۱۰ آذر ۱۳۹۳
8 رباعی
۸ رباعی
آموزهء
عقل را سراب انگارند
نادانی
را دانشِ ناب انگارند
بیچون
و چرا حقیقتِ مطلق را
انباشته
در یکی کتاب انگارند !
□□□
از شعلۀ
عقل اگر چراغ افروزی
در پرتو
آن به ره نظر بردوزی
خواهی
دریافت دعوی دینداری
تعلیم ِ
بشر نکرد جز کین توزی
□□□
در کارِ
خدا به بوی نان میکوشند
در راه
و به نهب کاروان میکوشند
خود
خوانده حقیقتند و مطلق زین روی
بیوقفه
به نفی دیگران میکوشند
□□□
ناداشتگان،
مُدّعی ِ داشتهاند
خود را
اثرِ حقیقت انگاشتهاند
زانروی
متاعِ خویش را تافتهای
زربفتِ
جدا بافته پنداشتهاند
□□□
پوچند و
خیال علم در سر دارند
هیچند و
ز باغِ جهل، نوبر دارند
دربانِ
بهشتند ـ به دعوی ـ اما
در کوی
جهنم است اگر در دارند !
□□□
جز رنگ
و فریب و کید و تزویر نیند
در بیهنری
جز از مشاهیر نیند
درگیر
شرارتند و زین سان دیری ست
الاّک
به شغلِ ننگ، درگیر نیند !
□□□
چندین
که اسیر جهل خویشیای دل؟
چون روز
سیاهِ خود پریشیای دل !
لب دوختۀ
کدام رسمیای جان؟
سرباختۀ
کدام کیشیای دل؟
□□□
در خون
تو چیست، ای که بیدشواری
تسلیم
حقارتی و ناهمواری؟
از
بهرچه جهل از تو سواری گیرد؟
عقل از
چه رهاییات نداد از خواری؟
م. سحر
۳۰/۱۱/۲۰۱۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر