۲۰ شهریور ۱۳۸۵

خدای را ، به که گوئیم؟

خدای را ، به که گوئیم؟

شب از دریچهء من روح ِ مه فراری بود
دلم خموش تر از کشتهء قناری بود

عبدالسمیع حامد شاعر افغانی

..................................................
مگر ستاره از این کهکشان فراری بود

که شب به تاری ِ روح ِ سیاهکاری بود؟

مگر چراغ ِ جهان مُرده بود و شبرو باد

به رهگذار ِ زمان گرم ِ راهداری بود؟

به روزگارِ طبیعت چه رفته بود که باغ

کنارِ نعش ِ بهاران به سوگواری بود؟

شکوفه ها طلبیدیم و خارها چیدیم

دری که باغنشان بود ، برصحاری بود

خدای را، به که گوئیم ؟ کانچه بر ما رفت

اگرچه از بدِ شیطان ، به نام ِ باری بود

دگر نماز به گرگان ِ کوه و دشت بریم

که گرگ یوسف ِ ما ذاتِ کردگاری بود

سیاوشان ِ زمین غرقِ ِ خون ِ سُهراب اند

که خنجر ِ پدری بود و ضربه کاری بود

مرا بر آتش و آب افکنید ، از آن که به خاک

مدار ِ دهر بر آئین ِ کینمداری بود

چنان ز یار و دیارَم بَدی جدای افکند

که کیمیا نظر ِ یار و چشم ِ یاری بود


هر آن سخن که دلم با خیال ِ میهن داشت

غریو غُربت و اندوهِ بیقراری بود.
د

م.سحر

هیچ نظری موجود نیست: