتهادش  ز اوستا  تضمین
که زنَد تیغ،  در حمایتِ دین

مُهر و استامپ  پیش او حاضر
قهر ِ فتوانویسِ  او   قاهر

حُکمِ کُشتارِ  مُرتدِ  ناباب
می دهد ، آنچنان که نوشدآب

آنچنان  رحم را وداع کند
 که به شب ،  با زنش جماع کند

  آنچه خود حاصل تلمُّذِ اوست
پاک در خدمت تجاوز ِ  اوست

 صیقل آرَد به  ذوالفقار علی
تا شود زنده روزگار علی

تا نَبی در مدینه ای تازه
بشکند  بند و قفلِ دروازه

شاه گردد به پایتختِ عجم
نو کند روزگارِ بختِ  عجم

سَعدِ  وقاّص را کُلاه دهد
به خمینی کلیدِ  شاه دهد

عصرِ تازیگری سلام  کند
شِیث و  مُختارهم قیام کند

سُنّتِ اوس و طائف  و خزرج
راه خود را کُند به تهران کج

دین ده قرن و چار ،  تازه شود
عرش و فرش ِ خدا مُغازه شود

عربیّت به یُمنِ  ملایان
دست یابد به شوکتی شایان

شود ایران غریبِ میهنِ خویش
مثل روحی که گُم کند تن ِ خویش

فصلِ اسلام  و  عصرِ اوباش  است
سهم ما، «ای دریغ» و«ای کاش» است

 دین ِ کهریزکی به تخت  آمد
کار بر روزگار ، سخت آمد

وطن اندر لجن بیالودند
میر ِمجلس شدند و آسودند

حال کامد به دست فقه زمام
رسد از چاهِ نفت  سهم ِ امام

خُمس از جنگل است و از معدن
خرجِ دین می رسد ز دخلِ وطن

صادرات است سهمِ  حفظ نظام
وارداتش  سهامِ   قبرِ  امام

***
مثنوی شد جدا   ز وصلِ سخن
باز گردیم  سوی  اصلِ  سخن :

حوزه ها پرورندهء دین اند
دوزخی در مسیرِ تکوینند

طالب،  آنجا حصولِ دین کرده ست
دام بنهاده و کمین کرده ست

خوانده  علم شرایع الاسلام
تا کند در رواج ظلم اقدام

خوانده ابنِ هُشام و ابنِ عقیل
تاشود فتحِ تازیان تکمیل

خوانده کشف اُلمُراد فی تجرید
تا کند جهل و کینه را تشدید

دارها را به پا نگهدارد
سُنّتِ  انبیا نگهدارد

انتقامِ  امام بستاند
ببرَد آب و نام  بستاند

انتقامِ  امام های  شهید
که یکی شان به آرزو نرسید ،

که یکی شان وزیر و  شاه نشد،
 صاحب قصر  و تاج و گاه نشد ،

الغرض ، انتقام ِ  عصر کهن
بستاند  ز مردم ِ  میهن

حال ، عمّامه می نهد  برسر
تا به دستورِ  رهزن  و  رهبر

کارِ اسلام را اداره کند
ملتی را  هزارپاره  کند

این کُلاهِ  سفیدِ  شومِ خبیث
هست شایستهء سر ِ ابلیس !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


    یادداشت :ـ 


*   این مثنوی متأثر از  تصویری ست که گروهی از ملایان را در حال ورود به «جامه افتخار آمیز»روحانیت  نمایش می داد .  ظاهراً  این  طُلاب،  مراحل نخستین درس های  حوزی خود را به پایان رسانده بودند  و منتظر بودند تا طی مراسمی ، عمّامه های سفید خود  را که به نظمی خاص در برابر خود نهاده بودند ، بر سر بگذارند و  «تن شریف » را به این «لباس  زیبا»  مزین کنند و در خدمت اسلام عزیز ِحاکم  ، انسایت خود را  و دیانت خود را به نحو شایسته و بایسته ای  ـ همچنان که استادانشان و مراجعشان در این سی و چهار سال گذشته کرده اند  ـ  در حق مردم ایران اعمال کنند.


 17.5.2012
م.سحر