۰۱ خرداد ۱۳۹۲

غزل تلخ



غزل تلخ
ــــــــــــــــــــــــ          م.سحر



در جهانی که جای بودن نیست
روزگار غزل سرودن نیست
گوش ِ جان را به شوق می بندند
شوق را فرصت شنودن نیست
آزمودیم بازی دل را
بیش ازین وقت آزمودن نیست
چه کند غنچه گر نمی شکفد؟
ناخن خار بی شخودن نیست !
روح ما را سکونِ ما فرسود
کار سوهان به غیر سودن نیست
دزدی لحظه ها ست حاصل عمر
هنر عمر جز ربودن نیست !
گره دین به کار عقل افتاد
شغل ادیان گره گشودن نیست
کاروان را سپرده ایم به جهل
رهنمایی به ره نمودن نیست

شعر من نغمه بود و شد شمشیر
جای حرفی بر این فزودن نیست 

م.سحر
21/5/ 2013



غزل را از اینجا  با صدای شاعر بشنوید



هیچ نظری موجود نیست: