۱۲ فروردین ۱۳۸۸

دونامه از تبریز و افغانستان



دو نامهء سرشار ازمهر ، از جمله نامه هایی که دل مرا در این سالیان دراز غربت گرم نگاه داشته اند :
نخستین نامه از همزبان و همدل و هم فرهنگ بزرگواری از افغانستان و دیگری از هم میهنی پر مهر و میهنپرست از آذربایجان .
....................................................

امروز که داشتم برخی کاغذ های پراکنده ام را در یادستان (حافظه) کامپیوتر خود مرور می کردم و برخی نامه ها ی دریافت شده را ورق می زدم به این دونامهء محبت آمیز برخوردم . نامه هایی آنچنان سرشار از مهر که مرا از پاسخ به اینهمه بزرگواری و لطف و تواضع ناتوان می دارند. درهرصورت به نظرم رسید که در این نخستین روزهای بهاری لازم است ست که ضمن درج این دونامه از لطف و بزرگمنشی این دوستان نادیده سپاسگزاری و سالی سرشار ازشادمانی و موفقیت برای آنان آرزو کنم.ـ

نامهء نخست از دوست نادیدهء گرامی ناصر شهی از افغانستان


فرزانه ی ارجمند و شاعر دل ها، محمد جلالی چیمه یا م.سحر
زنده گانی بر شما دراز باد! و امیدوارم روز و روزگارتان نیک اندر نیک باشد.
از مدت هاست که می خواهم به شما نامه ای بنوبسم ولی هربار از خودم می پرسم منی که هنوز هنجار های آغازین ِ نوشتن را نمی دانم چه بنویسم و آنهم به فرهیخت مردی که عمریست در زبان و ادبیات پارسی قلم زده و رنگین کمانی از دست آورد های ادبی را به ارمغان آورده است. در نوشتن به شما آسیمه گی به سراغ ام می اید. زیرا وقتی سخن بر سر بزرگ مردی سخن و اندیشه است،نمیتوان حرف ِ بایسته ای کفت تا او را سزاوار باشد.
دانشمندی گفته است:
مردان ِ بزرگ ، ستون فقرات ِ پیکره ی زنده گی هستند که با علم و دانش و سخن شان،قامت ِ زنده گی را استوار و محکم نگه میدارند.
شما درختی هستید تناور در نخلستان ِ شعرو فرهنگ مدرن امروز مان، زیرا پاره ای از برازنده ترین-و بی گمان ماندگارترین شعر ها و اندیشه های مدرن را آفریده اید. من پیوسته نوشته های شما را در وبیلاگ تان می خوانم و بهره ها می برم. زبان و ادبیات پارسی خوشبخت است که آفرینش گران ِ توانا و بی بدیل ِ چون شما را دارد.
اکنون اجازه دهید تا خودم را اندکی معرفی کنم.
نام من ناصر شهی است و از ماتمکده ای می آیم که نام اش را افغانستان گذاشته اند و از هفت سال بدین سو در کشور هالند زنده گی می کنم.
ما مردمان ِ بدبختی هستیم و چنان می پنداریم که بدبختی همزاد جاودانه ی ما است. استبداد و اختناق دوامدار، اشغال و تجاوز ارتش سرخ اتاد شوروی سابق، جنگ ها و مصیبت های مجاهدین و طالبان مسلمان و اکنون بُمب های چند هزار کیلو گرامه ی پیشوای بزرگ دموکراسی دنیا ایالات متحد امریکا و تازه معلوم نیست که روزگار دیگر چه چهره های زشت اش را به ما نشان خواهد داد.
اخیرا در ویبلاگ تان پارچه شعری را دیدم از دوست شاعرم آغای کاظم کاظمی که خیلی خوشحال شدم. من بدون اجازه ی شما دو پارچه شعر دیگر از شاعر بزرگ سرزمین ما آقای پرتو نادری را برای تان در این ایمیل می نویسم. امیدوارم دیدگاه های تان را در مورد این شعر ها نیز بنویسید.
یار زنده و ایمیل رسنده،
با مهر
ناصر شهی


نامه دوم
از دوست نادیدهء گرامی آقای
رحیم مجاور ویجویه از تبریز


وبا سلامی گرم از زادگاه شمس واز خاستگاه زرتشت از کعبه سرخ جامگان ایرانمان از موطن ستارخانها وباقر خانها از زادگاه شهیده خون پایمال شده ره عدالت
احمد کسروی ...باری از تبریز پیرو مه آلودو محزون ایرانمان به حضور فرزند عارف و برومند وطن (محمد جلالی چیمه)جناب استاد در حین وبگردی به سایت وزین و در خور تعمق و تفکر و تحسین شما بر خوردم لذا به عنوان وظیفه وادب بر آن شدم تادرود این کهن شهره ایرانمان بعنوان یک هم میهن حقیرتان به محضرتان نثار داشته وبرایتان بنگارم که نازنین هم میهنم وطنمان ایران به داشتن وجود فرزندانی همچو شماهاست که استوار و امید وار در برابر ستم تاریخ و روزگار خم به ابرو نیاورده ودر مقابل آسمانها با غرور و سر افرازی نام و وجود شما فرزندان فرزانه اش را همچو ذکرو وردی بر زبان میراندو منتظر آنروز بر دل دارد تای پای شما ها بر روی سینه اش نهاده شود تا از ته اعماق دلش بوسه های آشک آلودش را نثارتان دارد .لذا استاد من ِ حقیر نیز خواستم تا به دین نحو برایتان بنگارم تا بدانید که این آگاهیهای فرهنگیتان در تاریخ جراید میهنمان ثبت خواهد شد و نام شما بزرگوارانمان با عزت و بزرگی و نیکی یاد خواهد شد در آخز ضمن نثار درود به روح بلندو پاک دکتر ساعدی برایتان آرزوی سلامتی وتندرستی و سر افرازی خواهانم ...خرد یارو نگهدارتان ارادتمندتان از تبریز رحیم مجاور ویجویه
پاینده ایران
جمعه.27/10/1387