۲۹ آذر ۱۳۸۶

نشـــان مــــا

نـشــــــان ِ مــــــــــا

در گرگ و میش سنگر متروک
دشمن شراب خون سپیدار و سرو را
مستانه در قرابهء سالوس ریخته ست.ـ

خُم در هوای مظلمه در جوش است
وآن لعل فام ِجاری
این بار نیز خون سیاووش است
این بار نیز مشعله در دست دوست نیست
افتاده زیر گام ِ پیام آوران مرگ
سوداگران تاریکی .ـ

اینجا کنار معرکه
پیش تو ، در همین نزدیکی
این بار نیز مشعله خاموش است.ـ

گویی گذشته ای نه گذاری نه
راهی نه ، جمع راهسپاری نه
یا آن ستاره ها همه مردند
یا آسمان ندارد چشمی
ابری نمی ندارد
یا تندری ندارد خشمی
بعد از هزار فصل زمستان
گویی بهار در سفرافسرده ست
روح شکوفه را
غم ِ رویش را
با خود به خواب سرد عدم برده ست
آن رامش و رهایش و آرایش
آن رنگهای شادی بخش
آن رقص رستمی بر رخش
جان طبیعت آن آزادی
آن پیک غمزداینده
آن آفرینش
آن آینده
گویی زیاد ها رفتند
همراه نامرادی ها
با نامرادها رفتند
گویی میان نیستی و هستی
با باد ها همآغوشند
یا مثل طرح ِ موهومی

درخواب های کهنهء ایام کودکی
از یادها فراموشند.ـ

در گرگ و میش سنگر متروک
قصری به پاست
عیشی ست دیدنی
سوری چریدنی
دشمن شراب خون سپیدار و سرو را
مستانه در قرابهء سالوس ریخته ست.ـ
بزم خداست
پیروز و مست

غرق نشاطند و شادخوار
وآن جامها لبالب از آن سرخ
و آن سفرهء فراخ که افتاده روی خاک
بر استخوان ماست . ـ
وین یادگار پنهان
وین بی نشان ِ بی تاریخ
باری ، نشان ِ ماست ! ـ

ـ .................................................. م.سحر
....................................................................
چهار خط نخست در سال 1980 در پاریس سروده شده بود.ـ
در تاریخ 18 دسامبر 2007 در پاریس ترمیم شد.ـ
مضمون شعر در پیوند با همان حس و حال شعر قدیمی است
که بیست و سه چهار سالی بعد باز سرائی شده است !
ـ