۲۸ آبان ۱۴۰۳

عشق بیدارست به یاد کیانوش سنجری

 

عشق بیدار است                             

                  

به یاد کیانوش سنجری    


به من ، آنجا که آدمی خوار است

زندگی یک وطن بدهکار است

سُخنی در دل است و گفتنِ آن

با تو ای جانِ خسته دشوار است

فصلِ سود و زیان به استمرار

دورِ سوداگری به تکرار است

وطنت را به دین فروخته اند

شیخ ، دلاّل و شرع ، بازار است

خائن از هر طرف فروشنده 

دشمن از هرطرف خریدار است

می فروشند و بخشی از سودش

خرج زندان و صرف کشتار است

وطنت را ربوده اند و کنون 

شرحِ این درد ، رنج و آزار است

کرچه ظُلم است و ظُلمت است و سُکون

گرچه دنیا به کامِ اشرار است؛

این غبارِ غم از نُحوستِ خواب 

هان فروشوی ، عشق ، بیدار است!

مشعلِ عقل اگر بر افروزی

راه بر سرنوشت هموار است!


م.سحر

18/11/24/ پاریس


۱۱ آبان ۱۴۰۳

شاه نگذاشت ما کتاب امام را بخوانیم؟

 



«شاه نگذاشت ما کتاب امام را بخوانیم»

         م . سحر                                                                                  


جمله بالا پیامی  بود که یکی از دوستان مجازی به طور خصوصی برای من نوشته بود 

من نیز خود را موظف دانستم که پاسخی بدهم  و پاسخ کوتاهی  برای وی نوشتم و اکنون بر آنم که این نوشته  را که ابتدا جنبۀ خصوصی داشت ، با سایر هم وطنان نیز در میان بگذارم هرچند می دانم خوش آیند خیلی ها نخواهد بود  زیرا  قصد من بیان حقایق است و البته میدانیم که حقیقت تلخ است اما امیدوارم که برِ شیرین هرچند مختصر و جزئی  داشته باشد

باری پاسخ من  به پیامی که در بالا خواندید چنین بود

شاید همان بهتر که نخواندیم چون اگر می خواندیم امکان آن وجود داشت که به لشکر توحش اسلامیست ها و حزب اللهی هایی که در راه بودند بپیوندیم و از همراهان و هم سفرگان عملۀ ظلم 45 سالۀ آنان باشیم!

جو جامعه شدیداً اسلامی و به طور هیستریک و بیمارگونه و زهر آگینی مذهب زده و غرقه در خرافات بود! 

حتی چپ ها هم مذهبی بودند،  یعنی همانقدر دگم و عقب مانده و مقلد و کم سواد و نادان بودند که مذهبی ها!

یادمان نرود که مدل و سرمشق خیلی ها در سیاست و مبارزه ، دانشمند پلیتکنیک خوانده در دانشگاه سوربن ، (که با بورس رضا شاه به اروپا فرستاده بودند) ، موجود عقب مانده ای بود که آموخته های علمی و ریاضی و صنعتی اش را در خدمت تفسیر قرآن قرار داده بود و‌ بافرمول ترمودینامیک مسائل فقهی مربوط به آداب کون شویی و آفتابه داری را با بهره وری از فرمول های ریاضی و فیزیک مدرن برای مؤمنان ایران تشریح می کرد و راه بهشت را به آنان نشان می داد!

در عین حال رجل سیاسی اسم و رسم دار و از همکاران دولت مصدق هم شمرده می شد، که وقتی ریاست اداره آب را به او داده بودند فرموده بود روی لوله های فشاری محله ها آیه قرآنی « ومن الماء کّل شیئی حَیّ» را نقر کرده بودند و در سرتیتر نامه های اداره آب همبن آیه چاپ شده بود و اینگونه از موقعیت ومقام اداری اش بهره برداری و از بودجۀ عمومی صرف تبلیغات عقیدتی و ایدئولوژیک خود می کرد و توجه نداشت که نامه های  اداری یا لوله ها و فشاری های آب  در پایتخت کشوری مثل ایران  ارتباطی با آیه قرآن و عبارات عربی ندارد !؟ 

 این «مهندس مؤمن»  مورد توجه سیاستمدارانی چون مصدق هم بود یعنی وجیه الملگی ناشی از اعتقادات دینی اش  چندان «اعتبار»ی به وی داده بود که اهل سیاست روی چنین آدم واپس گرایی سرمایه گذاری می کردند! 

از سوی دیگر یک آدم غرق شده در اسطوره های شیعی که در مشهد از پدرش محمد تقی شریعتی و از محیط اجتماعی / دینی اش آموزش دیده بود با یک مدرک قلابی «دکترا» (دیپلم یونیورسیتۀ یک ساله) ای از فرانسه ( که واقع  دکترا نبود)، خود را« دکتر جامعه شناس » جازده بود و با زبان هیجان انگیز و احساساتی اش انشاهای ادبی می نوشت و با تریبونی که (به شهادت سید حسین نصر عضو هیآت أمناء حسینیه ارشاد ) ساواک‌در اختیارش گذاشته  به عنوان استادی که به دستور حکومت او را به دانشگاه تحمیل کرده بودند ، جوانان را به برپاکردن «ا انقلاب اسلام حسینی » و چگوارایی دعوت می کرد!

او که سخنور و خطیب زبر دستی بود و زبان ادبی سانتی مانتالی هم از محافل ادبی خراسان (مشهد) به میراث داشت، ترکیب نادرهم جوش نچسبی از استالینیزم وتیرموندیسم و با افسانه ها و فرهنگ تعزیه گردانها و متون روضه خوانی ملاهای شیعه و کتاب روضة الشهداء کاشف سبزواری فراهم آورده بود و به زبانی رمانتیک و لحنی برانگیزاننده و آشوبگر ، زیر چشم مقامات حکومتی به تبلیغ اسلامیسم سیاسی و  «انقلاب سرخ حسینی» می پرداخت  و در پی انهدام دولت مدرن برخاسته از مشروطیت و  ملغی کردن «ملت ایران» به نفع «امت اسلامی» بود و  بدین گونه نظریه امامت را به جوانان مذهب زده و کم سواد آن روزگار القاء می کرد  و  ابن همان هنری بود که خمینی و تروریست های فدائیان اسلام از آن نهایت بهره را بردند و سرانجام جهنم ولایت فقیه و «امامت» ملایان  بر «امتِ صغار و محجور»  را بر ایران مستولی ساختند. 

(پدر ایشان در خراسان سالهابود که انجمنی برای تبلیغات اسلامی بنام کانون نشر حقایق اسلامی را اداره می کرد! که یکی از افتخاراتش مبارزه با احمد کسروی بود.)

با این بضاعت تقریباً کامل، (چه به لحاظ فرهنگ دینی و چه به لحاظ ذوق سخنوری و خطابت و چه به لحاظ برخورداری از اطلاعات ناقصی که در پاریس از مارکسیسم مبتذل و تیرموندیسم سارتر و امه سزر و فرانتس فانون وبرخی از رهبران فکری جنگ استقلال الجزیره مثل بن بلا و بومدین با خود داشت ، به تحریک می پرداخت و بنام « انقلاب سرخ حسینی  تروریسم دینی و انتحاری را در میان جوانان ناآگاه و کم سواد جامعۀ ایران که گرفتار هیجانات برخاسته از رمانتیسیسم انقلابی مُد روز آن دوران بودند تشویق می کرد!

 (جوانانی که آنروزها سخت  آلودۀ سموم تبلیغات سیاسی و فکری و ایدئولوژیک روسیۀ شوروی بودند).


در واقع نظر پردازی های شبه دینی او  در آن سالها به یاری دوسازمان مسلح و تروریستی خلقی (مجاهدخلق و فدایی خلق) شتافته بود!

  البته این اصطلاح «خلق و خلقی» هم فابریک و واردات روسیه شوروی بود و فعالان جوان و بی تجربه و احساساتی آن سازمانها در آن سالها زیر تآ ثیر بلشویک ها و تبلیغات حزب کمونیست شوروی در طول جنگ سرد ، در عرصه مبارزه چریکی  سر برآورده بودند و باید گفت که خطابه ها و زبان آوری های نیمه مذهبی نیمه مارکسیستی او این جوانان پر شور اما کم دانش را  به لحاظ عاطفی و ایدئولوژیک تغذیه می کرد. 

سخن اعجاب انگیز  و تراژدی – کمیک ِ گل سرخی در دادگاه ، هنگامی  که می گفت : « سوسیالیسمش را از مولا حسین آموخته» با آموزه های «دکتر» با دال بزرگ بی ارتباط نبود.

وی ضمن آن که به تأثیر از لنین ادعای سوسیالیسم داشت ابوذر غفاری را که یکی از صحابه بدوی پیغمبر اسلام در صحرای عربستان بود،  نخستین سوسیالیست جهان می نامید ، و با تکیه به افسانه های شیعی مربوط به وقایع سیاسی مذهبی صحرای کربلا در سال 61 هحری ،  شعار «یا بمیر یا بمیران و کل ارضٍ کربلا و کل یومٍ عاشورا » برای جوانانی تجویز می کرد که پای منبرش می نشستند و خود را برای جهاد اسلامیستی یا اسلامو مارکسیستی علیه حکومت وقت تجهیز می کردند  و رؤیا و توهّم  « انقلاب حسینی» و برقراری «عدل علی » را در اذهان خود می پروردند!

شعارهایی که در همان روز تبدیل به جزوه های استنسیل تنظیم و درسراسر دانشگاه های کشور و کوی دانشگاه و سایر مراکز آموزشی  پخش می شد و تخم بلاهت می کاشت ! 

در آن فضای مسموم و هیستریک وبیمار گونه و درآن شبستان بی فکری و جهالت ، خواندن رساله خمینی که بعد از ماجراهای ۱۵ خرداد۴۲ تبدیل به بت آشوبگران شده بود و رهبران چپ ها از نوع جزنی ها گرفته تا  احمد زاده ها که هردو تن پسران یک اسلامیست متعصب مشهدی بنام طاهر احمد زاده ، از دوستان و نزدیکان شریعتی بودند و نیز رهبران حزب توده و منشعبات گوناگونش هم روی آینده اوحساب بازکرده بودند برای فرونشاندن  تب آشوبگری اسلامیستی مفید فایده ای نبود! 

در چنان شرایطی خواندن کتاب های  خمینی (رساله عملیه یا حتی رسالۀ حکومت اسلامی او) که همواره  بوسیله اسلام گراها توزیع و در محیط های مذهبی  پخش و خوانده می شد، نمی توانست برای عموم مردم ، نتایج مثبتی به بار آورد بلکه به نوعی ریختن روغن روی آتش بود!

 چون فضایی نبود که بشود یاوه های بیمارگونه رساله های فقهی ملاهای مرتجع قم را زیر سؤال برد

به وبژه آنکه خمینی بدل به چهره کاریسماتیک سیاسی - مذهبی شده بود و نقش او در جریان تروریست های جنایتکار فدائیان اسلام و قتل کسروی به او اوتوریته و ابُهتی داده بود که خاص او بود . انتقاد از او جزء تابوهای آن روزگار بود و این واقعیت را درج نامه ای در روزنامه اطلاعات نشان داد که چگونه به آغاز آشوب های ویرانگر 1357 انجامید.

فضا طوری بود که کسی مطلقا رساله خمینی را برای انتقاد نمی خواند بلکه اگر می خواند برای کسب ثواب آخرت بود یا برای دشمنی و دهن کجی به حکومت وقت که فضای کلی به اصطلاح کتابخوان وحتی فیلمساز و فیلسوف (نمونه گلستان و شایگان) او را غرب زده در معنای سن زده و کرم زده و آفت زده می دانستند! 

.آنها هم که به طور کلی با این متون میانه ای نداشتند حد اکثر از کنارش بی اعتنا و باسکوت می گذشتند ! 

کسی به فکر نقد یا خواندن آن کتاب برای رساندن آگاهی به مردم ایران نبود!

باری نه چشم کسی تاب دیدن حقیقت را داشت و نه گوش کسی بدهکار به سخنی برخاسته از عقل و هوشیاری بود !

خلاصه این که  روزگار غریبی بود!

م.سحر

پاریس 31/10/2024

https://msahar.blogspot.com/


تکمله:  در این یادداشت جای پرداختن به جلال آل احمد و نقشی که او در فساد ذهنی بخش مهمی از  روشنفکران آن روزگار ایفا کرد  خالی ماند. به ایشان پیش از این در نوشته های  متعدد پرداخته ام هم به نثر و هم به شعر . از آن جمله مطلب مفصلی که در مؤخره کتاب گفتمان الرجال (حاوی شعر های طنز آمیز و انتقادی ) نوشته و در سال 2008 منتشر کرده ام!



      

۱۵ شهریور ۱۴۰۳

راز واپس ماندگی

رازِ واپس ماندگی 


زین وطن برچید باید دام را

سوخت باید ریشهٔ اوهام را

کُندی ما رازِ واپسماندگی ست

تندتر برداشت باید گام را

جهلِ ما در جانِ ما ویرانه ساخت

قامتِ ناسازِ بی اندام را

علّتِ بدبختی ما دینِ ماست

وین بلای تسلموا اسلام را

اینچنین تسلیمِ ناکامی مباش

گر بیابی ور نیابی کام را

این وجودِ سرکش از زنجیرِننگ

وارهان تا وارهانی نام را

ره نجویی گر به نیروی خِرَد

نشکنی تقدیرِ بدفرجام را

م. سحر

5/9/2024

۰۸ مرداد ۱۴۰۳

چرا شعر مشروطه شعر امروز است؟

 

 چرا شعر مشروطه شعر امروز هم هست؟


                                                     م.سحر

پاسخ فشرده به این پرسش آنست که در اثر وقایع دهشتباری که در چهار دهۀ اخیر رخ دادند، ارزشها به یکباره وارونه شدند و دستاورد هایی که کمابیش در زمینه تجدد و قانون و عدالت و آزادی به دست آمده بودند، همه یکی پس از دیگری ویران ، مسخ یا از معنا تهی شدند، مشروطیت بارِ دیگر تسلیمِ مشروعه خواهان شد.

از این رو خواسته ها و آرمان های امروز  ما ایرانیان همانهایی ست که در عصر مشروطه ، متفکران ، سیاستمداران بزرگ و البته شاعران در پی آن بودند و در پی آن بودند و برای آنها به قلم و قدم می کوشیدند.

می دانیم که در نبردی که حدود صد و بیست سال پیش میان اندیشه مشروعه خواهی و سنگ اندازی های خونین مشروعه وجود داشت ، مشروطه - اگرچه نا کامل و موقتی -  سرانجام پیروز شد.

زیرا همچنان که دیدیم و می بینیم  ، در روزگار ما کشور گرفتار آشوب و فتنۀ مشروعه خواهان جدیدی شد که همراهان ناهمگون و نا هم جنسی با خود داشتند.

ازین رو اتحاد نامقدسی بر ضد منافع تاریخی و ملی ایرانیان برای کسبِ قدرت به هر قیمت صورت گرفت که طیّ آن هرکسی « از ظنّ خود یارِ » به اصطلاح « انقلاب 1357 »بود!

طیّ این ماجرا های ویرانگر و خونین چنانکه می دانیم و می بینیم بار دیگر نیروهای واپس گرای سُنّتی که قدرت ویرانگرشان متّکی به جهل و خرافات انباشته شدۀ چندین قرنی بود ، با زور و نیرویی صد بار بیشتر بر نوگرایی و تجدد و آزادی خواهی و قانون طلبی و حق حاکمیّت مردم پیروز شد و ارزش های ارجمندی را به حاشیه راند و سرکوب کرد که  همه آنها از آرمان ها وآرزوهای نویسندگان و شاعران بزرگ آن دوران محسوب می شدند .

جهنمی که هم اکنون 45 سال است ملّتِ ایران در آن می سوزد ، حاصلِ این پیروزی مشروعه خواهان و سنّت گرایانِ زورمندو هم پیمانان ناهمگون و نامتجانس و به ظاهر آشتی ناپذیر آنان در دوران ماست ، که می باید آنرا پیروزی جهل بر عقلانیت نامید!

در باره این که شاعران مشروطه چه می گفتند، اندکی بعد سخن خواهم گفت!

اما در اینجا لازم می دانم اشاره کوتاهی به این نکته داشته باشم که شعر مشروطه به چه مکتب ادبی و به چگونه جریان شعری تکیه داشت؟ و زبان گویا و تأثیر گذاری که به دست آورده بود، بر چه سنّت ادبی ای استوار بود؟

پیداست که پیچیدگی های عصر جدید و مسایل و مشکلات عظیمی که در اثر ظهورِ مدرنیته و برخورد جامعه سنّتی ما (که طی صدها سال تکان چندانی نخورده بود)، شاعران را نیازمند به زبان گویا و رسایی کرده بود که بتوانند به مضامین و درونمایه هایی بپردازند که نیاز های دوران تجدد را پاسخگو باشند و بتوانند پیام خود را  به مردم منتقل کنند!

در اینجا اشاره به چگونگی پیدایش این زبان رسا و بلیغ برای بیان، توصیف و تشریح و ستایش ارزش های جدید که آرمان مشروطه خواهی بر آنها تکیه داشت ضروری ست:

تا پیش از اواخر دوران زندیه و اوایل قاجار، سبک هندی رواج داشت و زبان و شیوۀ شعری شاعران بزرگ کلاسیک که در سبک خراسانی و عراقی بیان می شدند، از رواج افتاده بود و قرن ها بود که دیگر شاعران بزرگی به جامعۀ فارسی زبان معرفی نکرده بود.

اما سبک هندی هرچند شاعرانِ بزرگی چون صائب و بیدل دهلوی داشت، اما به دلیل ویژگی های خاص خود – که جای بحثش در اینجا نیست - گرفتار مضمون یابی و نکته گویی های پیچیده و در خیلی جا ها غیر قابل فهم شده بود و بیشتر سروده های این سبک به معما شبیه شده بودند.

از این رو زبان شعر سبک هندی کمتر مناسب  بیان مسایل روزمره و مضمون های اجتماعی و سیاسی بود.

چنین بود که شاعران بزرگ دوران اواخر زندیه و قاجار ، مراجعه به سبک خراسانی و عراقی را پیشنهاد و به تآثیر از شیوۀ بزرگانی همچون فردوسی خاقانی و منوچهری و فرخی و سعد سلمان و ناصرخسرو و البته سعدی و حافظ سرودن آغاز کردند.

در واقع با رجوع به بزرگان شعر کلاسیک، شیوۀ سرایش سبک خراسانی را بازآفرینی کردند.

این جهت گیری ادبی، اگرچه نگاه به شعر گذشته داشت و زبان و شیوۀ دوران طلایی شعر فارسی را سرمشق قرار می داد، انقلابی در زبان و شیوۀ بیان شعر فارسی  ایجاد کرد.

زیرا مسیر سرایندگان شعر فارسی را از سبک هندی که دشوار فهم شده بود و توانایی بیان واقعیت های اجتماعی و سیاسی را نداشت به سوی بیان رسا و بلاغت شعری سرایندگان بزرگ  پیشین تغییر داد.

با بازگشت به سبگ شعر خراسانی و عراقی، یعنی با مراجعه به دورانی که شاعران، زبانی رسا و قابل فهم داشتند و در همۀ زمینه ها به زیبا ترین شکل و بلیغ ترین سبک سخنوری میراث عظیمی از خود بر جای نهاده بودند، و زبان شاعرانۀ آنان هم در زمینه های توصیف طبیعت و گله و شکایت و بیان عشق و زیبایی و خطابه و اخلاقیان و اندرزها و حتی در بیان مسائل اجتماعی و گهگاه انتقاد سیاسی  زبان شعر فارسی را  ورزیده کرده بود  و بیان شاعرانه  روشن و صریح و بلیغ  آنان را به اوج رسانده بود ، زمینه برای بازگشت به جویبار اصیل شعر فارسی فراهم شد.

پیداست که چنین فرصتی با تداوم سبک هندی به دست نمی آمد.

بهار شعر بلندی در نقد و معرفی سبک های گوناگون شعر فارسی دارد که ضمن آن در بارۀ تعقید و نارسایی و انحطاط سبک هندی چنین سروده است:

سبک هندی گرچه سبکی تازه بود

لیک او را ضعف بی اندازه بود

                                 سست و بی شیرازه بود

فکرها سست و تخیل ها عجیب

شعر پرمضمون ولی نادلفریب

وز فصاحت بی نصیب

                      شعر هندی سر به ملیون می کشید

هر سخنور بار مضمون می کشید

رنج ِ افزون می کشید

                  ….

زان سبب شد سبک هندی مبتذل ...

