۰۱ تیر ۱۴۰۴

وطن در آتش اسلام

 



 

وطن در آتشِ اسلام

                                                م.سحر                                                                

 

جهل با بنیادِ ایران کینه توخت

این وطن را آتشِ اسلام سوخت

عده ای نامُخته درس از روزگار

این جهنّم را شدند آتش بیار

آن یکی از راست، هیزُم می خرید

وآندگر از چپ ، بر آتش می دمید

بیش و کم، با سعی قومی پَست و دون

اینچنین شد بختِ ایران واژکون

دین، علمدارِ جنون و جهل شد

کار، بر آتشفروزان سهل شد

دشمنان، اندر لباسِ دوستان

دزدِ رَه بودند و میرِ کاروان

آن یکی طبلِ حسینی می نواخت

واندگر بهرِ لنین، دل می گداخت

تا شدند اهلِ نظر ، مردِ عمل

کشور ایران به ویران شد بَدل

در عمل،، کس با وطن یاری نکرد

کوششی از بهر بیداری نکرد

خوش نشینانِ خِرَد را خواب برد

کشتیِ بی ناخدا را آب برد

تا بچرخد چرخ و تا گردد زمان

ننگِ تاریخند این نامردمان!

 

م.سحر

پاریس 22/6/2025

https://msahar.blogspot.com/

۱۵ خرداد ۱۴۰۴

فقط دوکلمه با هادی خرسندی

 
فقط دوکلمه با هادی خرسندی
.......................................................
!هادی را دوست دارم . خودش هم می داند
نمی خواهم غبار سیاست بی پدر و مادر و
تأثیر افکار مدعیان مردوشدۀاین وادی، لطف
!و حقیقتِ نگاه و کلام شیرین و اگاهگر او را بیالاید
.................
تو هالو نیستی ، نام تو هادی ست
زبانِ طنز تو تولید شادی ست
!میامیز اینچنین تلخی به گفتار
 !زبان طنز را سالم نگه دار
اگرچه خبره در گفتار نغزی
 !زمین لیز است ، بنگر تا نلغزی
فضا آلودۀ اهل فریب است
پر از افکار پَست و نانجیب است
مراقب باش تندی در کلامت
 !غبار تیره ننشاند به نامت
نگه کن تا به فرداهای ایران
!نباشد هادی از لغزش پشیمان
 
م.سحر

پاریس 5/6/2025

 

 

 

۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴

بار مسئولیت

 


بار ِ مسئولیَت

شعر کوتاهی از: م.سحر                          

 

 

چنان روزگارِ وطن شد سیاه

که ما را نمانده َست جُز اشک و آه

چنان بر خِرَد ، جهل، پیشی گرفت

که ظلمت فروبست رَه بر نگاه

تَوَهّمُ در افزود، بی مایگی

به کژ بینیِ نسلِ گُم کرده راه

گناهی اگر بود، از جهل بود

که دل، تیره بود و شرَف بی پناه

کسی بار مسئولیت برنداشت

که دستِ غَرَض بَست بر دوش ِ شاه !

خودی را ز بیگانه نشناختیم

ازین رو وطن را به دین باختیم! 

 

م.سحر

پاریس 16/5/2025

۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۴

در بارۀ آن ائتلاف مستعجل و برخی بازیگرانش!

 


 !در بارۀ آن ائتلاف مستعجل و برخی بازیگرانش

                                                                     م.سحر                                                                      

دو سال پیش در باره ماجرایی که طی آن تعدادی سلبریتی و فعال سیاسی به نام ائتلاف با شاهزاده رضا پهلوی جلسات پر شور ی در دانشگاه جورج تاون برقرار کرده و بسیاری از ایرانیان را با نوشتن منشوری به امیدتغییری احتمالی به هیجان آورده بودند یادداشتی در فیسبوک نوشتم با مضمون زیر:

« آقای اسماعیلیون و خانم مصی باید از آغاز می دانستند که با شاهزاده رضا پهلوی در جامعه امروز ایران که خود آگاه و ناخود آگاه جمعی مردم به دلایل قابل فهم برای صدسال دوران پهلوی ها حساب دیگری «خلاف آنچه در این چهار دهه تبلیغ شده ) گشوده ، هم وزن و هم سطح نیستند و با تکیه به مفاهیم رایج غالبا ایدئولوژیک و مد روز مثل دموکراسی (که جامعه ما متأسفانه با آن آشنایی چندانی ندارد )نمی شود خودرا با او‌از نظر مردم ایران هم سنگ و هم ارز و هم عرض به شمار آورد و در کنار او توقع تساوی در اوامر و نواهی داشت .و «من ،یکی !تو هم، یکی !» گفت. این گونه رفتار غالبا حاصل توهم یا جاهطلبی مقرون با زرنگی ناخالصانه سیاسی به حساب خوا هد آمد و نتایج مثبتی به بار نخواهد آورد .چنانچه این آقایان و خانم ها در شرایط امروز ما کسانی در حد فروغی یا قوام السلطنه یا مصدق می بودند شاید چنین رفتاری به سختی می توانست از سوی آنان قابل فهم باشد( گو این که دانایی آنها فراتر از آن بود و نیکخواه تر از آن بودند که اینگونه موقعیت نمادین هم پیمان خود را تنزل دهند) ، اما در شرایط فعلی و با این اندازه بضاعت سیاسی و‌فکری که در این دوستان شاهدیم ،نمی شود باکسی که برخوردار از شارژو بار سمبلیک تاریخی ست بال در بال پرواز کرد داستان نشستن کنار او داستان دوستی باپیلبانان است و پند سعدی در اینجا کاملا به کار داوطلبان می آید آنجا که گفت:یا مکن با پیل بانان دوستی/یا بناکن خانه ای درخورد پیل!

بانشستن دور یک میز و با «آقای پهلوی ، آقای پهلوی »گفتن نمی توان او را از تقدیر شاهزادگی اش خلع و خود را تاسطح او بالا کشید.مردم ایران بافرهنگ دیرپایی که از آنان سراغ داریم و با دیدن آنچه در این ۴۵ سال اخیر دیده اند و با احساس غبنی که در اثر خیانت روحانیت شیعه و مزدوران مکلا به سراغشان آمده و با فاجعه جبران ناپذیری که بنام انقلاب اسلامی بر آنان آوار شده است، چنین رفتاری را از سوی این دوستان تازه وارد که غالبا شهرتشان را مدیون مدیا و انفلوآنسر بودن خود هستند نخواهند پذیرفت و برای این دوستان مایه درد سر خواهد شد

این را هم بگویم که اینگونه نام ها همانگونه که به سرعت و سهولت به دست می آیند ،معمولا به همان سرعت و سهولت هم از میان می روند.بد نیست که هم خانم مصی و هم آقای اسماعیلیو‌ن و هم آن سه تن دیگر از این آوانتور پیش آمده حاصل جوش و خروش انقلابی زنان و جوانان داخل ایران درس مهمی بگیرند و انرژی و نیرو و‌نیکخواهی خود را با تکیه به حزم و دور اندیشی و ژرف نگری بیشتری درراه ازادی ایران به کار ببرند!»

م.سحر

24 آوریل 2023

این یادداشت با کامنت های عدیده ای روبرو شد که در اینجا می خواهم یک کامنت و پاسخ آنرا به عرض شما برسانم.

زیرا پاسخی که به این کامنت داده ام تا حدودی توضیح می دهد که چرا می باید ایرانیان امروز به پاس ایران و برای نجات کشور می باید از شاهزاده رضا پهلوی حمایت کنند و شاهزاده در موقعیت اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و تاریخی معاصر ما چه ویژگی هایی دارد که چنین ویژگی ها در هیچ یک از مدعیان سیاست و کاندیداتور های ریاست جمهوری فرضی و ایدآلی آنها وجود ندارد و چرا در شرایط حاضر حتی اگر شاهزاده رضا پهلوی وجود نمی داشت بر ایرانیان وطندوست فرض می بود که او را اختراع کنند !

 

این بود بخش از آن کامنت :  

«شاعر گرامی شما شایسته است پاسدار واژه ها باشید ، استفاده از واژه مردم نا صحیح است ، یا بگویید به گمان شما اکثریت مردم یا اینکه اقلیتی از مردم ایشان را قبول دارند ، این درست تر خواهد بود ، نکته دوم اینکه شما اگر شما شاعر هستید که از نظر من هم شاعر بسیار خوب و شایسته ای هم هستید ، آیا فرزند شما چه هنری جز شاعر زاده بودن دارد ؟ توانی افراد را نباید با اصل و نسب اش سنجید ، ایشان یک شخصیتی در ‌هر سیاسی ایران هستند اما تا زمانی که وارث پدر باشد راه بجایی نخواهد برد کما اینکه در این ۴۴ سال گذشته هم نتوانسته حتی یک گام موثر برداشته و برای مثل یک حزب با تشکل ساختارمندی را ایجاد کند!» 

.............................

:و این بوده است پاسخ من در همان وقت ، که عین انرا بی کم و کاست در اینجا درج می کنم 

«متأسفانه فرصت ندارم کاملا توضیح بدهم که ماجرا از نظر من چیست؟شاید بعدا در مقاله ای گفتم که تقدیر ایران برای حفظ این سرزمین و برای مانع شدن از جنگ و جدال های پوچ ایدئولوژیک و مرامی و شبه مذهبی زیر پرچم قوم‌گرایی یا افکار وارداتی مربوط به دوران جنگ سرد به سمبلی که بتواند تداوم تاریخی را در دوران گذار با تکیه بر تجربه و میراث مشروطیت نمایندگی کند شدیدا نیازمند است وگرنه ایران با دوره ای طولانی کائوس و در هم آشفتگی کامل رودر رو خواهد بود!

من عاشق چشم و ابروی کسی نیستم ژن و دی ای ان هم برایم ذره ای اهمیت ندارد موضوع اصلی برای من حفظ و تدام تاریخی ایران است و در حال حاضر کم خطر ترین راه را تکیه به قانون اساسی مشروطیت با وجود یک پادشاه سمبلیک و غیر مسئول برای یک دوران گذار دموکراتیک می دانم و این نکته را ۴ ماه پیش از انقلاب مهسا در مقاله ای بیان کرده بودم.

 اولویت برای من همواره ایران بوده است نه نوع حکومت زیرا در همه انواع حکومت ها می توان دیکتاتوری و‌توحش برجامعه حاکم کرد!

کما اینکه جمهوری های اطراف و اکناف ما طی دهه های اخیر هزاران بار از حکومت های پادشاهی فاسد تر و خفقان آور تر و تبهکار تر بوده اند!

ما محصور و محکوم و منکوب فرهنگی هستیم که از بدو‌تولد تا دم مرگ در گوش ما می خوانند «النصر بالرعب!»  و کاندیدا های ریاست جمهوری هم در کشور ما بیشمار و بسیار جور و واجورند  و صاحبان آرمانها و اعتقادات گونه گون و گاه ضد و نقیض اند و  البته همه به دنبال «نصر»  و‌پیروزی به هرقیمتی هستند و نشان داده اند که در حاکم کردن رُعب و وحشت هیچ دست کمی از شاهان مستبد آسیایی ندارند و مستبد ترینشان ایدئولوژی زده ترینها شان بوده اند و به ویژه آنهایی که قبله گاهی در روسیه هم داشته اند ! 

صدام بعثی بود و خود را سوسیالیست می دانست !

 قذافی صاحب «جمهوری دموکراتیک خلق لیبی» بود (از همان جمهوری دموکراتیک خلقی که چپ های ما قصد تأسیسش را داشتند و برخی هنوز هم دارند (  و حیرت آور آنست که معتقدند که اگر جماهیر  دموکراتیک خلق هاشان پیاده نشده  به آن علت بوده  که مذهبی ها انقلابشان را از آنان دزدیده اند ! !)

اغلب کسانی که ادعای رهبری و ریاست در ایران دارند نوعی امت گرا و ضد ملی هستند که ایدئولوژی های غالبا وارداتی برایشان بر موجودیت ایران و حفظ ایران به عنوان یک کشور کهنسال و یک ملت ، اولویت دارد!

 موضوع تعصبات خونی و نژادی و قومی هم که متأسفانه در این چند دهه متاع رایج بازار سیاست شده را هم از نظر دور نداریم ! 

بواسطه و به تأثیر از ایدئولوژی های وارداتی کشورا را پست ترین و عقب مانده ترین قشرهای منجمد شده در قرون ماضی تسلیم کردیم و اسمش را مبارزه ضد امپریالیستی و انقلاب پرلتاریایی گذاشتیم!

اکنون هم عده ای از ما می خواهند جبران مافات کنند و شکست سیاسی و فکری و اخلاقی شان را جور دیگری جبران کنند و راه آن را در کینه توزی به آنچه که نشانی از حکومت پیشین دارد یافته اند و این تکرار همان خبط   گذشته است .

علت دیکتاتوری ها نوع حکومت نیست.مسائل دیگری ست که فرصت طرحش اینجا نیست

:این کامنت هم در پاسخ دوست دیگری نوشته بودم که مکمل مضمون پیشین است  

« موافقم که رنود یک شبه بزرگ شده ، در نظر داشتند که شاهزاده ، پله کان تعالی و ترقی شان باشد. به راستی هم چنین شد و به بخشی از آرزوشان رسیدند.

کنار وارث سلطنت مشروطه نشستن جنبه میتیک و نقش اعتلایی دارد. 

نه این که او واجد کرامت خاصی باشد بلکه جایگاه و موقعیتی که تاریخ به او داده است برای دیگران می تواند محمل ساز ترقی و منزلت شود و از دید مردم ایران آنان را بسی بیش تر از آنچه واقعا هستند فرا نماید . 

جمعی از حضرات به دنبال همین بودند و به دنبال همین هستند. من خیلی وقت پیش در اوج منشور سازی شان در جایی نوشته ام که ایشان(شاهزاده) موظف است که از جایگاه سمبلیک خود محافظت کند و مثل آش نذری حاصل این موقعیت نمادین خود را بین زبل های سیاسی فرصت طلب تقسیم نکند!

***

این را هم در آخر اضافه کنم که اصولا چنین گرد هم آمدن شاهزاده با چند سلبریتی از بنیاد اشتباه بود که نه تنها نتیجه مثبتی به بار نیاورد اندکی باد به غبغب کسانی انداخت که اصولا برای دخالت در سرنوشت ایران  ( آنهم در چنین حدّ و مرزهایی ) ساخته نشده اند . 

تنها دستاورد این نشست و برخاست افرایش توهم و خودشیفتگی برخی از آنان بود که همچنان مانع رفتار مثبت و ارزنده ای از سوی آنان در مسیر مبارزه برای آزادی ایران است!

***

این عکس را هم برای یاد بود یک توهم و یک شکست در اینجا قرار می دهم !پ




م.سحر

پاریس  26/4/2025


۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۴

ّ«!چرا فریاد«رضاشاه روحت شاد، بدل به شعار اصلی جوانان ایران شد؟


   ّ«!چرا فریاد«رضاشاه روحت شاد،

بدل به شعار اصلی جوانان ایران شد؟

                                                                        م.سحر



در میان مدعیان قدرت در سدۀ اخیر، سه نیرو توانایی ها و دانایی ها و انگیزه ها و برنامه و اهداف خود را عرضه کردند! 
نخست سلسلۀ پهلوی 
که حکومت نیم قرنی آنان زیر ذرّه بین تاریخ است!
دوم اسلامگرایان
که برخورداری آنها از زور و نیروی هولناک و متکی به مقدسات و موهومات ماورائی مذهب که تودۀ عوام را بدل به بلدزری ویرانگر و خطرناک  می کرد! 
آنها این نیروی هولناک را که جلوه ای فرشته وار و خویی اهریمنی داشت وسیله تسخیر قدرت سیاسی و تسلط بر منابع ثروت ملی ایرانیان کردند ، و کردند آنچه کردند!
توفیق آنان در این تسلط، به ویژه حاصل بازپرداخت دِینی چندین قرنی بود که قدّیسان و اولیاء و اوصیای عالم تشیع در برابر خاکساری ها و نیایش ها و پرهیزکاری ها و ولخرجی های مادی و معنوی آنان و در قبال طاعات و تعبُّد ها و زیارت ها و  راز و نیاز ها و توبه ها و نماز و روزه های راستین یا دروغین آنها و نیز  در برابر  اعتکاف ها و زیارتنامه خوانی ها و مداحی ها و روضه خوانی ها و اشکریزی ها و اشک ستانی های  آنها داشتند !
باری ، سر انجام چنان شد که مقدسات دینی ، بدهی های دور و دراز خود را به یُمنِ بدعتی حیرت آور از طریق واگذارکردن هست و نیست ایرانیان و سپردن سرقباله این مُلک  به خلافتی  بی سابقه  درقالب «ولایت امر» به متولیان شیعه و آیات عظام و حجج اسلام و مَرَدۀ مؤمن و متّقی  آنان  پرداختند و طلب آنان را از کیسۀ سرنوشت ملت ایران تسویه و  آن دِینِ هزاره ای  را که از آنان بر گردن داشتند  نه در جهان باقی بل در همین سراچۀ فانی به آنان باز پس دادند !
سوم میراث بران بلشویسم 
در همۀ شعبه های مارکسیستی استالینی و مائویی اش که اسیر  نوعی از رؤیا پردازی شبه مدرن ایدئولوژیک بودند!
و در بند  توهماتی بودند  که بنا به طبیعت نظری و فکری خود ، هرگز منافع ملی ایرانیان و ضرورت حفظ هویت ایرانیان  دیرپای را مدنظر نداشت و به آنچه نمی اندیشید ، ایران در معنای وطن و فرهنگ و تمدن چندین هزار ساله یک کشور کهنسال و ملتی ریشه دار بود!
 حقیقت انست که گروه دوم و سوم متفقاً ایران را به انحطاط و به  ویرانه ای که هم اکنون بر سر ملت آوار شده است ، سوق دادند!
در این میان گروه نخستین (یعنی سلسله پهلوی) با همه اشکالات و معایبی که مورخان بی طرف و مُنصف می توانند بر او بر شمارند، در آزمون تاریخ نمرۀ قبولی گرفت و از نظر ملت ایران برتری خود در ایران دوستی و ایرانگرایی و ایران سازی را بر دیگر مدعیان قدرت ، آشکار کرد! 
و این است معنای شعار «رضاشاه روحت شاد!»
و این است سبب اصلی سرداده شدن چنین شعاری در دوران ما !
گفتنی ست که :
به جای مات ماندن و به وادی حیرت فرو افتادن در برابر مردمی که در هرکجا فرصت می یابند از رضا شاه تمجید و از سلسله پهلوی اعادۀ حیثیت می کنند ، نیک تر آنست که بازماندگان گروه های نامبرده (که بخواهند یا نخواهند جزء مردودان تاریخ معاصر ند،) پاسخ این تحیّر را در سوابق خودشان و در رفتار و کردار و ایدئولوژی های موهوم و ویرانگر و ضد میهنی خودشان جستجو کنند!
اگر چنین شود قطعا  خود آنان نیز - چون بسیاری مردم هم عصرِ خود- به گمراهی خود در مسیری که پیموده اند  پی خواهند برد  و درخواهند یافت که در کمال بد اقبالیی  اسیر آرمانهایی  وارداتی و تقلبی و تحمیل شدۀ غیر ایرانی بوده اند!
وخواهند پذیرفت که همان القائات نادرست در ضمیر و در افکار و نظرپردازی های آنان بوده است که نطفه این شکست محتوم را از همان آغاز در خود می پرورانده است !
و خواهند دانست که همین اسارت در توهم ، موجب آن می شده است که برای ایران به عنوان یک کشور و یک «دولت – ملت» و در جایگاه  وطنی که می باید دوست داشت اهمیتی قائل نشوند!
وتأسفبارست که آنان در کژ راهه ای که دانسته یا نادانسته می پیمودند ، غرقه در سوء تفاهم هایی بودند که  از نظر آنان  سعادت آبادی خوش و خرّم و بهشتی  پالوده و عاری از آلایش و بیداد برای مردم ایران هدیه می آورد! 
آنچنان بهشتی که اگر خود  از منظری  حقیقت بین در آن می نگریستند ، درمی یافتند که هزاران بار از جهنمی که به گنهکاران و خاطیان وعده داده شده است  دهشتناک تر بود!
اسلامبارگان  و اسلام شیفتگان و اسلامزدگان آزمند ِ روزگار ما ، قدرت سیاسی و سلطه گری تبهکارانه ای  را نزدیک نیم قرن  تجربه کردند و بدینگونه برای جهنمی هیزم  آوردند که فرصت زیست شادمانۀ چندین نسل را سوزاند و  تا امروز ،همچنان  زیر پای ملت ایران فروزان و در حال خاکستر کردن  هست و نیست مادی و معنوی ملت ایران است!
این را نیز بگوییم که  بخت با وارثان ایرانی بلشویسم و استالینیسم  یاری کرد که در ایران به قدرت نرسیدند،  زیرا اگر از بختِ بد ، چنان می شد، شکی نیست که جهنم آنان شعله ور تر و سوزان تر از جهنم 47 ساله حکومت اسلامبارگان و اوباش همدست و هم سفرۀ آنان می بود! 
واقعیت آنست که در صورت موفقیت  اینگونه فرقه ها در کسب قدرت سیاسی ،اصولا ایرانی نمی توانست  برجای بماند تا آرزو های محال آنان جامۀ واقعیت به تن پوشد و آن آرمانهای موهوم به نیروی خوش خیالانۀ آنان در این آب و خاک پیاده  گردند !
زیرا  با  توجه به 2000 کیلومتر مرز مشترک کشور ما  با روسیه شوروی  با توجه به سابقۀ ایرانخواری  تزاریسم که اکنون دیگر جامۀ سرخ جهانفریبی به تن کرده بود و  با دعوی مکتب جهانوطنی که در بوق و کرنا های تبلیغاتی خود می دمید  و با توجه به شتاب و ارادۀ پر قدرت و  مهارناپذیر و با اتکاء  به شیوه های گوناگون  در ابعاد فکری و فرهنگی و ذوقی و نظامی اش  پیام آور و مروّج یک ایدئولوژی ظاهرفریب  بین المللی شده بود ، در چنین وضعیتی  قطعاَ وطن ما از  طمع  سیری ناپذیر و  بی شرمانۀ چنین همسایۀ  قدر قدرت آزمند و کهنه کار بدخیم جان سالم به در نمی برد و دیر یا زود بلعیده می شد! 
زیرا از ربع اول قرن بیستم به این سو نظمی پی افکنده بود که نیمه از جهان را در تسخیر خود داشت و با شتاب و توانایی هولناک در نظریه پردازی های حکومتی و حزبی اش کشور کهنسال ما را «کثیر المله» می نامید و ملت ایران را به «توده ها ی و خلق های ساکن ایران» تقسیم کرده بود و تا آنجا که در اثر تبلیغ و تزریقات نظری ، حتی قرآن و سنت  اسلامی را به مصادرۀ تفسیر های استالینیستی خود در آورده بود و جمعی را به سلاح ایدئولوژیک اسلامیسم مارکسیستی مجهز ساخته بود !
و نیز  یک  سنت شوم روسوفیلی که از دوران قجر  بر جای مانده و  وبال گردن کشور ما بود،  اینک  رنگ آمیزی شده و عطر و ادکلن روشنفکرمآبی  به خود زده بود و دم از وطن جهانی پرلتاریا می زد و حتی در ارتش ملی ایران نفوذ کرده بود تا روزی فرصت آن کارستان موعود را به دست آورَد!
 پیداست  که در صورت قدرت یابی  میراث بران متنوع بلشویسم در کشور ما ، شک نیست که سرزمین های باقی مانده و نیمه جان به در بُرده وطن ما که از دو  قرن پیش به این سو در خطر  بلعیدن  شدن و پیوستن به فتوحات پیشین  تزاریسم  بودند،  به کامِ خرس فرو می رفتند و حسرت برباد شدن  ایالت های دیگر ایران نیز برحسرت های پیشین ایرانیان افزوده می شدو داغی عمیق تر بر دلهای ایرانیان  می نهاد! 
و این شانس بزرگی بود  برای «مدعیان قهرمانی مبارزات  جنبش چپ» ایرانی که در طول جنگ سرد نتوانستند  زیر پرچم روسیه و تحت الحمایه قدرت اردوگاه  جهانخوار روسیۀ شوروی به قدرت دست یابند. 
ونیک آمد روزگار بود که  این شکست موجب شد تا حیثیتشان نیمه جانی به در بَرَد و بدینگونه بخت آنرا بیابند که  گرفتار لعنت ابدی تاریخ نشوند !
پس نیک تر آنست که بابت این عدم توفیق و این محرومیت از قدرت سیاسی در ایران ،  شکرگزار تقدیر خود و سپاسمند بازی ِ سرنوشت باشند!
پاریس / 20/4/2025  

https://msahar.blogspot.com/


۱۷ بهمن ۱۴۰۳

سرود عاشقان


https://www.youtube.com/watch?v=l5uizpXV_gM

سرود عاشقان !

آهنگساز، تنظیم و رهبری : مهرداد بران
شعر : محمد جلالی (م. سحر)

با همراهی گروه کرال بهار و ارکستر فیلارمونیک پاریس شرقی




۰۶ بهمن ۱۴۰۳

نکته هایی چند پیرامون روش «روشنگرانه» آقای حسن اعتمادی

 نکته هایی چند پیرامون

 روش «روشنگرانه» آقای حسن اعتمادی

م.سحر                                                   


گفت جانا خوب ورد آورده ای

!لیک سوراخ دعا گم کرده ای 

امروز در اثر کنجکاوی یک ساعت از عمر بی خاصیت خودم را صرف دیدن و شنیدن برنامه ای بنام «ری آکت» کردم که از کانال 1 آقای شهرام همایون پخش می شد.

در این برنام پرسشگران گوناگونی از طریق تماس های تلفنی با مجری برنامه از آقای حسن اعتمادی که «روی صندلی داغ» نشسته بود پرسشهایی داشتند و ایشان هم با نهایت متانت و خونسردی کامل به آنها پاسخ می گفت. 

البته اکثر پرسش ها در ارتباط با شیوه ای بود که آقای اعتمادی چندی ست در برنامه های تلویزیونی و ویدئویی خود برگزیده است!

شیوه ای که برمبنای آن گویا اکنون وقت تسویه حساب با پهلوی هاست و در این برهه از زمان و در این شرایط خطیر تاریخی گویا از نظر ایشان بیش از همه و پیش از همه می باید سویه نقد های سیاسی و نیش تیز حمله «روشنگرانۀ » ایشان به جانب شاهزاده رضا پهلوی باشد! 

از اینرو اکثر پرسش ها در باره این شیوۀ عجیب و غریب و غیر قابل توجیه او و نقد نگاه یک سوی نگر ایشان بود ، چنان که گویی هم از دیدگاه نظری و هم از نظرگاه عملی حضرتشان به 50 سال قبل و به دوران چریکی و مبارزات انقلابی مارکسیستی شان در سازمان های چپ آنروزگار بازگشته اند و پس از گذشت نیم قرن همچنان در صدد سرنگونی مجدد محمد رضاشاه اند!

گویی در این سالهای حاکمیت وحشت و غارت و بیدادگری بیرون از حد و مرز ملاها فیل ایشان  دوباره یاد هندوستان سازمانهای چپ چریکی در دهه 40 و 50 کرده است ! 

ازین رو سُرنای پهلوی ستیزی شان را از سر گشاد آن چنان می دمند که گویی تبلیغات 37 ساله حکومت آخوند ها که هم مالک و صاحب اختیار همه اسناد صد سالۀ پهلوی ها و هم صاحب ثروت بیکران ملت ایرانند کفایت نمی کرده است و اکنون ایشان وظیفه «روشنگری و روشنفکری» خود می دانند که نیروی روشنفکرانه خودشان را در این زمینه بر توانایی تبلیغاتی نظام توحش اسلامی 47 ساله علاوه کنند تا حق را به حقدار برسانند:

البته متآسفانه برای هیچ یک از پرسش های منتقدانه تماس گیرندگان پاسخ قانع کننده ای نداشتند ، جز این که مدام می کوشیدند تا مخاطبان خود را از بازگشت نظام مشروطه سلطنتی دچار وحشت کنند از این روبر طبل جمهوری خواهی می نواختند و مطلقا در بند آن هم نبودند که نمونه ای از آن دموکراسی دلخواهی  را که در جمهوری های مطلوب ایشان دیده شده است و می تواند دیده شود،  در کشورهایی نظیر ایران یعنی  میان همسایگانه دور و نزدیک کشور ما در خاورمیانه و در آفریقای شمالی حتی در کشورهای آمریکای لاتینی یا آسیایی یا آسیای مرکزی به بینندگان و شنوندگان معرفی کنند تا « روشنگری» شان کامل باشد. 

نگاه دوآلیستی و مانیکئستی و مطلق نگرانه ای که نظام سلطنتی را (بی آن که به نوع آن وبه جامعه و به تاریخ کشوری چون ایران اشاره کند)  شّر مطلق و نظام جمهوری را  (بی توجه به نوع آن و به جامعه ای که قرار است ایشان برایتش جمهوری بیاورند) خیر مطلق می نامید. 

جای باز کردن این مغلطۀ عوامفریبانه که  بسیاری از مدعیان جمهوری خواهی به ویژه آنانکه درس جمهوری خواهی شان را از فرهنگ سیاسی دوران جنگ سرد و در سازمانها به اصطلاح مارکیستی دهه های چهل و پنجاه گرفته اند ، نیست!

در یک کلام از منظر کسانی که مارکسیسم شان و استالینیسم شان به تازگی  لباس دموکرات به تن کرده ،  است مشروطه سلطنتی اخ است و استبداد گراست و جمهور ی _ هرچه که باشدپاک است و طیب است و طاهر و ناب و ضد دیکتاتوری و خلاصه کلام باغ جنان و روضۀ رضوان است!

این نوع برخورد غرض ورزانه و مغالطه آمیز را امروز دیگر حتی کودکان دبستان هم نمی پذیرند تا چه رسد به جوانان معاصر که هرکدام از آنها بزرگترین کتابخانه های دنیا را در یک تلفن دستی داخل جیب هاشان دارند .  و برای مثال کافی ست از گوگل جویا شوند که رضا شاه که بوده و چه کرده ؟ و آیا آنطور که چپ های دهۀ  چهل و پنجاه می گفتند محمد رضا شاه پهلوی « سگ زنجیری امپریالیسم آمریکا » بوده است؟ تا پی ببرند که  هرآنچه از زبان انقلابیون  اسلامیست و مارکسیست در آن سالهامی شنیده اند  جز بر  دروغ و فریب استوار نبوده است!

آقای حسن اعتمادی مدام بر طبل «وظیفه روشنگری» خود می کوفت و مبارزه با مشروطه سلطنتی و  انتقاد و ایراد و تخریب شاهزاده رضا پهلوی را « بدهکاری روشنفکرانه» خود به مردم ایران وانمود می کرد و بدینگونه منت «روشنگری» های خود را بر مردم ایران می نهاد و به یاد نمی آورد که جهنمی که 47 سال است زیر پای ملت ایران شعله ورست حاصل همین به اصطلاح «روشنگری ها» ی چپروانه و چپ خواهانه و جمهوری خواهانۀ  (البته جمهوری دموکراتیک خلق طبق مدل روسیه شوروی ) امثال او در دهه 40 و 50 بوده است !

متأسفانه کسی فرصت آن را نیافت که بپرسد : 

 به راستی جناب اعتمادی شما و رفقاتان در «روشنگری» های پیشین تان و در جمهوری دموکراتیک خلق خواهی های دهه های 40 و 50 تان چه گُلی به سر ملت ایران زده اید که اینک در این شرایط خطیر که سرنوشت ایران نامعلو م و کشور در خطر نابودی ست ناگهان به سبک پیشین «روشنگر» شده اید و انرژی هاتان را به جای این که صرف رهایی و نجات کشور کنید و قوایتان را تا حد ممکن به  نیروی میهن پرستان دیگر بیفزایید ـ هرچند پادشاهی خواه و مشروطه طلب باشند ــ  نه تنها چنین نمی کنید  بلکه با تمام قوت به همان افکار و عقاید شکست خوردۀ پیشینتان چنگ افکنده اید و همان زبان تند و تیز انقلابی پنجاه و هفتی تان را صرف خنثی کردن نیروی مقابل می کنید و متوجه نیستید که چه نیروهای اهریمنی از این روش شما سود می برند و چه دودی از این آتشی که بر پا می کنید به چشم مردم غارت شده و تحقیر شده و پایمال شدۀ ایران می رود . 

آقای اعتمادی به راستی آیا «رمز پیروزی» در چنین روشی ست که شما برگزیده اید؟

در پاسخ یکی از پرسشگران ادعا داشتید که دانشمندان و پژوهشگران و شاعران و ادیبانی را به برنامه هاتان دعوت می کنید که فرهنگ این کشور را ساخته اند و برای اینجانب این پرسش مطرح شد که شما از کدام عالمان و دانشمندان و شاعران که فرهنگ ما به آنها مدیون است سخن گویید؟ و کی و کجا آنها را به برنامه هاتان دعوت کرده اید؟

ما که به لیست تعدادی از مدعوین شما نگاه کردیم دانشمند و دانش پژوه و شاعر و نویسندۀ برجسته ای میان آنها نیافتیم. البته ممکن است از بی سوادی ما باشد که آنها را هنوز نشناخته و قدرشان را به جا نیاورده ایم 

ظاهراً با این شیوه بعید نیست «دانشمندان و فرهنگسازانی» چون اکبر گنجی و احمد زید آبادی صادق زیباکلام و بیژن عبدالکریمی را هم به «دانشمند بزرگی» چون مهدی خلجی که از مهمانان برنامه رمز پیروزی  شما بوده است نیز علاوه کنید!

وقت آن رسیده است که از کینه توزی و عوامفریبی دست برداریم و به وضعیت خطرناک وطنی بیندیشیم که در چنگال مشتی جنایتکار غارتگر  اسیر  و ملتی گروگان نظامی ست  که از قضا جمهوری نام دارد.

جمهوری ای که امام سیزدهم شیعیان در سال 1357 پایه ریزی کرد و به همت او هم اکنون نزدیک نیم قرن است که آرزوی جمهوری خواهان ایرانی برآورده و به تحصیل حاصل بدل شده است! 

به جاست که به جای دعوی  وظیفه شناسی و ادعای روشنگری برای مردم ایران اندکی متواضعانه تر به خودمان و روش نادرستی که اتخاذ کرده ایم بنگریم و این وظیفه روشنگری را تاحدود ممکن صرف ضمیر و وجدان خودمان کنیم و مسئولانه تر در باره کشور مان وبه اوضاع نابه سامان امروزی آن بیندیشیم و در پی یافتنی راهی یا کوره راهی حتی برای خروج ازین نکبت و بیداد باشیم . 

باشد تا به جای سنگ اندازی در راه آزادی ملت ایران اندکی در جبران گذشتۀ خسرانبار خود بکوشیم !

***  

این برنامه (ری آکت ) و صندلی داغ آقای حسن اعتمادی مرا به یاد کامنتی از ایشان انداخت که هفته پیش یعنی در 8 ژانویه 2025 ذیل یکی از پست های فیسبوکی من نوشته بودند:

در آن پست من نکته هایی به عبارت زیر درج کرده بودم : 

https://www.facebook.com/MimSahar/posts/pfbid02ycnrNBfiLeqF7hDjRW9UVqd9Wbsew4imP5jjuLr2ASSmwzpvbdojFzZ1tur2FUYyl

«مامتولدین دههٔ۳۰گرفتار چندآفت ویرانگر روح بوده ایم:یکی مظلوم نمایی توده ایهاکه خطاهای بزرگ وادعای قهرمانی داشتنددوم عزاداری هر ساله برای۲۸مردادسوم قدیس سازی ازچریک ومجاهدکه در اثر توهمات سیاسی به شهیدان شیعه میپیوستند وبعدشیطان سازی ناعادلانه و مغرضانه ازشاه»

و یادداشت زیر را ضمن کامنتی زیر آن درج کرده بودم :


«ما نسل بدبختی بودیم که تئوری ها و نظر پردازی های روسیه شوروی و زرادخانه ایدئولوژیک او در طول جنگ سرد سرنوشت ما را رقم می زد و ما را شستشوی مغزی می داد و اسیر توهماتی می کرد که هم خود قربانی آن می شدیم و هم کشورمان را به ورطهٔ هلاک سوق می دادیم .جهنم ۴۷ سالهٔ خمینیستی دستپخت این نسل و نسل پیش از اوست و چپ روسوفیل (هم استالینی و هم اسلامی )در این فاجعه نقش اساسی داشته است .

اسلام سیاسی که ایران ما را طی ۵ دهه اخیر در معرض نابودی قرار داد و توحش مطلق را بر مردم وطن ما مسلط ساخت دو  مادرِ  فکری و دو آبشخور نظری دارد :

اول اسلام در معنای بنیادگرا یا به قول خودشان ناب محمدی و دوم بلشویسم و استالینیسم و می توان گفت که ماما و قابله این هیولای بی رحم روسیه شوروی و جنگ سرد بوده است.

بنا بر این ما نسل بدبختی بودیم که دیگران برای ما ذهنیت می ساختند و روی روح و روان ما تعبیه می کردند.

ما خود، قربانی هستیم !

 نسل های جدیدمی باید ما را ببخشند و خودشان با تکیه بر آگاهی که امکانات جهان مدرن در اختیارشان نهاده است خبط و خطا های فاحش ما را جبران کنند و ایرانشان رابسازند! 

بلاهت های ما صد درصد دست خودمان نبوده است !» (م.سحر)

ذیل این یادداشت آقای اعتمادی کامنتی گذاشته بودند که ضرورت داشت به ایشان پاسخی بدهم.

از آنجا که پاسخ من ذیل آن کامنت کاملا به برنامه تلویزیونی که در بالا از آن یاد شد ارتباط می یابد ، عین کامنت آقای حسن اعتمادی و پاسخ خودم را ذیلا از نظر خوانندگان می گذرانم: 

آقای حسن اعتمادی نوشته بودند:


آقای جلالی ۱- خود شما تا همین چند سال پیش در طیف همان گروه هایی بودید که از آن ها در اینجا به بدی یاد میکنید و تا به حال در مورد فعالیت سیاسی تان در زمان انقلاب و وابستگی های سیاسی به گروه چپ توضیحی نداده آید که چرا به چپ استالنیست پیوستید و چرا از آن ها جدا شدید.

۲-به هیچ عنوان در شروع و شکل گیری انقلاب ۵۷ گروه هایی که نام بردید دخالت نداشتند و انصاف نیست تمام مخالفین شاه را طرفدار شوروی و ...بخوانید.

۳-جامعه سیاسی و روشنفکری ایران تنها حزب توده ،فدایی و مجاهدین نبودند. که تصادفا خود جنابعالی از جمله مبلغین آن ها بودید.به طور نمونه شما حتا در حوزه ادبیات و فرهنگ از شیفتگان زنده یادان احمد شاملو و غلامحسین ساعدی بودید و در عرصه سیاست گروه های استالینستی .

۴-این گروه ها تنها منتقدین و مخالفین رژیم محمد رضا شاهی نبودند بلکه شاخص ترین کارگزاران رژیم گذشته نیز مخالف سیاست های شاه بودند و خوب است که شما نظرتان را در باره آن ها نیز مطرح کنید.

۵-فرض را بر این میگیریم تمام ادعا های شما علیه گروه های سیاسی مخالف رژیم سلطنتی در ایران درست باشد و شما و کسانی مانند شما سرانجام در پیرانه سری رستگار شدید و آن طور که نشان میدهید راه نجات ایران را هم پیدا کرده آید،اگر ممکن است به این دو سئوال لطفا پاسخ بدهید

یکم:با این گروه های مورد تنفر شما که این روزها به پنجاه هفتی ها معروف شده آند در فردای جمهوری اسلامی چه برخوردی خواهید کرد؟

دوم:پادشاهی خواهان بعد از حکومت اسلامی چگونه سیستم حکومتی را در ایران برقرار خواهند کرد و با چه نیرویی؟

با احترام

***

این هم پاسخ من : 

آقای حسن اعتمادی ، ظاهرا چنانکه کامنت شما نشان می دهد استعداد شگفتی در کنجکاوی و کشف سوابق سیاسی و فکری دیگران دارید که واقعا باید به شما تبریک گفت. 

اما ظاهرا ان استعداد شما در باره کشف گذشته اینجانب کاملا به خطا رفته است و اتهاماتی که علیه من طرح کرده اید همه پوچ ، بی پایه ، توأم با جسارت و خالی از هرگونه شناخت است ازین رو عاری از عدل و انصاف است.

 اولا دلیلی نداشته و ندارد که من دلبستگی های فکری و سیاسی ام در زمان انقلاب را به کسی توضیح بدهم. شما هم در موقعیتی نیستید که اجازه طرح چنین پرسشی از من را داشته باشید. 

علی الحساب به اطلاع شما می رسانم که من هرگز عضوهیچ گروه چپ یا راستی نبوده ام.

 و در زمان انقلاب هم من دانشجویی بودم در پاریس و به هیچ گروهی وابستگی که سهل است حتی دلبستگی هم نداشته ام برخلاف شما که از مسئولان یکی از ده ها گروه های چپ بوده اید که به علت شدت پراکندگی و تفرّق جاودانه و دائمی اش ، اسماعیل خویی آنها را جگر زلیخا می نامید و شما هم در مقام مسئولان یکی از آن قطعات جگر زلیخا بنام جریان «وحدت کمونیستی بوده اید» و (حالا اگر جمهوری خواه مبرز و ستیهنده و دموکرات ناب شده اید می باید به شما تبریک و خوش آمد گفت) . 

البته شناخت من از این جریان هم بابت خواندن کتاب مفیدی ست که در باره فدائیان اسلام منتشر کرده بود و من از روی میز های کتاب در سیته یونیورسیته پاریس خریده بودم و هنوز هم باید در میان کتاب هایم موجود باشد!

 بله من دانشجویی علاقمند به وطنم و سرنوشت کشور بودم و افراد بسیاری را که در گروه های گوناگون سیاسی و شبه سیاسی فعال بودند می شناختم و با برخی از آنها دوستی و مراوده شخصی داشتم و هنوز هم دارم . افرادی که گرایش توده ای داشتند یا از مجاهد ها یا مدافعان فدایی های اقلیت و اکثریت یا حتی علاقمندان به افکار پان تورکیستی در میان آنان یافت می شد و اما خیالتان را راحت کنم که هرگز با افکار ایدئولوژیک و نظریات سیاسی هیچیک از آنها میانه ای نداشته ام. 

خوشبختانه کارنامه ادبی من و مقالات و شعر هایم خود به نوعی روزنوشت تاریخ معاصر ایرانند و میتوان به نوعی آنرا شناسنامه و هویت فکری و نظری من به حساب آورد و نیز می توان سیر تحولی یا لحظاتی را که باورهای گذشتۀ خود را زیر سؤال می برده ام در آنها مشاهده کرد!

خوشبختانه بسیاری از این آثار در اختیار عموم هستند و شما می توانید با یک کلیک ساده بیش از 17 کتاب مرا به صورت فایل پی دی اف در سایت باشگاه ادبیات ببینید و اطلاعات خود را درباره رفتار و سلوک سیاسی و اجتماعی من کامل کنید تا پرونده سازی تان این گونه که در کامنت بالا انعکاس یافته تهی از محتوی و آلوده به اتهام نباشد! 

باشد تا دیگر به خودتان اجازه ندهید که از من بپرسید چرا به چپ استالینیست پیوسته بوده ام؟

 پرسشی که اتهام بی اساسی را در خود تعبیه کرده است! 

خیر من هرگز به هیچ جریان چپ استالینی نپیوسته بوده ام و من در پاریس و در محیط دانشجویی و روشنفکری زندگی می کردم و این دوستان هموطن زیادی داشته ام که خیلی هاشان وابسته به جریانات چپ (از توده ای و مجاهد و اتحاد کمونیست ها و وحدت کمونیستی و انواع بازماندگان کنفدراسیون از دکتر منوچهر ثابتیان و خانبابا تهرانی و کامبیز روستا گرفته تا دیگر هواداران خرد و ریز این جریانپراکنده در اروپا و آمریکا ) بوده اند. دلبستگی من به شاملو و ساعدی هم که شما به آن اشاره کرده اید به معنای همفکری سیاسی با آنها نبوده و نیست و صرفا جنبه ادبی دارد و در مورد ساعدی متفاوت است دوستی فرهنگی و هنری و عاطفی ست من درس بازیگری تئاتر خوانده ام و طبیعی که ساعدی را که از برجسته ترین درام نویسان ایران است دوست داشته باشم . به ویژه آن که من از همکاران ساعدی در نشریه الفبا بوده ام و نخستین کتاب هایی که در پاریس منتشر کرده ام به آدرس ساعدی و نشریه الفبا ست. 

من مدیر تهیه و تدارارکات نمایشنامه اتللو و بازیگر نقش اصلی آن بوده ام و اصولا ساعدی نقش آخوند یعنی وزیر ارشاد اسلامی را باتوجه به شیوۀ اجرایی من (در نقش آخوند) بسط داده است!از همه اینها گذشته من خودم بارها خود را قربانی همان نسل می دانم که خودشان مثل شما گرفتار افکار وارداتی حاصل زرادخانه های نظری دوران جنگ سرد بوده اندو من امروز شرمندۀ برخی افکارم (که مطلقا افراطی هم نبودند)هستم اما خود را قربانی آن فضا و جوّ آلودۀ فکری و سیاسی می دانم و تعجبم از این است که چرا شما و دیگران حاضر نیستید در شرایطی که خطاهای فکری تان محرز شده است به خطا بودن آنها مقُر آیید و اگر وجدانتان اجازه داد از مردم ایران عذرخواهی کنید! 

من بارها به شعر و به نثر این نقد را برخودم و بر نسل پیشین که ذهنیت جوانانی چون مرا زیر تأثیر مخرب خود داشت روا داشته ام و معتقدم که شرکت در توحش خمینیستی و شعار مرگ بر شاه خیانت بزرگ به ملت ایران بود! 

دلم می خواهد شعر طنزی را در این جا به شما یادآوری کنم که حدود دهسال پیش سروده ام .

 این شعر گویای احوال کسانی چون من است که به خر شدن خود زیر تأثیر خران از خود بزرگتر معترفند.. بد نیست چنانچه فرصت یافتید لینک زیر را باز کنید و ماجرای خر شدن من و نسل من و نسل خود شما که چند سالی از من بزرگترید را بخوانید باشد تا روش بهتری در پیش گیرید و به جبران مافات بکوشید :

  https://msahar.blogspot.com/2014/02/blog-post_22.html

این جمله را هم اضافه کنم که بر خلاف اتهام شما من هرگز مبلغ هیچ گروهی نبوده ام!

 اگر روزگاری از سر وطنخواهی و اعتراض برای کشتارهایی که حکومت اسلامی می کرد دلی سوزانده و در شعری از فردی یا گروهی یاد کرده ام هرگز به معنای تبلیغ این گروه یا آن گروه نبوده است. 

همه این واقعیت ها در کتاب های من منعکس است. 

از کتابی که در بهار 58 در پاریس انتشار داده ایم یا از نمایشنامه منظوم «حزب توده دربارگاه خلیفه » که در سال 1360 منتشر شد بگیرید تا برسید به دو کتاب اخیرم که با نامهای «نیشگونیات » و «صدای سحر» از سوی «انتشارات فروغ» در کلن انشار یافته اند. 

شما در کتاب های من نه یک کلام  تبلیغ کمونیستی خواهید یافت و نه اسلامی ! 

کمی انضاف داشته باشید و هنگامی که در باره شخصی سخن می گویید گفتارتان را با اطلاعات و آگاهی و البته با صداقت بیشتر توأم کنید آقای اعتمادی مبارز فرهیخته! 

یک نکته هم در باره رستگاری و موقعیت پیرانه سری که به آن اشاره کرده اید باید به شما بگویم که جلو ضرر را هرکجا که بگیرید نفع است !

و همینجا به شما که از من چند سالی پیرترید توصیه می کنم که شما هم درمسیر رستگاری قدم بردارید زیرا رستگاری ملی ایرانیان هم که شما دعوی مبارزه در مسیرش را دارید از رستگاری فردی هریک از ما می گذرد. تا ابد تصور نکنید که حق با شما بوده است و استالین و تروتسکی و روسیه و چین و  جنگ سرد و باقی عناصر در کنش هایی که امروز بطالتشان اثبات شده نقشی نداشته اند! 

 به قول ما دهاتی ها یک سوزن به خودتان بزنید،  بعد ده تا جوالدوز به آنها که زمانی «سگ زنجیری امپریالیسم آمریکا» مینامیدیدشان و قصد سرنگونی شان را داشتید و سرانجام همه به آرزوتان رسیدید! منتها همه را به حساب ارتجاع و توحش اسلامیستی واریز کردید!و هنوزهم ادعا داریدی که حق با شما بوده است و انقلاب اصیلی هدیۀ مردم فلک زدۀ ایران کرده بوده اید!

و با چنین طرز فکری نه تنها کمکی به خروج مردم ایران از این وضعیت اسفبار و نکبت اسلامیستی نمی کنید بلکه به نوعی در این مسیر سنگ و کلوخ هم می ریزید و مانغ می تراشید متأسفانه !

*** 

نکات زیر هم اگرچه  خطاب به شخص دیگری بود اما با توجه به کامنت شما نوشته شد بنا بر این ادامه سخنان پیشین برای توجه شماست :

بله کما بیش همه در آن فاجعه و در آن نکبت سیاه شرکت داشتند حتی خود حکومت با برخی ندانم کاری ها و برخی  سیاست های  اشتباهش در زمینۀ بازی با فلسفه اسلامی و مذهب شیعه!

اما شرکت گروه هایی مهلک تر و ویرانگر تر بودند  زیرا اسیر یک ایدئولوژی مخرب بیگانه پرست بودند و برای سرنوشت ایران اهمیتی قائل نمی شدند! هدف آنها بسط سلطۀ «انترناسیونالیسم پرلتری» به رهبری روسیه شوروی بود و چیز دیگری جز حفظ  و بسط منافع روسیه شوروی در ایران  نبود!

 آنها بسا بیش از آن که به ایران دلبسته بوده باشند به روسیه و چین دلبستگی داشتنند آنها با کوششگران یک ایدئولوژی  بسی مخرّب تر و بی وطن تر بنام اسلامیسم بنیاد گرای شیعی،  در تخریب ایران همدست شدند! 

اسلامگراها هم از نظر ایدئولوژیک هرگز به سرنوشت ایران نمی اندیشیدند!

اسلامیسم جهان وطنِ اُمّت گرای  عقب مانده و مخرب و خرافه های خرد ستیزانه شیعی موتورمحرک اسلامیست ها و انترناسیونالیسم و پرژۀ  «دیکتاتوری پرلتاریا» که بر آن نام «آزادی خواهی» نهاده بودند ،  موتور محرک گروه های دیگر یعنی غیر مذهبیون مارکسیست بود که البته کمتر از دستۀ نخستین مذهب زده نبودند ! 

آن دو بخش از نیروهای شرّ جامعه ایران در دهه 50 به هم پیوستند و آتش جهنمی که 47 سالست ملت ایران در آن می سوزد را فروزان کردند! 

هنوز هم دست بردار نیستند و مرغشان یک پا دارد و کردار های غلط خود را همچنان درست می پندارند و با چنین روشی درجهت تفرقه افکنی میان مردم ایران می کوشند و غافلند که این روش مخرب آنها فقط یک برنده دارد و آن نیست جز سلطه توحش دینی حکومت ملاها و اوباش که ایران را چپاول می کنند و ملت ما را به روز سیاه نشانده اند! 

چنانکه دیدیم آقای حسن اعتمادی در کامنت خود ، مرا هم درجرگۀ طیف های سیاسی خاصی  قرار داده که من چندین سالست آنها را خاطیان بزرگ سیاسی و فکری دهه های پیشین می نامم!

 متآسفانه ایشان توجه ندارند که من همان بالا گفته ام که نسل ما که در دهۀ سی تولد یافته ایم قربانی بوده است و من هم یکی از آن قربانیان بوده ام . 

ما فریب خوردگانیم و باید بپذیریم که در اشتباه محض بوده ایم و نه تنها به قول اسماعیل خویی و هماناطق خطا کرده ایم بلکه از نظر تاریخ متهم به خیانت به وطن هستیم. 

این واقعیتی ست که سمج هایی که گویا از هوش متوسط یا از حد اقل دردمندی وجدان بی بهره اند هنوز نمی خواهند بپذیرند و خودخواهی و قدرت طلبی شخصی یا  منافع گروهی  و فرقه ای یا خودشیفتگی و قدرت طلبی آنها اجازه نمی دهد تا به نقش خود در ویرانی ایران اقرار کنند و با پوزشی هرچند مختصر در پیشگاه تاریخ و ملت ایران  تا حد ممکن و مقدور به دنبال جبران مافات باشند!

م.سحر پاریس 

23 ژانویه 2025

https://msahar.blogspot.com/


۰۶ آذر ۱۴۰۳

دست اتّحاد

دستِ اتّحاد

    


گر دستِ اتّحاد ندارید؛

جز شوقِ انقیاد ندارید

غیر ازهوای خوردن وخفتن 

با طبلِ پُر ز باد ندارید

سطری زسرگذشتِ جگرسوز

از رفتگان به یاد ندارید

زینسان که بَرده وار مُریدید

جز رهزنان ، مُراد ندارید

خندان به یُمنِ صورتکی شاد

امّا روانِ شاد ندارید

با عشق ، جز دروغ نگویید

با عقل ،  جز عناد ندارید

جز در خود،  انطباق نجویید

جز بر خود،  اعتقاد ندارید

از همرهی نجات نخواهید

کزهمدلی نهاد ندارید

هریک در آن «من»ی که شمایید

جز قصدِ انجماد ندارید

زین راهِ کژ گزیده ز مبداء

راهی به عدل و داد ندارید

همواره دست بستۀ ظلمید

چون دستِ اتحاد ندارید

پاریس / م.سحر     


۲۸ آبان ۱۴۰۳

عشق بیدارست به یاد کیانوش سنجری

 

عشق بیدار است                             

                  

به یاد کیانوش سنجری    


به من ، آنجا که آدمی خوار است

زندگی یک وطن بدهکار است

سُخنی در دل است و گفتنِ آن

با تو ای جانِ خسته دشوار است

فصلِ سود و زیان به استمرار

دورِ سوداگری به تکرار است

وطنت را به دین فروخته اند

شیخ ، دلاّل و شرع ، بازار است

خائن از هر طرف فروشنده 

دشمن از هرطرف خریدار است

می فروشند و بخشی از سودش

خرج زندان و صرف کشتار است

وطنت را ربوده اند و کنون 

شرحِ این درد ، رنج و آزار است

کرچه ظُلم است و ظُلمت است و سُکون

گرچه دنیا به کامِ اشرار است؛

این غبارِ غم از نُحوستِ خواب 

هان فروشوی ، عشق ، بیدار است!

مشعلِ عقل اگر بر افروزی

راه بر سرنوشت هموار است!


م.سحر

18/11/24/ پاریس


۱۱ آبان ۱۴۰۳

شاه نگذاشت ما کتاب امام را بخوانیم؟

 



«شاه نگذاشت ما کتاب امام را بخوانیم»

         م . سحر                                                                                  


جمله بالا پیامی  بود که یکی از دوستان مجازی به طور خصوصی برای من نوشته بود 

من نیز خود را موظف دانستم که پاسخی بدهم  و پاسخ کوتاهی  برای وی نوشتم و اکنون بر آنم که این نوشته  را که ابتدا جنبۀ خصوصی داشت ، با سایر هم وطنان نیز در میان بگذارم هرچند می دانم خوش آیند خیلی ها نخواهد بود  زیرا  قصد من بیان حقایق است و البته میدانیم که حقیقت تلخ است اما امیدوارم که برِ شیرین هرچند مختصر و جزئی  داشته باشد

باری پاسخ من  به پیامی که در بالا خواندید چنین بود

شاید همان بهتر که نخواندیم چون اگر می خواندیم امکان آن وجود داشت که به لشکر توحش اسلامیست ها و حزب اللهی هایی که در راه بودند بپیوندیم و از همراهان و هم سفرگان عملۀ ظلم 45 سالۀ آنان باشیم!

جو جامعه شدیداً اسلامی و به طور هیستریک و بیمارگونه و زهر آگینی مذهب زده و غرقه در خرافات بود! 

حتی چپ ها هم مذهبی بودند،  یعنی همانقدر دگم و عقب مانده و مقلد و کم سواد و نادان بودند که مذهبی ها!

یادمان نرود که مدل و سرمشق خیلی ها در سیاست و مبارزه ، دانشمند پلیتکنیک خوانده در دانشگاه سوربن ، (که با بورس رضا شاه به اروپا فرستاده بودند) ، موجود عقب مانده ای بود که آموخته های علمی و ریاضی و صنعتی اش را در خدمت تفسیر قرآن قرار داده بود و‌ بافرمول ترمودینامیک مسائل فقهی مربوط به آداب کون شویی و آفتابه داری را با بهره وری از فرمول های ریاضی و فیزیک مدرن برای مؤمنان ایران تشریح می کرد و راه بهشت را به آنان نشان می داد!

در عین حال رجل سیاسی اسم و رسم دار و از همکاران دولت مصدق هم شمرده می شد، که وقتی ریاست اداره آب را به او داده بودند فرموده بود روی لوله های فشاری محله ها آیه قرآنی « ومن الماء کّل شیئی حَیّ» را نقر کرده بودند و در سرتیتر نامه های اداره آب همبن آیه چاپ شده بود و اینگونه از موقعیت ومقام اداری اش بهره برداری و از بودجۀ عمومی صرف تبلیغات عقیدتی و ایدئولوژیک خود می کرد و توجه نداشت که نامه های  اداری یا لوله ها و فشاری های آب  در پایتخت کشوری مثل ایران  ارتباطی با آیه قرآن و عبارات عربی ندارد !؟ 

 این «مهندس مؤمن»  مورد توجه سیاستمدارانی چون مصدق هم بود یعنی وجیه الملگی ناشی از اعتقادات دینی اش  چندان «اعتبار»ی به وی داده بود که اهل سیاست روی چنین آدم واپس گرایی سرمایه گذاری می کردند! 

از سوی دیگر یک آدم غرق شده در اسطوره های شیعی که در مشهد از پدرش محمد تقی شریعتی و از محیط اجتماعی / دینی اش آموزش دیده بود با یک مدرک قلابی «دکترا» (دیپلم یونیورسیتۀ یک ساله) ای از فرانسه ( که واقع  دکترا نبود)، خود را« دکتر جامعه شناس » جازده بود و با زبان هیجان انگیز و احساساتی اش انشاهای ادبی می نوشت و با تریبونی که (به شهادت سید حسین نصر عضو هیآت أمناء حسینیه ارشاد ) ساواک‌در اختیارش گذاشته  به عنوان استادی که به دستور حکومت او را به دانشگاه تحمیل کرده بودند ، جوانان را به برپاکردن «ا انقلاب اسلام حسینی » و چگوارایی دعوت می کرد!

او که سخنور و خطیب زبر دستی بود و زبان ادبی سانتی مانتالی هم از محافل ادبی خراسان (مشهد) به میراث داشت، ترکیب نادرهم جوش نچسبی از استالینیزم وتیرموندیسم و با افسانه ها و فرهنگ تعزیه گردانها و متون روضه خوانی ملاهای شیعه و کتاب روضة الشهداء کاشف سبزواری فراهم آورده بود و به زبانی رمانتیک و لحنی برانگیزاننده و آشوبگر ، زیر چشم مقامات حکومتی به تبلیغ اسلامیسم سیاسی و  «انقلاب سرخ حسینی» می پرداخت  و در پی انهدام دولت مدرن برخاسته از مشروطیت و  ملغی کردن «ملت ایران» به نفع «امت اسلامی» بود و  بدین گونه نظریه امامت را به جوانان مذهب زده و کم سواد آن روزگار القاء می کرد  و  ابن همان هنری بود که خمینی و تروریست های فدائیان اسلام از آن نهایت بهره را بردند و سرانجام جهنم ولایت فقیه و «امامت» ملایان  بر «امتِ صغار و محجور»  را بر ایران مستولی ساختند. 

(پدر ایشان در خراسان سالهابود که انجمنی برای تبلیغات اسلامی بنام کانون نشر حقایق اسلامی را اداره می کرد! که یکی از افتخاراتش مبارزه با احمد کسروی بود.)

با این بضاعت تقریباً کامل، (چه به لحاظ فرهنگ دینی و چه به لحاظ ذوق سخنوری و خطابت و چه به لحاظ برخورداری از اطلاعات ناقصی که در پاریس از مارکسیسم مبتذل و تیرموندیسم سارتر و امه سزر و فرانتس فانون وبرخی از رهبران فکری جنگ استقلال الجزیره مثل بن بلا و بومدین با خود داشت ، به تحریک می پرداخت و بنام « انقلاب سرخ حسینی  تروریسم دینی و انتحاری را در میان جوانان ناآگاه و کم سواد جامعۀ ایران که گرفتار هیجانات برخاسته از رمانتیسیسم انقلابی مُد روز آن دوران بودند تشویق می کرد!

 (جوانانی که آنروزها سخت  آلودۀ سموم تبلیغات سیاسی و فکری و ایدئولوژیک روسیۀ شوروی بودند).


در واقع نظر پردازی های شبه دینی او  در آن سالها به یاری دوسازمان مسلح و تروریستی خلقی (مجاهدخلق و فدایی خلق) شتافته بود!

  البته این اصطلاح «خلق و خلقی» هم فابریک و واردات روسیه شوروی بود و فعالان جوان و بی تجربه و احساساتی آن سازمانها در آن سالها زیر تآ ثیر بلشویک ها و تبلیغات حزب کمونیست شوروی در طول جنگ سرد ، در عرصه مبارزه چریکی  سر برآورده بودند و باید گفت که خطابه ها و زبان آوری های نیمه مذهبی نیمه مارکسیستی او این جوانان پر شور اما کم دانش را  به لحاظ عاطفی و ایدئولوژیک تغذیه می کرد. 

سخن اعجاب انگیز  و تراژدی – کمیک ِ گل سرخی در دادگاه ، هنگامی  که می گفت : « سوسیالیسمش را از مولا حسین آموخته» با آموزه های «دکتر» با دال بزرگ بی ارتباط نبود.

وی ضمن آن که به تأثیر از لنین ادعای سوسیالیسم داشت ابوذر غفاری را که یکی از صحابه بدوی پیغمبر اسلام در صحرای عربستان بود،  نخستین سوسیالیست جهان می نامید ، و با تکیه به افسانه های شیعی مربوط به وقایع سیاسی مذهبی صحرای کربلا در سال 61 هحری ،  شعار «یا بمیر یا بمیران و کل ارضٍ کربلا و کل یومٍ عاشورا » برای جوانانی تجویز می کرد که پای منبرش می نشستند و خود را برای جهاد اسلامیستی یا اسلامو مارکسیستی علیه حکومت وقت تجهیز می کردند  و رؤیا و توهّم  « انقلاب حسینی» و برقراری «عدل علی » را در اذهان خود می پروردند!

شعارهایی که در همان روز تبدیل به جزوه های استنسیل تنظیم و درسراسر دانشگاه های کشور و کوی دانشگاه و سایر مراکز آموزشی  پخش می شد و تخم بلاهت می کاشت ! 

در آن فضای مسموم و هیستریک وبیمار گونه و درآن شبستان بی فکری و جهالت ، خواندن رساله خمینی که بعد از ماجراهای ۱۵ خرداد۴۲ تبدیل به بت آشوبگران شده بود و رهبران چپ ها از نوع جزنی ها گرفته تا  احمد زاده ها که هردو تن پسران یک اسلامیست متعصب مشهدی بنام طاهر احمد زاده ، از دوستان و نزدیکان شریعتی بودند و نیز رهبران حزب توده و منشعبات گوناگونش هم روی آینده اوحساب بازکرده بودند برای فرونشاندن  تب آشوبگری اسلامیستی مفید فایده ای نبود! 

در چنان شرایطی خواندن کتاب های  خمینی (رساله عملیه یا حتی رسالۀ حکومت اسلامی او) که همواره  بوسیله اسلام گراها توزیع و در محیط های مذهبی  پخش و خوانده می شد، نمی توانست برای عموم مردم ، نتایج مثبتی به بار آورد بلکه به نوعی ریختن روغن روی آتش بود!

 چون فضایی نبود که بشود یاوه های بیمارگونه رساله های فقهی ملاهای مرتجع قم را زیر سؤال برد

به وبژه آنکه خمینی بدل به چهره کاریسماتیک سیاسی - مذهبی شده بود و نقش او در جریان تروریست های جنایتکار فدائیان اسلام و قتل کسروی به او اوتوریته و ابُهتی داده بود که خاص او بود . انتقاد از او جزء تابوهای آن روزگار بود و این واقعیت را درج نامه ای در روزنامه اطلاعات نشان داد که چگونه به آغاز آشوب های ویرانگر 1357 انجامید.

فضا طوری بود که کسی مطلقا رساله خمینی را برای انتقاد نمی خواند بلکه اگر می خواند برای کسب ثواب آخرت بود یا برای دشمنی و دهن کجی به حکومت وقت که فضای کلی به اصطلاح کتابخوان وحتی فیلمساز و فیلسوف (نمونه گلستان و شایگان) او را غرب زده در معنای سن زده و کرم زده و آفت زده می دانستند! 

.آنها هم که به طور کلی با این متون میانه ای نداشتند حد اکثر از کنارش بی اعتنا و باسکوت می گذشتند ! 

کسی به فکر نقد یا خواندن آن کتاب برای رساندن آگاهی به مردم ایران نبود!

باری نه چشم کسی تاب دیدن حقیقت را داشت و نه گوش کسی بدهکار به سخنی برخاسته از عقل و هوشیاری بود !

خلاصه این که  روزگار غریبی بود!

م.سحر

پاریس 31/10/2024

https://msahar.blogspot.com/


تکمله:  در این یادداشت جای پرداختن به جلال آل احمد و نقشی که او در فساد ذهنی بخش مهمی از  روشنفکران آن روزگار ایفا کرد  خالی ماند. به ایشان پیش از این در نوشته های  متعدد پرداخته ام هم به نثر و هم به شعر . از آن جمله مطلب مفصلی که در مؤخره کتاب گفتمان الرجال (حاوی شعر های طنز آمیز و انتقادی ) نوشته و در سال 2008 منتشر کرده ام!