۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۴

در بارۀ آن ائتلاف مستعجل و برخی بازیگرانش!

 


 !در بارۀ آن ائتلاف مستعجل و برخی بازیگرانش

                                                                     م.سحر                                                                      

دو سال پیش در باره ماجرایی که طی آن تعدادی سلبریتی و فعال سیاسی به نام ائتلاف با شاهزاده رضا پهلوی جلسات پر شور ی در دانشگاه جورج تاون برقرار کرده و بسیاری از ایرانیان را با نوشتن منشوری به امیدتغییری احتمالی به هیجان آورده بودند یادداشتی در فیسبوک نوشتم با مضمون زیر:

« آقای اسماعیلیون و خانم مصی باید از آغاز می دانستند که با شاهزاده رضا پهلوی در جامعه امروز ایران که خود آگاه و ناخود آگاه جمعی مردم به دلایل قابل فهم برای صدسال دوران پهلوی ها حساب دیگری «خلاف آنچه در این چهار دهه تبلیغ شده ) گشوده ، هم وزن و هم سطح نیستند و با تکیه به مفاهیم رایج غالبا ایدئولوژیک و مد روز مثل دموکراسی (که جامعه ما متأسفانه با آن آشنایی چندانی ندارد )نمی شود خودرا با او‌از نظر مردم ایران هم سنگ و هم ارز و هم عرض به شمار آورد و در کنار او توقع تساوی در اوامر و نواهی داشت .و «من ،یکی !تو هم، یکی !» گفت. این گونه رفتار غالبا حاصل توهم یا جاهطلبی مقرون با زرنگی ناخالصانه سیاسی به حساب خوا هد آمد و نتایج مثبتی به بار نخواهد آورد .چنانچه این آقایان و خانم ها در شرایط امروز ما کسانی در حد فروغی یا قوام السلطنه یا مصدق می بودند شاید چنین رفتاری به سختی می توانست از سوی آنان قابل فهم باشد( گو این که دانایی آنها فراتر از آن بود و نیکخواه تر از آن بودند که اینگونه موقعیت نمادین هم پیمان خود را تنزل دهند) ، اما در شرایط فعلی و با این اندازه بضاعت سیاسی و‌فکری که در این دوستان شاهدیم ،نمی شود باکسی که برخوردار از شارژو بار سمبلیک تاریخی ست بال در بال پرواز کرد داستان نشستن کنار او داستان دوستی باپیلبانان است و پند سعدی در اینجا کاملا به کار داوطلبان می آید آنجا که گفت:یا مکن با پیل بانان دوستی/یا بناکن خانه ای درخورد پیل!

بانشستن دور یک میز و با «آقای پهلوی ، آقای پهلوی »گفتن نمی توان او را از تقدیر شاهزادگی اش خلع و خود را تاسطح او بالا کشید.مردم ایران بافرهنگ دیرپایی که از آنان سراغ داریم و با دیدن آنچه در این ۴۵ سال اخیر دیده اند و با احساس غبنی که در اثر خیانت روحانیت شیعه و مزدوران مکلا به سراغشان آمده و با فاجعه جبران ناپذیری که بنام انقلاب اسلامی بر آنان آوار شده است، چنین رفتاری را از سوی این دوستان تازه وارد که غالبا شهرتشان را مدیون مدیا و انفلوآنسر بودن خود هستند نخواهند پذیرفت و برای این دوستان مایه درد سر خواهد شد

این را هم بگویم که اینگونه نام ها همانگونه که به سرعت و سهولت به دست می آیند ،معمولا به همان سرعت و سهولت هم از میان می روند.بد نیست که هم خانم مصی و هم آقای اسماعیلیو‌ن و هم آن سه تن دیگر از این آوانتور پیش آمده حاصل جوش و خروش انقلابی زنان و جوانان داخل ایران درس مهمی بگیرند و انرژی و نیرو و‌نیکخواهی خود را با تکیه به حزم و دور اندیشی و ژرف نگری بیشتری درراه ازادی ایران به کار ببرند!»

م.سحر

24 آوریل 2023

این یادداشت با کامنت های عدیده ای روبرو شد که در اینجا می خواهم یک کامنت و پاسخ آنرا به عرض شما برسانم.

زیرا پاسخی که به این کامنت داده ام تا حدودی توضیح می دهد که چرا می باید ایرانیان امروز به پاس ایران و برای نجات کشور می باید از شاهزاده رضا پهلوی حمایت کنند و شاهزاده در موقعیت اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و تاریخی معاصر ما چه ویژگی هایی دارد که چنین ویژگی ها در هیچ یک از مدعیان سیاست و کاندیداتور های ریاست جمهوری فرضی و ایدآلی آنها وجود ندارد و چرا در شرایط حاضر حتی اگر شاهزاده رضا پهلوی وجود نمی داشت بر ایرانیان وطندوست فرض می بود که او را اختراع کنند !

 

این بود بخش از آن کامنت :  

«شاعر گرامی شما شایسته است پاسدار واژه ها باشید ، استفاده از واژه مردم نا صحیح است ، یا بگویید به گمان شما اکثریت مردم یا اینکه اقلیتی از مردم ایشان را قبول دارند ، این درست تر خواهد بود ، نکته دوم اینکه شما اگر شما شاعر هستید که از نظر من هم شاعر بسیار خوب و شایسته ای هم هستید ، آیا فرزند شما چه هنری جز شاعر زاده بودن دارد ؟ توانی افراد را نباید با اصل و نسب اش سنجید ، ایشان یک شخصیتی در ‌هر سیاسی ایران هستند اما تا زمانی که وارث پدر باشد راه بجایی نخواهد برد کما اینکه در این ۴۴ سال گذشته هم نتوانسته حتی یک گام موثر برداشته و برای مثل یک حزب با تشکل ساختارمندی را ایجاد کند!» 

.............................

:و این بوده است پاسخ من در همان وقت ، که عین انرا بی کم و کاست در اینجا درج می کنم 

«متأسفانه فرصت ندارم کاملا توضیح بدهم که ماجرا از نظر من چیست؟شاید بعدا در مقاله ای گفتم که تقدیر ایران برای حفظ این سرزمین و برای مانع شدن از جنگ و جدال های پوچ ایدئولوژیک و مرامی و شبه مذهبی زیر پرچم قوم‌گرایی یا افکار وارداتی مربوط به دوران جنگ سرد به سمبلی که بتواند تداوم تاریخی را در دوران گذار با تکیه بر تجربه و میراث مشروطیت نمایندگی کند شدیدا نیازمند است وگرنه ایران با دوره ای طولانی کائوس و در هم آشفتگی کامل رودر رو خواهد بود!

من عاشق چشم و ابروی کسی نیستم ژن و دی ای ان هم برایم ذره ای اهمیت ندارد موضوع اصلی برای من حفظ و تدام تاریخی ایران است و در حال حاضر کم خطر ترین راه را تکیه به قانون اساسی مشروطیت با وجود یک پادشاه سمبلیک و غیر مسئول برای یک دوران گذار دموکراتیک می دانم و این نکته را ۴ ماه پیش از انقلاب مهسا در مقاله ای بیان کرده بودم.

 اولویت برای من همواره ایران بوده است نه نوع حکومت زیرا در همه انواع حکومت ها می توان دیکتاتوری و‌توحش برجامعه حاکم کرد!

کما اینکه جمهوری های اطراف و اکناف ما طی دهه های اخیر هزاران بار از حکومت های پادشاهی فاسد تر و خفقان آور تر و تبهکار تر بوده اند!

ما محصور و محکوم و منکوب فرهنگی هستیم که از بدو‌تولد تا دم مرگ در گوش ما می خوانند «النصر بالرعب!»  و کاندیدا های ریاست جمهوری هم در کشور ما بیشمار و بسیار جور و واجورند  و صاحبان آرمانها و اعتقادات گونه گون و گاه ضد و نقیض اند و  البته همه به دنبال «نصر»  و‌پیروزی به هرقیمتی هستند و نشان داده اند که در حاکم کردن رُعب و وحشت هیچ دست کمی از شاهان مستبد آسیایی ندارند و مستبد ترینشان ایدئولوژی زده ترینها شان بوده اند و به ویژه آنهایی که قبله گاهی در روسیه هم داشته اند ! 

صدام بعثی بود و خود را سوسیالیست می دانست !

 قذافی صاحب «جمهوری دموکراتیک خلق لیبی» بود (از همان جمهوری دموکراتیک خلقی که چپ های ما قصد تأسیسش را داشتند و برخی هنوز هم دارند (  و حیرت آور آنست که معتقدند که اگر جماهیر  دموکراتیک خلق هاشان پیاده نشده  به آن علت بوده  که مذهبی ها انقلابشان را از آنان دزدیده اند ! !)

اغلب کسانی که ادعای رهبری و ریاست در ایران دارند نوعی امت گرا و ضد ملی هستند که ایدئولوژی های غالبا وارداتی برایشان بر موجودیت ایران و حفظ ایران به عنوان یک کشور کهنسال و یک ملت ، اولویت دارد!

 موضوع تعصبات خونی و نژادی و قومی هم که متأسفانه در این چند دهه متاع رایج بازار سیاست شده را هم از نظر دور نداریم ! 

بواسطه و به تأثیر از ایدئولوژی های وارداتی کشورا را پست ترین و عقب مانده ترین قشرهای منجمد شده در قرون ماضی تسلیم کردیم و اسمش را مبارزه ضد امپریالیستی و انقلاب پرلتاریایی گذاشتیم!

اکنون هم عده ای از ما می خواهند جبران مافات کنند و شکست سیاسی و فکری و اخلاقی شان را جور دیگری جبران کنند و راه آن را در کینه توزی به آنچه که نشانی از حکومت پیشین دارد یافته اند و این تکرار همان خبط   گذشته است .

علت دیکتاتوری ها نوع حکومت نیست.مسائل دیگری ست که فرصت طرحش اینجا نیست

:این کامنت هم در پاسخ دوست دیگری نوشته بودم که مکمل مضمون پیشین است  

« موافقم که رنود یک شبه بزرگ شده ، در نظر داشتند که شاهزاده ، پله کان تعالی و ترقی شان باشد. به راستی هم چنین شد و به بخشی از آرزوشان رسیدند.

کنار وارث سلطنت مشروطه نشستن جنبه میتیک و نقش اعتلایی دارد. 

نه این که او واجد کرامت خاصی باشد بلکه جایگاه و موقعیتی که تاریخ به او داده است برای دیگران می تواند محمل ساز ترقی و منزلت شود و از دید مردم ایران آنان را بسی بیش تر از آنچه واقعا هستند فرا نماید . 

جمعی از حضرات به دنبال همین بودند و به دنبال همین هستند. من خیلی وقت پیش در اوج منشور سازی شان در جایی نوشته ام که ایشان(شاهزاده) موظف است که از جایگاه سمبلیک خود محافظت کند و مثل آش نذری حاصل این موقعیت نمادین خود را بین زبل های سیاسی فرصت طلب تقسیم نکند!

***

این را هم در آخر اضافه کنم که اصولا چنین گرد هم آمدن شاهزاده با چند سلبریتی از بنیاد اشتباه بود که نه تنها نتیجه مثبتی به بار نیاورد اندکی باد به غبغب کسانی انداخت که اصولا برای دخالت در سرنوشت ایران  ( آنهم در چنین حدّ و مرزهایی ) ساخته نشده اند . 

تنها دستاورد این نشست و برخاست افرایش توهم و خودشیفتگی برخی از آنان بود که همچنان مانع رفتار مثبت و ارزنده ای از سوی آنان در مسیر مبارزه برای آزادی ایران است!

***

این عکس را هم برای یاد بود یک توهم و یک شکست در اینجا قرار می دهم !پ




م.سحر

پاریس  26/4/2025


۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۴

ّ«!چرا فریاد«رضاشاه روحت شاد، بدل به شعار اصلی جوانان ایران شد؟


   ّ«!چرا فریاد«رضاشاه روحت شاد،

بدل به شعار اصلی جوانان ایران شد؟

                                                                        م.سحر



در میان مدعیان قدرت در سدۀ اخیر، سه نیرو توانایی ها و دانایی ها و انگیزه ها و برنامه و اهداف خود را عرضه کردند! 
نخست سلسلۀ پهلوی 
که حکومت نیم قرنی آنان زیر ذرّه بین تاریخ است!
دوم اسلامگرایان
که برخورداری آنها از زور و نیروی هولناک و متکی به مقدسات و موهومات ماورائی مذهب که تودۀ عوام را بدل به بلدزری ویرانگر و خطرناک  می کرد! 
آنها این نیروی هولناک را که جلوه ای فرشته وار و خویی اهریمنی داشت وسیله تسخیر قدرت سیاسی و تسلط بر منابع ثروت ملی ایرانیان کردند ، و کردند آنچه کردند!
توفیق آنان در این تسلط، به ویژه حاصل بازپرداخت دِینی چندین قرنی بود که قدّیسان و اولیاء و اوصیای عالم تشیع در برابر خاکساری ها و نیایش ها و پرهیزکاری ها و ولخرجی های مادی و معنوی آنان و در قبال طاعات و تعبُّد ها و زیارت ها و  راز و نیاز ها و توبه ها و نماز و روزه های راستین یا دروغین آنها و نیز  در برابر  اعتکاف ها و زیارتنامه خوانی ها و مداحی ها و روضه خوانی ها و اشکریزی ها و اشک ستانی های  آنها داشتند !
باری ، سر انجام چنان شد که مقدسات دینی ، بدهی های دور و دراز خود را به یُمنِ بدعتی حیرت آور از طریق واگذارکردن هست و نیست ایرانیان و سپردن سرقباله این مُلک  به خلافتی  بی سابقه  درقالب «ولایت امر» به متولیان شیعه و آیات عظام و حجج اسلام و مَرَدۀ مؤمن و متّقی  آنان  پرداختند و طلب آنان را از کیسۀ سرنوشت ملت ایران تسویه و  آن دِینِ هزاره ای  را که از آنان بر گردن داشتند  نه در جهان باقی بل در همین سراچۀ فانی به آنان باز پس دادند !
سوم میراث بران بلشویسم 
در همۀ شعبه های مارکسیستی استالینی و مائویی اش که اسیر  نوعی از رؤیا پردازی شبه مدرن ایدئولوژیک بودند!
و در بند  توهماتی بودند  که بنا به طبیعت نظری و فکری خود ، هرگز منافع ملی ایرانیان و ضرورت حفظ هویت ایرانیان  دیرپای را مدنظر نداشت و به آنچه نمی اندیشید ، ایران در معنای وطن و فرهنگ و تمدن چندین هزار ساله یک کشور کهنسال و ملتی ریشه دار بود!
 حقیقت انست که گروه دوم و سوم متفقاً ایران را به انحطاط و به  ویرانه ای که هم اکنون بر سر ملت آوار شده است ، سوق دادند!
در این میان گروه نخستین (یعنی سلسله پهلوی) با همه اشکالات و معایبی که مورخان بی طرف و مُنصف می توانند بر او بر شمارند، در آزمون تاریخ نمرۀ قبولی گرفت و از نظر ملت ایران برتری خود در ایران دوستی و ایرانگرایی و ایران سازی را بر دیگر مدعیان قدرت ، آشکار کرد! 
و این است معنای شعار «رضاشاه روحت شاد!»
و این است سبب اصلی سرداده شدن چنین شعاری در دوران ما !
گفتنی ست که :
به جای مات ماندن و به وادی حیرت فرو افتادن در برابر مردمی که در هرکجا فرصت می یابند از رضا شاه تمجید و از سلسله پهلوی اعادۀ حیثیت می کنند ، نیک تر آنست که بازماندگان گروه های نامبرده (که بخواهند یا نخواهند جزء مردودان تاریخ معاصر ند،) پاسخ این تحیّر را در سوابق خودشان و در رفتار و کردار و ایدئولوژی های موهوم و ویرانگر و ضد میهنی خودشان جستجو کنند!
اگر چنین شود قطعا  خود آنان نیز - چون بسیاری مردم هم عصرِ خود- به گمراهی خود در مسیری که پیموده اند  پی خواهند برد  و درخواهند یافت که در کمال بد اقبالیی  اسیر آرمانهایی  وارداتی و تقلبی و تحمیل شدۀ غیر ایرانی بوده اند!
وخواهند پذیرفت که همان القائات نادرست در ضمیر و در افکار و نظرپردازی های آنان بوده است که نطفه این شکست محتوم را از همان آغاز در خود می پرورانده است !
و خواهند دانست که همین اسارت در توهم ، موجب آن می شده است که برای ایران به عنوان یک کشور و یک «دولت – ملت» و در جایگاه  وطنی که می باید دوست داشت اهمیتی قائل نشوند!
وتأسفبارست که آنان در کژ راهه ای که دانسته یا نادانسته می پیمودند ، غرقه در سوء تفاهم هایی بودند که  از نظر آنان  سعادت آبادی خوش و خرّم و بهشتی  پالوده و عاری از آلایش و بیداد برای مردم ایران هدیه می آورد! 
آنچنان بهشتی که اگر خود  از منظری  حقیقت بین در آن می نگریستند ، درمی یافتند که هزاران بار از جهنمی که به گنهکاران و خاطیان وعده داده شده است  دهشتناک تر بود!
اسلامبارگان  و اسلام شیفتگان و اسلامزدگان آزمند ِ روزگار ما ، قدرت سیاسی و سلطه گری تبهکارانه ای  را نزدیک نیم قرن  تجربه کردند و بدینگونه برای جهنمی هیزم  آوردند که فرصت زیست شادمانۀ چندین نسل را سوزاند و  تا امروز ،همچنان  زیر پای ملت ایران فروزان و در حال خاکستر کردن  هست و نیست مادی و معنوی ملت ایران است!
این را نیز بگوییم که  بخت با وارثان ایرانی بلشویسم و استالینیسم  یاری کرد که در ایران به قدرت نرسیدند،  زیرا اگر از بختِ بد ، چنان می شد، شکی نیست که جهنم آنان شعله ور تر و سوزان تر از جهنم 47 ساله حکومت اسلامبارگان و اوباش همدست و هم سفرۀ آنان می بود! 
واقعیت آنست که در صورت موفقیت  اینگونه فرقه ها در کسب قدرت سیاسی ،اصولا ایرانی نمی توانست  برجای بماند تا آرزو های محال آنان جامۀ واقعیت به تن پوشد و آن آرمانهای موهوم به نیروی خوش خیالانۀ آنان در این آب و خاک پیاده  گردند !
زیرا  با  توجه به 2000 کیلومتر مرز مشترک کشور ما  با روسیه شوروی  با توجه به سابقۀ ایرانخواری  تزاریسم که اکنون دیگر جامۀ سرخ جهانفریبی به تن کرده بود و  با دعوی مکتب جهانوطنی که در بوق و کرنا های تبلیغاتی خود می دمید  و با توجه به شتاب و ارادۀ پر قدرت و  مهارناپذیر و با اتکاء  به شیوه های گوناگون  در ابعاد فکری و فرهنگی و ذوقی و نظامی اش  پیام آور و مروّج یک ایدئولوژی ظاهرفریب  بین المللی شده بود ، در چنین وضعیتی  قطعاَ وطن ما از  طمع  سیری ناپذیر و  بی شرمانۀ چنین همسایۀ  قدر قدرت آزمند و کهنه کار بدخیم جان سالم به در نمی برد و دیر یا زود بلعیده می شد! 
زیرا از ربع اول قرن بیستم به این سو نظمی پی افکنده بود که نیمه از جهان را در تسخیر خود داشت و با شتاب و توانایی هولناک در نظریه پردازی های حکومتی و حزبی اش کشور کهنسال ما را «کثیر المله» می نامید و ملت ایران را به «توده ها ی و خلق های ساکن ایران» تقسیم کرده بود و تا آنجا که در اثر تبلیغ و تزریقات نظری ، حتی قرآن و سنت  اسلامی را به مصادرۀ تفسیر های استالینیستی خود در آورده بود و جمعی را به سلاح ایدئولوژیک اسلامیسم مارکسیستی مجهز ساخته بود !
و نیز  یک  سنت شوم روسوفیلی که از دوران قجر  بر جای مانده و  وبال گردن کشور ما بود،  اینک  رنگ آمیزی شده و عطر و ادکلن روشنفکرمآبی  به خود زده بود و دم از وطن جهانی پرلتاریا می زد و حتی در ارتش ملی ایران نفوذ کرده بود تا روزی فرصت آن کارستان موعود را به دست آورَد!
 پیداست  که در صورت قدرت یابی  میراث بران متنوع بلشویسم در کشور ما ، شک نیست که سرزمین های باقی مانده و نیمه جان به در بُرده وطن ما که از دو  قرن پیش به این سو در خطر  بلعیدن  شدن و پیوستن به فتوحات پیشین  تزاریسم  بودند،  به کامِ خرس فرو می رفتند و حسرت برباد شدن  ایالت های دیگر ایران نیز برحسرت های پیشین ایرانیان افزوده می شدو داغی عمیق تر بر دلهای ایرانیان  می نهاد! 
و این شانس بزرگی بود  برای «مدعیان قهرمانی مبارزات  جنبش چپ» ایرانی که در طول جنگ سرد نتوانستند  زیر پرچم روسیه و تحت الحمایه قدرت اردوگاه  جهانخوار روسیۀ شوروی به قدرت دست یابند. 
ونیک آمد روزگار بود که  این شکست موجب شد تا حیثیتشان نیمه جانی به در بَرَد و بدینگونه بخت آنرا بیابند که  گرفتار لعنت ابدی تاریخ نشوند !
پس نیک تر آنست که بابت این عدم توفیق و این محرومیت از قدرت سیاسی در ایران ،  شکرگزار تقدیر خود و سپاسمند بازی ِ سرنوشت باشند!
پاریس / 20/4/2025  

https://msahar.blogspot.com/