پنجه افکنده اهلِ دین به وطن
شده کالای شرع ، کودک و زن
رنگِ وجدان نمانده است به جان
رگِ غیرت نمانده است به تن
خزرت را سپرده اند به روس
نیز دریای پارس را به پکن
می فروشند آب و خاکت را
خیلِ قِدیسکانِ تردامن
تا نه مرغی نشنیدت بر شاخ
تا نه سروی برآیدت به چمن
تا شود کویت آشیانۀ جغد
تا شود خانۀ تو بیتِ حَزَن
شده بازارِ دزد ، هستی تو
کی چنین بود معنی ی بودن؟
تا کلید سرای توست چنین
درکفِ غول و قاتل و رهزن؛
به وطن خواهی ات مباز خیال
به وفاداری اش مگوی سخن
که اگر بر همین روال رود
روزگار ت به کام اهریمن ؛
گل سرخی نرویدت برخاک
که نهد وارثت به روی کفن!
صیدِ دریای فارس چینی شد
وطنت را اجاره دادفقیه
غارتِ کشور تو دینی شد
نفرین براهل دین که وطن رابه دین فروخت
وین سرزمین به دشمن این سرزمین فروخت
ننگ آیدم زشیخ که شهری به مسندی
دریا به قایقی و سمندی به زین فروخت
سنگ لحد را رنگ گُل را بوی نان را
ای آتش پنهان زخاکستربرون آی
تا خوش بسوزانی بساط خائنان را
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر