۱۴ مهر ۱۳۸۵

بود و نیست

بود و نیست

به حسن هنرمندی


مهرورزی داستانی بود و نیست

از وفاجویی نشانی بود و نیست

پیش از این از ابر ِ باران خیز ِ عشق

پاره ای در آسمانی بود و نیست

تشنگی را چشمه ساری گر نبود

جرعه ای در آبدانی بود و نیست

زیر ِ بال و پّر ِ سیمرغ ِ امید

بیضه ای در آشیانی بود و نیست

بیکران تا بیکران در پیش ِ روی

دشت ِ ظلمت را کرانی بود و نیست

کشتی ِ ما را بر اقیانوس ِ وهم

از هدایت بادبانی بود و نیست

آن غُبار از کاروانی بود و رفت

وین نشان از بی نشانی بود و نیست

پاریس 15/7/1993
م.سحر

هیچ نظری موجود نیست: