۱۴ بهمن ۱۳۸۷

رودخانهء روح

......................................................

مــوجیــــم کــه آســــودگــی مـــــا عـــدم مـــــاست اقـبــال لاهــوری
رودخــــــانـــهء روح
........................................



اگر سرود بخوانی به گوش خواهم بود
وگر خموش بمانی خموش خواهم بود
اگر چوجام بخندی چوجام خنده زنم
وگر چو دیگ بجوشی ، به جوش خواهم بود
اگر به یاد مَنت بود جام ِباده به دست
به دل، نشاط و به لب بانگ نوش خواهم بود
اگر غزل طلبی می برم به شیرازت
وگرنه رهرو شبگـَرد یوش خواهم بود
اگر خوش آیدت آئینه ای و وصفی نو
کهن جوان شده ای نو فروش خواهم بود
کویر و دشت نوردیم اگر نوید نداد
به صخره های زمین ، سختکوش خواهم بود
سرود و زمزمهء چشمه سار اگر خواهی؟
نوازش دل و یغمای هوش خواهم بود
بخوان که بانگ سروشت به شعر می خواند
مرا که گوش به بانگ سروش خواهم بود!ـ
زرودخانهء روح آید این غریو و خروش
به راه ِ خانه ، غریو و خروش خواهم بود!ـ

سیاهجامهء شب می درم به شعرو چه باک
اگر زخون ِ سحر سرخپوش خواهم بود

....................................................
م.سحر
پاریس ،2.1.2009