۲۱ آذر ۱۳۸۷

خورشیده بیاد

خــــــورشــیـــــــده بـیـــــاد

طرح : م.سحر

............................................................................................................................

این شعرواره را که من از سر تفنن در سال 1358 نوشته بوده ام
چندی پیش در میان کاغذپاره های قدیمی پیدا کردم.ـ
قصد انتشار نداشتم ، اما وقتی آن را برای بچه ها خواندم
ودیدم که فهمیدند و شوق و ذوق آنها برانگیخته شد
فکر کردم بدنیست که آن را روی این صفحات قراربدهم.ـ
ممکن است بچه های دیگری هم از شنیدن یا خواندن آن خوششان بیاید

پشت شیشه ها
ابر اومد بالا
زد به آسمون
پرچم سیا

پشت پنجره
زد رنگ کبود
کوه ها رو گرفت
توده های دود

ــ چرا تاریکه
هوا دوباره؟
این ابر سیا
مگه بیکاره؟

که می شه درشت
توی آسمون
خورشید ما رو
می کنه زندون

من دلم می خواد
آفتابی باشه
سقف ِ آسمون ها
آبی باشه

نه که اینجوری
روزو تارکنه
دل آدمو
غصه دار کنه

به خودم می گم
خوبه که بیرون
گشتی بزنم
توی خیابون

اما توی این
فکرای زیاد
خاطره ها مو
میارم به یاد

خاطرات بد
خاطرات خوب
رد می شن مثل
آب توی جوب

از جلو چش
از پیش نظر
میان و آروم
می کنن گذر


یکیشون می گه:ـ
ــ ببینم راسی
خوب یادت میاد؟
منو میشناسی؟

ــ خوب یادم میاد
آره میدونم
از توی چشا ت
تورو می خونم

اونجا که ماها
خندون و راضی
روی سبزه ها
می کردیم بازی

از سالای پیش
ما جدا شدم
حالا باز باهم
آشنا شدیم

روی سبزه ها
تو دشت و دمن
شدی خاطره
تو برای من

***

هوا تاریکه
پشت ِ پنجره
من میام بیرون
از تو خاطره

با خودم میگم
خوبه که حالا
دیوونه بشن
ابرای سیا

رعد بکنه
دَرَق و دُورُوم
بارونای تند
بریزه رو بوم

شُرشُر ناودون
برسه به گوش
باغ و کوه و دشت
بره زیر دوش

چشمه بجوشه
غنچه وابشه
ژاله با گیاه
آشنا بشه

تا پرنده ها
خونه بسازن
واس جوجه ها
لونه بسازن


خورشیده بیاد
توی آسمون
گرماشو بده
به این و به اون



ابرا گم بشن
تو هجوم باد
خورشیده بیاد
خورشیده بیاد




م.سحر
پاریس 1358