۱۷ اسفند ۱۳۸۸

غزل ــ بهـــانـــه جــــو

بهــــانــــــه جــــــو


...................................................................
.............................................................................
بهانه جوی صدای توست دو باره این دل صحرایی

که در برابری و دوری که ناپدیدی و پیدایی

سری به پنجره می کوبد ، سکوت خانه می آشوبد

میان ِپویهء بی صبری ، میان ِکوبهء تنهایی

بر آسمان نظری دارد ، امید بال و پری دارد

نشانی از خبری دارد ، پر از ستارهء رؤیایی

دلی ست بسته به راه اندر کبوتریست به چاه اندر

حضرنشستهء کهساران ، سفر گزیدهء دریایی

کجاست بال ، که پر گیرد ؟ فرود و اوج ز سر گیرد؟

زکوی دوست خبر گیرد در آن بلندی و بالایی ؟

به بوی لحظهء آرامی زند به جام سخن جامی

مگر ستاند ازو کامی به شعر روشن شیدایی

در آستانهء بند اورا دهم چو آینه پند او را

میان قید و کمند او را ، کجاست ذوق ِ شکیبایی ؟
...........................
م.سحر