۱۲ دی ۱۳۸۵

سکوت خدا





سکـوت ِ خــدا


...........................:::....................................................................;.......................

بیزارم از سکوت ِ خدایی که مدتی ست ؛

ابلیس را رسانده به جایی که مدتی ست؛

تاجش به تارک است و سریرش به زیر پای

قهقاه می زند به صدایی که مدتی ست ؛

زان گوش ِ آسمان کر و جان ِ جهان زبیم

لرزان گریخته ست به جایی که مدتی ست ؛

مرگ آشیان نهاده و ظلمت فشانده بذر

بر دشت و بوم و باغ و سرایی که مدتی ست؛

خالی ست از فروغ ِ بهاری و باوری

چشم انتظار ِ مِهر گیایی که مدتی ست ؛

انسانیت اُمید در او بسته است و دل

در گوهر ِ طلسم گشایی که مدتی ست ؛

از قعر ِ جان به همّت ِ او چنگ می زنیم

باشد که بردمَد ز نوایی که مدتی ست ؛

ما را به دردِ دوستی و عشق می کـُشد . ـ


بیزارم از سکوت ِ خدایی که مدتی ست... ـ


........................................................................


پاریس 2/1/2007
م.سحر