۲۷ تیر ۱۳۹۱

حدیث الحمار یا نقدِ خِرَدِ ناب











حدیث الحمار یا «نقدِ خِرَد ِ ناب*»
(35 رباعی)                           
.....................................................................

شکار دین
من نیز چو تو شکار ِ دین بوده َستم

در حلقه و بندِ  آن و این بوده َ ستم
اکنون تو چنانی که ندانی من نیز
 روزی چو  جنابِ ِتو ،  چنین بوده َستم


خیال ورزی
من نیز  چو تو  خیال  ورزیده َستم

بر بام و سرای عرش ، گردیده َستم
با بالِ فرشتگان مگس رانده َستم

با حور و پری به خواب  رقصیده َستم

بار ِ عبث
من نیز خطا کرده و آزُرده َستم

همچون تو فریب اهل دین خورده َستم
نادانی را پشت ، دوتا کرده ستم
وز ترس خدا ، بار ِ عبث  بُرده َستم


درجرگهء جهل
من نیز  چو تو بوسه  به منبر  زده ام

نعمت شده ام ، به گوش حیدر زده ام
بر عقل  فروبسته  در ِ  کُلبه ،   ولی 
در جرگهء جهل ، حلقه بر در زده ام


گفتگو
من نیز به جهلِ خویش خو کرده َ ستم
بس بیهُده در گوش ،  فرو کردهَ ستم
سر با پریان  ، زیرِ  پتو کرده َستم
با میر ِ  اَجنهّ  گفتگو  کردهَ ستم

خرِ وارسته

من نیز خرم چون تو خری  وارسته ست
بی وقفه بر آخور ِ جهالت بسته ست
فارغ ز علوم آکسفورد ست ،  آری
نشگفت  اگر بینِ  خران ، سردسته ست


داروساز
من در سرِ خویش ، فکرِ  روشن دارم

درمانِ   رواندرد ِ  تو را من دارم
آن معجونی  که روز و شب میکوبم 
آبی ست که بهرِ تو به هاون دارم !


مُشکل پسند
آنقدر خرم که خرنه ،  دانشمندم
چون گوهر بی‌بها  ندانم  چندَم
دیریست که مُشتری پسندیده  مرا
من، خود چه کنم که مُشتری نپسندم !

مفتخر
من نیز خرم چون تو ، خرم چون تو ، خرم

بسیار به خربودن خود  مُفتَخرم 
گاهی که در آیینه ُ به خود می نگرم
می پندارم  که خر نیم ، شیر ِ نرم !


پول کفن
من هم چو تو ، تن بسی به گاری دادم 

پالان پوشیدم و سواری دادم
مسجدرفتم ، گوش به منبر بستم
پول کفن ِ خویش به قاری دادم !



عکسِ قاتل
دی همچوتو در ماه ، شمایل دیدم

در جلدِ امام ، عکس ِ قاتل دیدم
امروز به یاد آن تماشا ، خود را
در آینه با خری مقابل  دیدم !



سرور
من هیبت شیر دیده ام در خرِ خویش

نشگفت اگرش ساخته ام سرورِ  خویش
او سرور من شده ست  و من  باربرش
از غُرّش ِ او شادم و  از عَرعَر ِ خویش


هیبت شیر
تا هیبت ِ شیر دیده ام در خرِ خویش

چون شُعله نشسته ام به خاکستر ِخویش
زان می ترسم خموش گردم ناگاه
با یورش ِ باد ِ خویش در سنگر خویش


حضرت دوست

من نیز خرم ، درست چون حضرتِ دوست

خر بودنِ  من نیز چو خر بودن ِ  اوست
از جهل ِ شریف ِ خود ، چنانم خُرسند 
کز بختِ سعیدِ  خود   نگنجم در پوست


سرتر
من نیز خرَم ، تو لیک از من خرتر

شاید که نژادِ  توست از من  بر تر
تو سروری ی مرا از آن یافته ای
کز گوش برابری  و  از سر ، سر تر


بهرچه نه؟

وقتی همه خر شدند ، من بهر چه نه؟
عَرعَرکردن روی چمن  بهر چه نه ؟
من درس نخوانده ام که آدم گردم
آن جامهء دکتری به تن بهر ِ چه نه ؟


هرگز نشوم

من درس نخوانده ام که دولا نشوم
در محضر جهل از کمر ، تا نشوم
آنقدر مگو که ای فلان آدم شو !
هرگز نشوم، به جان  مولا نشوم !


بارکش

تا شانه به زیر بار دارد  خرِ من
چون همچو منی ، سوار دارد خرِ من
از این خر ِ من مخواه آدم گردد
با آدمیت چکار دارد خر ِ من ؟


بازگشت به خویش

ای خر که ز تخم قبرسی کاشته ای 
خود را ز نژادِ  برتر  انگاشته ای 
با هوش تر از تو خر ندیدم   زیراک
پیوسته به اصل خود نظر داشته ای


شباهت خر و خرسوار

من نیز رفیق خر سواران باشم
گاهی نیز  از سوارکاران باشم!
ای خر که مرا شباهتی هست به تو
مگذار که جزء  شرمساران باشم


خرِ دوطبقه

ای رفته به زیر ِ بارِ  از خود ،  خرتر
روی کَپلت نشسته  ،  دستار به سر
این رسم خریّت از کجا آمده است
کاینگونه خری،  به پُشت بنشانَد خر؟


باج گیر و باج ده

ای خر به سوارِگان سواری چه دهی ؟
مُلایان را ،  پُشت  به گاری  چه دهی  ؟
سگهای شکار ، باج گیرانِ  تو  اند
هی باج به هرسگِ شکاری چه دهی ؟


عرّ و تیز
ای خر که چنین به عرّ و تیز آمده ای

خوش روی چمن به جست و خیز آمده ای
کاه و جو ات از «ولایت» آید که چنین 
دلبستهء «اسلام عزیز»* آمده ای ؟


دکتر مهندس پرفسور

من خرتر از آنچه بوده بودم نشوم
بالا تر از آنچه آزمودم نشوم
در عقل نیفزایم و در دانش لیک
از دکتری و مهندسی  کم نشوم


متمدنِ مؤمن ِ  قبرسی تبار
من مدرک دکترا ز سوربن  دارم

در یال و دُمم نبین ، تدیّن  دارم

نیک آن خر قبرسی تبارم کز قم،
نادانی   و  از  نجف  تمدن  دارم

هگل خوان
من نیز به جان تو هگل می خوانم

درسِ ادب از روی مُدل می خوانم
هرچند خرم ، زفرط ِ روشنفکری
فکرِ همه را  ز  زیر گِل می خوانم


نقدِ خِرَد ِ ناب

اصحاب ِ من ، القاب ، توقع  دارند
یک فتح ، در این باب توقع دارند
هرچند خرم ، جمیع یاران از من

*توقع داردند   «نقدِ خِرَد ِناب »



مارا بس

استاد تر از مارکس نبُد ما  را  کس
زینرو ما را به  اوستادی ست هوس
خر بودن ما خرج ندارد  چندان
کاه و جوی از دخل ِجهان  ما را بس


فرطِ روشنفکری
من نیز ثواب بر گناه افزودم

در آخورِ علم ،  جو به کاه افزودم
هرچند خرم ،  زفرطِ روشنفکری
بسیار غلط بر  اشتباه   افزودم


آدمیّت و خر
تا شانه به زیر بار دارد  خرِ  من
چون همچو منی،  سوار دارد خرمن
از این خر ِ من مخواه آدم گردد
با آدمیت چکار دارد خر ِ من؟

چون خرشدی
از خر همه عیش ِ خرسواری خواهند
یا بردن بار ِ افتخاری خواهند
گر آدمیت نداری‌ای خر، مَهَراس
چون خرشدی، آنچه را که داری خواهند

رسم خریت
ای رفته به زیر ِ بارِ  از خود  خر‌تر
روی کمرت نشسته ، دستار به سر
این رسمِ خریت خران کی بوده ست
تا همچو تو روی پشت بنشاند خر؟

در جستجوی هویت
افسوس ندانم که خرم یا شیرم
تن لرزدم از نگاه بر تصویرم
 رو حالِ  مرا به « ثبتِ احوال » بگوی
کاین بنده  در این میانه بی تقصیرم


غم بی جگری
من خر بودم ، شیر ، سری داد  مرا
در بیشه،  نفوذِ نظری  داد  مرا
یالی زربفت داد  و کوپالی خوش
اما  نه دلی  نه  جگری  داد  مرا



مُنجی 
این خر که سری ز شیر بر تن دارد
در سینه ، هوای دشت ِ ارژن دارد
افسوس،  دلی که شیری آموزد نیست
با آن  که سرِ  نجات ِ میهن  دارد !




9 ، 10 ، 11 ، 17/ 7/2012

یادداشت :


ـــــــــــــــــــــــــــــــ
*

نقد خرد ناب یا Critique de la raison pure
نام کتاب مشهور کانت فیلسوف بزرگ آلمانی ست.
** مقصود تکیه کلام «إمام» است . همان جامعهء  موعودی که
 34 سال است بر ویرانه های تمدن و فرهنگ و حیثیت
و  ادب و اخلاق ایرانیان در حال پیاده شدن است.

هیچ نظری موجود نیست: