گویی از آوازعاشقان خبری داشت
قصهء رمزی به بال پیک ِنسیمی
نقش ِنگاهی ز آه ِ محتضری داشت
ساحل ِ رودی سواد ِ شهر ِدلی بود
گم شده ای ره به سوی بام و دری داشت
گوشهء چشمی ، به صوبِ کومهء سردی
خانهء دل را چراغ ِشعله وری داشت
تا لب داغی نهد به گونهء سرخی
آتش آهی به پیش ِ چشم تری داشت
پنجره می کوفت سربه سینهء دیوار
باد ستمگر درین میان هنری داشت
شاخه سبزی و آشیانهء خُردی
چرخ زنان پیش باد، بال و پری داشت
دفتر شاعر میان حلقهء آتش
شعلهء رنگین و دود ِ مختصری داشت
خون قلم در رگان شعر وجودش