۰۴ خرداد ۱۳۹۱

مقدس (18 رباعی) ـ






مُقدّس (18 رباعی)  




...........................

توهین

هرگز به مُقدّسات،  توهین نکنید

انگشت در آن شکافِ پایین نکنید
گر دین به شما تجاوزی کرد که کرد
حکم است: شما شکایت از دین نکنید


دست خدا


با بطری یا شیاف یا با مسواک
گر دین به شما تجاوزی کرد چه باک؟
چون دست شکنجه گر همان دست خداست
خوش باش که می دَرَد ترا دستی پاک


کردار

دینی که شکنجه گر نگهدار ِ وی است

کفتار ، امیر  و  سگ سپهدارِ  وی است
دینی چونین کجا برازنده بود
انسانی را که  عشق  ، کردار وی است ؟



دشمن و دوست


شد سی و چهار سال و ما دین داریم
بالای تُهی و غم ِ پایین داریم
دشمن داریم نام او آمریکا
اما یار از روسیه و چین داریم


وسیلهء سیاست

دینی که وسیلهء سیاست شده است

اسباب صدارت و ریاست شده است
جامی ست که آب زمزمی بود در او
امّا اکنون پُر از نجاست شده است !


آدم کُشی


ما، پاس ِ مُقدّسات ، آدم کُشتیم
کُشتیم هزارها  ، ولی کم کُشتیم
در حضرت ِ مرگ ، زندگی سوزاندیم
شادی از بهرِ سلطهء غم کُشتیم


ویرانی


ما پاس مُقدّسات ،  ویران کردیم
باحربهء دین کار ِ شریران کردیم 
تاریخ به جز بدی ندیده ست ازما
با آنهمه بد که ما به ایران کردیم


غارت


ما پاس ِ مُقدّسات ، غارت کردیم
در حُجرهء اهلِ دین تجارت کردیم
حالی دل و دست پاک با ماست ، که خوش
با خون دل ِ خلق ، طهارت کردیم


تقلید


ما پاس مقدسات ، توهین کردیم
کین ورزیدیم  و نام او دین کردیم
با آنکه عَلَمدارِ مُحمّد  بودیم
تقلید ز اصحاب تموچین * کردیم


هیزی

ما پاسِ مُقدّسات  ، هیزی کردیم

حُرمت سوزی،  شرف گریزی کردیم
تاریشه ی راستی برآریم از خاک
فرهنگ کُشی ، هُنر ستیزی کردیم


سهل


ما پاسِ مُقدّسات ، جهل آوردیم
نا اهلی ها به جلدِ اهل آوردیم
آوردن دین به جنگِ انسان  ، دشوار
کاری ست که ما راحت و سهل آوردیم !


بد ها


ما پاس ِ  مُقدّسات بد ها کردیم
نه یک ، نه ده ، نه صد ، که صدها کردیم
صدها نه ، هزارها نه ،  ملیون ها نه 
بی مر بد ها و بی عدد ها کردیم !


سراب


ما پاس ِ مُقدّسات ، برخاک ِ وطن
از پیکر ِ دین ، نه روح ماندیم و نه تن
بُردیم مُقدّسات ِ خود را به سراب
بستیم مُقدّساتِ خود را به لجن !


آلت کینه


ما پاس مُقدّسات ، بر ایرانشهر
از دین کردیم آلت ِ کینه و قهر
دردا که به کام آرزوهای بزرگ
در جام نریختیم جز جرعه ی زهر !




آلودن


ما دین ِ خدا به کین ِ خویش آلودیم
وان میوهء قُدس را به نیش آلودیم 
اکنون به تَقدّس از چه بالیم که ما
وجدان به ریا ، زُهد به ریش آلودیم؟


سبُحه و ریش


ما سبُحه و ریش را مُقدّس خواندیم
بر این سند ِ ریا گلاب افشاندیم
اکنون که نمانده آبرویی با ریش
در کار ِ چنین تقدّسی واماندیم !


رجَز


ریشی که شپش در او رجز می خواند
خود را به صدای معده می جنباند ؛  
دیگر نه کسی به بازی اش می گیرد
دیگر نه کسی مُقدّسش می داند  !


قِدّیس

گر ریش مقدس است ، بُز ، قِدّیس است

ور  زُهد ِ ریا  حقَ ست ، با ابلیس است
دیریست که آبروی دین ریخته اند
زآن آبروی ریخته ، عالم خیس است !


 ـــــــــــــــــــــــــ
* تموچین همان چنگیز مغول است








م.سحر
 پاریس ـ 22.5.2012

۱ نظر:

ناشناس گفت...

منم بی دین ترین دیندار عالم

ببین در هر نفس با دین ستیزم

که در دینم همه دینها فنایند

ببین در هر قدم از دین گریزم

که در دینم همه مردم عالم

به زندیقی مرا از خود برانند

من و دینم به هم محکوم گشتیم

نه او بی من نه من بی او نمانم

جهان از ما گریزد ما ز هم نیز

چه خونی مانده تا در ره بریزد

نه جانی مانده تا بر دار باشد

نه دودی تا که او حق نام باشد

تن و جانم به یک مویی نیرزد

ولی گویی جهان بی من نیرزد

منم آن شاهد خواب زمانه

زهی روزی که از بستر بخیزم

خدایا نام من را تو صدا کن

که جمله این جماعت را ببینی

که آهنگ صدایت را غریبند

که دین دارند و دنیایی سترون

که از انسان به جز کاهی نبینند

چه جای دین و ایمان ، وای بر ما

ز مردانش چه گویم ، وای بر ما

همه بت گشته اند از روی خاری

چه فریادی زنند از این تباهی

ببین ای دین چه ها بر ما رساندی

که ما را زین سبب بر دار کردی

چرا از من گریزی دم به دم تو

چه کردی با من و مانند من تو

چرا خود را چو شمشیر ساز کردی

زدی گردن همه یاران من تو

چه گریان و گریزانم ز هر کیش

که در دنیا چنین گشتند کم و بیش