من نیز جنبشی را که به نام سبک بازگشت در شعر فارسی رخ داد زمینه سازی ک انقلاب ادبی و فرهنگی می دانم که در دوران مشروطیت به ثمر رسید و این باور خود را در ابیات زیر بیان کرده ام:

شعر دری چون ملول گشت و تن آسان

آمد، از هند زی عراق و خراسان

روی سرایش ز سبک هندی برتافت

روح  خراسانی و عراقی دریافت

ذوق و هنر را به روشنی و رسایی

کرد  بدین   «بازگشت» ، راهگشایی

ذهن و زبان را ز نهر گم شده ای خُرد

جانب  رود بزرگ  شعر دری برد

گرچه به مضمون و نکته  از پی تقلید

رخ ننمود آستان شعر اساتید ،

لیک زبان زنده گشت و  ناطقه آزاد

شاعر آینده را مجال سخن داد...

به هر حال این تحول بزرگ ادبی و زبانی که مدل و راهنمای خود را در گذشته یعنی در دوران طلایی شعر فارسی جستجو می کرد ، در دوران قاجاریه موجب پیدایش شاعرانی همچون :  فتح الله خان شیبانی ، میرزا ابوالقاسم فراهانی . ادیب الممالک فراهانی شد که هریک به نوبۀ خود ، زمینه زبان و فضا و مضمون شعر فارسی را برای پرداختن به مفاهیم اجتماعی و سیاسی و نقد فکری و فرهنگی فراهم کردند و توسعه دادند!

این شاعران ادیب و توانا از جمله به انتقاد از نا بسامانی های سیاسی و اجتماعی پرداخته، به شکوه ها و گلایه ها از  اوضاع زمانۀ خود زبان گشودند.

به جاست نمونه های کوتاهی از شعر یکی از مهم ترین آنها را به یاد بیاوریم :

میرزاابوالقاسم قائم مقام که سیاستمداری بزرگ ، و در دوران فتحعلی شاه و محمد شاه وزیرالوزراء خود ، از ادیبان و شاعران و نویسندگان بزرگ  دوران قجری ست ، شعر های فراوانی در شکوه از زمانه و گلایه از بدعهدی ها و پیمان شکنی ها دارد  برخی از شکوائیه های او که یاد آور زبان شعر و شکوه های سعد سلمان است  به وسیله بهار استقبال شده است  مثلا در قصیده ای چنین می سراید:

ای بخت  بد ای مصاحب جانم

ای وصل تو گشته اصل حرمانم

ای بی تو نگشته شام یک روزم

وی با تو نرفته  شاد یک آنم

که بهار این قصیده بلند را با قصیده  شکوائیه و آزادی خواهانه معروف خود جواب گفته است

تابر زبر ری است جولانم

آزرده و مستمند و نالانم

تا آنجا می رسد به دوبیت معروف

آزادی ای خجسته آزادی

از وصل تو روی بر نگردانم

تا آن که مرا به نزد خود خوانی

یا آنکه ترا به نزد خود خوانم

 

این هم سه بیت معروف دیگر از ابوالقاسم قائم مقام فراهانی

روزگارست آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد

چرخ بازیگر ازین بازیچه ها بسیار دارد

مهر اگر آرد بسی بی جا و بی هنگام آرد

قهر اگر دارد بسی ناساز و ناهنجار دارد

گه به خود چون زرق کیشان تهمت اسلام بندد

گه چو رهبان و کشیشان جانب کفار دارد

لشکری را گه به کام گرگ مردمخوار خواهد

کشوری را گه به دست مرد مردم دار دارد ...

چنین بود که ازین پس شعر فارسی برای بیان دردها و معضلات اجتماعی و سیاسی زمینه مساعد تری یافت.

شاعران دوران مشروطیت  زبان بازتری برای بیان ایده های نو و طرح مسایلی که پیش از آن نه میسّر بود و نه ممکن پرداختند.

یعنی شاعران ، هم نوا  و همرا ه با اندیشمندان بزرگ دوران مشروطیت همچون  آخوند زاده ، ملکم خان ، میرزا آقاخان کرمانی ، حاج سیاح ، مستشار الدوله و دیگران ، دست به تلاش های ذوقی و ادبی و فکری تازه ای زدند و به زمینه سازی و ترویج  مفاهیمی که انقلاب مشروطه به آن نیاز داشت پرداختند.

اگرچه مفاهیم نو و بی سابقه ای همچون قانون ، آزادی، حق حاکمیت مردم ، وطن ، ملت ، و ملت باوری و ایران دوستی و عدالت و برابری  کمابیش زیر تأثیر فرهنگ مدرنیته و انقلابات بزرگ فکری و سیاسی و فرهنگی اروپایی در آثار برخی نویسندگان و اندیشمندان و کوششگران بزرگ سیاسی تا حدودی طرح شده بود و به گوش برخی از سرآمدان کشور و سیاستمردان ایران رسیده بود، با این حال، کسانی که این مفاهیم را به میان مردم ایران بردند  بیش ازهمه و پیش ازهمه، شاعران بودند.

زیرا شعر ، از دیرباز، زبان فرهنگ ایران و مهم ترین رسانۀ فکری و فرهنگی بود.

مردم ایران بیش از آن که به سخنرانی ها و خطابه های این و آن توجه کنند به شعر شاعران توجه می کردند.

شاعران ایران در عصر مشروطه هریک به فراخور ذوق ادبی و گرایش فکری و سیاسی خود، جنبه های گوناگون اندیشه های تجدد خواهی را که نسیم آن از غرب ، به سمت شرق وزیده بود، در شعرهای خود برجسته می کردند، اما در هر حال مفاهیم  وطن و قانون و آزادی و نیز ستیزه با تحجّر و خرافات بومی در اشعار آنان محوریت داشت.

از دهخدا گرفته تا بهار و عارف و عشقی و فرخی و نسیم شمال، هریک بنا به گرایشات و ارمان های عمیق خود، به ستایش آزادی ، وطن، عدالت ، قانون می پرداختند و با افکار خرافی و کهن ریشه دار که نمایندگان آن اهل شرع بودند، در می آویختند.

می دانیم که درونمایۀ سخن شاعران این عصر، سابقه ای طولانی در ایران استبداد زدۀ قجری نداشت.

اما آنها با شور و شوقی که حاصل اندیشه های تجدد خواهی بود، این مفاهیم را می ستودند و به زبان شعر و حتی به زبان موسیقی و آواز (مثل عارف و تاحدودی عشقی که اوپرت می سرود) به میان مردم می بردند!

جنگ میان سنت و مدرنیته در دوران آنان مغلوبه شده بود و این شاعران در جبهۀ مشروطه  باشجاعت و بی باکی کم نظیری در برابر «مشروعه» قد عَلَم کرده بودند!

 

مشروطیت ایران چه می خواست؟

 

به طور فشرده میتوان آرمان های بنیادین مشروطیت را در عبارات زیرخلاصه کرد:

-       قانون ، آزادی  ، برابری ،

-       محو استبداد و خود رآیی ،

-       محوجهل و خرافه و سوء استفاده ازعقاید عامه،

-     ازادی زنان و رهایی آنان ازبندهای سخت سنت و قراردادها و روابط استبداد مذهبی وعرفی کهن.

-       بیرون آوردن دستگاه قضا ازچنگ شبکه دیرپا و کهن روحانیت شیعه

-     آموزش مردان و زنان برای توسعه فرهنگ آزادی در خدمت دولت – ملتی که می باید به سوی پیشرفت گام می نهاد و  با مقابله و درجا زدن ها دراز مدت  واپس ماندگی از قافله تمدن را جبران می کرد!

 

همۀ شاعران دوران مشروطه (آنهایی که به این عنوان شهرت و اعتبار یافتند)، کمابیش و بدون استثناء برای این آرمان ها و در جهت نیل به این آرزوها قلم می زدند و قدم برمی داشتند و برخی از آنان توانایی های هنری و ذوقی دیگر یا استعداد سیاست ورزی  خود را نیز به میدان این نبرد برده بودند! ( مثل دهخدا و بهار)

همۀ آرمان های تجدد خواهانه که شاعران با دل و جان به آن گرویده بودند ارزش هایی بودند که اهل شرع نه تنها  با آنها میانه ای نداشتند بلکه برطبق سنت تحجّر گرایی و تعصبات خطرناک بازمانده از عصر صفوی و قاجاری  با آنها مقابله می کردند!

از این رو شاعر عصر مشروطه  درگیر مبارزه با همۀ عناصر بازدارنده و واپس گرایانه ای بود که قانون خواهی و آزادی طلبی و رهایی زنان به ویژه برچیده شدن حجاب را از تلقینات شیطانی و کفرآمیز می شمرد و بر علیه آنها فتوی صادر می کرد.

پرداختن دقیق تر و مبسوط تر به تلاش های تک تک این شاعران در راه رواج و گسترش ارزشها و مفاهیم عصر، نیازمند فرصت بیشتری ست.

کما بیش ایرانیان امروز با سرود هاو ترانه های عارف که ستایش وطن و آزادی و ملت باوری در آنها بارز اشت آشنایی دارند.

همچنین است در بارۀ آزادی خواهی بهار.

نیز در باره خرافه ستیزی دهخدا.در بارۀ ظلم ستیزی و عدالت طلبی فرخی یزدی .

و دربارۀ وطن دوستی لاهوتی (کمونیست وطنپرست استثنایی)!

و درباره میهن پرستی  پرشور و خرافه ستیزی و نقد های کوبندۀعشقی !

همچنین در بارۀ خرافه ستیزی ایرج و مبارزات شاعرانۀ او به زبان طنزی جذاب و زبان شعری روان در زمینه حجاب و آزادی زنان!

برای دسترسی به این مضامین  به سادگی می توان به سراغ آثار و دیوان های این شاعران رفت و شعرهای فراوانی را مرور کرد که اغلب آنها در زبان و فرهنگ بسیاری از مردم ایران جای خود را بازکرده اند.

خلاصۀ کلام آن که شاعران مشروطیت برای اعتلا و گسترش آن ارزش ها و آرمانهایی می سرودند و سخن می گفتند که  در دوران 45 سالۀ تسلط مجدد ملایان و تحمیل مشروعه ویرانگرآنان ( که از همان دوران مشروطیت در برابر پیشرفت و آزادی ملت ایران قد برافراشته بود ) ضربات مهلکی خوردند و بسیاری از آنها به انحطا و افول و حتی به محو و نابودی گراییده و مثل سیمرغ و کیمیا از عرصۀ ایران رخت بربستند!

امروز که روزگار تهاجم و تسلط خونبار و ویرانگر مشروعۀ شیخ فضل اللهی زیر نام نظام ولایت فقیه و جمهوری اسلامی  ست ، هم، آن ارزش ها وارونه شدند .

 مفهوم ملت از مفاهیم حرام شمرده شد و هرچه توانستند برای کوبیدن و لجن مال کردن آن تلاش و تبلیغ کردند تا بتوانند مفهومی ضد ملی و موهوم و بیرون از منافع حیاتی  ایرانیان  را خرج یک ایدئولوژی من درآوردی جهان وطن کنند و هست و نیست ملت ایران را به پای  صدور  یکی ایدئولوژی واپس گرایانه  ضد ایرانی (که ایدئولوگ هایی خرد باخته و متوهّم سرهم بندی کرده بودند ) بریزند !

افکاری مخرّب و ضد وطنی که طی 45 سال ملت ایران را به روز سیاه نشانده است.

ارزش های اصیل و آرمانی دیگر مشروطه خواهان آگاه و ازخود گذشتۀ ایران در قرن نوزدهم و بیستم از نوع قانون خواهی که از خواست های اساسی مشروطه بود زیر ضربات نعلین ارتجاع کوبیده شدند.

قانون و آزادی و حق حاکمیت مردم و معنای پارلمان وتفکیک قوا همه مسخ و از معنا تهی شدند!

با یک پسوند اسلامی، همۀ ارزش های انسان گرا ومدرن را مسخ کردند و به خدمت یک حاکمیت من درآوردی و شترگاوپلنگی به اسم جمهوری اسلامی و ولایت مطلقۀ فقها  (که در ترکیبی از ملا ها و اوباش معنا می یافت) ، بر مردم ایران تحمیل کردند.

اکنون 45 سال است که همۀ این ارزش ها مسخ و منکوب شده و همچنان در صدر خواست های مردم ایرانند!

یعنی مطالبات مردم امروز کشورما، در قرن بیست و یکم، همان مطالباتی هستند که در اوخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم، برنامه و هدف مبارزات تحول خواهان و وطن دوستان ایران بود.

حاکمیت مردم ، عدالت ، آزادی ، قانون ، ضرورت حفظ منافع ملی، تأکید بر ارزش های فرهنگ ملی ، همه اینها در شعر مشروطه به شکل زیبا و برجسته ای تبلوریافته و ستایش شده اند!

زبان شعر مشروطه برای بیان و توضیح و تفسیر همۀ این ارزش های مدرن پرورانده شده و آمادگی کامل برای پرداختن به آنها را یافته اند و میراث زبانی و فکری بزرگی برای شاعران دوران ما به یادگار نهاده اند!

این میراث مانع رشد و توسعۀ نوآوری هایی که تا امروز در شعر فارسی رخ داده  و شاعران برجسته ای نیز عرضه کرده است نیستند.

برعکس در پیوند و هم پیوند با برخی نوآوری های اصیل، می توانند در خدمت آرمان آزادی و رهایی ایران از چنگال استبداد سیاه دینی و جهل بومی قرار گیرند!

چنین است که در این چند دهۀ اخیر، در میان شاعران نسل جدید کسانی پیدا شده اند که هم بنیۀ ادبی و ذوقی کافی دارند و هم اعتنای بیشتری به شعر کلاسیک و از آن جمله به شعر دوران مشروطه نشان می دهند!

حتی می توان گفت که زبان شعر مشروطه در قیاس با برخی مدرنیگری های افراطی که در اثر تقلید از شعر معاصر غربی رواج یافته ، آمادگی و امکانات زبانی بیشتر و بهتر و اصیل تری دراختیار شاعران می نهند. وچنین است که طلیعه نوعی بازگشت یا دست کم اعتبار یابی شعر کلاسیک و زبان شعر مشروطیت کاملا پیداست  و بسیاری از شاعران جوان را می بینیم که بر خلاف چند دهۀ پیش به سرودن در اوزان کلاسیک و به خصوص به نقد اجتماعی و فکری و فرهنگی و به مضامینِ عصر روشنگری یعنی خرافه ستیزی و مقابله با نادانی و جهالت که از ویژگی های شعر دوران مشروطه بود ، روی آورده و از این میراث شعری و زبانی و فکری و زیباشناسانه نیک بهره می برند!

و چنین است که بدون مبالغه می توان گفت که سخن و زبان شعر مشروطه ، زبان حال مردم امروز اسیر و دربند ما نیز هست و می باید صمیمانه این حقیقت را دریافت و در جبهۀ ادبیات، خاصه در شعر و موسیقی از آن بهره گرفت!

م.سحر

ژوئیه 2024    

https://msahar.blogspot.com

/

 

 


۰۴ خرداد ۱۴۰۳

صدای سحر (صد قصیده در یک دفتر)

 کتاب « صدای سحر»  حاوی یکصد قصیده 

از م.سحر از سوی انتشارات فروغ (کلن) انتشار یافت



۰۲ فروردین ۱۴۰۳

مقدم نوروز

 



مَقدمِ نوروز



بیا که مَقدمِ نوروز را خُجسته بداریم
به راهِ رفتۀ پیرار و پار ، پا نگذاریم
اگر قلمروِ ظُلمت رهی به روزنه ای داشت
به سوی صبحِ سعادت چرا قدم نشماریم؟
هزار ساله زمستان بس است و جانِ طبیعت
!بهانه ای نپذیرد ز ما که پیکِ بهاریم
زبهر تجربۀ زیستن به رادی و شادی
اگر مجال نباشد در این جهان به چه کاریم؟
چرا ز دفتر تقدیرِ خود غریبه ، چنانیم
که دیگری نگذارد، به خطّ ِ خود بنگاریم
جهان فضا و زمان را به ما سپرده که هرگز
!روان به رنج نسائیم و دل به غم نسپاریم
ز دانه ای که نهان در وجودِ ماست مباد آنک
!به کشتزارِ مَحبّت ، درختِ شوق نکاریم
سفر به بویۀ آزادی است و زین رهِ خونین
به دستِ بسته چه داریم، اگر به دست نیاریم ؟
زما مباد روَد یاد در صحیفۀ تاریخ
!که در عبورِ سواران فرونشسته غباریم
اگر چه از پیِ هر سالِ کُهنه ، سال نوی هست
!رواست ، مَقدمِ نوروز را خُجسته بداریم

م.سحر
پاریس یکم فروردین 1403
بیست مارس 2024

۲۱ اسفند ۱۴۰۲

استعفای عقل

 

 


استعفای عقل

 

قصیده ای  از: م.سحر

 

چهارده سَده پیش از میانِ غارِ حرا

به شغلِ غارت و قتل ، اعتبار داد خدا

شد اَضرِبوا ، هنر و اُقتُلوا ، تقدّس یافت

بشر به همّتِ الله گشت با تقوا

به پاس آن که زمین پر شود ز جور و ستم

از آسمان هدایت ،  فرا رسید ندا: 

که خیز و رُعب بر انگیز  و بر جهان  بستیز

جهاد وَرز و به کشتار باش بی پروا

به دست خشم و غضب تیغ داد نَصّ ِ صریح !

که اینت  آیتِ بُرهان و منطقِ گویا

به رُعب کوش و به اِنذار و خَشیَه و اِرهاب

که رُعب ، مادرِ  نصر است در صفِ هیجا

بزن ، بکوب ، ببُرّ و غنیمت آر به چنگ

که قتل بر تو حلال است و جنگ بر تو روا

بکُش که کُشتۀ تیغ تو دوزخی ست ، ولی

اگر تو کشته شوی در بهشت داری جا !

بکش که حور به آغوش باز پشت در است

به انتظارِ توِ در باغِ  جنَّت اُلمأوا

بکُش که جامِ شرابِ طُهور ، در کفِ شوق

نهاده غِلمان ، تا لب  نهی  بر آن صهبا

مدار باک به صحرا  ز تابش خورشید

که فرشِ توست مُهیّا به سایۀ طوبا

بکُش که عینِ جهادست کُشتنِ کُفّار

بخور که خونِ کسان است شربتِ اعلا

اسیر و بَرده کُن  از کودکانِ  دارُلحَرب

بسوز خانۀ زردُشت  و  کُلبۀ بودا

بکُش هرآنکه نگردد به دعوی ات تسلیم

زخیلِ ملّتِ موسا و اُمّتِ عیسا

تهاجُم تو جهاد است و شادیِ الله

تو برگزیدۀ عرشی و دیگران اَعدا

بُرید باید دست و شکست باید پای

زبهرِ دینِ مُبین ، از یهود  و  از ترسا

به زورِ  نیزه ، ز هر ملّتی  گَزیت ستان

که باوَرش ز تو  بُد دور و راهش از تو جدا

که رسم ِ زندگی اش بود  بر تو نامکشوف

که رازِ معنوی اش بود بر تو ناپیدا

تو از رجالی و خوش بر نساء ، قَواّمون

زهر طرف هوَس آمد به کشتزار درآ !

به رختخواب ، ز نُه ساله نیز در مگُذر

که از رجالی و درخواه،  اگر تُراست هوا

چو نیمِ بیضۀ مرد است قدر و ارزشِ  زن

خوشست اگر کُنی از وی حرمسرا  برپا

شهادتش نپذیری  و ماتَرک ندهی

که قولِ او  تُهی از منطق  است و از معنا

چنین به تازی صحرا نشینِ بادیه گرد

جوازِ کشتار آمد ز گنید مینا

چنین رسید پیام  از سرادقِ ملکوت

نهان به لفظِ عتاب و خطاب دهشت زا :

که جز تو اهل زمین کافرند ، ای مؤمن !

که جز تو اهلِ جهانند کور  ،  ای بینا !

جهان به تهمتِ اسلام ، گشت دارالکفر

جنون ، حکیم شد و عقل داد استعفا

به این بهانه که حق می دهد مرا پیغام

ز سوی عالمِ اعلی به عالمِ سُفلی

به خونِ اهل زمین تشنه گشت لشکرِ ظلم

به حکم قادر یک دین و قاهر یکتا

شگفت آنکه به جز اُقتُلوا نداشت به لب

کلامِ دیگری آن پیکِ آسمان پیما

برای اَسلمو یش تسلموا توقّع داشت

به زخمِ خنجر نادان ز پیکرِ دانا

چنین ، هجومِ توحش جهانروایی یاقت

به ضرب تیغ و تبر ، بر تمدّنی والا !

مگر به چشمِ خِرَد  در رویم  ازین دهلیز

مگر به پای هنرِ ، بگذریم ازین صحرا !

 

م.سحر

8/3/2024

https://msahar.blogspot.com/