
ظلمید و مگر کُشتن و بردن نتوانید
شومید و جز آبادی مدفن نتوانید
بَستیدم اگرچند به دیدار ِ وطن راه
دزدیدن ِ مِهر ِ وطن از من نتوانید
همواره مرا آتش ِ این عشق ، نهان در
قلبی ست که برکندش از تن نتوانید
صد روزنم از جان به سوی خانه گشوده ست
حاشاک فروبستن ِ روزن نتوانید
بیهوده مکوشید به دل کندنم از دوست
کوبیدن ِ این باد به هاون نتوانید
گولید و گـُمانید که صاحبنظرانید
زینرو گذر از تیره به روشن نتوانید
آن روبَه آلوده به رنگید که رفتار
در جلوهء طاووس ِ مُلوّن نتوانید
زنگید و ظلامید ، از آنگونه که خود را
در آینه دیدار ِ مُبرهن نتوانید
در خون ِ سیاووش و اگر لشکر ِ تورید
آسودگی از خشم ِ تهمتن نتوانید!ـ
پاریس ، 11/3/1996م. سحر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر