مهرورزی داستانی بود و نیست
از وفاجویی نشانی بود و نیست
پیش از این از ابر ِ باران خیز ِ عشق
پاره ای در آسمانی بود و نیست
تشنگی را چشمه ساری گر نبود
جرعه ای در آبدانی بود و نیست
زیر ِ بال و پّر ِ سیمرغ ِ امید
بیضه ای در آشیانی بود و نیست
بیکران تا بیکران در پیش ِ روی
دشت ِ ظلمت را کرانی بود و نیست
کشتی ِ ما را بر اقیانوس ِ وهم
از هدایت بادبانی بود و نیست
آن غُبار از کاروانی بود و رفت
وین نشان از بی نشانی بود و نیست
پاریس 15/7/1993
م.سحر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر